دلنوشته -غدیر از نگاهی دیگر!!
به نام خدا
خیلی خسته بودیم، هوا گرم و صحراء هم کویری و آبها هم داغ و شتران هم طاقتشان به بی تابی رسیده بود. مردم کم کم احساس می کردند 90درصد راه را طی کرده و آرام آرام به خم غدیر رسیده و از آنجا هر کس باید راهی شهر و دیارش می شد. تنها چیزی که مردم را آرام می کرد وجود نازنین پیامبر الهی و پسر عمو و داماد عزیزش علی علیه السلام بودکه با نگاه به آنان چنان قلبت قوت می گرفت که گویا دوست داشتی سفر به این زودی ها تمام نشه و بتونی بهتر آنها را زیارت کنی. ولی چاره چی بود؟ سفری که یه روز شروع شده بود و یک روز هم باید به پایان می رسید.
مردم دوتا کوله بار باهشون بود. یکی سوقات هاشون را در آن ریخته بودند و دیگری کلمات و نصایح و خاطرات سفر با پیامبر عزیزشون را در آن به امانت می گذاشتند که بعد از سفر برای مردمی که نتونسته بودند در حج الوداع شرکت کرده مو به مو تعریف کنند.! البته مثل همیشه که آدمها و کوله بارهاشون با هم فرق داره!
در این سفر هم این تفاوت را می تونستی بخوبی ببینی. بعضی ها کلی چیز خریده بودن و برخی هم به اندازه وسعشون.
و کوله بار خاطره ها هم همین قصه را تداعی می کرد. هرکس به اندازه فهمش از سفر سوغاتی از نصایح و خاطرات جمع کرده بود. یکی مثل عمار و مالک اشتر و ابوذر و سلمان و مقداد و کمیل و جابر و تموم شاگرد اولای کلاس دین یک کوله بار که نداشتند.
فقط یک قطار شتر صبر و حوصله می طلبید تا اندوخته های سفرشون را بارکند و بدنبالشون بکشونن.
ولی من بیچاره که از ایران یواشکی بدون اینکه برخی از اون عربهای زبون نفهم متعصب بفهمند همراه و همسفریشون ایرونیه و عرب نیست خودم را به گنگی زده بودم تا نفهمند عربی بلد نیستم. فقط گاهی جلو می رفتم و از نزدیک به پیامبر و پسرعموی نازنینش یه نگاه می کردم و اونها هم با لبخند پرمعناشون به من می فهموندند که خوب می دونن از کجا و برای چی اومدم. ولی با سکوت پرمعناشون به من اجازه می دادن تا من برای نسل خودم هرچی دیدم را بذهن بسپارم و در کوله بار کوچولوم بریزم و بعد برای شماها بازگو کنم.
خلاصه جای همتون خالی بود. اون چیزی که برام خیلی جالب بود این بود که تا بحال کسی در تموم عمر ندیده دامادی به این اندازه، اینقدر پدر زنش رو احترام کنه و عاشق و کشته مرده اون باشه! و خدا وکیلی پدر زنی را هم کسی سراغ نداره که به اون اندازه عاشق و شیفته و مرید داماد عزیزش باشه!
باورکن نه اینکه من بگم یا برداشت من اینطوری باشه ها! به خدا همه همین رو می گفتن و به زبون می آوردند. همه عقیده شون این بود که الله اکبر چقدر محمد و علی شبیه همند و خدا این دو نفر را برای هم خلق کرده تا پا به پای هم بتونن دنیا را آباد و مردم دنیا را اصلاح کنن. براستی که بهترین تعبیر برای این دو بزرگوار همان تعریف و تعبیر قرآن کریمه که در آیه مباهله علی را نفس محمد و محمد را نفس علی بیان فرموده؛ آره والله، باید اسپند دود کرد تا چشمهای پلید از خدا بی خبر چشمشون نزنن.
خلاصه؛ کم کم از دور برکه ای نمایان شد. حضرت دستور دادند همه اونجا اطراق کنند.
من در طول سفر پیامبر را اینطوری ندیدم که اینقدر منتظر و مضطرب و نا آرام باشه، فقط هر وقت به داماد عزیزش نگاه می کرد یه نفس عمیقی می کشید و با یه لبخند جون تازه ای می گرفت. یواشکی رفتم پیش پیامبر عزیز، گفتم آقا چیزی شده؟ خطری متوجه ماست؟ راهزن ها محاصره مون کردن؟ حضرت یه نگاهی اینطرف و اونطرفشون انداختن و گفتند: نه چیزی نیست منتظرم یه خبری از آسمون برامون برسه. گفتم خیر انشاء الله. فرموند: تموم خیر و خوبی در این خبره! البته یه کمی دلم شور می زنه! گفتم برای چی آقا؟ فرمودند وقتی خبر رو بشنوی می فهمی که چرا مضطرب و نگرانم!
گفتم آقا: شنیدم فرموده اید که این حج آخری شماست! درسته؟ فرمودند بله! اشکهای حلقه زده توی چشمام یدفعه ریخت پایین و صورتم خیس خیس شد و بغض گلوم رو گرفت. پیامبر سرم را به سینه شون گرفتن و فرمودند نگران نباش، دنیا ست دیگه! مگه این آیه را نشنیدی که خدا می فرماید: کل نفس ذائقة الموت ؟
گفتم آقاجون آخه شما خیلی حیف هستید! ای کاش من جای شما می مردم!
حضرت آرام آرام گریه کردند و فرمودند : برای مرگ من گریه نکن، چون من با تمامی عزت از دنیا می روم ، اگه خواستی گریه کنی برای ..! گفتم برای کی؟ دیدم حضرت تموم قامت بلند شدند و با احترام داماد عزیزشون رو بغل گرفتن و کنار خودشون نشوندند. من هم که راستش رو بخوای کشته مرده علی بودم و از اینکه درکنار ایشون خودم رو میدیدم می خواستم بال در بیارم و پرواز کنم ، با لبخند دستشون رو بوسیدم و گفتم آقا ما گنگ و لال نیستیما! از ترس بعضی از این عربهای متعصب خودم را به گنگی زدم! حضرت لبخندی زد و فرمود عزیزم لال اون کسی که که نتونه بگه لا اله الا الله محمد رسول الله ! پیامبر فرمودند و لال تر و گنگ تراز اونی که علی فرمود اون کسی که نتونه بگه و ان علی ولی الله .
گفتم که آقاجون شهادتین را بارها شنیده بودم ولی شهادت ثالثه را دفعه اولم که می شنوم!؟ حضرت فرمودند نگرانی من هم از همین جاست که قراره در این صحرا غدیر با شهادت ثالثه دین کامل و نعمت خدا تمام بشه و اسلام واقعی که رضایت خدا در اون هست به مردم معرفی بشه تا از اینجا به بعد مسلمونها با شهادت به ولایت پسر عمویم علی (ع) دینشون را کامل و خودشون را بهشتی کنند ولی افسوس!
گفتم چرا افسوس می خورید؟ الحمد لله همه مسلمونها عاشق علی (ع) هستند و معترف به فضائل و مناقب ایشون . دیگه چه کسی می تونه در ولایت و وصایت ایشون شک کنه! حضرت فرمودند: عزیزم تو همه را مثل خودت می دونی! گفتم چطور؟ فرمودند مگه نشنیدی که قبلاً بارها و بارها در مورد عشق و دوستی و محبت و ولایت علی چی گفتم؟ گفتم: چی فرموده اید؟ فرمود: بارها به این مسلمونها گفته ام نشانه حلال زادگی شما عشق و محبت و ولایت مداری شما نسبت به علی و دخترم فاطمه و فرزندان علیست.
گفتم: الحمد لله که این فرمایش رو فرمودید، پس من حلال زاده حلال زاده ام چون تموم سلول های بدنم می گه یا علی؛ حضرت رسول فرمود: بارک الله . ولایت علی قلعه امن خداست. هرکس در آن قلعه وارد بشه و خارج نشه همیشه در امان خواهد بود ولی افسوس و صد افسوس!
گفتم آقاجون دوباره که قصه خوردید! آخه چرا نگرانید؟ فرموند: آخه عزیزم همه مثل تو فکر نمی کنن، گفتم من که قابل نیستم ، من غلام غلام علی و نوکر قنبرم! ولی تا مثل مالک اشتر و جابر بن عبدالله و ابوذر عزیز و سلمان بزرگوار هستند دیگه غمی نیست!
حضرت فرمودند: بخدا اگه مردم ولایت علی را از اعماق وجودشان می پذیرفتند و از علی تبعیت می کردند خداوند جهنم را خلق نمی کرد!
به اون خدایی که جان محمد در ید قدرت اوست قسم می خورم، اگر مسلمانان عاشق علی می بودند و ولایتش را می پذیرفتند و گناه نمی کردند و با او مخالفت نمی کردند هر چه را که من و علی می بینیم و می شنویم می دیدند و می شنیدند! ولی هزار آه و افسوس از نفس اماره و جاه طلبی و تعصبهای کورکورانه و هوای نفس و شیطنت شیاطین جنی و انسی و قلبهای پراز کینه از بدر و خیبر و حنین!
گفتم آقا جان: آخه مخالفت با علی (ع) با چه استدلال و منطقی؟!
مولود کعبه نیست که هست!
اولین مسلمان نیست که هست!
در لیله مبیت جای شما نخوابید و جانش را فدای شما نکرد که کرد!
شمسر و ذولفقارش در خدمت اسلام و مسلمین نبوده که بود!
بسیاری از آیات الهی مثل دادن انگشتر به فقیر در رکوع نماز و آیه تطهیر و مباهله و لیله المبیت و صدها آیه دیگر در شان او نازل نشده که شده!
این همه خواستگار از دور و نزدیک آمدند که داماد شما باشند که فرموده بودید منتظر امر خدا هستم تا خدا شوهر فاطمه ام را اتنخاب کند، و خدا علی (ع) را انتخاب نکرد که به کوری چشم حسودان انتخاب شد!
صیغه این دو بزرگوار را در عرش نخواندند که خواندند!
هر مسلمانی با دیگری صیغه عقد اخوت خواند و شما در این دو بار که امر به اخوت فرمودید با علی (ع) عقد اخوت نخواندید که خواندید!
در هر جنگی علی (ع) حضور نداشت که داشت!
هرگز به دشمن پشت نکرد و تا آخرین نفس با دشمن نجنگید که جنگید!
عقل کل و علم الهی که در سینه شماست و شما به امر خدا در سینه و قلب او قرار ندادید که دادید؟
تنها کسی است که فرموده سلونی قبل ان تفقدونی و همه عالم نمی دانند که او راست می گوید که همه معترف و مقرنند!
شما بارها نفرمودید که من شهر علمم و علی درب آن شهر است که فرمودید!
و هزار هزار فضیلت دیگر که همه نمی دانند که به خدا می دانند! پس مخالفت با علی (ع) چه معنایی دارد؟
پیامبر لبخندی زد و فرمود : بارک الله فیک، خدا عاقبت بخیر می کند مبلغ و معرف علی را.
ولی بگذار این چند روز در غدیر بگذرد می فهمی!
گفتم: چند روز؟! مگه قراره در این صحراء چند روز بمانیم ؟ فرمود آری . 3روز در اینجا به امر خدا مهمانیم و ماندگار!
ناگاه سلمان وارد خیمه شد، حضرت فرمودند: سلمان ما چطورند؟ سلمان پیرمرد ولی جواندل و جوانمرد لبخندی زد و عرض کرد زنده ایم به ولایت شما و علی، خدا را شکر.
فرموند: بیا و بنشین که از همشهری هایت اینجا مهمان ماست.
سلمان لبخندی به من زد و فرمود: از سپاهانی! گفتم آری؛ فرمود: شنیده ام هر موذنی اذان می گوید به شهادت سوم که می رسد مردم با صدای بلند و غراء به احترام نام مولایشان علی (ع) صلوات می فرستند؟
گفتم: آری؛ دعایش را به جان علماء ولایتی کنید، ایشان به مردم یاد دادند! و مردم ولایتی تربیت شدگان چنین علمائی هستند. حضرت رسول (ص) فرمودند: خدایش رحمت کند. سید احمد از فرزندان خلف ما بود.
اصحاب خاص یکی یکی وارد خیمه شدند و من به احترام ورود آنان اذن خروج گرفته و از خیمه رسول خدا (ص) خارج شدم.
یه چرخی در بین حجاج زدم که ببینم اوضاع چگونه و چه خبر است.
در بین حجاج فقط یک سئوال مطرح بود و آن اینکه پیامبر اکرم (ص) چرا اجازه ادامه سفر را نمی دهند و چرا توقف کرده اند؟
کم کم وقت نماز جماعت فرارسید و پیامبر (ص) در بین دو نماز مردم را نصیحت فرمودند و بر احترام به اهل بیتشان تاکید فرمودند.
سکوت محض همه صحراء را فرا گرفته بود . انگاری از حضور 120000 نفر حاجی هیچ خبر و اثری نبود.
پیامبر (ص) مردم را برای مصیبتی جانکاه آماده می کردند و مردم که از قبل شنیده بودند امسال آخرین سالیست که با پیامبرشان حج بجا می آورند هر کلامی از دهان مبارکشان صادر می شد سیل اشک از دیدگان مردم فرو می ریخت و مردم جز راضی باشند به رضا و مقدرات الهی چاره ای نداشتند.
حضرت بار دیگر به برادری داماد عزیزشان تاکید کرده و یادآور شدند که چقدر علی (ع) برای اسلام زحمت کشیده و خون دلها خورده است!
فرمودند اگر کسی فضائلش از برادرم علی بیشتر است بپا خیزد و فریاد بزند تا همه این جماعت 120000 نفر بشنوند و بدانند از علی سابقه دار تر و آقا تر هم وجود دارد!
و مردم به نشانه تایید با سکوت همراه با اشک و اشاره دست و تکان دادن سرشان؛ فرمایشات پیامبرعزیزشان را دنبال کرده گوش می دادند.
فقط در بین آن جماعت گروه اندکی را دیدم که در یک جا با هم جمع شده و با چشمهای پرکینه خود و با اخم های بهم کشیده و با غرغر کردنشان تنفر و کینه خود را نسبت به پیامبر و علی علیهماالسلام نشان می دادند.
یکی از آنان آنقدر کریه المنظر بود که براستی از ظاهر و از گند بوی قلب گندیده اش پستی و زشتی او را هر کسی می توانست درک کند. او از همه بدتر به علی (ع) نگاه می کرد. شنیدم که به کناریش که او نیز نسبت به علی (ع) کینه ای دیرینه داشت. آهسته با تمسخر می گفت: دوباره این دو پسر عمو به هم نان قرض می دهند! دیگری به او می گفت بگذار از دنیا برود چنان احترام و قداستی نشانش دهیم که در تاریخ ثبت شود!
ناگهان صدای پیامبر بلند شد و فرمود: مردم بدانید مغضوب الهی است هر کس کینه علی (ع) را بدل داشته باشد.
منفور الهی است اگر کسی نفرت علی (ع) را در قلب بپروراند!
ملعون الی الابد است اگر کسی با علی مخالفت نماید!
نگاهی به آن دو نفر کردم و با پوزخند بهشون فهماندم که {تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر}!
با تنفری عجیب به من نگاهی کرد و با چشمان پلیدش مرا تحدید می نمود.
از کنارشان پا شدم و با نگاهی تحقیر آمیز آنان را ترک کردم. ولی به خدای احد و صمد قسم در تمامی عمرم کسی را زشت خوتر و کینه ای تر از آن جماعت ندیدم.
ساعتها می گذشتند و انگاری دقایق و ثانیه ها با هم مسابقه داشتند. روز سوم آغاز شد،
زمزمه ای در بین مردم اوج گرفت، تا کی باید اینجا بمانیم، که ناگهان صدای عمار بلند شد. آهای مردم بر پیامبر خدا وحی نازل شده است. مردم به مجرد شنیدن خبر نزول وحی دور هم به طور فشرده جمع شدند و همگی منتظر شنیدن وحی الهی بودند.
پیامبر در کنار برکه دستور دادند با جهاز شتر منبری ساختند و با بدنی لرزان و اشکی ریزان و ناله و قصه ای در گلو تمام قوای خویش را جمع کرده و لب به سخن گشودند. الله اکبر از عظمت خدا و قدرت لایتناهی او که حتی زنگوله های اسبان و شتران نیز از صدا خاموش گشتند و حتی اسبان و استران ؛ اشتران و ناقه ها نیز مستمع کلام الهی بودند.
حضرت فرمود:آیه ای که هم اکنون بر قلبم نازل گشت چنین است:
اعوذبالله من الشیطان العین الرجیم.
یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالتک والله یعصمک من الناس ان الله لایهدی القوم الکافرین.
الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا.
فریاد پیامبر بلند شد، آهای مردم، اگر امروز به امر خدا این رسالت عظمی را انجام ندهم تمام زحمات 23 ساله ام به هدر رفته و به رسالتم عمل ننموده ام.
مردم امروز خدا امر فرمود: من برای بعد از مرگم وصی و خلیفه و جانشینی را به شما اعلان نمایم.
خدا را شاهد می گیرم در انتخاب وصی نه شما و نه من هیچ دخالتی نخواهیم داشت. همانطوری که پیامبر را خدا باید مبعوث کند وصی پیامبر نیز باید به امر خدا انتخاب گردد.
و هر کس مرا به پیامبری خدا قبول دارد علی علیه السلام را به وصی و خلیفه و جانشین بعد از من و فرزندان خلفش که از حسن عزیزم شروع می شود و به فرزندم مهدی (عج) ختم می گردد می بایست ایمان داشته باشد.
من کنت انا نبیه فعلی امیر . من کنت مولاه فعلی مولاه .
مردم گوشت؛ علی گوشت من است.
خون علی؛ خون من است. صلح علی؛ آشتی من
و جنگ علی؛ جنگ من است.
آهای مردم، من و علی میوه یک درختیم و مردم از میوه های درختان گوناگونند.
مردم همانطوری که هارون برادر موسی وصی موسی بود علی (ع) نیز وصی و جانشین من خواهد بود.
خلاصه مدت خطبه به یک ساعت و بیست دقیقه طول کشید.
دوازده مرتبه به ظهور فرزند آخرش که آخرین وصی اوست اشاره و تاکید نمود.
و فرمود حاضرین به غایبان این خبر وصایت را برسانند. و هر پدر و مادری وظیفه دارد به نسل بعد از خودش این خبر را منتقل نماید و به فرزندانش تاکید کرده همچون آنان به نسل بعدشان وصایت علی را متذکر گردند. مردم برای بیعت با وصی رسول خدا از همدیگر سبقت می جستند. صدای تکبیر مردم بلند شد.
تمام حضار در صحرای غدیر پشت سر هم برای بیعت با علی (ع) صف کشیدند. مردان هر قبیله ای و پسران هر طائفه ای و بزرگان هر جماعتی یک به یک صف به صف با مولایشان علی علیه السلام بیعت نمودند و تک تک مردم به امر رسول خدا (ص) علی را امیرالمومنین خوانده و او را وصی رسول خدا خطاب کردند.
حضرت فرمود: تشت آبی حاضر کنید تا علی علیه السلام دست مبارکشان را در ظرف آب نهاده و زنانی که همسفر با رسول خدا (ص) حج مشرف شده بودند به عنوان بیعت با امیرالمومنین دست بر آب در تشت زده و اینگونه بیعتشان را عملی سازنند.
جالب اینکه هرکسی وظیفه داشت به امر رسول خدا با این لفظ با مولی بیعت نماید:
السلام علیک یا امیرالمومنین یا وصی رسول رب العالمین.
ولی من بعد از بیعتم با مولی خوبم علی علیه السلام به کناری ایستاده بودم و فقط منتظر آن جماعت کریه المنظر بودم که در بیعت با علی علیه السلام چه خواهند کرد؟ و به کدام بهانه متوسل خواهند شد؟
خوب که سرک کشیدم دیدم غر غر کنان در ته صف آرام آرام به جایگاه بیعت نزدیک می شوند. باورکنید کاردشان میزدید خونشان در نمی آمد! چنان صورتشان از بغض و حسادت سیاه و لجنی گشته بود که از کیلومترها فاصله چهره نحس شان داد میزد چه کاره اند و چه افکاری بر سر دارند.
ولی ظاهراً چاره ای جز بیعت منافقانه نداشتند! چرا که خدا در آیه ابلاغ رسالت فرموده بود: ان الله لا یهدی القوم الکافرین.
و آنان به خیال خودشان نمی خواستند کفر و نفاقشان را کسی مطلع گردد.
من که منتظر همین لحظات بودم، چشم در چشم شان دوختم که ببینم چه می کنند؟
با لبخندی که از گریه غم انگیزتر بود با لحنی منافق گونه به علی علیه السلام گفتند : بخ بخ لک یا علی.
حضرت نگاهی به من کرده و با لبخند پرمعنای خویش به من فهماندند که درست فهمیدی و چه زود شناسایشان کردی؟
پیامبر اکرم (ص) که با ناراحتی به آنان نگاه می کرد . به من اشاره ای کردند که جلو بروم .
پیش رفته پیشانی خضوع به خاک کف پایشان سائیده عرض کردم امری دارید؟ فرمودند به یاد داری 3روز پیش چرا مضطرب بودم و اه کشیده افسوس می خوردم؟
عرض کردم آری، فرمودند : جماعتی که دیدی همان کسانی هستند که تا آخر عمرشان هرگز با علی (ع) سر سازش پیدا نخواهند کرد و قلبهایشان از کینه هرگز پاک نخواهد گشت.
افسوس که دنیا برای مردم دار اختیار است و برای من و فرزندانم دار سکوت و صبر!
و سپس فرمود : بیعت کردی؟ عرض کردم آری. فرمود از صحرای غدیر راهی ایران شو و سلام مرا به همشهریانت برسان و بگو شاید اگر شما بعدازمن در مدینه می بودید نمی گذاشتید هیزمی به درب خانه دخترم فاطمه گذاشته و به آتش کشیده شود!
و سپس رو به علی علیه السلام کرده و فرمودند: علی جان این جماعت آخری که به ظاهر با تو بیعت نمودند از امروز به بعد به بافتن طناب برای دست و گردنت آماده می شوند! و نقشه ای شومی که در سر پرورانده اند را مقدمه سازی می کنند و اولین شهید در راه ولایتت دخترم فاطمه خواهد بود و علی (ع) را به آغوش کشید و هر دو با هم مدتی گریستند. و سپس فرمود:
ولولا انت یاعلی لم یعرف المومنون بعدی وکان بعده هدی من الضلال و نورا من العمی وحبل الله المتین و صراطه المستقیم . لایسبق بقرابة فی رحم ولا بسابقه فی دین ولا یلحق فی منقبه من مناقبه یحذو حذوالرسول صلی الله علیهمه والهما. صلی الله علیهما والهما ویقاتل علی التاویل ولا تاخذه فی الله لومة لائم. قدوتر فیه صنادید العرب و قتل ابطالهم وناوش ذوبانهم فاودع قلوبهم احقاد بدریة وخیبریه و حنینیه و غیر هن فاضبت علی عداوته واکبت علی منابذته ...
فقتل من قتل و صبی من صبی واقصی من اقصی وجری القضاء لهم بما یرجی له حسن المثوبة اذ کانت الارض للله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین.
بروای گدای مسکین درخانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
نه بشر توانمش گفت ؛ نه خدا توانمش خوند
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را.
والسلام
نخستین آفریده ی خدا که با مهدی (ع)، بیعت خواهد کرد، جبرائیل است. سپس سیصد و سیزده نفر دیگر از مردم، پس چه آنها که سیر کرده اند و چه آنها که از بستر هایشان ناپدید شده اند، در آن ساعت در نزد او حاضر می شوند و این، سخن امیرالمومنین (ع)، است، که فرمودند :
آنان از بستر هایشان ناپدید می شوند و نیز سخن خدای متعال است، که (پس در کارهای نیک بر یک دیگر پیشی گیرید، هر کجا که باشید، خداوند همگی شما را باز می آورد ...)
همچنین امام محمد باقر علیه السلام، فرمودند :
قائم ما با هراس افتادن در دل دشمنان یاری می شود و با کمک و یاری الهی، پشتیبانی می گردد ... آنگاه که ظهور کند، به دیوار کعبه تکیه خواهد زد و سیصد و سیزده نفر به گردش حلقه می زنند ... تاریخ ما بعد الظهور / ص 230
بسیار زیباست. عید ولایت بر شما و تمامی حق پویان جهان مبارک باد. یا علی