مقتدای مسیح

کشکولی از مطالب دینی

مقتدای مسیح

کشکولی از مطالب دینی

"مقتدای مسیح" صفت حضرت مهدی روحی له الفداه می باشد به معنای کسی که مسیح بر او اقتدا می کند. وبگاه مقتدای مسیح با محور تلنگری به قدر وسع خود راه اندازی شده است. ان شاء الله به امضاء حضرت مزین گردد.

تبلیغات

عشق بازان چنین، مستحق هجرانند!

پنجشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۰، ۰۸:۲۰ ق.ظ

بسم الله الرحمان الرحیم***هست کلید درگنج حکیم


سلام.ببخشید من به دلیل درس و... تا الان نتونستم مطلبی بزارم.واین اولین مطلب من هست.اگر وقت کنم حتما مطلب های خوبی برای شما خواهم گذاشت..امیدوارم که از اولین مطلب بنده خوشتون بیاد!!

نوشته اند شخصی آرزوی تشرف خدمت امام زمان داشت. عمری « یابن الحسن!» می گفت و گریه می کرد و می خواند:

منتظران را به لب آمد نفس ای شه خوبان تو به فریاد رس!
یک مرتبه مکاشفه ای برایش رخ داد. ( مکاشفه حالتی است مانند چرت؛ حالت خلسه؛ نه خواب و نه بیداری. در آن حالت صحنه هایی را مجسم می کند و می بیند که غیر از شهود است. پرده ی ضخیم دنیا که کنار برود- مطابق روایت های فراوانی که داریم- انسان جهنم و بهشت را هم در این دنیا می بیند).
به هر حال آن شخص در مکاشفه خودش را در خیمه و چادر برافراشته ای دید که از طرف خداوند یک حوراء برایش فرستادند، حلال و پاک و طیب، و گفتند:« این همسر تو در بهشت است.»
پس از مدتی قالی گران بهایی آوردند و گفتند :« این قالی هم برای توست. آن را در خیمه بینداز!» این شخص نگاهی به قالی و نگاهی به همسرش انداخت که همان دم، قاصدی آمد و گفت: فلانی، تو که یک عمر در انتظار آمدن امام زمان بودی و یا صاحب الزمان و یابن الحسن می گفتی؛« اکنون آقا تشریف آوردند و به تو اذن ملاقات داده اند و می گویند: بیایید» آن شخص گفت :« به آقا بگویید : چشم! چند دقیقه به من فرصت بدهید، بعد خدمتتان خواهم رسید». قاصد رفت و دوباره آمد و گفت:« آقا می فرمایند الان بیایید». این فرد باز همان جواب قبلی را داد. قاصد رفت و برای بار سوم بازگشت و گفت:«آقا می فرمایند: من منتظر تو هستم»! این بار به قاصد گفت:« به آقا بگو: بد زمانی آمدی! بالاخره هر چیزی وقتی دارد! الان که وقت آمدن و ملاقات نیست.»

این مکاشفه حال من و امثال بنده هست. نکند حضرت پیغام بفرستد که بیا و من بگویم که آقا صبر کن قرضم را بدهم . خانه ام نیمه تمام است. تمامش کنم . چشم! صبر کن ازدواج کنم چشم! مدرکم را بگیرم. چشم! و امثال اینها....


این قضیه در کتاب خزینة الجواهر، ص 564 با اندکی تفاوت ذکر شده.

  • عمار سبزواری

داستان

دلنوشته

دلنوشته مهدوی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی