مقتدای مسیح

کشکولی از مطالب دینی

مقتدای مسیح

کشکولی از مطالب دینی

"مقتدای مسیح" صفت حضرت مهدی روحی له الفداه می باشد به معنای کسی که مسیح بر او اقتدا می کند. وبگاه مقتدای مسیح با محور تلنگری به قدر وسع خود راه اندازی شده است. ان شاء الله به امضاء حضرت مزین گردد.

تبلیغات


اسلام‌ در مصر و شام

فرایند گسترش‌ اسلام‌ در مصر و شام‌ با آنکه‌ از جهاتی‌ بی‌شباهت‌ با ورود اسلام‌ به دیگر سرزمینهای‌ خارج‌ از شبه‌ جزیرۀ عربستان‌ نیست‌، ولی‌ برخی‌ ویژگیها آنها را از یکدیگر متمایز می‌کند. این‌ ویژگیها را در ترکیب‌ قومی‌، اجتماعی‌ و دینی‌ مردم‌ مصر و شام‌، تلقی‌ آنان‌ از سلطۀ سیاسی‌ و دینی‌ روم‌ و نیز تماس‌ زود هنگام‌ مسلمانان‌ با شامیان‌ و مصریان‌ از عصر پیامبر اکرم‌(ص‌) می‌توان‌ یافت‌ و از دیدگاه‌ مورخ‌ در تنوع‌ منابع‌ دو سویۀ داستان‌ فتح‌ و گسترش‌ اسلام‌ خلاصه‌ کرد. اهمیت‌ این‌ نکتۀ اخیر خاصه‌ از آنجا پیداست‌ که در بررسی‌ وقایع‌ مربوط به‌ فتح‌ و گسترش‌ اسلام‌ در ایران‌، همواره‌ باید متکی‌ بر منابع‌ اسلامی‌ یا ایرانی‌ عصر اسلامی‌ با دیدگاه‌ اسلامی‌ بود و مورخ‌ در اینجا نمی‌تواند این‌ فرایند را از سوی‌ دیگر آن‌ بررسی‌ کند. البته‌ باید گفت‌ که‌ تنوع‌ منابع‌ دربارۀ مصر و شام‌ نیز بدان‌گونه‌ نیست‌ که‌ بتوان‌ منابع‌ سریانی‌ - یونانی‌ را نمایندۀ دیدگاه‌ کاملاً جداگانه‌ای‌ دربارۀ فتوح‌ و گسترش‌ اسلام‌ دانست‌. در واقع‌ بررسیهای‌ دقیق‌تر نشان‌ داده‌ که‌ مورخ‌ بیزانسی‌ - سریانی‌، تئوفانس [۱](د ۸۱۷م‌) بخشهایی‌ از اثر خود «سالنامه‌[۲]» را از تواریخ‌ عربی‌ اقتباس‌ کرده‌ است‌ و نیز مورخان‌ متأخرتر بیزانسی‌ چون‌ سدرنوس [۳]و گیورگیوس‌ موناخس [۴]هم‌ اطلاعات‌ خود را از تئوفانس‌ گرفته‌اند (دانر 144 ، نیز 314 ، حاشیۀ 248). یکی‌ از مورخان‌ سریانی‌، الیاس‌ نصیبینی‌ (سدۀ ۱۱م‌) در اقتباس‌ مطالب‌ و حتی‌ در یادآوری‌ سالهای‌ وقایع‌، وابستگی‌ خود را به‌ منابع‌ عربی‌ نشان‌ داده‌، زیرا گزارشهای‌ خود را برپایۀ تقویم‌ اسلامی‌ مرتب‌ کرده‌ است‌ (همانجا، حاشیۀ 250). با اینهمه‌، منابع‌ مذکور خاصه‌ اثر تئوفانس‌ در مواردی‌ راهگشای‌ برخی‌ پیچیدگیها و دشواریها و عرضه‌ کنندۀ دیدگاهی‌ متقابل‌ با روایات‌ منابع‌ اسلامی‌ است‌.

به‌ هر حال‌، سرزمین‌ شام‌ پیش‌ از اسلام‌ در قلمرو دولت‌ بیزانس‌ قرار داشت‌ و سالیان‌ دراز محل‌ برخورد و کشاکش‌ ایران‌ و روم‌ بود. آخرین‌ بار خسروپرویز پس‌ از هجوم‌ به‌ آناتولی‌، شام‌ را تسخیر کرد و صلیب‌ مقدس‌ را به‌ ایران‌ آورد، اما اندکی‌ بعد هراکلیوس‌ (در منابع‌ عربی‌: هرقل‌) ایرانیان‌ را شکست‌ داد و بر شام‌ چیره‌ شد و پیش‌ از این‌ جنگها نیز سیطرۀ روم‌ بر شام‌ روی‌ به‌ ضعف‌ نهاده‌ بود و به‌ ویژه‌ قطع‌ مقرری‌ قبایل‌ عرب‌ مسیحی‌ در آن‌ دیار که‌ حراست‌ مرزهای‌ شام‌ را بر عهده داشتند، موجب‌ تضعیف‌ وابستگی‌ این‌ قبایل‌ به‌ امپراتوری‌ شده‌ بود. در دوران‌ جنگهای‌ ایران‌ و روم‌ نیز اوضاع‌ اقتصادی‌ روی‌ به‌ وخامت‌ نهاد و اختلافات‌ مذهبی‌ میان‌ کلیسای‌ یعقوبی‌ با ارتدکس‌ روم‌ که‌ مذهب‌ رسمی‌ امپراتوری‌ بود، شدت‌ یافت‌. وجود یهودیان‌ و سامریان‌ و حتی‌ بت‌پرستان‌ شام‌ اختلافات‌ دینی‌ را بیشتر دامن‌ می‌زد (عرینی‌، ۱۱۸- ۱۱۹؛ عاقل‌، ۲۵۷- ۲۵۸). شامیان‌ که در مذهب‌ با روم‌ اختلاف‌ داشتند، خصایص‌قومی‌وزبانی‌خویش‌ را نیز از دست‌ندادندوتمدن‌یونانی‌ - رومی‌ در حقیقت‌ ظاهری‌ بود بر باطن‌ فرهنگ‌ سامی‌ آنها. از این‌رو، عربهای‌ مسلمان‌ را در نژاد و زبان‌ و حتی‌ اعتقادات‌ دینی‌ از رومیان‌ به‌ خود نزدیک‌تر می‌دیدند (حتی‌، ۲/ ۱۴). از لحاظ قومی‌، قبایل‌ عرب‌ نژاد و عربی‌ زبان‌ بسیار در مرزهای‌ حجاز و شام‌ و در داخل‌ شام‌ می‌زیستند که‌ بنا بر روایات‌ تاریخی‌ از زمان‌ پیامبر اکرم‌(ص‌) با دولت‌ مدینه‌ ارتباط داشتند و برخی‌ از سرانشان‌ به‌ اسلام‌ گرویده‌ بودند. از آن‌ میان‌ باید از بنی‌ عُذره‌ و بنی‌ سعد هُذیم‌ یاد کرد (واقدی‌، ۱۰۱۷ به‌ بعد) که در جنگ‌ موته‌ یکی‌ از آنان‌ فرمانده‌ گروهی‌ از مسلمانان‌ بود (ابن‌ هشام‌، ۲/ ۳۷۷؛ دربارۀ انتشار زبان‌ عربی‌ میان‌ قبایل‌ شام‌، نک‌ : کردعلی‌، ۱/ ۴۱-۴۳؛ دانر، 117). به‌ روایت‌ ابن‌ سعد (۱/ ۳۲۹-۳۳۱)، نمایندگان‌ هر دو قبیله‌ نزد پیامبر(ص‌) اسلام‌ آوردند (قس‌: طبری‌، ۳/ ۲۴۳). از این‌رو، با آغاز ورود مسلمانان‌ به‌ شام‌، موضع‌ مخالف‌ و دشمنی‌ نگرفتند. قبیلۀ بلی‌ نیز از قبایل‌ عرب‌ شام‌ و طرفدار سرسخت‌ امپراتوری‌ بود، ولی‌ شاخه‌هایی‌ از آن‌ که در حجاز بودند، در زمرۀ انصار قرار داشتند و در غزوات‌ پیامبر(ص‌) شرکت‌ می‌جستند (ابن‌ هشام‌، ۱/ ۴۳۲، ۴۵۶، ۴۶۳، ۶۸۷، ۶۸۹). تیره‌هایی‌ از قبایل‌ جذام‌ و لخم‌ که در تبوک‌ و بحرالمیت‌ مقام‌ داشتند، در عصر پیامبر(ص‌) با مسلمانان‌ هم‌ پیمان‌ بودند و برخی‌ از آنها مسلمان‌ شدند (طبری‌، ۳/ ۹۶؛ ابن‌ سعد، ۱/ ۳۴۳-۳۴۴؛ ابن‌ هشام‌، ۱/ ۶۹۶ -۶۹۷)؛ از جمله‌ فروۀ بن‌ عمرو جذامی‌ از سران‌ و حاکمان‌ قبیلۀ جذام‌ که‌ اسلام‌ آورد و به‌ همین‌ سبب‌ توسط رومیان‌ کشته‌ شد (همو، ۲/ ۵۹۱ -۵۹۲). برخی‌ از تیره‌های‌ قبیلۀ قین‌ یا بلقین‌ که‌ از شمال‌ تیماء تا حوران‌ را در قلمرو خود داشتند و از جملۀ متحدان‌ روم‌ در غزوۀ موته‌ بودند (همو، ۲/ ۳۷۵)، پیش‌ از رحلت‌ پیامبر(ص‌) اسلام‌ آوردند. پس‌ از رحلت‌، برخی‌ از آنان‌ مرتد شدند و برخی‌ همراه‌ اسامه‌ با مرتدان‌ جنگیدند (طبری‌، ۳/ ۲۴۳).

بنابراین‌،آغاز ورود اسلام‌ به‌شام‌ را باید از هنگام‌ حیات‌ پیامبر(ص‌) دانست‌ که‌ شخصاً متوجه‌ شمال‌ حجاز و جنوب‌ سوریه‌ شد و پس‌ از غزوۀ ذات‌ السلاسل‌، این‌ مناطق‌ به‌ سیادت‌ مدینه‌ گردن‌ نهادند. از آنجا که‌ جهاد برای‌ نشر اسلام‌ از فرایض‌ به‌ شمار می‌رود و پیامبر(ص‌) پیش‌ از رحلت‌ در داخل‌ شبه‌ جزیره‌ و حدود شام‌ به‌ فعالیت‌ برخاست‌، شاید بتوان‌ گفت‌ که‌ لشکرکشیهای‌ پس‌ از پیامبر(ص‌) به‌ حدود شام‌ مقارن‌ با جنگهای‌ ردّه‌ مبتنی‌ بر همین‌ نظریۀ نشر اسلام‌ و تعمیم‌ دعوت‌ بوده‌ است‌ (قس‌: حتی‌، ۲/ ۱۶). گرچه‌ برخی‌ از محققان‌ برآنند که‌ فرایند فتوح‌، ادامۀ پیکار با مرتدان‌ بود، اما عامل‌ اقتصادی‌ و دست‌ یابی‌ به‌ منابع‌ حیاتی‌ را نیز نمی‌توان‌ نادیده‌ گرفت‌ (نک‌ : بلاذری‌، ۱۰۷). با اینهمه‌، به‌ استناد نامه‌های‌ پیامبر(ص‌) به‌ فرمانروایان‌ ایران‌، روم‌ و مصر، و دعوت‌ ایشان‌ به‌ اسلام‌ باید گفت‌ که‌ نیرومندترین‌ انگیزۀ گسیل‌ لشکریان‌ اسلام‌ به‌ مرزهای‌ این‌ ممالک‌ تعمیم‌ اسلام‌ بود که‌ فتح‌ و جهاد متمم‌ و جنبۀ اجرایی‌ آن‌ به‌ شمار می‌رود. فعالیت‌ پیامبر(ص‌) برای‌ نشر اسلام‌ در حدود شام‌ از سال‌ ۶ ق‌ آغاز شد که‌ لشکری‌ به دومۀ الجندل‌، به‌ فاصلۀ ۱۰ منزل‌ از دمشق‌، فرستاد. عبدالرحمان‌ بن‌ عوف‌ در آنجا مردم‌ را به‌ اسلام‌ خواند و پیشوای‌ آنان‌ اصبغ‌ بن‌ عمرو کلبی‌ که‌ مسیحی‌ بود، اسلام‌ آورد (واقدی‌، ۵۶۰ -۵۶۱؛ ابن‌ بدران‌، ۱/ ۸۹ -۹۱). در سال‌ ۸ ق‌ نیز کعب‌ بن‌ عُمیر غفاری‌ از سوی‌ پیامبر(ص‌) به‌ ذات‌ اطلاح‌ در شام‌ رفت‌، ولی‌ مردم‌ آنجا دعوت‌ به‌ اسلام‌ را نپذیرفتندو دست‌ به‌ جنگ‌ گشودند و مسلمانان‌ را راندند (واقدی‌، ۷۵۲). در همان‌ سال‌ حارث‌ بن‌ عمیر فرستادۀ پیامبر(ص‌) به‌ بُصری‌، به دست‌ شرحبیل‌ بن‌ عمرو غسانی‌ کشته‌ شد و پیامبر(ص‌) نیز زید بن‌ حارثه‌ را با سپاه‌ به‌ موته‌ فرستاد. غسانیان‌ و رومیان‌ به‌ مقابله‌ آمدند و طی‌ جنگی‌ سخت‌ زید و جعفر بن‌ ابی‌ طالب‌ کشته‌ شدند (همو، ۷۵۵ به‌ بعد؛ ابن‌ بدران‌، ۱/ ۹۱- ۹۵). در غزوۀ ذات‌ السلاسل‌ نیز عمرو بن‌ عاص‌ و ابوعبیده‌ به‌ زمان‌ پیامبر(ص‌) قلمرو قبایل‌ عرب‌ شامی‌ عذره‌ و بلقین‌ را گرفته‌، و جمع‌ قبایل‌ بلی‌ و قضاعه‌ را که‌ به‌ مقابله‌ آمده‌ بودند، پراکندند (همو، ۱/ ۱۰۲- ۱۰۵). سرانجام‌، پیامبر(ص‌) در رجب‌ ۹ق‌ به‌ تبوک‌، واحه‌ای‌ در جنوب‌ سوریه‌ و شمال‌ حجاز، لشکر برد. بسیاری‌ از مسیحیان‌ ایله‌، اذرح‌ میان‌ بترا و معان‌، و جرباء در شمال‌ اذرح‌، و نیز یهودیان‌ مقنا در جنوب‌ ایله‌ بر کرانۀ خلیج‌ عقبه‌ اسلام‌ آوردند (بلاذری‌، ۵۹ -۶۰).

با آغاز وقایع‌ ردّه‌، شماری‌ از قبایل‌ عرب‌ مطیع‌ مدینه‌، فرصتی‌ برای‌ تمرد یافتند، ولی‌ اسامۀ بن‌ زید برای‌ تسلط بر بیشتر آنها با مشکل‌ چندانی‌ روبه‌رو نشد (طبری‌، ۳/ ۲۵۸ به‌ بعد). شیوۀ برخورد اسامه‌ بنابر تعالیم‌ ابوبکر که‌ او را از قتل‌ زنان‌ و کودکان‌ و پیران‌ و توسل‌ به‌ نیرنگ‌ و خیانت‌ برحذر می‌داشت‌، در تجدید این‌ سلطه‌ بی‌تأثیر نبود (نک‌ : ابن‌ بطریق‌، ۲/ ۹-۱۰). پس‌ از سرکوب‌ مرتدان‌، ابوبکر در پی‌ نشر اسلام‌ خواست‌ لشکر به‌ شام‌ فرستد. برخی‌ از یاران‌ پیامبر(ص‌) از جنگ‌ با رومیان‌ بیمناک‌ بودند، ولی‌ امام‌ علی‌ (ع‌) ابوبکر را بدین‌ کار تشویق‌ کرد (یعقوبی‌، ۲/ ۱۳۳). از طرفی‌ خلیفۀ وقت‌ نیز در صفر ۱۳ق‌، ۳ یا ۴ تن‌ از سرداران‌ خویش‌ را با سپاه‌ از طریق‌ تبوک‌ و ایله‌ به‌ اردن‌، فلسطین‌، حمص‌ و حدود دمشق‌ فرستاد و از آن‌ سوی‌ خالد بن‌ ولید را که در حدود ایران‌ بود، گفت‌ به‌ شام‌ رود (بلاذری‌، ۱۰۷- ۱۰۹؛ برای‌ تفصیل‌ این‌ لشکرکشی‌ و وصیت‌ ابوبکر به‌ فرماندهان‌، نک‌ : ازدی‌ ۱- ۸؛ قس‌: ابن‌ اثیر، ۲/ ۴۰۲- ۴۰۵). از دستورهای‌ ابوبکر به‌ ابوعبیده‌ که‌ می‌گفت‌ در روستاها و بیرون‌ شهرها به‌ جنگ‌ و گریز بپردازد و بی‌فرمان‌ او به‌ شهرها هجوم‌ نبرد (ابن‌ اعثم‌، ۱/ ۱۲۴)، برمی‌آید که‌ ابوبکر در آغاز می‌خواسته‌ است‌ اسلام‌ را میان‌ قبایل‌ کوچ‌نشین‌ عرب‌ و کشاورزان‌ و روستاییان‌ شامی‌ عرب‌ زبان‌ منتشر کند تا در فتح‌ شهرها و جنگ‌ با رومیان‌ نیروی‌ بیشتری‌ به دست‌ آورد (عاقل‌، ۲۵۹؛ دانر، 117).

بررسی‌ نقشۀ پیشروی‌ مسلمانان‌ نه‌ تنها در شام‌، بلکه در حدود ایران‌ نیز حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ قبایل‌ عرب‌ ساکن‌ در مرزهای‌ ایران‌ و شام‌ که‌ به‌ سرعت‌ به‌ مسلمانان‌ پیوستند، از عوامل‌ مهم‌ تسلط عربها بر این‌ مناطق‌ بودند. به‌ هر حال‌، اولین‌ پیکار در داثن‌ نزدیک‌ غزه‌ رخ‌ داد که‌ عمرو بن‌ عاص‌ بر سرجیوس‌ بطریق‌ آن‌ دیار چیره‌ شد و به‌ وادی‌ عربه‌ رفت‌. گروهی‌ نیز از راه‌ تبوک‌ به‌ سوی‌ بلقاء رفتند (طبری‌، ۳/ ۳۸۷؛ حتی‌، ۲/ ۶) و دستۀ دیگر در عربه‌ رومیان‌ را بشکستند (بلاذری‌، ۱۰۸- ۱۰۹). ابوعبیدۀ جراح‌ نیز در بلقاء با مردم‌ مآب‌ (از روستاهای‌ بلقاء) صلح‌ کرد و گفته‌اند که‌ این‌ اولین‌ صلح‌ در شام‌ بود (طبری‌، ۳/ ۳۸۷، ۴۰۶؛ ابن‌ اثیر، ۲/ ۴۰۵). در این‌ میان‌، خالد بن‌ ولید از ایران‌ از راهی‌ نامعهود پس‌ از تسخیر عین‌التمر و چند واحه‌ به‌ تدمر رسید و جزیه‌ بر مردم‌ نهاد و کسانی‌ را به‌ غوطۀ دمشق‌ فرستاد و خود به‌ جابیه‌ رفت‌. پس‌ از درهم‌ شکستن‌ اعراب‌ مسیحی‌ غسانی‌ در مرج‌ راهط روی‌ به‌ بصری‌ در شرق‌ اردن‌ نهاد و به دیگر امرا پیوست‌ و فرماندهی‌ عالی‌ را در دست‌ گرفت‌. بصری‌ اولین‌ شهر شام‌ بود که‌ فتح‌ شد (بلاذری‌، ۱۰۹-۱۱۳؛ طبری‌، ۳/ ۴۰۶، ۴۱۷؛ دانر، 119 به‌ بعد؛ حتی‌، ۲/ ۷- ۹). اولین‌ جنگ‌ بزرگ‌ در جمادی‌الاول‌ سال‌ ۱۳ در اجنادین‌ میان‌ رمله‌ و بیت‌ جبرین‌ رخ‌ داد که‌ به‌ پیروزی‌ مسلمانان‌ و کشته‌ شدن‌ فرمانده‌ رومی‌ انجامید (طبری‌، ۳/ ۴۱۸؛ دانر، 130 -129 ؛ قس‌: ابن‌ اثیر، ۲/ ۴۱۷- ۴۱۸، که‌ پیکار اجنادین‌ را پس‌ از نبرد یرموک‌ آورده‌ است‌). رومیان‌ روی‌ به‌ فحل‌ که‌ برکرانۀ شرقی‌ رود اردن‌ است‌، گریختند و مسلمانان‌ با تعقیب‌ ایشان‌ فحل‌ را تصرف‌ کردند (بلاذری‌، ۱۱۵). پس‌ از آن‌ رهسپار دمشق‌ شدند که‌ رومیان‌ در آنجا پناه‌ گرفته‌ بودند. پس‌ از مدتی‌ در محرم‌ سال‌ ۱۴ در مرج‌ الصفر نزدیک‌ دمشق‌ جنگی‌ دیگر رخ‌ داد که‌ پیروزی‌ با مسلمانان‌ بود (ابن‌ عساکر، ۱/ ۱۷۳؛ دانر، ۱۳۱ -۱۳۰ ، نیز 315 ؛ حاشیۀ 197). برخی‌ روایات‌ دربارۀ تقدم‌ و تأخر جنگهای‌ اجنادین‌ و مرج‌ الصفر اختلاف‌ دارند (بلاذری‌، ۱۱۸؛ قس‌: ابن‌ بطریق‌، ۲/ ۱۴- ۱۵). پس‌ از آن‌ دمشق‌ محاصره‌ شد. در این‌ میان‌ عمر بن‌ خطاب‌ خلافت‌ یافت‌ و خالد بن‌ ولید را از فرماندهی‌ عزل‌ کرد و ابوعبیده‌ را برگماشت‌ (بلاذری‌، ۱۲۰-۱۲۱؛ قس‌: یعقوبی‌، ۲/ ۱۴۰). با اینهمه‌، دمشق‌ در رجب‌ سال‌ ۱۴ به‌ صلح‌ و جنگ‌ فتح‌ شد (بلاذری‌، ۱۲۱-۱۲۲؛ ابن‌ عساکر، ۱/ ۱۷۶ به‌ بعد؛ قس‌: ابن‌ اثیر، ۲/ ۴۲۷- ۴۲۹). پس‌ از آن‌ حمص‌، حماه‌، شیزر و معرۀالنعمان‌ به‌ صلح‌ تسخیر شدند (بلاذری‌، ۱۳۰-۱۳۱). ابن‌ بطریق‌ آورده‌ است‌ که‌ بعلبک‌ و حلب‌ نیز در همین‌ ایام‌ به‌ صلح‌ و تسلیم‌ پیش‌ آمدند (۲/ ۱۶).

بزرگ‌ترین‌ جنگ‌ میان‌ مسلمانان‌ و رومیان‌ که‌ سرنوشت‌ شام‌ را تعیین‌ کرد، در یرموک‌ رخ‌ داد. لشکر روم‌ متشکل‌ از سربازان‌ رومی‌، شامی‌، مردم‌ جزیره‌ و ارمنستان‌ و قبایل‌ عرب‌ طرفدار روم‌ به‌ فرماندهی‌ جبلۀ بن‌ ایهم‌ غسانی‌ در ملتقای‌ رود یرموک‌ و رقاد نزدیک‌ واقوصه‌ (یاقوصه‌) گرد آمدند، اما به‌ سختی‌ شکست‌ خوردند و هراکلیوس‌ که در انطاکیه‌ بود، راه‌ قسطنطنیه در پیش‌ گرفت‌ و دل‌ از شام‌ برکند. این‌ واقعه در رجب‌ سال‌ ۱۵ رخ‌ داد (بلاذری‌، ۱۳۵-۱۳۷؛ طبری‌، ۳/ ۵۷۰ به‌ بعد؛ قس‌: ابن‌ اثیر، ۲/ ۴۱۰ به‌ بعد؛ نیز نک‌ : حتی‌، ۲/ ۱۱-۱۲). به دنبال‌ این‌ فتح‌ شهرهای‌ نابلس‌، لُدّ، یبنی‌، عمواس‌، بیت‌ جبرین‌، یافا و رفح‌ به‌ سرعت‌ تسخیر شدند و مسلمانان‌ پس‌ از تصرف‌ قنسرین‌ روی‌ به‌ قدس‌ نهادند. محاصرۀ قدس‌ به درازا کشید و حصاریان‌ پذیرفتند که‌ شهر را به‌ شخص‌ خلیفه‌ تسلیم‌ کنند. از این‌رو، عمر خود بیامد و عقد صلح‌ و تسلیم‌ را امضا کرد (بلاذری‌، ۱۳۷- ۱۳۹؛ طبری‌، ۳/ ۶۰۸ -۶۱۰). این‌ واقعه‌ را در سالهای‌ ۱۶ تا ۱۸ق‌ آورده‌اند (بلاذری‌، ۱۳۸- ۱۳۹؛ ابن‌ عساکر، ۱۲/ ۷۰۸- ۷۰۹). قیساریه‌، رقّه‌، حرّان‌، سمیساط، نصیبین‌، میافارقین‌ و قرقیسیا از آخرین‌ شهرهای‌ مهم‌ شام‌ بودند که‌ از ۱۹ق‌ به‌ این‌ سوی‌ گشوده‌ شدند و بدین‌ترتیب‌، جزیره‌ و فلسطین‌ و ثغور شامی‌ و اجناد شام‌ همه‌ به دست‌ مسلمانان‌ افتاد (بلاذری‌، ۱۴۰ -۱۷۷؛ طبری‌، ۴/ ۵۳ -۵۴). منطقۀ جزیره‌ که‌ از هر دو سوی‌ عراق‌ و شام‌ توسط مسلمانان‌ احاطه‌ شده‌ بود، به‌ ویژه‌ به‌ سرعت‌ به‌ صلح‌ گردن‌ نهادند (همو، ۴/ ۵۴؛ خماس‌، ۷۰).

بدین‌گونه‌ سراسر شام‌ طی‌ ۷ سال‌ تصرف‌ شد و حیات‌ تمدنی‌ آن‌ که‌ از مدتی‌ پیش‌ رو سوی‌ روم‌ کرده‌ بود، باز به‌ سوی‌ شرق‌ متوجه‌ شد. فرهنگ‌ یونانی‌ - سریانی‌ منطقه‌ روی‌ به‌ ضعف‌ نهاد و اسلام‌ به‌ تدریج‌ جانشین‌ آن‌ شد (حتی‌، ۲/ ۱۴). به‌ تعبیر حتی‌ (۲/ ۱۸) که‌ فتوحات‌ اسلامی‌ را مهم‌ترین‌ عامل‌ تکامل‌ جوامع‌ دانسته‌ است‌، می‌توان‌ گفت‌ که‌ تسلط اسلام‌ بر اطراف‌ مدیترانه‌ پایان‌ عصر کهن‌ و آغاز سده‌های‌ میانه‌ بود. البته‌ پیروزی‌ نظامی‌ را باید به‌ عنوان‌ یکی‌ از عوامل‌ گسترش‌ اسلام‌ به‌ حساب‌ آورد که‌ این‌ فرایند به‌ اوضاع‌ و احوال‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ سرزمینهای‌ مفتوحه‌ نیز کاملاً بستگی‌ دارد. در شام‌، اسلام‌ چنان‌ بر مسیحیت‌ سیطره‌ یافت‌ که‌ برخی‌ از مورخان‌ مسیحی‌ گمان‌ کرده‌اند که‌ هدف‌ مسلمانان‌ از جنگ‌ در شام‌ مبارزه‌ با مسیحیت‌ بوده‌ است‌؛ ولی‌ باید گفت‌ گذشته‌ از آنکه‌ عربهای‌ مسیحی‌ به‌ سهولت‌ به‌ اسلام‌ گرویدند (مثلاً نک‌ : بلاذری‌، ۱۴۵، ۱۵۰)، غالباً میان‌ مسلمانان‌ و مسیحیان‌ باقی‌مانده در شام‌ نیز روابط خوبی‌ برقرار بود (آرنولد، 46-47). از آغاز ورود اسلام‌ نیز مسیحیان‌ سریانی‌ خود را با آن‌ بیگانه‌ نمی‌دیدند و به‌ گفتۀ یکی‌ از بطرکان‌ کلیسای‌ شرق‌، پس‌ از فتح‌ اسلامی‌، مسلمانان‌ با آنان‌ دشمنی‌ نمی‌کردند و بلکه‌ به‌دین‌، علما و اولیای‌ آنان‌ احترام‌ می‌گذاشتند. به‌علاوه‌ شباهتهایی‌ نیز میان‌ اسلام‌ و مسیحیت‌ شام‌ در برخی‌ عقاید و احکام‌ وجود دارد که‌ بیشتر موجب‌ نزدیکی‌ می‌شد. شاید به‌ همین‌ سبب‌ است‌ که‌ برخی‌ از خاورشناسان‌ راه‌ مبالغه‌ پیموده‌، و اسلام‌ را از وجوه‌ بسیار، وارث‌ مسیحیت‌ سریانی‌ دانسته‌اند (حتی‌، ۲/ ۱۴۳- ۱۴۵). از سوی‌ دیگر به‌ سبب‌ اختلاف‌ مسیحیت‌ شام‌ با کلیسای‌ روم‌ و فشاری‌ که‌ هراکلیوس‌ بر شامیان‌ وارد می‌کرد، مسیحیان‌ این‌ دیار مسلمانان‌ را دست‌ انتقام‌ الهی‌ برای‌ نجات‌ از ستمگری‌ رومیان‌ می‌دانستند. بسیاری‌ از مسیحیان‌ شام‌ از مسلمانان‌ استقبال‌ کردند و در مواقع‌ خطیر به‌ یاری‌ آنان‌ پرداختند (آرنولد، 55 -53 ؛ حتی‌، ۲/ ۱۱). مواد صلح‌نامه‌ با مسیحیان‌ شهرها نیز حاکی‌ از کوشش‌ مسلمانان‌ در جلب‌ قلوب‌ بومیان‌ بود؛ مثلاً در حلب‌ آنان‌ را بر مال‌ و زمین‌ و کلیساهای‌ خود امان‌ دادند و جز زمینی‌ که‌ برای‌ بنای‌ مسجد اختصاص‌ داده‌ شد، چیزی‌ از آنان‌ نگرفتند. لاذقیه‌ نیز با آنکه‌ به‌ جنگ‌ فتح‌ شد، مسیحیان‌ اجازه‌ یافتند که‌ به‌ شهر و خانه‌های‌ خویش‌ بازگردند و در شهرهای‌ دیگر نیز کلیساها بر جای‌ ماند، گرچه‌ اجازۀ ساختن‌ کلیسای‌ جدید نداشتند (بلاذری‌، ۱۳۳، ۱۴۶-۱۴۷، ۱۷۲-۱۷۴).

مسلمانان‌ مطابق‌ صلح‌نامه‌ها متعهد می‌شدند که‌ از مردم‌ شهرها در برابر جزیه‌ای‌ که‌ می‌گرفتند، محافظت‌ کنند و به‌ این‌ تعهد چنان‌ پای‌ بند بودند که‌ پیش‌ از پیکار بزرگ‌ یرموک‌ که‌ می‌پنداشتند ممکن‌ است‌ نتوانند به‌ تعهد خویش‌ وفا کنند، آنچه‌ را از مردم‌ حمص‌ گرفته‌ بودند، باز پس‌ دادند. این‌ امر چنان‌ در مردم‌ مؤثر افتاد که‌ مسیحیان‌ و یهودیان‌ با مسلمانان‌ بر ضد رومیان‌ همداستان‌ شدند (همو، ۱۳۷). به‌ علاوه‌ روایات‌ متعددی‌ دربارۀ همراهی‌ نبطیان‌ - که‌ از پیش‌ از اسلام‌ با مردم‌ مدینه‌ روابط تجاری‌ داشتند (واقدی‌، ۹۸۹-۹۹۰) - با مسلمانان‌ در پیکار با رومیان‌ در دست‌ است‌ (خماس‌، ۶۹). چنین‌ می‌نماید که‌ یهودیان‌ شام‌ نیز با ورود اسلام‌ به‌ آن‌ دیار مجال‌ و آزادی‌ بیشتر یافتند و به‌ همین‌ سبب‌ با مسلمانان‌ همکاری‌ کردند (بلاذری‌، همانجا). سخت‌ گرفتن‌ مسیحیان‌ بر یهودیان‌ از آنجا پیداست‌ که‌ هنگام‌ تسلیم‌ قدس‌ با خلیفه‌ شرط کردند که‌ هیچ‌ یهودی‌ در آنجا ساکن‌ نشود (طبری‌، ۳/ ۶۰۹). اما فشارهایی‌ که‌ بعدها بر اهل‌ ذمه در شام‌ وارد شد، هر چند بسیار نادر بود، گاه‌ موجب‌ شورشهایی‌ گردید، و شاید گرویدن‌ مسیحیان‌ شام‌ به‌ اسلام‌ در عصر مهدی‌ و هارون‌ و متوکل‌ عباسی‌ ناشی‌ از همین‌ رفتارها نیز بوده‌ است‌ (مثلاً نک‌ : همو، ۸/ ۳۲۴، ۹/ ۱۷۱-۱۷۴، ۱۹۶؛ ابن‌ اثیر، ۷/ ۷۶؛ حتی‌، ۲/ ۱۷۰). این‌ فشارها بیشتر واکنشی‌ بود در برابر تحرکات‌ نظامی‌ رومیان‌ در مرزهای‌ اسلام‌ و برخی‌ حملات‌ و غارتهای‌ آنان‌.

اما از دیدگاه‌ فرهنگی‌ در سرزمینهای‌ شام‌ از همان‌ اوایل‌ ورود اسلام‌، میان‌ اسلام‌ و مسیحیت‌ تبادلات‌ فرهنگی‌ و مناظرات‌ دینی‌ جریان‌ داشت‌ و مجالس‌ و انجمنهای‌ مشترک‌ در حضور امرا و خلفا تشکیل‌ می‌شد. مسلمانان‌ با اصحاب‌ ملل‌ به‌ تسامح‌ رفتار می‌کردند و از این‌ رو مسیحیان‌ دانشمند و آشنا با تمدنها از انتقال‌ آنچه داشتند، دریغ‌ نورزیدند (مثلاً نک‌ : امین‌ ۱۳۰-۱۳۲). در میان‌ فاتحان‌ مسلمان‌ شام‌، شمار بسیاری‌ از صحابه‌ و حافظان‌ قرآن‌ بودند که‌ پس‌ از فتح‌، گسترش‌ اسلام‌ و تعلیم‌ دین‌ را به‌ نومسلمانان‌ بر عهده‌ گرفتند و گاه‌ خلیفه‌ خود کسانی‌ را به‌ این‌ مهم‌ مأمور می‌کرد و شماری‌ از آنان‌ از جملۀ نخستین‌ قاضیان‌ و فقهای‌ آن‌ دیار شدند (ابن‌ حجر، ۲/ ۲۶۸- ۲۶۹). این‌ صحابه‌ و تابعین‌ و فرزندان‌ آنان‌ در شهرهای‌ شام‌ ساکن‌ شدند و چنان‌ استقرار یافتند که‌ به‌ شهرهای‌ شام‌ منسوب‌ گشتند (مثلاً همو، ۳/ ۱۳۸، ۴/ ۱۷۹؛ ابن‌ عساکر، ذیل‌ رجاء بن‌ حیوۀ کندی‌ فلسطینی‌). به‌ علاوه‌ محدثان‌ و فقیهان‌ و مقریانی‌ که‌ بعدها روی‌ به‌ شام‌ نهادند، حیات‌ فکری‌ این‌ دیار را تحت‌ تأثیر قراردادند و خود عامل‌مهم‌گسترش‌اسلام‌ شدند (نک‌ : آرنولد، 51).

مدتی‌ پیش‌ از اتمام‌ فتوح‌ شام‌، پس‌ از جنگ‌ یرموک‌، عمرو بن‌ عاص‌ قیساریه‌ را به‌ محاصره‌ گرفت‌، اما مدتی‌ بعد پسر خود را در آنجا نهاد و طی‌ اقدامی‌ که‌ مورخان‌ دربارۀ علت‌ آن‌ همداستان‌ نیستند، لشکر به‌ مصر برد که‌ راههایش‌ را می‌شناخت‌ و پیش‌ از اسلام‌ به‌ تجارت‌ بدانجا می‌رفت‌ (ابن‌ عبدالحکم‌، ۵۳ - ۵۵). آورده‌اند که‌ عمرو این‌ کار را به‌ رأی‌ خویش‌ کرد و عمر نیز چون‌ دانست‌، خشمناک‌ شد و نامه‌ای‌ بدو نوشت‌ و سخت‌ توبیخش‌ کرد و دستور داد اگر وارد مصر نشده‌، باز گردد (بلاذری‌، ۲۱۲). پیش‌ از ورود عمرو به‌ مصر نامه‌ بدو رسید. او که‌ گویا مضمون‌ آن‌ را پیش‌ بینی‌ می‌کرد، باز نایستاد تا به‌ العریش‌ رسید و آنجا را که‌ قدرت‌ دفاعی‌ چندان‌ نداشت‌، به‌ سادگی‌ تسخیر کرد (حسن‌، ۱/ ۲۳۵). به‌ روایت‌ دیگر عمرو به دستور خلیفه‌ به‌ مصر لشکر کشید و گویا به دستور همو تا ورود به‌ آن‌ دیار لشکر را از قصد خویش‌ آگاه‌ نکرد (ابن‌ عبدالحکم‌، ۵۶ -۵۷). چنین‌ می‌نماید که‌ عمر بن‌ خطاب‌ از لشکرکشی‌ به‌ مصر و جنگ‌ در چند جبهه در آن‌ زمان‌ که‌ هنوز مسلمانان‌ در شام‌ و ایران‌ استوار نشده‌ بودند، بیم‌ داشت‌. موافقت‌ بعدی‌ او نیز ظاهراً به‌ اصرار عمروبن‌ عاص‌ بود که‌ به‌ او قبولانده‌ بود استیلا بر مصر به‌ معنای‌ تثبیت‌ فتح‌ شام‌ است‌ و حضور رومیان‌ در مصر تهدیدی‌ است‌ به‌ سیادت‌ عربها در شام‌ (نک‌ : حسن‌، ۱/ ۲۳۴). این‌ واقعه‌ را که‌ به‌ فتح‌ مصر انجامید، از سال‌ ۱۶ تا ۲۰ق‌ گفته‌اند (طبری‌، ۴/ ۱۰۴؛ ابن‌ اثیر، ۲/ ۵۶۴).

دربارۀ اولین‌ جنگها و شهرهایی‌ که‌ توسط عمرو فتح‌ شد، میان‌ مورخان‌ سخت‌ اختلاف‌ است‌. به‌ روایت‌ بلاذری‌ (ص‌ ۲۱۲-۲۱۳) و ابن‌ عبدالحکم‌ (ص‌ ۵۸) نخستین‌ جنگ‌ در فرما رخ‌ داد که‌ عمرو رومیان‌ را که‌ به‌ مقابله‌ آمده‌ بودند، پس‌ از جنگی‌ یک‌ ماهه در اول‌ محرم‌ ۱۹ شکست‌ داد (نیز نک‌ : حسن‌، ۱/ ۲۳۵)؛ در حالی‌ که‌ به‌ گزارش‌ طبری‌ (۴/ ۱۰۷- ۱۰۸) و به‌ تبع‌ او ابن‌ اثیر (۲/ ۵۶۴ - ۵۶۵) تسخیر فرما و عین‌ شمس‌ پس‌ از جنگ‌ بابلیون‌ (باب‌ الیون‌) بود. ابن‌ عبدالحکم‌ (ص‌ ۵۸ -۶۴) آورده‌ است‌ که‌ پس‌ از جنگ‌ فرما، عمرو تابلبیس‌ پیش‌ رفت‌ و آنجا نیز پیروز شد و پس‌ از تسخیر ام‌ دُنین‌ (تندونیاس‌، المقس‌) (حسن‌، ۱/ ۲۳۶) به‌ بابلیون‌ رسید که‌ مقوقس‌ (باتلر، 249) قبطی‌ آنجا مقام‌ داشت‌ و با آغاز جنگ‌ از آنجا برفت‌. بلاذری‌ از جنگهای‌ بلبیس‌ و ام‌ دنین‌ سخن‌ نگفته‌ است‌. به‌ روایت‌ او (ص‌ ۲۱۲-۲۱۴) عمرو پس‌ از تسخیر فرما به‌ یونه‌ (باب‌ الیون‌ که‌ فسطاط در کنار آن‌ ساخته‌ شد) رفت‌ و در اینجا قوای‌ کمکی‌ بدو رسید. پس‌ از زمانی‌ پیکار، مقوقس‌ خواهان‌ مذاکره‌ شد، اما سران‌ قوم‌ و فرمانده‌ آنان‌ که‌ طبری‌ او را ارطبون‌ خوانده‌ (همانجا)، با پذیرش‌ اسلام‌ یا تأدیۀ جزیه‌ مخالفت‌ کردند. در حالی‌ که‌ گفته‌اند مقوقس‌ خود به‌ صلح‌ تمایل‌ داشت‌. پس‌ کار به‌ جنگ‌ کشید و پیروزی‌ با مسلمانان‌ بود و سران‌ بابلیون‌ به‌ جزیه‌ گردن‌ نهادند. گفته‌اند مقوقس‌ در اینجا از سوی‌ تمام‌ اهل‌ مصر صلح‌ کرد و داستان‌ را به‌ امپراتور نوشت‌، ولی‌ هراکلیوس‌ کار او را تقبیح‌ کرد و فرمان‌ جنگ‌ داد و لشکر به‌ اسکندریه‌ فرستاد (ابن‌ عبدالحکم‌، ۶۴ -۷۰؛ بلاذری‌، ۲۱۴- ۲۱۵، ۲۱۸).

ابن‌بطریق‌ (۲/ ۲۲-۲۴) همین‌ داستان‌ را دربارۀ جنگ‌ فرماآورده‌ که‌ مقوقس‌ عامل‌ مالیاتی‌ روم‌ در مصر که‌ خود مذهب‌ یعقوبی‌ داشت‌ و با رومیان‌ نیز دشمنی‌ می‌ورزید، به‌ هراکلیوس‌ خبر داد که‌ به‌ سبب‌ کثرث‌ قوای‌ مسلمانان‌، جنگ‌ ناممکن‌ است‌ و سپس‌ به‌ جزیره‌ (جزیرۀ روضه در نیل‌) رفت‌ واز عمرو نمایندگانی‌ برای‌ مذاکرات‌ صلح‌ خواست‌ و از مذاکرات‌ او با عبادۀ بن‌ صامت‌ پیداست‌ که‌ خود وی‌ و قبطیان‌ خواهان‌ صلح‌ بودند، ولی‌ رومیان‌ مخالفت‌ کردند و مقوقس‌ را به‌ خیانت‌ متهم‌ ساختند. اما پس‌ از سقوط فرما، مقوقس‌ خود نزد عمرو رفت‌ و با او بر سر تمام‌ مصر صلح‌نامه‌ نوشت‌. به‌ هر حال‌ پس‌ از تسخیر بابلیون‌ که‌ کلید فتح‌ سراسر مصر بود (لین‌ پول‌، 3 )، عین‌ شمس‌، فیوم‌، اشمونین‌، اخمیم‌، بشرو دات‌، نواحی‌ صعید، تنیس‌، دمیاط، تونه‌ و نقاط دیگر فتح‌ شد (بلاذری‌ ۲۱۶-۲۱۷).

مهم‌ترین‌ مرحلۀ فتح‌، تسخیر اسکندریه‌ بود که دژی‌ استوار داشت‌ و مرکز حکومت‌ رومیان‌ بود و از آنجا به‌ شدت‌ محافظت‌ می‌شد. به‌ گزارش‌ بلاذری‌ (ص‌ ۲۲۰-۲۲۱) عمرو برای‌ حمله‌ بدانجا از عمر اجازه‌ خواست‌ و در ۲۱ق‌ بدانجا تاخت‌. رومیان‌ آمادۀ جنگ‌ شدند و پس‌ از ۳ ماه‌ شهر سقوط کرد. اما روایت‌ طبری‌ (۴/ ۱۰۵-۱۰۶) از زیاد بن‌ جزء زبیدی‌ که‌ خود در پیکار شرکت‌ داشت‌، حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ حاکم‌ شهر موافقت‌ کرد جزیه دهد و اسیرانی‌ را که‌ پیش‌ از آن‌ مسلمانان‌ گرفته‌ بودند، آزاد شوند. عمرو ماجرا را به‌ خلیفه‌ گزارش‌ داد و عمر این‌ شرط را جز دربارۀ اسیرانی‌ که‌ به‌ عربستان‌ روانه‌ شده‌ بودند، پذیرفت‌ و بدین‌گونه دروازه‌های‌ اسکندریه‌ گشوده‌ شد. به‌ روایت‌ یعقوبی‌ (۲/ ۱۴۸) مقوقس‌ با این‌ شرط خواهان‌ صلح‌ بر سر اسکندریه‌ بود که‌ هر که‌ خواهد اجازه‌ یابد به‌ روم‌ رود و هر که‌ بماند، جزیه دهد. خلیفه‌ پذیرفت‌، اما هراکلیوس‌ رضا نداد و دستور جنگ‌ صادر کرد و اسکندریه‌ پس‌ از جنگ‌ فتح‌ شد (ابن‌ بطریق‌، ۲/ ۲۶). اما در ۲۳ یا ۲۵ ق‌ سپاه‌ از روم‌ به‌ اسکندریه‌ رسید و رومیان‌ شهر، نقض‌ عهد کردند و به‌ قتل‌ و اخراج‌ مسلمانان‌ دست‌ زدند، در حالی‌ که‌ مقوقس‌ بر پیمان‌ صلح‌ باقی‌ مانده‌ بود. عمرو بدانجا تاخت‌ و باز شهر را تسخیر کرد (ابن‌ اثیر، ۳/ ۸۱). به‌ گفتۀ بلاذری‌ (ص‌ ۲۲۱-۲۲۲) رومیان‌ اسکندریه دوبار در سالهای‌ ۲۳ و ۲۵ق‌ نقض‌ عهد کردند، ولی‌ راه‌ به‌ جایی‌ نبردند و هر بار سرکوب‌ شدند و به‌ عهد خویش‌ بازگشتند. پس‌ از اسکندریه‌ شهرهای‌ اخنا، بلهیب‌، برلس‌ و چند شهر دیگر نیز فتح‌ شد (باتلر، 351 -350 ؛ نک‌ : بلاذری‌، ۲۱۶-۲۱۷، که‌ فتح‌ دمیاط و تنیس‌ را پس‌ از سقوط بابلیون‌ دانسته‌ است‌).

در مصر نیز چون‌ شام‌، همراهی‌ بومیان‌ با مسلمانان‌ و نیز سرعت‌ گروش‌ مردم‌ به‌ اسلام‌، و شباهت‌ موجبات‌ این‌ گروش‌ با آنچه‌ مردم‌ شام‌ را به‌ یاری‌ مسلمانان‌ واداشت‌، شگفت‌ انگیز است‌. در اینجا قبطیان‌ مسیحی‌ به‌ سبب‌ نفرت‌ از سلطۀ رومیان‌ و تنگناهایی‌ که‌ از لحاظ مذهبی‌ و اجتماعی‌ برای‌ آنها پدید آمده‌ بود، غالباً با مسلمانان‌ بر ضد حاکمان‌ رومی‌ همداستان‌ می‌شدند، به‌ گونه‌ای‌ که‌ باید گفت‌ فتح‌ اسلامی‌ و گسترش‌ اسلام‌ در مصر بیشتر مرهون‌ استقبال‌ قبطیان‌ بود (آرنولد، 103). مسلمانان‌ نیز خود نسبت‌ به‌ آنان‌ علاقه‌ و نرم‌خویی‌ نشان‌ می‌دادند (حسن‌، ۱/ ۲۳۹)؛ چه‌، گفته‌اند که‌ وقتی‌ پیامبر اکرم‌(ص‌) در ۶ق‌ حاکم‌ مصر را به‌ اسلام‌ خواند (در منابع‌ اسلامی‌ نام‌ او مقوقس‌ آمده‌ که‌ گویا حاکم‌ ولایتی‌ بود، نک‌ : باتلر، 141 ، حاشیۀ 1 )، او بدون‌ آنکه‌ موضع‌ موافق‌ یا مخالف‌ اتخاذ کند، دو کنیز از جمله‌ ماریۀ قبطیه‌ را به‌ رسم‌ هدیه‌ برای‌ پیامبر(ص‌) فرستاد (ابن‌ عبدالحکم‌، ۴۵-۴۷؛ باتلر، 141 142). - نیز روایتی‌ از پیامبر(ص‌) آمده‌ است‌ که‌ یاران‌ را به‌ خوش‌رفتاری‌ با قبطیان‌ فرا می‌خواند (طبری‌، ۴/ ۱۰۷). متقابلاً نه‌ تنها مردم‌، بلکه‌ رؤسای‌ دینی‌ قبط نیز همه‌ جا به‌ مسلمانان‌ تمایل‌ نشان‌ می‌دادند و زیردستان‌ را به‌ یاری‌ ایشان‌ فرا می‌خواندند. در حمله‌ به‌ بابلیون‌ نیز مسلمانان‌ به‌ یاری‌ قبطیان‌، یا لااقل‌ به‌ بی‌ طرفی‌ ایشان‌ امیدوار بودند (ابن‌ عبدالحکم‌، ۵۸ -۶۰؛ لین‌پول‌، 4 , 2 ؛ حسن‌، ۱/ ۲۴۰).

به‌ هنگام‌ محاصرۀ اسکندریه‌ نیز وقتی‌ رومیان‌ آمادۀ جنگ‌ شدند، قبطیان‌ و مقوقس‌ خواهان‌ صلح‌ بودند (بلاذری‌، ۲۲۰-۲۲۱) و سرانجام‌ نیز تسلیم‌ شهر به‌ پایمردی‌ مقوقس‌ و قبطیانی‌ بود که‌ امیدوار به داشتن‌ آزادی‌ مذهبی‌ و آرامش‌ در حکومت‌ مسلمانان‌ بودند (باتلر، 337-338). به‌ روایتی‌ مقوقس‌ و قبطیان‌ خود مسلمانان‌ را به‌ حمله‌ به‌ اسکندریه‌ تشویق‌ کردند و پس‌ از آن‌ نیز مقوقس‌ خود جزیۀ مقرر را نزد عمرو برد (همو، 332 ؛ ابن‌ عبدالحکم‌، ۷۲-۷۳). نیز وقتی‌ مطابق‌ پیمان‌ تسلیم‌ شهر مقرر شد که‌ اسیران‌ جنگهای‌ پیشین‌ را در برابر اسکندریه‌ آزاد کنند، بسیاری‌ از اسیران‌ اسلام‌ آورده‌، به‌ بازگشت‌ رضا ندادند (طبری‌، ۴/ ۱۰۵-۱۰۶). این‌ گروشها تنها به‌ قبطیان‌ منحصر نبود، برخی‌ از رومیان‌ نیز به‌ سرعت‌ مسلمان‌ شدند؛ چنانکه‌ به‌ گزارش‌ یوحنای‌ نیقیایی‌ [۱]حاکمان‌ رومی‌ فیوم‌، مصر سفلی‌ و ریف‌ که‌ پس‌ از حاکم‌ اسکندریه‌ مهم‌ترین‌ امرای‌ مصر بودند، اسلام‌ آوردند و بر منصب‌ خود ابقا شدند، در حالی‌ که‌ تابع‌ مذهب‌ ملکانی‌ و از این‌ لحاظ مخالف‌ قبطیان‌ بودند. حتی‌ آورده‌اند که‌ مقوقس‌ نیز احتمالاً خود پنهانی‌ اسلامی‌ آورده‌ بود (باتلر، 363 -362 ؛ قس‌: لین‌ پول‌، 15).

اسلام‌ چنان‌ بر عقاید مسیحیان‌ مصر تأثیر نهاد که‌ گفته‌اند یکی‌ از راهبان‌ برجستۀ آن‌ دیار آشکارا نگرش‌ اسلامی‌ را نسبت‌ به‌ خدا و پیامبران‌ و عیسی‌ مسیح‌ تبلیغ‌ می‌کرد. از این‌رو، باید گفت‌ که‌ گروش‌ به‌ اسلام‌ در مصر به‌ طور کلی‌ معلول‌ آزار و فشار نبود و از این‌رو، کسان‌ بسیار به‌ اسلام‌ گرویدند و این‌ روند همچنان‌ ادامه‌ یافت‌. خاصه‌ که‌ مسیحیان‌ به‌ سبب‌ پیچیدگی‌ و غیر قابل‌ درک‌ بودن‌ دین‌ خود و خسته‌ از جدالهای‌ مذهبی‌، دینی‌ ساده‌ می‌جستند (آرنولد، 105-107). با اینهمه‌، حتی‌ کسانی‌ که‌ بر مذهب‌ خویش‌ باقی‌ مانده‌ بودند، محترم‌ می‌زیستند و از آزادی‌ دینی‌ برخوردار بودند. یوحنای‌ نیقیایی‌ باز تصریح‌ کرده‌ که‌ عمرو به‌ کلیساها دست‌ درازی‌ نکرد و دیگران‌ را ازاین‌ کار به‌ شدت‌ باز می‌داشت‌ (باتلر، 446 -445 ؛ حسن‌، همانجا).

این‌ نکته‌ که‌ جزیۀ مصر از عصر عثمان‌ تا معاویه‌، یعنی‌ حدود یک‌ دهه‌ به‌ نصف‌ رسید، حاکی‌ از استقبال‌ مردم‌ از اسلام‌ بود. این‌ مبلغ‌ در ایام‌ عمر بن‌ عبدالعزیز بسیار کمتر شد، اما این‌ معنی‌ را که‌ گاه‌ بخشوده‌ شدن‌ جزیه‌ به‌ خصوص‌ در دوران‌ بعد موجب‌ گروش‌ به‌ اسلام‌ می‌شد، نمی‌توان‌ نادیده‌ گرفت‌. ظاهراً زمانی‌ که‌ برای‌ افزایش‌ درآمد، از نومسلمانان‌ نیز جزیه‌ می‌ستاندند، روند گروش‌ کند گردید و سپس‌ که‌ این‌ کار منع‌ شد، مثلاً در ایام‌ حکومت‌ حفص‌ بن‌ ولید، به‌ روایت‌ سوِروس‌[۲]، انبوهی‌ از مسیحیان‌ مسلمان‌ شدند (لین‌ پول‌، 15 ؛ آرنولد، 105 -104 ؛ نیز نک‌ : مقریزی‌، ۱/ ۷۹). فرار از جزیه‌ بی‌گمان‌ به‌ سبب‌ فقر نبود، چه‌ اوضاع‌ اقتصادی‌ قبطیان‌ به‌ روزگار اسلام‌ بسی‌ بهبود یافته‌ بود؛ چنانکه‌ پیرزنی‌ قبطی‌ می‌توانست‌ مأمون‌ خلیفه‌ و همراهانش‌ را چند روز مهمان‌ کند و هدیه‌ای‌ گران‌ نیز بدانها دهد (همو، ۱/ ۸۱؛ اسکندری‌، ۱۹۴). با اینهمه‌، افزایش‌ خراج‌ گاه‌ بر قبطیان‌ سنگین‌ می‌افتاد و دست‌ به‌ شورش‌ می‌زدند. چنانکه در ۱۰۷ق‌ اولین‌ بار بدین‌ سبب‌ شوریدند، و در ۱۲۱ق‌ به‌ روزگار حکومت‌ حنظلۀ بن‌ صفوان‌ نیز بار دیگر شورش‌ کردند (کندی‌، ۷۳-۷۴، ۸۱).

سرانجام‌، باید گفت‌ که‌ مصر از همان‌ اوایل‌ اسلام‌ به‌ تدریج‌ به‌ یکی‌ از مراکز مهم‌ سیاسی‌ و علمی‌ و از ولایات‌ بزرگ‌ قلمرو اسلام‌ تبدیل‌ شد و فرهنگ‌ یونانی‌ به‌ ناچار روی‌ به‌ عقب‌ نشینی‌ گذاشت‌. حاصل‌خیزی‌ و ثروت‌ این‌ دیار هم‌ از جمله‌ عوامل‌ جلب‌ مسلمانان‌ غیر بومی‌ بود. بسیاری‌ از صحابه‌ و تابعین‌ به‌ آنجا رفتند و همراه‌ عربهای‌ دیگر با انبوه‌ قبطیان‌ مسلمان‌ شده در آمیختند و فرهنگ‌ نوینی‌ پی‌ریزی‌ کردند و از آن‌ میان‌ دانشمندان‌ و محدثان‌ و فقهای‌ بسیار برخاستند (مقریزی‌، ۱/ ۸۲؛ امین‌، ۱۸۹-۱۹۱). سنت‌ علمیی‌ که‌ بر پایه‌های‌ همین‌ تکاپوها در مصر پدید آمد، این‌ سرزمین‌ را مدتهای‌ دراز مرکز فعالیتهای‌ علمی‌ و دینی‌ گردانید.


مآخذ

ابن‌ اثیر، الکامل‌؛ ابن‌ اعثم‌ کوفی‌، احمد، کتاب‌ الفتوح‌، حیدرآباد دکن‌، ۱۳۸۸ق‌/ ۱۹۶۸م‌؛ ابن‌ بدران‌، عبدالقادر، تهذیب‌ تاریخ‌ ابن‌ عساکر، دمشق‌، ۱۳۲۹ق‌؛ ابن‌ بطریق‌، سعید، التاریخ‌ المجموع‌ علی‌ التحقیق‌ و التصدیق‌، به‌ کوشش‌ لویس‌ شیخو، بیروت‌، ۱۹۰۵م‌؛ ابن‌ حجر عسقلانی‌، احمد، الاصابۀ فی‌ تمییز الصحابۀ، بیروت‌، ۱۳۲۸ق‌؛ ابن‌ سعد، محمد، طبقات‌ الکبری‌، بیروت‌، دارصادر؛ ابن‌ عبدالحکم‌، عبدالرحمان‌، فتوح‌ مصر و اخبارها، لیدن‌، ۱۹۲۰م‌؛ ابن‌ عساکر، علی‌، تاریخ‌ مدینۀ دمشق‌، نسخۀ عکسی‌ موجود در کتابخانۀ مرکز؛ ابن‌ هشام‌، عبدالملک‌، السیرۀ النبویۀ، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ سقا و دیگران‌، قاهره‌، ۱۳۷۵ق‌/ ۱۹۵۵م‌؛ ازدی‌، محمد، تاریخ‌ فتوح‌ الشام‌، به‌ کوشش‌ عبدالمنعم‌ عبدالله‌ عامر، قاهره‌، ۱۹۷۰م‌؛ اسکندری‌، عمر و ا.ج‌. سفدج‌، تاریخ‌ مصر الی‌ الفتح‌ العثمانی‌، قاهره‌، ۱۴۱۰ق‌/ ۱۹۹۰م‌؛ امین‌، احمد، فجرالاسلام‌، قاهره‌، ۱۳۷۰ق‌/ ۱۹۵۰م‌؛ بلاذری‌، احمد، فتوح‌ البلدان‌، به‌ کوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، ۱۸۶۶م‌؛ حتی‌، فیلیپ‌ خلیل‌، تاریخ‌ سوریۀ و لبنان‌ و فلسطین‌، ترجمۀ کمال‌ یازجی‌، بیروت‌، ۱۹۵۹م‌؛ حسن‌، ابراهیم‌ حسن‌، تاریخ‌ الاسلام‌، بیروت‌، ۱۹۶۴م‌؛ خماس‌، نجدت‌، الشام‌ فی‌ صدر الاسلام‌، دمشق‌، ۱۹۸۷م‌؛ طبری‌، تاریخ‌؛ عاقل‌، نبیه‌، «فلسطین‌ من‌ الفتح‌ العربی‌ الاسلامی‌ الی‌ اواسط القرن‌ الرابع‌ الهجری‌/ العاشر المیلادی‌»، موسوعۀ خاص‌، ج‌ ۲؛ عرینی‌، سید الباز، الدولۀ البیزنطیۀ، بیروت‌، ۱۹۸۲م‌؛ کردعلی‌، محمد، خطط الشام‌، دمشق‌، ۱۴۰۳ق‌/ ۱۹۸۳م‌؛ کندی‌، محمد، الولاۀ و القضاۀ، به‌ کوشش‌ روون‌ گست‌، بیروت‌، ۱۹۰۸م‌؛ مقریزی‌، احمد، الخطط، بیروت‌، دارصادر؛ واقدی‌، محمد، المغازی‌، به‌ کوشش‌ مارسدن‌ جونز، بیروت‌، مؤسسۀ الاعلمی‌؛ یعقوبی‌، احمد، تاریخ‌، بیروت‌، ۱۳۷۹ق‌/ ۱۹۶۰م‌؛ نیز:


Arnold, T. W., The Preaching of Islam, Lahore, 1979; Butler, A.J., The Arab Conquest of Egypt, Oxford, 1978; Donner, F. McGraw, The Early Islamic Conquests, Princeton, 1981; Lane - Pool, S., History of Egypt, Karachi, 1977.

صادق‌ سجادی‌

 


اسلام‌ در شمال‌ افریقا، اندلس‌، سیسیل‌ و کرت‌

انگیزه‌ های‌ معنوی‌ و مادی‌ که‌ از آخرین‌ سالهای‌ زندگی‌ پیامبر اکرم‌(ص‌) و اوایل‌ دورۀ خلافت‌، مسلمانان‌ را به‌ مناطق‌ مجاور شبه‌ جزیرۀ عربستان‌ فراکشاند، خیلی‌ زود به‌ گوی‌ غلطانی‌ تبدیل‌ شد که در شیب‌ تند فتوحات‌ هر لحظه‌ بزرگ‌تر می‌شد و شتاب‌ بیشتری‌ می‌یافت‌. از مسیرهای‌ این‌ حرکت‌ حوضۀ بزرگ‌ دریای‌ مدیترانه‌ و نیرومندترین‌ قدرت‌ حاکم‌ بر اجزاء آن‌، امپراتوری‌ بیزانس‌ بود که‌ یکی‌ از دو همسایۀ بزرگ‌ دولت‌ جوان‌ اسلامی‌ شمرده‌ می‌شد. شور ایمان‌ و تبلیغ‌ آن‌ و ضرورتهای‌ سیاسی‌ و امنیتی‌ حکومت‌ نوین‌، چشم‌ سرداران‌ ولایات‌ مرزی‌ اسلام‌ را به‌ افقهای‌ دورتر و بزرگ‌تر متوجه‌ می‌کرد و بسا بر احتیاطها و بیمهای‌ خلفا غلبه‌ می‌جست‌. فتح‌ سریع‌ مصر و دستاوردهای‌ چشمگیر آن‌ از یک‌ سو و لزوم‌ امنیت‌ اسکندریه‌ از سوی‌ دیگر نظر فاتحان‌ مصر را به‌ سمت‌ مناطق‌ ساحلی‌ غربی‌ کشاند (فیصل‌، ۹۶).

این‌ واقعیت‌ که‌ سرزمینهای‌ واقع‌ در باختر مصر هم‌ مانند خود مصر تعلق‌ به‌ امپراتوری‌ روم‌ داشت‌ و مسلمانان‌ در شام‌ و فلسطین‌ نیز با آن‌ درگیر بودند، و همچنین‌ پیوستگی‌ طبیعی‌ مصر با مناطق‌ غربی‌، این‌ سرزمین‌ را پایگاهی‌ برای‌ پیشروی‌ به‌ سوی‌ غرب‌ می‌گردانید (عنان‌، ۱/ ۱۱). عمرو، سردار فاتح‌ مصر، پس‌ از گشودن‌ اسکندریه‌ راهی‌ بَرقه‌ و بعد زویله‌ شد و با مردم‌ آنجا به‌ جزیه‌ سازش‌ کرد. هم‌ در برقه‌ بود که‌ مسلمانان‌ به‌ نخستین‌ مردم‌ بربر از قبیلۀ لُواته‌ برخوردند و به‌ پرداخت‌ جزیه‌ وادارشان‌ کردند. در ۲۲ق‌/ ۶۴۲م‌ عمرو، اَطرابُلُس‌ (طرابلس‌ غرب‌) را هم‌ به‌ جنگ‌ یا به‌ صلح‌ گشود و به‌ اموال‌ بسیاری‌ در آن‌ دست‌ یافت‌ و از خلیفه‌ اجازۀ پیشروی‌ به‌ افریقیه‌ خواست‌، اما خلیفه‌ نپذیرفت‌ (بلاذری‌، ۲۲۵-۲۲۷؛ نیز نک‌ : ابوعبید، ۱۷۶-۱۷۷).

در آن‌ روزگاران‌، همۀ سرزمینهای‌ واقع‌ در باختر برقه‌ تا طنجه در ساحل‌ اقیانوس‌ اطلس‌ را افریقیه‌ یا مغرب‌ می‌نامیدند که‌ خود شامل‌ ۳ قسمت‌ افریقیۀ خاص‌ یا مغرب‌ ادنی‌ (شرقی‌) و مغرب‌ میانی‌ و مغرب‌ اقصی‌ می‌شد. عبدالله‌ بن‌ سعد بن‌ ابی‌ سَرح‌ برادر شیری‌ خلیفۀ سوم‌ که در تهاجم‌ به‌ عمق‌ مناطق‌ غربی‌ برای‌ تأمین‌ برقه‌ و طرابلس‌ شرکت‌ داشت‌ (ابن‌ اثیر، ۳/ ۸۸؛ فیصل‌، ۱۱۶)، در آغاز خلافت‌ وی‌ مأمور خراج‌ مصر شد. او که‌ با عمرو کدورتی‌ داشت‌، در ۲۵ق‌/ ۶۴۶م‌ ولایت‌ مصر یافت‌. اگرچه‌ اندکی‌ بعد عزل‌ شد، ولی‌ طولی‌ نکشید که دوباره‌ به‌ همان‌ منصب‌ رسید و این‌بار دسته‌هایی‌ سوار به‌ اطراف‌ افریقیه‌ فرستاد که‌ به‌ غنایمی‌ دست‌ یافتند (بلاذری‌، ۲۲۴- ۲۲۵، ۲۲۷- ۲۲۸). در این‌ زمان‌ عثمان‌ پس‌ از مشورت‌ با یاران‌، سرانجام‌ با جنگ‌ در افریقیه‌ موافقت‌ کرد و عبدالله‌ را با نیرویی‌ بزرگ‌ تجهیز کرد (۲۷ تا ۲۹ق‌). در این‌ هنگام‌ بطریقی‌ رومی‌ یا فرنگی‌ با عنوان‌ یا نام‌ جُرجیر بر امپراتور روم‌ شوریده‌، و از طرابلس‌ تا طنجه‌ را زیر فرمان‌ گرفته‌ بود. در آغاز سپاه‌ عبدالله‌ بر او تاخت‌، جرجیر کشته‌ شد و بزرگان‌ افریقیه‌ با پرداخت‌ مالی‌ سنگین‌ مسلمانان‌ را از پیشروی‌ بازداشتند (ابن‌ اثیر، ۳/ ۸۹ -۹۱؛ قس‌: بلاذری‌، ۲۲۸-۲۲۹، که‌ هم‌ از کشته‌ شدن‌ بطریق‌ و هم‌ پس‌ از آن‌ از مصالحۀ عبدالله‌ و بطریق‌ سخن‌ گفته‌ است‌). اینگونه‌ مصالحه‌ و بازگشت‌ احتمالاً حاکی‌ از آن‌ بود که‌ زمامداران‌ مسلمان‌ هنوز در فتح‌ افریقیه‌ و استقرار در آنجا مصمم‌ نبودند و یا این‌ حرکتها هنوز جنبۀ آزمون‌ و اکتشاف‌ و غنیمت‌ و اسیرگیری‌ داشت‌. آشوبهای‌ اواخر خلافت‌ عثمان‌ و جنگهای‌ داخلی‌ در دورۀ خلافت‌ علی‌(ع‌) چند سالی‌ توجه‌ مسلمانان‌ را از افریقیه‌ بازگرفت‌ و رومیان‌ مجدداً بر آن‌ نواحی‌ استیلا یافتند. اما استقرار معاویه‌ بر مسند خلافت‌ که‌ با سیاستهای‌ رومیان‌ آشنا بود و نیز اختلال‌ در نظام‌ رومی‌ حاکم‌ بر مغرب‌ و استمداد مردم‌ افریقیه‌ از معاویه‌ (ابن‌ اثیر، ۳/ ۹۲؛ ابن‌ عذاری‌، ۱/ ۱۱؛ نیز نک‌ : مارسه‌، 31 -30 )، بار دیگر توجه‌ مسلمانان‌ را به‌ این‌ منطقه‌ جلب‌ کرد (عنان‌، ۱/ ۱۵). سوابق‌ برخورد با بیزانس‌ در کرانه‌های‌ آبی‌ در شام‌ و مصر مسلمانان‌ را متوجه‌ اهمیت‌ نیروی‌ دریایی‌ کرد و دانستند که‌ غلبۀ قطعی‌ بر روم‌ تنها با تدارک‌ ناوگانی‌ برابر یا برتر میسر خواهد بود. مسلمانان‌ این‌ نکته‌ را به‌ موقع‌ دریافتند و بدان‌ عمل‌ کردند (فیصل‌، ۹۷- ۹۸).

فتح‌ واقعی‌ افریقیه‌ و سرزمینهای‌ غربی‌ دشوارترین‌ و در عین‌ حال‌ بزرگ‌ترین‌ دستاورد توسعه‌جویی‌ دولت‌ اموی‌ و والیان‌ و فرماندهان‌ آن‌ در مصر و مغرب‌ بود که‌ بیش‌ از نیم‌ قرن‌ طول‌ کشید. به‌ هر حال‌، در این‌ ایام‌ معاویۀ بن‌ حُدَیج‌ سَکونی‌ والی‌ مصر (بلاذری‌، ۲۳۰) که در پیکارهایی‌ در این‌ منطقه‌ شرکت‌ داشت‌ (نک‌ : فیصل‌ ۱۱۹، ۱۲۰)، در ۴۵ق‌/ ۶۶۵م‌ به دستور معاویۀ بن‌ ابی‌ سفیان‌ با ۱۰ هزار مرد آمادۀ جنگ‌ شد و نیروهای‌ بیزانس‌ را که‌ از طریق‌ دریا آمده‌ بودند، درهم‌ شکست‌ و قیروان‌ و جَلولا را گرفت‌ و عبدالله‌ بن‌ زبیر هم‌ از سوی‌ او سُوسه‌ و بَنزَرت‌ را گشود (همانجا؛ ابن‌ خلدون‌، ۶/ ۱۰۸). ابن‌ حدیج‌ پس‌ از این‌ پیروزیها و گرفتن‌ غنیمت‌ به‌ مصر بازگشت‌ (بلاذری‌، همانجا). پس‌ از او عُقبۀ بن‌ نافع‌ فِهری‌ در ۴۶ق‌ والی‌ افریقیه‌ شد (همانجاها). در این‌ زمان‌ او تا سُرْت‌ پیش‌ رفت‌ و از آنجا متوجه‌ مناطق‌ داخلی‌ چون‌ وَدّان‌ و فَزّان‌ شد و بر قلاع‌ و استحکامات‌ آنها دست‌ یافت‌ و ۵ ماه‌ بعد به‌ سوی‌ باختر و راه‌ اصلی‌ مغرب‌ روی‌ آورد و دسته‌ای‌ را به‌ غُدامِس‌ فرستاد که‌ با انجام‌ دادن‌ مأموریت‌ خود به‌ اردو بازپیوستند. در حرکت‌ بعدی‌ قَسْطیلیه‌ را گرفتند و بعد راهی‌ منطقه‌ای‌ شدند که‌ قیروان‌ را در آنجا به‌ عنوان‌ پایگاه‌ برآوردند. در این‌ هنگام‌ (۴۹-۵۰ ق‌/ ۶۶۹ -۶۷۰م‌) معاویه‌ قسطنطنیه‌ را در محاصره‌ گرفته‌ بود و دولت‌ روم‌ امکان‌ یاری‌ به‌ افریقیه‌ را نداشت‌ (فیصل‌، ۱۲۱- ۱۲۲). از سوی‌ دیگر گروش‌ برخی‌ بربران‌ به‌ اسلام‌ و پیوستن‌ به‌ نیروهای‌ عقبه‌، سپاه‌ او را نیرومندتر کرده‌ بود (نک‌ : ابن‌ اثیر، ۳/ ۴۵۸، که‌ اخبار مغرب‌ را از نوشته‌های‌ مورخان‌ مغربی‌ یاد می‌کند).

در تاریخهای‌ اسلامی‌ بر اقدام‌ عقبه در طرح‌ و بنای‌ قیروان‌ در ۵۰ق‌/ ۶۷۰م‌ تأکید شده‌ است‌ (مثلاً بلاذری‌، همانجا؛ طبری‌، ۵/ ۲۴۰؛ ابن‌ خلدون‌، همانجا). گویا توجه‌ به‌ قیروان‌ و ساختن‌ پایگاه‌ از زمان‌ ابن‌ حُدیج‌ آغاز شده‌، و در زمان‌ عقبه‌ و با اقدامات‌ او و یارانش‌ در ساخت‌ و ساز مسجد جامع‌ و خانه‌ها رسمیت‌ و قطعیت‌ یافته‌ است‌. ظاهراً معاویه دریافته‌ بود که‌ یکی‌ بودن‌ ادارۀ مصر و افریقیه‌ و وابستگی‌ مالی‌ نیروهای‌ گسیل‌ شده‌ به‌ افریقیه‌ به درآمدهای‌ مصر و نبودن‌ پایگاهی‌ دائمی‌ در افریقیه‌ - که‌ بدان‌ سبب‌ این‌ نیروها ناگزیر نباشند به‌ مصر بازگردند - از موانع‌ پیشروی‌ و گسترش‌ و استواری‌ فتح‌ در آن‌ منطقه‌ است‌. از این‌رو هم‌ فرماندهی‌ نیروی‌ افریقیه‌ را از امارت‌ مصر جدا کرد و هم‌ نیروی‌ فرستاده‌ شده‌ به‌ افریقیه‌ را متکی‌ به دستاوردهای‌ خود آن‌ نیرو از فتوحاتش‌ ساخت‌. اینگونه‌ بود که‌ قیروان‌ از زمان‌ امارت‌ عقبه‌ به‌ عنوان‌ مرکز نیروی‌ اسلامی‌ در مغرب‌ شناخته‌ شد و امرای‌ افریقیه‌ هم‌ استقلال‌ نظامی‌ و ابتکار عمل‌ بیشتری‌ یافتند (فیصل‌، ۱۲۰-۱۲۱، ۱۲۳). اما این‌ به‌ معنای‌ استقلال‌ افریقیه‌ نبود، زیرا مَسلَمۀ بن‌ مَخلَد انصاری‌، والی‌ همۀ مصر و مغرب‌ شد (طبری‌، همانجا) و عقبه‌ را از ولایات‌ افریقیه‌ بر کنار کرد و به‌ جایش‌ ابوالمهاجر از موالی‌ خود را گماشت‌ (همانجا؛ بلاذری‌، ۲۳۰). او با کسیلۀ بن‌ لمزم‌ از سران‌ بربر که‌ نخست‌ اسلام‌ آورده‌، و بعد مرتد شده‌ بود، جنگید و او را به‌ اسلام‌ باز آورد (ابن‌ خلدون‌، همانجا). اما در زمان‌ یزید، عقبه‌ مجدداً به‌ امارت‌ مغرب‌ گماشته‌ شد (بلاذری‌، همانجا) و در این‌ نوبت‌، عقبه‌ هم‌ بنای‌ قیروان‌ و هم‌ فتح‌ بلاد مغرب‌ را از آنجا که‌ فروهشته‌ بود، از سرگرفت‌؛ در باغایه‌ با رومیان‌ جنگید و از آنان‌ کشتاری‌ به‌ راه‌ انداخت‌ و غنایم‌ بسیار گرفت‌؛ پس‌ از آن‌ تا زاب‌ و تاهَرت‌ در مغرب‌ میانی‌ تاخت‌ و با رومیها و بربرهای‌ متحدشان‌ جنگید و پیروز شد؛ آنگاه‌ متوجه‌ مغرب‌ دور و طنجه‌ شد. بطریق‌ رومی‌ آنجا به‌ نام‌ «یلیان‌» (یولیان‌، یولیانوس‌) به‌ اطاعت‌ درآمد و عقبه‌ را به‌ سوی‌ بربرهای‌ نیرومند و غیرمتدین‌ (نک‌ : ابن‌ خلدون‌، ۶/ ۱۰۸، که‌ آنان‌ را مجوس‌ گفته‌ است‌) بلادسوس‌ ادنی‌ راهنمایی‌ کرد. عقبه‌ با این‌ گروه درآویخت‌ و منهزمشان‌ کرد (ابن‌ اثیر، ۴/ ۱۰۶).

در این‌ پیکارها بربرهای‌ مسلمان‌ شدۀ زناته‌، عقبه‌ را برضد بربرهای‌ مَصامدۀ برگشته‌ از اسلام‌ یاری‌ دادند (ابن‌ خلدون‌، همانجا). گویا عقبه در این‌ پیشروی‌ تا آبهای‌ اقیانوس‌ اطلس‌ (بحرالمحیط) رسید و این‌ بدان‌ معناست‌ که‌ فتح‌ همۀ مغرب‌، حتی‌ قسمتهای‌ داخلی‌ و غیر ساحلی‌ آن‌ به دست‌ عقبه‌ اتمام‌ یافت‌ (ابن‌ اثیر، همانجا). گفته‌اند که‌ عقبه در گفت‌وگو با یولیان‌ از اندلس‌ هم‌ پرسشهایی‌ کرد، اما کار فتح‌ آنجا را دشوار یافت‌ (همانجا). سختگیریهای‌ عقبه‌ بر کسیله‌ - به‌ رغم‌ سفارشهای‌ ابوالمهاجر در حق‌ او - کسیله‌ را به‌ کینه‌توزی‌ بر ضد عقبه‌ و تبانی‌ با رومیها و مردم‌ قبیلۀ خود (اوربه‌) وادار کرد. وقتی‌ عقبه‌ و همراهان‌ اندک‌ وی‌ از مغرب‌ اقصی‌ بازمی‌گشتند، بربران‌ بر آنها تاختند و او و همۀ مسلمانان‌ همراهش‌ (از جمله‌ ابوالمهاجر) را در نزدیکی‌ تَهوذه در ۶۲ق‌ کشتند (ابن‌ اثیر، ۴/ ۱۰۷- ۱۰۸) و کسیله‌ روی‌ به‌ قیروان‌ نهاد. سپاه‌ قیروان‌ به‌ فرماندهی‌ زهیر بن‌ قیس‌ بَلَوی‌ ناگزیر به‌ برقه‌ عقب‌ نشست‌. کسیله‌ قیروان‌ را گرفت‌ و بر افریقیه‌ چیره‌ شد، ولی‌ مسلمانان‌ را امان‌ داد (همانجا). موج‌ ارتداد سراسر مغرب‌ را فراگرفت‌. این‌ شکست‌ و نتایج‌ وخیم‌ آن‌ در تاریخ‌ فتوح‌ مسلمانان‌ کمتر نظیر دارد (نک‌ : فیصل‌، ۱۲۷- ۱۲۸). استیلای‌ کسیله‌ بر افریقیه‌ ۵ سال‌، و به‌ روایتی‌ ۷ سال‌ و تا اوایل‌ حکمرانی‌ عبدالملک‌ بن‌ مروان‌ به درازا کشید (ابن‌ خلدون‌، ۶/ ۱۰۹؛ ابن‌ اثیر، همانجا).

چون‌ عبدالملک‌ به‌ خلافت‌ نشست‌، برادر خود عبدالعزیز را مأمور مصر کرد و زهیر بن‌ قیس‌ را ولایت‌ افریقیه داد (بلاذری‌، ۲۳۱) و او را با نیروی‌ بزرگی‌ بدان‌سو روانه داشت‌. از آن‌ سوی‌ کسیله‌ از قیروان‌ به‌ ممش‌ (نزدیک‌ قیروان‌ در باختر آن‌، نک‌ : فیصل‌، ۱۲۹) رفت‌ و در آنجا موضع‌ گرفت‌. پس‌ از جنگی‌ سخت‌ کسیله‌ و گروهی‌ از یارانش‌ کشته‌ شدند. از آن‌ سوی‌ رومیها، از جنگ‌ زهیر با کسیله‌ استفاده‌ کرده‌، با ناوگانی‌ بزرگ‌ از سیسیل‌ به‌ برقه‌ تاختند و به‌ کشتار و غارت‌ دست‌ زدند. زهیر خود را به‌ شتاب‌ به‌ رومیان‌ رساند، اما در جنگ‌ با آنان‌ کشته‌ شد و رومیان‌ با غنایم‌ به‌ قسطنطنیه‌ بازگشتند (۶۹ق‌/ ۶۸۸م‌). این‌ حادثه‌ بر عبدالملک‌ سخت‌ گران‌ آمد و حسان‌ بن‌ نعمان‌ غسانی‌ را با نیرویی‌ بزرگ‌ به‌ افریقیه‌ گسیل‌ داشت‌ (ابن‌ اثیر، ۴/ ۳۰۴؛ ابن‌ عذاری‌، ۱/ ۲۲).

حسان‌ قیروان‌ را گرفت‌ و به‌ قرطاجنه‌ رفت‌ و قوای‌ رومیان‌ و بربران‌ را درهم‌ شکست‌ و آن‌ دیار را غارت‌ و ویران‌ کرد. او پس‌ از سرکوب‌ رومیان‌ و بربران‌ در صطفوره‌ و بنزرت‌ به‌ قیروان‌ بازگشت‌ (همو، ۱/ ۲۲-۲۳)، اما مدتی‌ پس‌ از تجدید و ترمیم‌ قوا به‌ پیکار زنی‌ کاهنه‌ به‌ نام‌ دَهیا از قبیلۀ بربر جراوه‌ رفت‌ که‌ کوهستان‌ اَوراس‌ را پناهگاه‌ هواداران‌ پیشین‌ کسیله‌ قرار داده‌، و خود را ملکۀ آنجا خوانده‌ بود (ابن‌ خلدون‌، همانجا). در نهر نینی‌ پیکاری‌ هولناک‌ درگرفت‌ که‌ به‌ شکست‌ مسلمانان‌ انجامید و حسان‌ از افریقیه‌ پس‌ نشست‌ (ابن‌ اثیر، ۴/ ۳۶۹-۳۷۰) و در برقه‌ فرود آمد (بلاذری‌، همانجا) و به دستور عبدالملک‌ همانجا ماند. این‌ اقامت‌ ۵ سال‌ به درازا کشید. در این‌ مدت‌ کاهنه‌ بر افریقیه‌ مسلط شد (ابن‌ اثیر، همانجا). از سوی‌ دیگر رومیان‌ در غیاب‌ حسان‌ با ناوگان‌ بزرگی‌ به‌ فرماندهی‌ بطریق‌ یوحنا به‌ قرطاجنه‌ حمله‌ کردند و به‌ آسانی‌ بر آن‌ دست‌ یافتند و به‌ کشتار مسلمانان‌ باقی‌ مانده در آنجا پرداختند. بدین‌سان‌، مسلمانان‌ بار دیگر افریقیه‌ را از دست‌ دادند. رومیها بر مناطق‌ ساحلی‌ دست‌ یافتند و کاهنه‌ بر قسمتهای‌ داخلی‌ آن‌ مستولی‌ شد (فیصل‌، ۱۳۱).

عبدالملک‌ بار دیگر در ۷۴ق‌ با ارسال‌ نیرو و مال‌ حسان‌ را به‌ جنگ‌ و تصرف‌ افریقیه‌ مأمور کرد (ابن‌ اثیر، ۴/ ۳۷۲). بربرهای‌ بوم‌نشین‌ و رومیهای‌ افریقیه‌ که‌ از ویرانگری‌ گستردۀ کاهنه‌ ناخشنود بودند، به‌ حسان‌ پیوستند (ابن‌ خلدون‌، همانجا). در جنگی‌ سخت‌، کاهنه‌ شکست‌ خورد و کشته‌ شد. بربرها از حسان‌ امان‌ یافتند، به‌ این‌ شرط که‌ ۱۲ هزار جنگجو به‌ سپاه‌ اسلام‌ دهند. حسان‌ دو پسر کاهنه‌ را سرکردۀ این‌ نیروی‌ بربر کرد. این‌ وضع‌ موجب‌ گسترش‌ اسلام‌ در میان‌ بربرها شد. حسان‌ با استیلای‌ مجدد بر افریقیه‌، در رمضان‌ آن‌ سال‌/ ژانویۀ ۶۹۴م‌ به‌ قیروان‌ بازگشت‌ (نک‌ : ابن‌ عذاری‌، ۱/ ۲۹، که‌ تاریخ‌ بازگشت‌ حسان‌ به‌ قیروان‌ را ۸۲ق‌ آورده‌ است‌). او تا درگذشت‌ عبدالملک‌ (۸۶ق‌/ ۷۰۵م‌) همانجا ماند (ابن‌ اثیر، ابن‌ خلدون‌، همانجاها) و به‌ انتظام‌ امور پرداخت‌ و دیوانهایی‌ ترتیب‌ داد و با بربرهایی‌ که‌ اراضی‌ بیت‌المال‌ (فی‌ء) را در اختیار داشتند، به‌ خراج‌ مصالحه‌ کرد و بر غیر بربرهای‌ (عجم‌) افریقیه‌ و بربرهای‌ بوم‌نشین‌ و کوچ‌نشین‌ مسیحی‌ آنجا خراج‌ بست‌ (ابن‌ خلدون‌، ۶/ ۱۱۰).

 


حسان‌ پس‌ از دوره‌ای‌ نسبتاً طولانی‌ در پایان‌ خلافت‌ عبدالملک‌، یا به‌ روزگار ولید بن‌ عبدالملک‌ عزل‌ شد و موسی‌ بن‌ نُصیر امارت‌ افریقیه‌ یافت‌ (ابن‌ اثیر، همانجا؛ قس‌: فیصل‌، ۱۳۳؛ ابن‌ عذاری‌، ۱/ ۳۰). پیش‌ از آنکه‌ موسی‌ بن‌ نصیر وارد شود، بربرها به‌ فکر استیلا افتادند و اختلافها آغاز شد. موسی‌ بن‌ نصیر و پسرانش‌ عبدالله‌ و هارون‌ به‌ حرکت‌ نظامی‌ گسترده‌ای‌ در نواحی‌ مختلف‌ مغرب‌ دست‌ زدند. بربرها که‌ از طرابلس‌ تا طنجه‌ ۱۲ بار اسلام‌ آورده‌، و مرتد شده‌ بودند، به دست‌ موسی‌ تنبیه‌ شدند. موسی‌ آنان‌ را تا طنجه‌ و بعد تا سوس‌ ادنی‌ تعقیب‌ و کشتار کرد تا همه‌ سر به‌ اطاعت‌ فرود آوردند و امان‌ خواستند و اسلام‌ در مغرب‌ مستقر شد. موسی‌، یکی‌ از موالی‌ خود طارق‌ را بر طنجه‌ گماشت‌ و شمار بسیاری‌ از بربرها را همراه‌ او کرد و کسانی‌ را برای‌ تعلیم‌ قرآن‌ و واجبات‌ با آنان‌ گذاشت‌ و خود به‌ افریقیه‌ بازگشت‌ (ابن‌ اثیر، ۴/ ۵۲۹؛ ابن‌ خلدون‌، همانجا). به‌ این‌ ترتیب‌، فتوح‌ افریقیه‌ و مغرب‌ که‌ از بیش‌ از نیم‌ قرن‌ پیش‌ از آمدن‌ موسی‌ آغاز شده‌ بود، در زمان‌ او به‌ کمال‌ رسید. بربرها ارتداد را فراموش‌ کردند و مغرب‌ به‌ صورت‌ یکی‌ از قلمروهای‌ پایدار اسلام‌ درآمد و قهراً انگیزه‌هایی‌ که‌ مرکز و ایالات‌ قلمرو خلافت‌ را برمی‌آشفت‌، در مغرب‌ هم‌ آثار خود را نشان‌ می‌داد. تلاطمهای‌ اجتماعی‌، اعتقادی‌، نظامی‌ و سیاسی‌ مغرب‌، از این‌ پس‌، به‌ تاریخ‌ عالم‌ اسلامی‌ مربوط می‌شود.


گسترش‌ اسلام‌ در اندلس‌

عوامل‌ متعددی‌ در اواخر سدۀ ۱ق‌ انگیزۀ گسترش‌ فتوح‌ به‌ سوی‌ این‌ سرزمین‌ شد. نخست‌ شخصیت‌ و بلندپروازی‌ موسی‌ بن‌ نصیر، والی‌ جدید افریقیه‌ که‌ برخلاف‌ حسان‌، فرماندهی‌ را تنها در جنگ‌ و فتح‌ و غنیمت‌ می‌دید (مونس‌، فجر...، ۴۶) و نیز حرص‌ و آز خلفای‌ مروانی‌ در غارت‌ اموال‌ مردم‌ مغرب‌ (همان‌، ۴۷) و تشویق‌ موسی‌ توسط خلیفه‌ به‌ ادامۀ فشار بر بربرها و گرفتن‌ هزاران‌ اسیر از آنان‌ و همچنین‌ پیوستن‌ نیروی‌ تازه‌ نفس‌ مطیع‌ و مسلمان‌ شدۀ بربرها (مُسالِم‌) به‌ فاتحان‌ عرب‌ (عنان‌، ۱/ ۲۲) و سرانجام‌، گذشت‌ بیش‌ از نیم‌ قرن‌ از نخستین‌ تجارب‌ دریایی‌ مسلمانان‌ (مثلاً نک‌ : بلاذری‌، ۱۵۷) از جملۀ آنهاست‌.

آنگاه‌ که‌ موسی‌ بن‌ نصیر طنجه‌ را گرفت‌ و طارق‌ بن‌ زیاد را با نیرویی‌ که‌ بیشترشان‌ بربر بودند، بر آنجا گماشت‌ (ابن‌ اثیر، ۴/ ۵۴۰)، تنها یک‌ نقطه‌ از سرزمین‌ مغرب‌ از تصرف‌ او بیرون‌ مانده‌ بود و آن‌ بندر سبته در شرق‌ طنجه‌ و در انتهای‌ دریای‌ مدیترانه‌ بود. در آن‌ روزگار، سبته در تصرف‌ اسپانیا و حاکم‌ آن‌ یولیان‌ از امرای‌ گُت‌ (در منابع‌ عربی‌: قوط) یا فرنگ‌ قرار داشت‌، در حالی‌ که‌ فاتحان‌ مسلمان‌ شمال‌ افریقا در آرزوی‌ تصرف‌ سبته‌ و دست‌اندازی‌ به‌ آن‌ سوی‌ تنگۀ آبی‌ بودند (عنان‌، ۱/ ۲۳).

پیوند تاریخی‌ دو سوی‌ تنگه در اعصار پیش‌ از اسلام‌، ارتباط یهود اسپانیا و مغرب‌ در اواخر سدۀ ۱ق‌ و پیوندهای‌ آشکار دو منطقه در دورۀ پس‌ از فتح‌ اسلامی‌ همه‌ نشانه‌هایی‌ از وجود آگاهیهای‌ کافی‌ از یکدیگر و تأثیر و تأثر متقابل‌ در میان‌ مردم‌ آن‌ دو سرزمین‌ است‌، تا جایی‌ که‌ برخی‌ نویسندگان‌ دورۀ اسلامی‌ اندلس‌ بزرگ‌ را جزئی‌ از بلاد مغرب‌ تلقی‌ کرده‌اند (مثلاً اصطخری‌، ۳۹؛ قلقشندی‌، ۵/ ۲۱۱). با این‌ مقدمات‌ نمی‌توان‌ تصور کرد که‌ فاتحان‌ عرب‌ مغرب‌ پیش‌ از عبور از تنگه‌ چیزی‌ از آن‌سو نمی‌دانستند. گفتنی‌ است‌ که‌ چند سالی‌ پیش‌ از اقدام‌ به‌ فتح‌ اندلس‌، میان‌ نیروهای‌ عبدالله‌ پسر موسی‌ بن‌ نصیر با سپاه‌ گت‌ اسپانیا بر سر جزایر بالئار [۱](در منابع‌ اسلامی‌: بلیار) در ۸۹ق‌/ ۷۰۸م‌ کشمکشی‌ روی‌ داده‌ بود که‌ به‌ غزوۀ اشراف‌ معروف‌ شده‌ است‌ (عنان‌، ۱/ ۲۳، ۳۱). همزمانی‌ این‌ عوامل‌ ضمن‌ اینکه‌ انگیزۀ گسترش‌ فتح‌ اسلامی‌ به‌ اسپانیا شد، موجب‌ سهولت‌ و سرعت‌ شگفت‌انگیز فتح‌ نخستین‌ سرزمین‌ بزرگ‌ اروپایی‌ نیز گردید.

تاریخ‌نگاران‌ مسلمان‌ انگیزۀ اصلی‌ موسی‌ بن‌ نصیر را در فرستادن‌ نیرو به‌ آن‌ سوی‌ تنگه‌، توسل‌ یولیان‌ حاکم‌ سبته‌ (بلاذری‌، ۲۳۲: حاکم‌ تنگه‌) به‌ موسی‌ به‌ سبب‌ رفتار نامناسب‌ رُدریگ‌ (در منابع‌ اسلامی‌: رذریق‌ - ازریق‌) حاکم‌ گت‌ اسپانیا نسبت‌ به دختر او دانسته‌اند. یولیان‌ به‌ موسی‌ بن‌ نصیر نامه‌ نوشت‌ و با اظهار اطاعت‌، از او دعوت‌ کرد تا به‌ قلمرو او آید و پیمانهای‌ لازم‌ را برای‌ خود و یارانش‌ بست‌ (ابن‌ اثیر، ۴/ ۵۶۱؛ اخبار مجموعۀ، ۴- ۵؛ ابن‌ خلدون‌، ۴/ ۱۱۷؛ مقری‌، ۱/ ۲۳۲- ۲۳۳؛قس‌: ابن‌قوطیه‌، ۳۳-۳۴). به‌گفتۀمؤلف‌ اخبار مجموعۀ (همانجا)، یولیان‌ در آغاز کار با موسی‌ جنگید، اما پس‌ از رفتار زشت‌ ردریگ‌، به‌ نابودی‌ او کوشید (قس‌: مقری‌، ۱/ ۲۳۰). به‌ هر حال‌، مسلم‌ است‌ که در اسپانیای‌ نزدیک‌ به‌ زمان‌ فتح‌، دو گروه‌، یعنی‌ بازماندگان‌ ویتیزا پادشاه‌ پیشین‌، و یولیان‌، در مخالفت‌ با ردریگ‌ و برای‌ چیرگی‌ بر او به‌ نیروی‌ اسلامی‌ در سرزمین‌ مغربِ مجاور اندلس‌ متوسل‌ شدند (عنان‌، ۱/ ۳۲- ۳۳)، همان‌طور که‌ از چندی‌ پیش‌ مخالفان‌ منتظر بودند که‌ ناوگان‌ مسلمانان‌ در جنوب‌ اسپانیا نمودار شود تا آنان‌ برضد پادشاه‌ به‌ شورش‌ برخیزند (همو، ۱/ ۳۰). به‌ نظری‌ دیگر، فرزندان‌ ویتیزا عربها را به‌ فتح‌ اندلس‌ برنینگیختند، بلکه‌ منتظر ماندند تا عربها فاتح‌ شدند، آنگاه‌ به‌ آنان‌ پیوستند (مونس‌، فجر، ۵۶). اخبار مربوط به‌ ارتباط یولیان‌ با فرمانده‌ نیروهای‌ مسلمان‌ - موسی‌ یا طارق‌ - و نیز چگونگی‌ آن‌ یکسان‌ نیست‌ (بلاذری‌، ابن‌ اثیر، همانجاها؛ عنان‌، ۱/ ۳۶).

هرچه‌ بود، موسی‌ مراتب‌ را به‌ ولید خلیفۀ اموی‌ اطلاع‌ داد و از او برای‌ اقدام‌ به‌ فتح‌ اجازه‌ خواست‌. ولید نیز با راهنماییهایی‌ که‌ ارائه داد، لشکرکشی‌ را پذیرفت‌. موسی‌ یکی‌ از موالی‌ خود به‌ نام‌ طَریف‌ را با عده‌ای‌ جنگجو و کشتی‌ به‌ راه‌ انداخت‌ و این‌ گروه در جزیره‌ای‌ در اندلس‌ پیاده‌ شدند که‌ بعدها به‌ جزیرۀ طریف‌ معروف‌ شد (ابن‌ اثیر، ۴/ ۵۶۳؛ قس‌: مونس‌، همان‌، ۶۶). نیروی‌ طریف‌ دست‌ به‌ تاخت‌ و تاز در جزیرۀ الخضراء [۲]گشود و غنیمت‌ و اسیر فراوان‌ گرفت‌ و در رمضان‌ ۹۱ بازگشت‌. موسی‌ با این‌ مقدمه در صدد فرستادن‌ نیرویی‌ بزرگ‌تر برای‌ یک‌ فتح‌ اساسی‌ برآمد (همان‌، ۶۶ -۶۷؛ اخبار مجموعۀ، ۶).

موسی‌ عامل‌ خود در طنجه‌، طارق‌ بن‌ زیاد را به‌ فرماندهی‌ نیرویی‌ مرکب‌ از بربرها و موالی‌ و اندکی‌ عرب‌ برگزید. طارق‌ با قوای‌ خود در صخره‌ای‌ پیاده‌ شد (رمضان‌ ۹۲ یا رجب‌ ۹۳) که‌ به‌ نام‌ همو جبل‌ طارق‌ نام‌ گرفت‌ (نک‌ : ابن‌ اثیر، ۴/ ۵۶۴؛ برای‌ برخی‌ روایات‌ افسانه‌آمیز، نک‌ : الامامۀ...، ۲/ ۷۳؛ ابن‌ قوطیه‌، ۳۴).

ردریگ‌ با سپاهی‌ بزرگ‌ به‌ مقابلۀ طارق‌ آمد. طارق‌ با سپاهی‌ که‌ موسی‌ به‌ یاری‌ او فرستاده‌ بود، آمادۀ جنگ‌ شد. به‌ علاوه‌ یولیان‌ و برخی‌ از اسپانیاییها و نیز پسران‌ ویتیزا به‌ یاری‌ مسلمانان‌ برخاستند و در نبردی‌ بزرگ‌ در کنار نهر بکه‌ یا لِکه‌ [۱]در شذونه‌ [۲]یا در جزیرۀ الخضراء (پایان‌ رمضان‌ ۹۲) ردریگ‌ شکست‌ خورد (ابن‌ اثیر، ۴/ ۵۶۵؛ اخبار مجموعۀ، ۷-۹). طارق‌ سپس‌ برای‌ تصرف‌ استجه‌[۳] (در شمال‌ شرق‌ شذونه‌) گتها را باز درهم‌ شکست‌ و این‌ خبر موجب‌ سرازیر شدن‌ بربران‌ به‌ اسپانیا گردید (مقری‌، ۱/ ۲۵۹). با آنکه‌ طارق‌ فرمان‌ پیشروی‌ نداشت‌، اما بازنایستاد (مونس‌، همان‌، ۷۶) تا فرمان‌ عتاب‌آمیز موسی‌ در رسید که‌ او را از فراتر رفتن‌ از قرطبه‌ بازمی‌داشت‌ (بلاذری‌، ۲۳۲). این‌ دو هزیمت‌ بزرگ‌ نیروی‌ گتها موجب‌ شد که‌ بازماندۀ آنان‌ به‌ طلیطله‌ عقب‌نشینی‌ کنند. طارق‌ گویا به‌ سفارش‌ یولیان‌ نیروهای‌ خود را در جهات‌ مختلف‌ به‌ سمت‌ ریه[۴]، غرناطه‌، مالقه‌ و تدمیر (اُریوله‌) فرستاد و خود راه‌ جیان‌ [۵]و طلیطله‌ را در پیش‌ گرفت‌ (ابن‌ اثیر، ۴/ ۵۷۶؛ اخبار مجموعۀ، ۹-۱۱).

نگاهی‌ به‌ مسیر این‌ حرکتها نشان‌ می‌دهد که‌ طارق‌ به‌ قصد پایتخت‌ تقریباً از میانۀ عرض‌ اندلس‌ در جهت‌ جنوب‌ به‌ شمال‌ شرقی‌، و نیز دسته‌های‌ دیگر در جهت‌ مشرق‌ و نسبتاً نزدیک‌ ساحل‌ و به‌ موازات‌ آن‌، برای‌ تأمین‌ پشت‌ و پهلوی‌ نیروی‌ اصلی‌ و دسترسی‌ به‌ ساحل‌ مدیترانه‌، پیش‌ رفته‌اند. به‌ نظر مونس‌ ( فجر، ۷۷) شهرهای‌ جنوب‌ شرقی‌ اندلس‌ بعداً در زمان‌ عبدالعزیز پسر موسی‌ بن‌ نصیر فتح‌ شد و احتمالاً هدف‌ طارق‌ از فرستادن‌ نیرو به‌ این‌ قسمت‌ خبرگیری‌ بوده‌ است‌، نه‌ فتح‌ شهرها. نیروهای‌ مأمور به‌ هدفهای‌ تعیین‌ شده دست‌ یافتند. در جاهایی‌ مانند البیره‌ [۶]و غرناطه‌ از عناصر یهودی‌ آن‌ شهرها که‌ با مسلمانان‌ همکاری‌ می‌کردند، برای‌ نگهبانی‌ منطقۀ فتح‌ شده‌، استفاده‌ می‌شد، اما در جاهایی‌ مانند مالقه‌ - که‌ یهودی‌ نداشت‌ - این‌امکان‌ پیش‌ نیامد.بنا به‌ روایات‌ اسلامی‌، شهر مرسیه‌ [۷]یا اریوله‌ به‌ صلح‌ با حاکم‌ آنجا به‌ نام‌ تُدمیر تسخیر شد و شهر نیز تدمیر نام‌ گرفت‌ (ابن‌ اثیر، ۴/ ۵۳۶ -۵۶۴؛ اخبار مجموعۀ، ۱۱-۱۳؛ ابن‌ عذاری‌، ۲/ ۱۶). پس‌ از فتح‌ قرطبه‌ امید فرزندان‌ ویتیزا و هواداران‌ آنان‌ به‌ خروج‌ مسلمانان‌ از اندلس‌ پس‌ از غنیمت‌ جویی‌ به‌ یأس‌ مبدل‌ شد و به‌ موسی‌ بن‌ عقبه‌ و خلیفه‌ متوسل‌ شدند، ولی‌ کاری‌ از پیش‌ نبردند (مقری‌، ۱/ ۲۶۵-۲۶۶؛ مونس‌، همان‌، ۸۳ -۸۴).

با پیشروی‌ طارق‌ به‌ سوی‌ طلیطله‌، گتها با اموال‌ و آثار قدیسین‌ خود از آنجا به‌ سوی‌ شمال‌ گریختند و جز یهودیان‌ و معدودی‌ از مسیحیان‌ کسی‌ در آنجا نماند و طلیطله‌ پایتخت‌ اسپانیا نیز فتح‌ شد (عنان‌، ۱/ ۴۷- ۴۸) و طارق‌ روی‌ به‌ شهر مائده‌ آورد (ابن‌ اثیر، ۴/ ۵۶۴).

دربارۀ این‌ فتوح‌ و غنایم‌ هنگفت‌ از زر و سیم‌ و سنگهای‌ قیمتی‌ و دیگر چیزها و نزاع‌ موسی‌ و طارق‌ داستانهایی‌ در منابع‌ آمده‌ است‌ (همو، ۴/ ۵۶۴ - ۵۶۵؛ ابن‌ عذاری‌، ۲/ ۱۷؛ مقری‌، ۱/ ۲۸۰-۲۸۱؛ الامامۀ، ۲/ ۷۵). دربارۀ حرکت‌ جنگی‌ طارق‌، پس‌ از پیروزی‌ بر ردریگ‌ اختلاف‌ است‌. مطابق‌ برخی‌ روایات‌ طارق‌ در محل‌ نبرد ماند تا موسی‌ از تنگه‌ گذشت‌ و یا در قرطبه‌ بود که‌ به‌ او رسید (ابن‌ عذاری‌، همانجا)، اما بنا به‌ روایات‌ دیگر طارق‌ حتی‌ پس‌ از تصرف‌ شهر مائده‌ باز هم‌ به‌ سمت‌ شمال‌ غرب‌ تا سرزمین‌ جلیقیه‌ (گالیسیا) و استرقه‌ (آستوریاس‌) پیش‌ رفت‌ و بعد به‌ طلیطله‌ بازگشت‌ و در آنجا نیروهای‌ مأمور از استجه‌ به‌ مناطق‌ دیگر به‌ او پیوستند (ابن‌ اثیر، ۴/ ۵۶۴؛ ابن‌ قوطیه‌، ۳۵). بنابراین‌ طارق‌ تا کنار خلیج‌ بسکونیه‌[۸] در اقیانوس‌ اطلس‌ پیشروی‌ کرد و در آنجا فرمان‌ موسی‌ به‌ او رسید که‌ به‌ طلیطله‌ بازگردد و او چنین‌ کرد. به‌ این‌ ترتیب‌، فتوح‌ طارق‌ از ورود به‌ اندلس‌ تا بازگشت‌ به‌ طلیطله‌ یک‌ سال‌ تمام‌ به درازا کشید (عنان‌، ۱/ ۴۸).

یک‌ سال‌ پس‌ از آغاز فتوح‌ طارق‌ در اندلس‌، موسی‌ بن‌ نصیر در رمضان‌ ۹۳/ ژوئن‌ ۷۱۲ با نیرویی‌ گزیده‌ به‌ اندلس‌ درآمد (ابن‌ عذاری‌، ابن‌ اثیر، همانجاها؛ مونس‌، فجر، ۹۰-۹۱). در بیان‌ موجباتی‌ که‌ موسی‌ را به‌ صدور فرمان‌ توقف‌ پیشروی‌ به‌ طارق‌ دربارۀ ورود به‌ اندلس‌ برانگیخت‌، سخنان‌ گوناگونی‌ گفته‌اند ( الامامۀ، ۲/ ۷۴؛ ابن‌ اثیر، ۴/ ۵۶۵؛ حُمیدی‌، ۵؛ ابن‌ قوطیه‌، همانجا؛ ابن‌ عذاری‌، ۲/ ۱۸- ۱۹؛ مقری‌، ۱/ ۲۶۹، به‌ نقل‌ از ابن‌ حیان‌؛ عنان‌، همانجا). برخی‌ از محققان‌ با آنکه‌ حسادت‌ موسی‌ نسبت‌ به‌ طارق‌ را منتفی‌ نمی‌دانند، اما از آنجا که‌ طارق‌ از سوی‌ موسی‌ به‌ اسپانیا هجوم‌ برده‌، و او را از همۀ کارهای‌ خود آگاه‌ می‌کرده‌ است‌، علت‌ اصلی‌ ورود موسی‌ به‌ آن‌ سرزمین‌ را ملاحظات‌ نظامی‌ - سیاسی‌ می‌پندارند؛ چه‌، موسی‌ از گستردگی‌ خطوط مواصلاتی‌ نیروهای‌ مسلمان‌ در اعماق‌ شبه‌ جزیرۀ اندلس‌ و خطرهای‌ ناشی‌ از آن‌ بیم‌ داشت‌. خصوصاً که‌ طارق‌ از وسط اندلس‌ پیش‌ رفته‌ بود، اما شهرها و مناطق‌ چپ‌ و راست‌ این‌ مسیر همگی‌ تصرف‌ و تأمین‌ نشده‌ بود (همو، ۱/ ۴۹؛ مونس‌، همان‌، ۸۴). اگر به‌ پیشرویهای‌ بعدی‌ موسی‌ در ماورای‌ پیرنه‌ و در مناطق‌ مرزی‌ فرانکها توجه‌ کنیم‌، شاید نتوانیم‌ بپذیریم‌ که‌ انگیزۀ موسی‌ از رفتن‌ به‌ اندلس‌، ترس‌ او از خطرات‌ احتمالی‌ برای‌ نیروهای‌ مسلمان‌ بوده‌ باشد. به‌ ویژه‌ اگر ادعای‌ منتسب‌ به‌ موسی‌ را بپذیریم‌ که‌ گویا می‌خواسته‌ است‌ از طریق‌ فتح‌ اروپا تا رم‌ و قسطنطنیه‌ و شام‌ برود (مقری‌، ۱/ ۲۷۷؛ عنان‌، ۱/ ۵۱)، هدفی‌ که‌ با احتیاط و بیم‌ از خطر سازگاری‌ نمی‌توانست‌ داشت‌. اما اینکه‌ حرکت‌ موسی‌ در اندلس‌ برای‌ تکمیل‌ فتوح‌ طارق‌ و تأمین‌ مناطق‌ تصرف‌ شده‌ باشد، با انتخاب‌ مسیر حرکت‌ موسی‌ در شبه‌ جزیره‌ سازگاری‌ دارد که‌ راهی‌ موازی‌ با خط سیر طارق‌، اما از سمت‌ غرب‌ است‌.

موسی‌ نخست‌ در جزیرۀ الخضراء فرود آمد و هجوم‌ خود را از آنجا آغاز کرد و شهرهای‌ استوار و بزرگ‌ کهن‌ چون‌ قرمونه‌ و اشبیلیه‌، و سپس‌ مارده‌ را پس‌ از جنگی‌ سخت‌ در پایان‌ رمضان‌ ۹۴ گرفت‌. در این‌ وقت‌ مردم‌ اشبیلیه‌ بر مسلمانان‌ شوریدند، ولی‌ عبدالعزیز پسر موسی‌ آنان‌ را سرکوب‌ کرد و از آنجا به‌ لبله‌ [۹]و باجه‌ رفت‌ و این‌ دو شهر را گرفت‌ و به‌ اشبیلیه‌ بازگشت‌. موسی‌ پس‌ از تصرف‌ مارده‌ رهسپار طلیطله‌ شد و طارق‌ نیز بیامد و در البیره‌ یا طلبیره‌ [۱۰]یکدیگر را ملاقات‌ کردند و موسی‌ از توبیخ‌ و تنبیه‌ طارق‌ فروگذار نکرد (ابن‌ اثیر، همانجا؛ اخبار مجموعۀ، ۱۵- ۱۸؛ مونس‌، همان‌، ۸۵) و به‌ گفتۀ برخی‌ آهنگ‌ کشتن‌ او را داشت‌ (عنان‌، ۱/ ۴۹-۵۰)، اما گویا با وساطت‌ مُغیث‌ رومی‌ او را رها کرد (مونس‌، همان‌، ۸۵ -۸۶).

پس‌ از آشتی‌ دو سردار، طارق‌ همچنان‌ فرمانده‌ نیروی‌ پیشرو شد و موسی‌ با نیروهایش‌ در پشت‌ سر او به‌ سوی‌ ثَغراعلی‌ (مرز اسپانیا با دولت‌ فرانکها) جلو رفتند و سر قسطه‌ و توابع‌ آن‌ را گشودند. این‌ نیرو به‌ هر جا قدم‌ گذاشت‌، پیروز درآمد و کسی‌ به‌ مقابله‌ برنخاست‌ و همه‌ طلب‌ صلح‌ کردند (ابن‌ اثیر، ۴/ ۵۶۶ -۵۶۷؛ مقری‌، ۱/ ۲۷۳، به‌ نقل‌ از ابن‌ حیان‌). به‌ گفتۀ این‌ مورخان‌، طارق‌ و موسی‌ تا سرزمین‌ فرنگان‌ در درۀ رُن [۱۱](رودَنه‌، رُدانه‌) پیش‌ رفتند و دسته‌های‌ طارق‌ تا برشلونه‌ (بارسلن‌) و اَربونه‌ (ناربُن‌) و اَبِنیون‌ (آوینیون[۱۲]) و قلعۀ لوذون‌ (لیون‌[۱۳]) تاختند و از ساحلی‌ که درآمده‌ بودند، دور شدند. میان‌ نیروهای‌ شارل‌ مارتل‌ امیر فرنگان‌ و نیروی‌ مسلمانان‌ در نزدیکی‌ اربونه درگیری‌ سختی‌ روی‌ داد و عملاً درۀ رود رُن‌ به‌ صورت‌ مرز مسلمانان‌ و فرنگان‌ درآمد (ابن‌ اثیر، همانجا؛ مقری‌، ۱/ ۲۷۳-۲۷۴). ظاهراً همۀ مناطق‌ اسپانیای‌ شمالی‌ از سرزمین‌ بَشکنس‌ (باسکها[۱۴]) و جلیقیه‌ (گالیسیا) به‌ اطاعت‌ مسلمانان‌ درآمد و آنگاه‌ نیروی‌ فاتح‌ به‌ اطراف‌ پیرنه‌ روی‌ آورد و پس‌ از گشودن‌ سرقسطه‌ و برشلونه‌، از گذرگاه‌ شرقی‌ کوه‌ به‌ سمت‌ شمال‌ آن‌ در درۀ رُن‌ پیش‌ رفت‌ . این‌ پیشروی‌ برای‌ مسلمانان‌ شگفت‌آور، و در عین‌ حال‌ بیم‌انگیز بود و از این‌رو به‌ اعتراض‌ برخاستند. نیز ولید خلیفۀ اموی‌ کس‌ فرستاد و موسی‌ را دستور بازگشت‌ داد ( الامامۀ، ۲/ ۷۸-۸۱ ؛ ابن‌ اثیر، ۴/ ۵۶۶). با اینهمه‌، موسی‌ نخواست‌ روند پیشروی‌ و پیروزی‌ را قطع‌ کند و همچنان‌ رفت‌ تا به‌ صخرۀ بَلای‌ [۱۵]در جلیقیه در کنار دریای‌ سبز (اقیانوس‌ اطلس‌) رسید. در اینجا فرستادۀ خلیفه‌ آمد و عنان‌ مرکب‌ موسی‌ را گرفت‌ و او را از اندلس‌ بیرون‌ کرد. طارق‌ هم‌ از منطقۀ مرزی‌ فرنگها یا از استرقه‌ باز آمد و به‌ موسی‌ پیوست‌ و همه‌ راه‌ بازگشت‌ پیش‌ گرفتند (همو، ۴/ ۵۶۵ -۵۶۶؛ مونس‌، فجر، ۱۰۶).

با توجه‌ به‌ مساعد بودن‌ موقعیت‌ برای‌ پیشروی‌ مسلمانان‌ در مناطق‌ ماورای‌ اندلس‌ - به‌ طوری‌ که‌ موسی‌ را به‌ طمع‌ رفتن‌ به‌ رم‌ و قسطنطنیه‌ و متصل‌ کردن‌ متصرفات‌ اروپایی‌ مسلمانان‌ در شمال‌ از مغرب‌ به‌ مشرق‌ انداخته‌ بود - دستور خلیفه دایر بربازگشت‌ موسی‌ شگفت‌آور به‌ نظر می‌رسد. برخی‌ از محققان‌ این‌ تصمیم‌ خلیفه‌ را ناشی‌ از دو دلی‌ و تردید حاکم‌ بر دستگاه‌ خلافت‌ می‌دانند که‌ «حتی‌ می‌خواست‌ از فتح‌ اسپانیا نیز ممانعت‌ کند» (عنان‌، ۱/ ۵۱ -۵۲). این‌ توجیه‌، با همۀ قراین‌ روایی‌ که‌ مؤید آن‌ می‌تواند باشد، قانع‌ کننده‌ نیست‌. از خلیفۀ دوم‌ راشدی‌ تا عمر بن‌ عبدالعزیز، برخی‌ از خلفا نسبت‌ به‌ موقعیت‌ سپاه‌ اسلام‌ در مناطق‌ جنگی‌ اظهار نگرانی‌ کرده‌اند و حتی‌ خلیفۀ اخیر قصد داشت‌ که‌ مسلمانان‌ را از اندلس‌ بیرون‌ بکشد ( اخبار مجموعۀ، ۲۳؛ ابن‌ قوطیه‌، ۳۸). اما برخی‌ از خلفا وقتی‌ فتوح‌ را سودمند دیدند، آن‌ را پذیرفتند و حتی‌ عبدالملک‌، موسی‌ بن‌ نصیر را به‌ ادامۀ فتوحاتش‌ در مغرب‌ تشویق‌ می‌کرد. در دورۀ ولید هم‌ که‌ وی‌ از سرنوشت‌ و نتیجۀ کار سپاهیانش‌ در اندلس‌ بی‌خبر نمانده‌، و مصیبتی‌ هم‌ هنوز بر ایشان‌ وارد نشده‌ بود، دل‌ نگران‌ سپاه‌ اسلام‌ نمی‌توانست‌ باشد. پس‌ تنها توجیه‌ منطقی‌ شاید آن‌ باشد که‌ خلیفه‌ از قدرت‌ یافتن‌ بیش‌ از حد سردارانش‌ نگران‌ بود و برخی‌ گزارشها، چون‌ گفته‌های‌ مُغیث‌ رومی‌ برضد موسی‌ و شاید برضد طارق‌ هم‌، این‌ نگرانی‌ را تشدید می‌کرد (نک‌ : عنان‌، ۱/ ۵۲). رفتار خشن‌ سلیمان‌ جانشین‌ ولید با موسی‌ نیز حکایت‌ از وجود مایه‌های‌ بیم‌ در ذهن‌ خلفا از سرداران‌ متشخص‌ داشت‌. به‌ هر حال‌، والیگری‌ اندلس‌ با آنکه‌ گاه‌ مانند دورۀ خلافت‌ عمر بن‌ عبدالعزیز از وابستگی‌ به‌ والی‌ افریقیه‌ جدا و مستقل‌ شد (ابن‌ قوطیه‌، همانجا؛ مقری‌، ۱/ ۲۴۹)، اما همچنان‌ از طریق‌ نمایندۀ خلیفه در مغرب‌ (افریقیه‌) به دستگاه‌ خلافت‌ مربوط می‌شد ( اخبار مجموعۀ، ۲۲؛ نیز نک‌ : حمیدی‌، ۹؛ عنان‌، ۱/ ۸۲). پس‌ از سقوط خلافت‌ امویان‌ دمشق‌ و آغاز خلافت‌ عباسی‌، اندلس‌ هرچه‌ بیشتر از مرکز خلافت‌ دور شد و آشفتگی‌ بیشتر در کار ادارۀ این‌ سرزمین‌ راه‌ یافت‌ تا در ۱۳۸ق‌/ ۷۵۶م‌ عبدالرحمان‌ بن‌ معاویه‌، معروف‌ به‌ «داخل‌» امارت‌ و خلافت‌ امویان‌ اندلس‌ را بنیان‌ نهاد (حمیدی‌، ۹-۱۰؛ بازورث‌، ۳۲-۳۳).

در دورۀ والیان‌، آشوبهای‌ مرکز خلافت‌ در شرق‌ و انعکاسهای‌ آن‌ در مغرب‌ آثار خود را در اندلس‌ نیز آشکار ساخت‌ و به‌ویژه‌ مسألۀ عرب‌ و بربر و تعصبهای‌ قبیله‌ای‌، عربهایِ زمامدارِ اندلس‌ را گرفتار چنان‌ کینه‌ها و رفتارهای‌ جاهلی‌ نسبت‌ به‌ هم‌ کرد که‌ حتی‌ در حق‌ دشمنان‌ دینی‌ هم‌ قابل‌ تصور نبود (مثلاً نک‌ : ابن‌ عذاری‌، ۲/ ۴۵؛ مونس‌، همان‌، ۲۱۳- ۲۱۷).

به‌ این‌ ترتیب‌، از ورود طارق‌ تا خروج‌ او و موسی‌ از اندلس‌، یعنی‌ در عرض‌ ۳ سال‌ تقریباً همۀ اندلس‌ به‌ تصرف‌ نیروهای‌ مسلمان‌ عرب‌ و بربر درآمد و کار فتح‌ اندلس‌ پایان‌ گرفت‌. این‌ خود حادثه‌ای‌ حیرت‌انگیز بود که‌ تنها به‌ مساعدت‌ احوال‌ و عوامل‌ ممکن‌ شد و آزادمنشی‌ و رفتار دور از تعصب‌ فاتحان‌ مسلمان‌ هم‌ این‌ تسلط را تسریع‌ کرد، تا جایی‌ که‌ حتی‌ آن‌ عده‌ از مسیحیان‌ اسپانیا که در حکومت‌ مسلمانان‌ آیین‌ خود را حفظ کردند، به‌ سبب‌ توجه‌ به‌ زبان‌ و فرهنگ‌ عربی‌ و اسلامی‌ به‌ «مُستَعرَب‌[۱۶]» مشهور شدند و در کنار اعقاب‌ (مُوَلَّدین‌) بومیان‌ مسلمان‌ شده‌ (مُسالِمه‌) زیستند و زبان‌ عربی‌ حتی‌ در کلیسا جای‌ لاتین‌ را گرفت‌ (آرنولد، ۹۸-۱۰۴؛ مونس‌، همان‌، ۴۲۵). اما اندلس‌ تنها سرزمین‌ فتح‌ شده‌ به‌ وسیلۀ مسلمانان‌ بود که‌ حرکت‌ مخالف‌ در آنجا هیچ‌گاه‌ کاملاً خاموش‌ نشد، برعکس‌، از یک‌ حالت‌ مقاومت‌ ابتدایی‌ غیرقابل‌ توجه‌ تدریجاً به‌ یک‌ جریان‌ تهاجمی‌ معروف‌ به‌ حرکت‌ «فتح‌ دوباره‌[۱۷]» تبدیل‌ شد و سرانجام‌، ۸ قرن‌ پس‌ از آغاز فتح‌، حکومت‌ اسلام‌ از آخرین‌ نقطۀ جنوب‌ آن‌ هم‌ قطعاً برانداخته‌ شد. ابوعبدالله‌ محمد یازدهم‌، آخرین‌ امیر نصری‌ در ۸۹۸ق‌/ ۱۴۹۳م‌ این‌ پایان‌ را به‌ رسمیت‌ شناخت‌ و اندلس‌ را به‌ سوی‌ مغرب‌ پشت‌ سرگذاشت‌ (عنان‌، ۵/ ۲۶۲). غفلت‌ نخستین‌ فاتحان‌ مسلمان‌ اندلس‌ از استرقه‌ و جلیقیه‌ به‌ علت‌ کوچکی‌ و ظاهر کم‌ اهمیت‌ آنها از عوامل‌ مهم‌ تکوین‌ و رشد نهضت‌ «فتح‌ دوباره‌» به‌ شمار آمده‌ است‌؛ زیرا همان‌ نقطه‌ پناهگاه‌ بقایای‌ گُتها شد که‌ از آنجا تحولات‌ را زیرنظر گرفتند و به‌ تدریج‌ که‌ خود نیرومندتر و مسلمانان‌ به‌ علتهای‌ گوناگون‌ داخلی‌ ناتوان‌ شدند، شهر به‌ شهر و نقطه‌ به‌ نقطه‌ مسلمانان‌ را واپس‌ راندند تا سرانجام‌، همۀ شبه‌جزیره‌ را پس‌ گرفتند (مونس‌، فجر، ۳۰۸-۳۱۰).


اسلام‌ در اروپا

جنوب‌ فرانسه‌

به‌ روایت‌ مورخان‌ اسلامی‌، موسی‌ بن‌ نصیر و طارق‌ ابن‌ زیاد چون‌ به‌ هم‌ پیوستند، روی‌ به‌ سرزمین‌ فرنگان‌ (افرنجه‌) نهادند (نک‌ : گسترش‌ اسلام‌ در اندلس‌ در همین‌ مقاله‌) و تا درۀ رود رُن‌ پیش‌ رفتند (ابن‌ اثیر، ۴/ ۵۶۵؛ مقری‌، ۱/ ۲۷۳)، یعنی‌ از گذرگاههای‌ رشته‌ کوههای‌ پیرنه‌ (در منابع‌ عربی‌: البرتات‌) عبور کردند و به‌ مرزهای‌ دولت‌ فرنگان‌ رسیدند (قس‌: مونس‌، همان‌، ۲۴۲).

قرار داشتن‌ ایالت‌ سپتیمانی‌ [۱۸]اسپانیا در آن‌ سوی‌ پیرنه‌ و وجود ایالت‌ آکیتن [۱۹](اقطانیه‌) در غرب‌ و شمال‌ غرب‌ این‌ ایالت‌ اسپانیا در سرزمین‌ گُل‌ (در منابع‌ عربی‌: غالیه‌ - غالیا) که در دست‌ دوکِ اود [۲۰]بود، و قدرت‌ فزایندۀ فرانکهای‌ کارُلنژی‌ [۲۱]استقلال‌ آن‌را تهدید می‌کرد،همه‌ عواملی‌ بود که‌ فاتحان‌ اسپانیا را به‌ پیشروی‌ در آن‌ سوی‌ پیرنه‌ برمی‌انگیخت‌. دولت‌ مرُونژی‌ [۲۲](فرزندان‌ کلویس‌[۲۳]) که‌ به‌ علت‌ مساعدت‌ افکار عمومی‌ و ملاحظه‌ کاریهای‌ حاجبان‌ کارلنژی‌ - که‌ به‌ نام‌ شاهان‌ بی‌کفایت‌ مرونژی‌ قدرت‌ خود را افزایش‌ می‌دادند - هنوز بر سر پا بود، رو به‌ انحطاط داشت‌ و آن‌ حاجبان‌ در آستانۀ انتقال‌ پادشاهی‌ به‌ خود، و در صدد سرکوب‌ و منقاد ساختن‌ طوایف‌ ژرمن‌ و دوکهای‌ مستقل‌ بودند. امیرمقتدر خاندان‌ کارلنژی‌ به‌هنگام‌ فتح‌اسلامی‌ اسپانیا پپن‌دوهرستال‌ [۲۴]نام‌ داشت‌ که در ۹۶ق‌/ ۷۱۵م‌ در گذشت‌ و پس‌ از چند سال‌ کشمکش‌ خانوادگی‌، یکی‌ از پسران‌ او به‌ نام‌ شارل‌ مارتل‌ (در منابع‌ عربی‌: قارله‌) از ۱۰۲ق‌/ ۷۲۰م‌ با منصب‌ کاخبانی‌ (حاجب‌) بر همۀ فرانکها امارت‌ یافت‌ (لئونار، 348 , 343 ؛ عنان‌، ۱/ ۷۸-۸۰).

دوک‌ اود که در کشمکشهای‌ کارلنژیها گاه‌ از طرف‌ برخی‌ از مدعیان‌ به‌ یاری‌ خواسته‌ می‌شد، به دست‌ شارل‌ مارتل‌ منهزم‌ شد و به‌ صلح‌ با او تن‌ درداد (همانجا). در این‌ هنگام‌ سمح‌ بن‌ مالک‌ خولانی‌ از سوی‌ عمر ابن‌ عبدالعزیز والی‌ اندلس‌ شد و در ۱۰۰ق‌/ ۷۱۸م‌ بدانجا رفت‌ (ابن‌ اثیر، ۵/ ۵۵؛ اخبار مجموعۀ، ۲۳). سمح‌ پس‌ از سامان‌ دادن‌ به‌ امور اندلس‌، به‌ ایالت‌ سپتیمانی‌ هجوم‌ برد و بر مرکز آن‌ دست‌ یافت‌ و تا طرسونه‌ (تاراسکون‌) و طولوشه‌ (تولوز) مرکز اقطانیه‌ (آکیتن‌) پیش‌ رفت‌. دوک‌ اود که‌ بازماندگان‌ گت‌ و مردم‌ ناوار دور او را گرفته‌ بودند و در اندیشۀ مقابله‌ با شارل‌ مارتل‌ بود، به‌ مقابلۀ مسلمانان‌ آمد. در نبردی‌ سخت‌، سمح‌ کشته‌ شد (روز عرفۀ ۱۰۲ق‌/ ۱۰ ژوئن‌ ۷۲۱م‌) و مسلمانان‌ به‌ سپتیمانی‌ باز گشتند (عنان‌، ۱/ ۸۱؛ مونس‌، همان‌، ۲۴۵). مردم‌ مناطق‌ لانگدک [۲۵](اطراف‌ تولوز) و پیرنه‌ از این‌ خبر دلگرم‌ شدند و بر مسلمانان‌ شوریدند. اما مسلمانان‌ هنوز اربونه‌ (ناربن‌) را در دست‌ داشتند و از اندلس‌ هم‌ نیروی‌ کمکی‌ به‌ آنان‌ می‌رسید (شکیب‌ ارسلان‌، ۷۲). بر اثر سامان‌ یابی‌ مجدد نیروهای‌ مسلمان‌ در سایۀ کوششهای‌ یکی‌از سران‌ سپاه‌ به‌ نام‌ عبدالرحمان‌ بن‌ عبدالله‌ غافقی‌، سپاهیان‌ وی‌ او را به‌ ولایت‌ و فرماندهی‌ خود برگزیدند، اما اندکی‌ بعد عنبسۀ بن‌ سحیم‌ کلبی‌ از سوی‌ والی‌ افریقیه‌ فرماندهی‌ و حکومت‌ یافت‌ (عنان‌، ۱/ ۸۲؛ مونس‌، فجر، ۲۴۵-۲۴۶).

عنبسه در صفر ۱۰۳/ اوت‌ ۷۲۱ به‌ اندلس‌ درآمد (عنان‌، همانجا) و در اواخر والیگری‌ ۴ ساله‌اش‌ (نک‌ : عنان‌، همانجا: در اواخر ۱۰۵ق‌/ اوایل‌ ۷۲۴م‌) به‌ سرزمین‌ فرنگ‌ حمله‌ برد و شهر قرقشونه‌ (کارکاسن[۲۶]) را پس‌ از محاصره‌ با شروطی‌ به‌ صلح‌ گرفت‌ (ابن‌ اثیر، ۵/ ۱۳۶، ذیل‌ حوادث‌ ۱۰۷ق‌). پس‌ از آن‌ شهر نیم‌ [۲۷]را تسخیر کرد و پیشروی‌ سریع‌ خود را تا درۀ رود رن‌ بدون‌ برخورد به‌ مقاومتی‌ ادامه داد و تا رود سائون‌ [۲۸]و شهراُتن‌ [۲۹]در بورگنی‌ [۳۰]پیش‌ رفت‌ و آنجا را گرفته‌، به‌ شهر سانس [۳۱](در ۳۰ کیلومتری‌ جنوب‌ پاریس‌) هجوم‌ برد. در اینجا دوک‌ اود بیمناک‌ از حملۀ مسلمانان‌ به‌ قلمروش‌ درخواست‌ صلح‌ کرد (عنان‌، ۱/ ۸۳؛ مونس‌، همان‌، ۲۴۷). عنبسه در بازگشت‌ به‌ جنوب‌ در نبردی‌ سخت‌ با فرانکها مجروح‌ شد و درگذشت‌ (عنان‌، ابن‌ اثیر، همانجاها؛ قس‌: مونس‌، همانجا). پس‌ از او تا مدتی‌ تهاجم‌ جدیدی‌ تدارک‌ دیده‌ نشد. در زمان‌ ولایت‌ هیثم‌ بن‌ عبید کلابی‌ یا کنانی‌ (۱۱۱-۱۱۲ق‌/ ۷۲۹-۷۳۰م‌) حرکتهای‌ جنگی‌ در ماورای‌ سپتیمانی‌ در درۀ رن‌ تا کرانۀ سائون‌ و در جنوب‌ بورگنی‌ از سرگرفته‌ شد، اما به‌ سبب‌ اختلافات‌ داخلی‌ میان‌ عربها و بربرها دوامی‌ نیافت‌ و حتی‌ شهرهای‌ تصرف‌ شده‌ از دست‌ رفت‌ (عنان‌، ۱/ ۸۳ -۸۴). درواقع‌ نابسامانیها و مشکلات‌ درونی‌ دستگاه‌ خلافت‌ اموی‌ و والیان‌ آنها در ایالات‌ دور در این‌ دوران‌ به‌ گونه‌ای‌ بود که دورۀ فتوح‌ بزرگ‌ و پایدار دیگر سپری‌ شده‌، و حرکتهای‌ جنگی‌ سردارانی‌ مانند عنبسه‌ و دیگران‌ بیشتر صورت‌ تاخت‌ و تازهای‌ نامنظم‌ به‌ خود گرفته‌ بود؛ چنانکه‌ هیچ‌ کوششی‌ برای‌ ایجاد یک‌ پایگاه‌ مرکزی‌ در سرزمین‌ گل‌ (جنوب‌ فرانسه‌) که‌ استمرار حضور نیروی‌ اسلام‌ را در منطقه‌ تضمین‌ و پشتیبانی‌ کند، صورت‌ نگرفت‌ (مونس‌، همان‌، ۲۴۷- ۲۴۸).

در اوایل‌ سال‌ ۱۱۳ق‌/ ۷۳۱م‌ عبدالرحمان‌ غافقی‌ والی‌ اندلس‌ شد. انگیزه‌هایی‌ چون‌ انتقامجویی‌ و مقابله‌ با برخی‌ تحرکات‌ خیانتکارانه‌، او را در اوایل‌ سال‌ ۱۱۴ق‌ به‌ حرکت‌ در سرزمینهای‌ جنوب‌ فرانسه‌ واداشت‌. مسلمانان‌ شهر آرل‌ [۳۲]را پس‌ از نبردی‌ سخت‌ گرفتند و با عبور از رود گارن [۳۳]نیروی‌ اود را در هم‌ شکستند و شهر بردو را تصرف‌ کردند و سراسر آکیتن‌ به دست‌ مسلمانان‌ افتاد. عبدالرحمان‌ به‌ جانب‌ رن‌ بازگشت‌. نیروهای‌ او برلیون‌ و بزانسون‌[۳۴] هم‌ غلبه‌ یافتند و برخی‌ گروهها تاسانس‌ در نزدیکی‌ پاریس‌ پیش‌ رفتند. به‌ این‌ ترتیب‌، عبدالرحمان‌ در چند ماه‌ نیمی‌ از جنوب‌ فرانسه‌ را از مشرق‌ تا مغرب‌ گرفت‌ (عنان‌، ۱/ ۸۶ -۹۲؛ مونس‌، فجر، ۲۶۲- ۲۶۵). نیروهای‌ او سپس‌ به‌ سوی‌ تور[۳۵]، دومین‌ شهر منطقه‌ رفتند و آنجا را گرفته‌، کلیسای‌ مشهور آن‌ سن‌ مارتن‌ را ویران‌ کردند (همان‌، ۲۶۶). در این‌ وقت‌ شارل‌ مارتل‌ که‌ خود را در خطر می‌دید و هم‌ آرزوی‌ گسترش‌ قلمرو خود را داشت‌، به‌ تدارک‌ نیروی‌ بزرگی‌ برای‌ مقابله‌ با مسلمانان‌ برخاست‌ و لشکری‌ از تیره‌های‌ گوناگون‌ فرانکها، ژرمنها و طوایف‌ وحشی‌ شمالی‌ فراهم‌ آورده‌، رهسپار جنوب‌ شد. نقطۀ تلاقی‌ شارل‌ با مسلمانان‌ دقیقاً شناخته‌ نیست‌، اما می‌دانیم‌ که‌ از اواخر شعبان‌ ۱۱۴/ اکتبر ۷۳۲ در دشت‌ میان‌ دو شهر پواتیه‌ [۳۶]و تور جنگ‌ درگرفت‌ (شکیب‌ ارسلان‌، ۹۰-۹۱). مورخان‌ مسلمان‌ آگاهی‌ چندانی‌ از چند و چون‌ این‌ حادثۀ بزرگ‌ ندارند. با همۀ شوردینی‌، در اردوی‌ مسلمانان‌ عوامل‌ نامساعد چندی‌ وجود داشت‌ که‌ نتیجۀ برخورد را به‌ ضرر آنان‌ رقم‌ می‌زد. پس‌ از چند روز پیکارهای‌ نامنظم‌، نبرد اصلی‌ شروع‌ شد و روز دوم‌ رخنه در صفوف‌ مسلمانان‌ افتاد و آنان‌ شبانگاه‌ به‌سوی‌ سپتیمانی‌عقب‌ نشستند (اوایل‌ رمضان‌ ۱۱۴). مورخان‌ مسلمان‌ به‌ علت‌ کثرت‌ کشتگان‌، این‌ نقطه‌ را «بَلاط الشهداء» نامیدند و نویسندگان‌ اروپایی‌ آن‌ را نبرد پواتیه‌ خوانده‌اند (همو، ۸۴؛ عنان‌، ۱/ ۱۰۰-۱۰۴؛ مونس‌، همان‌، ۲۶۷- ۲۷۵). این‌ نبرد آخرین‌ حد پیشروی‌ سپاهیان‌ اسلام‌ را در مغرب‌ زمین‌ مشخص‌ کرد (حتی‌، ۱/ ۲۷۷). مورخان‌ اروپایی‌ برای‌ این‌ جنگ‌ اهمیت‌ بسیار قائل‌ شده‌، و تقریباً همگی‌ شکست‌ مسلمانان‌ را در آن‌ موجب‌ رهایی‌ اروپا و مسیحیت‌ از سلطۀ اسلام‌ و عرب‌ دانسته‌اند (نک‌ : عنان‌، ۱/ ۱۱۳-۱۱۴).

با انتشارخبر این‌ شکست‌مردم‌جنوب‌گُل‌ و شمال‌اسپانیابرمسلمانان‌ شوریدند. والی‌ افریقیه‌ به‌ شتاب‌ عبدالملک‌ بن‌ قَطَن‌ فهری‌ را ولایت‌ اندلس‌ داد. عبدالملک‌ نیز بی‌درنگ‌ برای‌ تثبیت‌ موقعیت‌ مسلمانان‌ به‌ کار پرداخت‌. او با حمله‌ به‌ مناطق‌ ناوار و آراگون‌ در جنوب‌ پیرنه‌ و عبور از گذرگاه‌ کوه‌ به‌ لانگدک‌ درآمد و استحکامات‌ مسلمانان‌ را سامان‌ داد. سران‌ محلی‌ منطقۀ سپتیمانی‌ هم‌ که‌ از استیلای‌ دوک‌ اود و شارل‌ مارتل‌ هر دو بیم‌ داشتند، از مسلمانان‌ یاری‌ جستند، اما عبدالملک‌ چون‌ سپاه‌ کافی‌ نداشت‌، در سرزمین‌ فرنگان‌ داخل‌ نشد و به‌ جنوب‌ بازگشت‌ و به‌ هنگام‌ گذر از پیرنه دسته‌های‌ جنگجویان‌ محلی‌ به‌ او حمله‌ کردند و زیان‌ فراوان‌ رساندند و او به‌ قرطبه‌ بازگشت‌. حکمرانی‌ او چندان‌ به درازا نکشید و در رمضان‌ ۱۱۶/ اکتبر ۷۳۴ معزول‌، و عقبۀ بن‌ حجاج‌ سلولی‌ در شوال‌ همان‌ سال‌ والی‌ اندلس‌ شد. عقبه‌ به‌ عنوان‌ سرداری‌ سلحشور و با عزم‌ و هیبت‌ بار دیگر سلطۀ اسلام‌ را در ایالات‌ شمالی‌ و در سرزمین‌ گل‌ مستقر کرد، استحکامات‌ مسلمانان‌ را در کنارۀ رن‌ استوارتر گردانید و ثغر اربونه‌ را پایگاه‌ جهاد ساخت‌ (همو، ۱/ ۱۱۷- ۱۱۸). در این‌ مدت‌ شارل‌ مارتل‌ به‌ مقابله در برابر مسلمانان‌ برنخاست‌، اما وقتی‌ در ۱۱۷ق‌ دوک‌ اود درگذشت‌، به‌ شتاب‌ به‌ آکیتن‌ آمد و پسر اود را به‌ جای‌ پدر نشاند و او را وادار به‌ تبعیت‌ از خود کرد (همو، ۱/ ۱۱۹؛ مونس‌، همان‌، ۲۷۹).

ظاهراً سختی‌ جنگ‌ پواتیه‌، شارل‌ را از اندیشۀ درگیری‌ مجدد با مسلمانان‌ دور می‌داشت‌ (همانجا). چون‌ عقبه‌ به‌ شمال‌ پیرنه‌ آمد، مسلمانانی‌ که در منطقۀ پرووانس‌ شهرهایی‌ را گرفته‌، و به‌ پایگاهی‌ تبدیل‌ کرده‌ بودند، با او رهسپار ناحیۀ دفینه‌ [۱]شدند و پس‌ از تصرف‌ و تخریب‌ سن‌ پل‌ تروا شاتو [۲]و دنزر [۳]به‌ سمت‌ شمال‌ رفتند و به‌ انتقام‌ بلاط الشهداء، در والانس‌ همۀ کلیساهای‌ اطراف‌ وین‌ [۴]را ویران‌ کردند (همان‌، ۲۸۰-۲۸۱). در این‌ حرکتها والی‌ اربونه‌ عبدالرحمان‌ بن‌ علقمۀ لخمی‌، معروف‌ به‌ «شهسوار اندلس‌» سرکردگی‌ داشت‌ و مورونت‌، دوک‌ مارسی‌، امیرپرووانس‌، حکمران‌ سرزمینهای‌ میان‌ رن‌ و آلپ‌ و نیرومندترین‌ سردار منطقه‌ با نیروی‌ خود مسلمانان‌ را همراهی‌ می‌کرد. مسلمانان‌ در آغاز لیون‌ و پس‌ از آن‌ بورگنی‌ را درنوردیدند و تقریباً همۀ مراکز پیشین‌ خود را در جنوب‌ فرانسه‌، از مرزهای‌ شمال‌ ایتالیا (پیمون‌[۵]) تا اقیانوس‌ به دست‌ آوردند (همانجاها). در اینجا شارل‌ مارتل‌ به‌ مقابله‌ برخاست‌: برادرش‌ شیلد بران‌ [۶]را با نیرویی‌ گران‌ به‌ آوینیون‌ فرستاد و از لویتبران‌ [۷]پادشاه‌ لمباردی‌ (در شمال‌ ایتالیا) خواست‌ که‌ به‌ جناح‌ شرقی‌ مسلمانان‌ در کوه‌ پیمون‌ حمله‌ برد. شیلد بران‌ در حمله‌ به‌ آوینیون‌ که‌ مسلمانان‌ آن‌ را بسیار استوار کرده‌ بودند، توفیق‌ نیافت‌. شارل‌ مارتل‌ خود با نیروی‌ تازه‌نفسی‌ آمد و لویتبران‌ هم‌ از پیمون‌ دست‌ به‌ حمله‌ زد. مسلمانان‌ محصور در آوینیون‌ با دلیری‌ دفاع‌ کردند، اما فرنگان‌ سرانجام‌ پیروز شدند و مسلمانان‌ را کشتار کردند (مونس‌، فجر، ۲۸۱-۲۸۲). نیروی‌ فرانکها به‌ سوی‌ اربونه‌ هجوم‌ آورد و مردم‌ مناطق‌ پیرنه‌ هم‌ راههای‌ ارتباطی‌ مسلمانان‌ را با اندلس‌ بستند. نیروی‌ مسلمانان‌ در گل‌ تنها از راه دریا می‌توانست‌ با اندلس‌ ارتباط یابد و نیرویی‌ که‌ عقبه‌ از دریا به‌ اربونه‌ فرستاد، به دست‌ شارل‌ مارتل‌ غافلگیر شد (۱۱۹ق‌/ بهار ۷۳۷م‌)، اما او از محاصرۀ اربونه‌ سودی‌ نبرد. مردم‌ جنوب‌ گل‌ نیز از شارل‌ حمایت‌ نکردند و او را به‌ چشم‌ دشمن‌ نگریستند و او نیز پس‌ از ویران‌ کردن‌ چند شهر با اسیران‌ بسیاری‌ از مسلمانان‌ و گروگانهایی‌ از بزرگان‌ گل‌ به‌ شمال‌ بازگشت‌ (همان‌، ۲۸۲-۲۸۴؛ عنان‌، ۱/ ۱۱۹-۱۲۰).

عقبه در ۱۲۰ق‌/ بهار ۷۳۸م‌ به‌ سپتیمانی‌ بازآمد و بار دیگر بر شهر آرل‌ و آوینیون‌ و چند جای‌ دیگر در پرووانس‌ مستولی‌ شد. اما نیروی‌ ائتلافی‌ شارل‌ مارتل‌ و دیگر امرای‌ فرانک‌ عقبه‌ را وادار به‌ عقب‌ نشینی‌ کردند و او به‌ زحمت‌ توانست‌ بقیۀ نیروهای‌ خود را از پیرنه‌ عبور داده‌، به‌ قرطبه‌ برساند. بدین‌ ترتیب‌، از سپتیمانی‌ جز اربونه‌ و باریکه‌ای‌ میان‌ اربونه‌ و پیرنه در دست‌ مسلمانان‌ بازنماند (همو، ۱/ ۱۲۰-۱۲۱؛ مونس‌، همان‌، ۲۸۶-۲۸۷). در این‌ میان‌، عقبه درگذشت‌ و جانشین‌ او عبدالملک‌ ابن‌ قطن‌ گرفتار شورش‌ بربرها و مخالفت‌ گروههای‌ عرب‌ دیگر شد و به‌ قتل‌ رسید و کین‌ خواهان‌ او با قسمت‌ بزرگی‌ از نیروی‌ مستقر در اربونه‌ برای‌ انتقامجویی‌ به‌ قرطبه‌ آمدند ( اخبار مجموعۀ، ۳۷-۴۳) و این‌ موجب‌ شد که‌ جنوب‌ فرانسه‌ از بهترین‌ مدافعان‌ مسلمان‌ خالی‌ شود و به‌ شکست‌ نهایی‌ مسلمانان‌ در آنجا بینجامد. با تثبیت‌ قدرت‌ پِپَن‌ دوم‌، جانشین‌ شارل‌ مارتل‌، و توجه‌ او به‌ جنوب‌، شهرهای‌ بزرگ‌ سپتیمانی‌ مانند بِزیه‌، نیم‌ و مگلون‌ [۸]از دست‌ مسلمانان‌ بیرون‌ رفت‌ و در امیرنشینهای‌ پیرنه‌، مانند کنتبریه‌[۹]، و نبره‌ (ناوار) نیز کار به دست‌ مردم‌ محلی‌ افتاد و عبدالرحمان‌بن‌علقمه‌ با موقعیت‌ ضعیفی‌ به‌ اربونه‌ بازگشت‌ (مونس‌، همان‌، ۲۸۸).

پس‌ از چند سال‌ در ۱۳۳ق‌/ ۷۵۱م‌ که‌ پپن‌ دوم‌ تاج‌ و تخت‌ مرونژیها را به دودمان‌ خود (کارلنژیها) منتقل‌ کرد، با نیروی‌ بزرگی‌ به‌ سوی‌ اربونه‌ رفت‌ و به‌ یاری‌ یکی‌ از امرای‌ گت‌ در جنوب‌ گل‌، به‌ نام‌ آنسموندوس‌ که‌ قلمرو خود را تسلیم‌ پپن‌ کرد، اربونه‌ را در محاصره‌ گرفت‌، اما کاری‌ از پیش‌ نبرد و عقب‌ نشست‌. تا ۷ سال‌ پس‌ از آن‌ به‌ سبب‌ انقراض‌ امویان‌ و ورود عبدالرحمان‌ داخل‌ به‌اندلس‌، نیرویی‌ به‌جنوب‌ فرانسه‌ گسیل‌ نشد و اربونه‌ تنها و به‌ پشتیبانی‌ پادگان‌ خود و نیز به‌ سبب‌ گرفتاریهای‌ داخلی‌ پپن‌، در دست‌ مسلمانان‌ ماند. عبدالرحمان‌ داخل‌ با تثبیت‌ قدرت‌ خود در اندلس‌، در ۱۴۰ق‌/ ۷۵۷م‌ یکی‌ از سردارانش‌ را به‌ اربونه‌ فرستاد. این‌ نیرو گرفتار هجوم‌ قبایل‌ منطقۀ پیرنه‌ شد و در هم‌ شکست‌. از آن‌ پس‌ اربونه‌ به‌ حال‌ خود رها شد و مسیحیان‌ آنجا به‌ همدستی‌ یکدیگر در ۱۴۱ق‌ به‌ کشتار مسلمانان‌ پرداختند و دروازه‌های‌ شهر را به‌ روی‌ نیروهای‌ فرنگ‌ باز کردند. پپن‌ به‌ شتاب‌ نیرویی‌ به‌ کمک‌ شورشیان‌ فرستاد که‌ سرانجام‌، پس‌ از نزدیک‌ به‌ ۳۰ سال‌ این‌ پایگاه‌ اسلامی‌ منطقۀ سپتیمانی‌ و جنوب‌ گل‌ را از مسلمانان‌ پس‌ گرفتند (مونس‌، فجر، ۲۸۹-۲۹۱). با آنکه‌ گروههای‌ مسلمان‌ در برخی‌ از مناطق‌ دوک‌ نشین‌ دفینه‌ و کنت‌ نشین‌ نیس‌ و در دره‌های‌ باختری‌ آلپ‌ در زمان‌ حکمرانی‌ شارلمانی‌ (۱۵۱- ۱۹۸ق‌/ ۷۶۸-۸۱۴م‌) باقی‌ ماندند و گاهی‌ حرکتهایی‌ تا نواحی‌ گرنوبل‌ هم‌ انجام‌ دادند، اما استیلای‌ مسلمانان‌ در جنوب‌ فرانسه‌ با سقوط اربونه‌ پایان‌ یافته‌ بود (همان‌، ۲۹۱-۲۹۲). پناهندگی‌ و تمسک‌ برخی‌ از امرای‌ مسلمان‌ شمال‌ اندلس‌ به‌ سلاطین‌ فرنگ‌ برای‌ کسب‌ حمایت‌ آنان‌ در برابر امویان‌ اندلس‌ و روابط دوستانۀ عباسیان‌ با دولت‌ فرانسه در عین‌ خصومت‌ فرنگان‌ با مسلمانان‌ جنوب‌ فرانسه‌ و دولت‌ اموی‌ قرطبه‌ (شکیب‌ ارسلان‌، ۱۱۷- ۱۱۹) تکرار داستان‌ تاریخی‌ شکست‌ وحدت‌ عقیده در برابر اختلاف‌ منافع‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ است‌.


منطقۀ آلپ‌ (سویس‌ و ایتالیای‌ شمالی‌)

نخستین‌ بار در ۲۷۸ق‌/ ۸۹۱م‌ از نفوذ مسلمانان‌ به‌ خلیج‌ سن‌ تروپه در جنوب‌ غربی‌ نیس‌ و موناکو یاد شده‌ است‌ که‌ سپس‌ توسعۀ بیشتری‌ یافت‌ و اختلافات‌ داخلی‌ میان‌ مردم‌ این‌ نواحی‌ و توسل‌ به‌ مسلمانان‌ برای‌ مقابله‌ با یکدیگر، کار مهاجمان‌ را آسان‌تر کرد. این‌ نفوذ و توسعه‌ ظاهراً هدف‌ دینی‌ و سیاسی‌ نداشت‌ و صرفاً برای‌ ماجراجویی‌ و دست‌ یافتن‌ به‌ ثروت‌ بود. با اینهمه‌، مسلم‌ است‌ که‌ از این‌ تاریخ‌ مسلمانان‌ در منطقه‌ حضور داشتند و به دست‌ اندازی‌ و حمله‌ از ساووا تا ایتالیا و سویس‌ و مناطق‌ واقع‌ در میان‌ رودهای‌ پو و رُن‌، مانند پیمون‌، پرووانس‌، دفینه‌، مونفرا [۱۰]و تارانتز[۱۱] پرداختند. مورخان‌ اروپایی‌ همچنین‌ از حضور مسلمانان‌ در اطراف‌ دریاچۀ ژنو و منطقۀ وُ(وات‌[۱۲]) در آلپ‌ شرقی‌ و در شرق‌ سویس‌ (سویس‌ آلمانی‌) خبر داده‌اند که‌ باید مربوط به‌ پیش‌ از ۳۲۸ق‌/ ۹۴۰م‌ باشد. گمان‌ می‌رود که‌ این‌ مسلمانان‌ از ناحیۀ رود رُن‌ به‌ سوی‌ مشرق‌ تا درۀ رود راین‌ و سپس‌ تا منطقۀ ژورا آمده‌ باشند. اقامت‌ اینان‌ در شرق‌ سویس‌ تا اوایل‌ نیمۀ دوم‌ قرن‌ ۱۰م‌ به درازا کشید، تا در ۳۴۳ق‌/ ۹۵۴م‌ کنراد پادشاه‌ بورگنی‌ بسیاری‌ از آنان‌ را به‌ زور و خدعه‌ از منطقه‌ بیرون‌ کرد؛ اما گذرگاههای‌ آلپ‌ غربی‌ همچنان‌ در دست‌ مسلمانان‌ باقی‌ ماند که در آنجا با مردم‌ بومی‌ در آمیختند و صاحب‌ کشت‌ و کار شدند و حتی‌ استیلایشان‌ بر گذرگاههای‌ اصلی‌ هم‌ مبنی‌ بر عهد و شرطی‌ با امرای‌ محلی‌ مانند هوگو، کنت‌ پرووانس‌ بود؛ گرچه در ۳۶۴ق‌/ ۹۷۵م‌ گروهی‌ از آنجا اخراج‌ شدند و گروهی‌ تغییر دین‌ دادند. در دیگر مناطق‌ سویس‌ و ایتالیا نیز مسلمانان‌ با همین‌ سرنوشت‌ رو به‌ رو شدند (شکیب‌ ارسلان‌، ۱۶۰- ۱۹۲، ۲۴۴-۲۶۱؛ عنان‌، ۱/ ۴۶۰- ۴۶۸).


جزایر مدیترانه‌

پس‌ از سیطرۀ مسلمانان‌ بر مصر و شام‌، میل‌ به‌ گسترش‌ عقیده‌ و نیز معارضۀ سیاسی‌ آنان‌ با امپراتوری‌ روم‌ شرقی‌ ضرورت‌ توجه‌ به‌ نیروی‌ دریایی‌ را پیش‌ آورد و اولین‌ ناوگان‌ مسلمانان‌ نیز توسط معاویۀ بن‌ ابی‌ سفیان‌ در شام‌، و عبدالله‌ بن‌ سعد بن‌ ابی‌ سرح‌ در مصر تشکیل‌ شد و در آیندۀ دولت‌ اسلامی‌ نقشی‌ بسزا یافت‌ (احمد، ۲؛ حتی‌، ۱/ ۲۱۴- ۲۱۵؛ فیصل‌، ۹۷). معاویه در ۲۸ یا ۲۹ق‌/ ۶۴۹ یا ۶۵۰م‌ با ناوگان‌ خود روی‌ به‌ قبرس‌ آورد و آنجا را به‌ صلح‌ گشود (بلاذری‌، ۱۵۸). این‌ نخستین‌ پیروزی‌ دریایی‌ مسلمانان‌ و نخستین‌ استیلای‌ آنان‌ بر یک‌ جزیره‌ بود (حتی‌، ۱/ ۲۱۴). اما چند سال‌ بعد مردم‌ قبرس‌، رومیان‌ را در جنگ‌ با مسلمانان‌ یاری‌ دادند و معاویه در ۳۳ یا ۳۵ق‌/ ۶۵۳ یا ۶۵۵م‌ با نیروی‌ دریایی‌ بزرگی‌ به‌ قبرس‌ حمله‌ کرد و آنجا را به‌ جنگ‌ گرفت‌ و مسلمانان‌ را در آنجا اسکان‌ داد (بلاذری‌، همانجا).

از سوی‌ دیگر در ۳۰ یا ۳۵ق‌/ ۶۵۱ یا ۶۵۵م‌ هم‌ پس‌ از فتح‌ افریقیه‌، قسطنطین‌ امپراتور روم‌ با نیروی‌ دریایی‌ بزرگی‌ بر مسلمانان‌ حمله‌ آورد، اما از نیروی‌ دریایی‌ مسلمانان‌ به‌ فرماندهی‌ عبدالله‌ بن‌ ابی‌ سرح‌ در پیکار معروف‌ به‌ غزوۀ «ذات‌ الصواری‌» به‌ سختی‌ شکست‌ خورد (طبری‌، ۴/ ۲۹۰؛ حتی‌، ۱/ ۲۱۴، ۲۶۰). حملات‌ دریایی‌ مسلمانان‌ در زمان‌ معاویه‌ تا سیسیل‌ کشیده‌ شد (ابن‌ عذاری‌، ۱/ ۱۰). هم‌ در آن‌ زمان‌، نیروی‌ دریایی‌ مسلمانان‌ تا مقابل‌ قسطنطنیه‌ نیز رفت‌ (ابن‌ اثیر، ۳/ ۹۵-۹۶). با گسترش‌ نفوذ و درگیری‌ مسلمانان‌ در سواحل‌ مغرب‌ و اندلس‌ اهمیت‌ نیروی‌ دریایی‌ و جزایر مدیترانه‌ بیش‌ از پیش‌ برای‌ آنان‌ آشکار شد. حسان‌ پایگاه‌ کشتی‌ سازی‌ و نیروی‌ دریایی‌ تونس‌ را در نزدیکی‌ قرطاجنه‌ برای‌ رویارویی‌ با حمله‌های‌ احتمالی‌ رومیان‌ ساخت‌ (مونس‌، فجر، ۴۵). موسی‌ بن‌ نصیر با احداث‌ مجرای‌ آبی‌ به‌ طول‌ ۱۲ میل‌ از دریا به داخل‌ خشکی‌ در بندر تونس‌ کارگاه‌ کشتی‌سازی‌ و لنگرگاه‌ امن‌ و زمستانی‌ برای‌ کشتیها ایجاد کرد ( الامامۀ، ۲/ ۵۷). در دورۀ حکومت‌ امویان‌ در اندلس‌ نیز در بنادر آنجا مانند طرکونه‌، طرطوشه‌، قرطاجنه‌، اشبیلیه‌ و المریه‌ کار کشتی‌ سازی‌ رونق‌ گرفت‌ (شکیب‌ ارسلان‌، ۱۳۹).

در پیشروی‌ مسلمانان‌ به‌ سمت‌ مغرب‌ و اندلس‌ جزیره‌هایی‌ نیز به دست‌ آنان‌ افتاد، از جمله‌ بالئار (در منابع‌ عربی‌: بلیار) در غرب‌ مدیترانه‌ و نزدیک‌ کرانۀ اندلس‌ و مرکب‌ از ۳ جزیره‌ میورقه‌، مینورقه‌ و یابسه‌ [۱۳]که در دوران‌ موسی‌ بن‌ نصیر به‌ تصرف‌ مسلمانان‌ درآمد (ابن‌ قوطیه‌، ۱۵۶؛ ابن‌ عذاری‌، ۱/ ۴۰؛ عنان‌، ۱/ ۳۱، حاشیۀ ۱۵)؛ جزیرۀ سردانیه‌ (ساردنی‌) نیز از سدۀ ۱ق‌ تا سالها میان‌ مسلمانان‌ و اروپاییان‌ دست‌ به دست‌ می‌گشت‌ (ابن‌ اثیر، ۴/ ۵۶۷ - ۵۶۸).

از اواخر قرن‌ ۲ ق‌/ اوایل‌ قرن‌ ۹م‌ مهاجمان‌ دریایی‌ مسلمان‌ به‌ جزیرۀ کرس‌ هجوم‌ بردند. اینان‌ با پناهگاه‌ ساختن‌ بندرهای‌ تونس‌ و سوسه در افریقیه‌ به‌ جزیره‌های‌ نزدیک‌ سواحل‌ اروپایی‌ حمله‌ می‌کردند. تدریجاً دریازنان‌ نرماندی‌ نیز به‌ مسلمانان‌ پیوستند و شارلمانی‌ برای‌ مقابله‌ با این‌ دست‌ اندازیها به‌ ساختن‌ برجها و استحکامات‌ در سواحل‌ دریا و در مصب‌ رودخانه‌ها پرداخت‌ و ناوگانی‌ برای‌ راندن‌ آنان‌ تدارک‌ دید. آخرین‌ حملۀ مسلمانان‌ به‌ کرس‌ در زمان‌ مجاهد عامری‌ در ۴۰۶ق‌/ ۱۰۱۵م‌ بود (شکیب‌ ارسلان‌، ۱۴۰-۱۴۲؛ عنان‌، ۱/ ۲۸۵، ۴۵۹، ۴۶۹).


سیسیل‌ (صقلیه‌)

سیسیل‌ بزرگ‌ترین‌ جزیرۀ مدیترانه‌ است‌ که‌ به‌ سبب‌ موقعیت‌ ممتازش‌ توجه‌ مسلمانان‌ را به‌ خود جلب‌ کرد و به‌ تصرف‌ آنان‌ درآمد و در دورۀ استقرار ایشان‌ آثار اسلامی‌ نسبتاً پایداری‌ در آنجا ساخته‌ شد. نزدیک‌ترین‌ نقطۀ سیسیل‌ به‌ افریقیه‌ با باد مساعد دو روز یا کمتر راه‌ بود. رأس‌ این‌ جزیرۀ ۳ پهلو در شمال‌ به‌ وسیلۀ تنگه‌ای‌ در مقابل‌ شهر مسینی‌ یا مسینه‌ [۱۴]به‌ شبه‌ جزیرۀ ایتالیا می‌پیوست‌ (نک‌ : ابن‌ حوقل‌، ۱۱۳- ۱۲۵؛ یاقوت‌، ۳/ ۴۱۶-۴۱۷؛ ابوالفدا، ۲۳۶-۲۳۷). سیسیل‌ از پایگاههای‌ روم‌ در جنگ‌ با مسلمانان‌ در مصر و افریقیه‌ بود. برخی‌ از فراریان‌ که‌ از برابر عمرو عاص‌ می‌گریختند، به‌ سیسیل‌ پناهنده‌ شدند (یاقوت‌، همانجا؛ احمد، ۲). در ۳۶ق‌ ابن‌ حدیج‌ از سوی‌ معاویه‌ با ناوگانی‌ بزرگ‌ به‌ سیسیل‌ حمله‌ کرد. او به‌ عنوان‌ اولین‌ سردار مسلمان‌ که در این‌ سرزمین‌ جنگید، با غنایم‌ بسیار بازگشت‌ (بلاذری‌، ۲۳۷؛ ابن‌ عذاری‌، ۱/ ۱۰، ۱۲). همچنین‌ ۱۰ سال‌ بعد، ابن‌ حدیج‌ ناوگانی‌ به‌ فرماندهی‌ عبدالله‌ بن‌ قیس‌ به‌ سیسیل‌ فرستاد و این‌ بار نیز مسلمانان‌ غنایم‌ هنگفتی‌ به دست‌ آوردند (همانجا؛ احمد، ۲-۳). با فرمانروایی‌ موسی‌ بن‌ نصیر در شمال‌ افریقا، مسلمانان‌ بیش‌ از پیش‌ به‌ سیسیل‌ حمله‌ بردند ( الامامۀ، ۲/ ۵۷؛ ابن‌ عذاری‌، ۱/ ۳۶، ۴۷). در ۱۲۲ق‌/ ۷۴۰م‌ نیرویی‌ به‌ فرماندهی‌ حبیب‌ بن‌ ابی‌ عبیده‌ بر بخشی‌ از سیسیل‌ دست‌ یافت‌ و سرقوسه‌ [۱۵]را خراجگزار کرد و به‌ نواحی‌ درونی‌ جزیره‌ هم‌ هجوم‌ برد، اما شورش‌ بربرها در طنجه‌ او را به‌ بازگشت‌ واداشت‌. چند سال‌ بعد در ۱۳۵ق‌ این‌ حمله‌ تجدید شد (احمد، ۵)، اما مشکلات‌ داخلی‌ در شمال‌ افریقا و اقدامات‌ دفاعی‌ بیزانسیها در سیسیل‌ و جنوب‌ ایتالیا موجب‌ شد تا نزدیک‌ به‌ نیم‌ قرن‌ بعد نه‌ تنها سیسیل‌ از حملات‌ مسلمانان‌ در امان‌ بماند، بلکه‌ به‌ پایگاهی‌ برای‌ عملیات‌ بیزانسیها بر ضد مسلمانان‌ در مدیترانه‌ تبدیل‌ شود.

در منابع‌ اسلامی‌، فتح‌ واقعی‌ سیسیل‌ به‌ سلسلۀ اغلبیان‌ (۱۸۴- ۲۹۶ق‌/ ۸۰۰ - ۹۰۹م‌) نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌ (بلاذری‌، همانجا؛ یاقوت‌، ۳/ ۴۱۷). تقویت‌ نیروی‌ دریایی‌ بیزانس‌ در سیسیل‌ و توجه‌ نخستین‌ امرای‌ اغلبی‌ به‌ ایجاد بحریه‌ای‌ نیرومند در افریقیه‌ از یک‌ طرف‌ و روابط نسبتاً خوب‌ دربارهای‌ شارلمانی‌ و بغداد و قیروان‌ به‌ ویژه‌ پیمان‌ اغلبیان‌ و بیزانسیها در ۱۹۷ق‌/ ۸۱۳م‌ موجب‌ نوعی‌ حالت‌ تعادل‌ و روابط مسالمت‌ آمیز میان‌ سیسیل‌ و افریقیه‌ شد. اما این‌ پیمان‌ چند سال‌ بعد با لشکرکشی‌ اغلبیان‌ به‌ سیسیل‌ در ۲۰۴ق‌/ ۸۱۹م‌ پایان‌ گرفت‌ و مسلمانان‌ با گرفتن‌ اسیرانی‌ بسیار از سپاه دشمن‌ بازگشتند (احمد، ۷). در ۲۱۱ق‌/ ۸۲۶م‌ اختلاف‌ قسطنطین‌، بطریق‌ و فرماندار نظامی‌ سیسیل‌ با ائوفمیوس‌ [۱۶](در منابع‌ عربی‌: فیمی‌)، فرمانده‌ نیروی‌ دریایی‌ بیزانس‌ موجب‌ شد که‌ فیمی‌ بر ضد امپراتور میخائیل‌ دوم‌ شورش‌ کند و سرانجام‌ به‌ امیر اغلبی‌ افریقیه‌ پناهنده‌ گردد. او زیادۀ الله‌ اغلبی‌ را به‌ حمله‌ به‌ سیسیل‌ به‌ کمک‌ خود او ترغیب‌ کرد، مشروط به‌ آنکه‌ خود وی‌ با عنوان‌ امپراتور در جزیره‌ بماند و خراجگزار امیر اغلبی‌ باشد. قاضی‌ اسد بن‌ فرات‌ موافق‌ این‌ طرح‌ بود و بنابر این‌ زیادۀ الله‌ نیز او را که‌ ۷۰ سال‌ داشت‌ به‌ رغم‌ فقدان‌ تجربۀ نظامی‌ به‌ فرماندهی‌ لشکر مسلمانان‌، مرکب‌ از اقوام‌ مختلف‌ از جمله‌ ایرانیها منصوب‌ کرد و بدانجا فرستاد (ابن‌ اثیر، ۶/ ۳۳۳-۳۳۴؛ مونس‌، معالم‌...، ۸۸؛ احمد، ۱۱-۱۳؛ عباس‌، ۳۲-۳۳).

اسد بن‌ فرات‌ پس‌ از جنگی‌ سخت‌ در بندر مازر [۱۷]بر مخالفان‌ فیمی‌ پیروز شد و آنجا را گرفت‌ و روی‌ به‌ سرقوسه‌ نهاد. محاصرۀ سرقوسه‌ به درازا کشید و بیماری‌ در اردوی‌ مسلمانان‌ افتاد و قاضی‌ اسد را هم‌ از پا درآورد. جانشین‌ او محمد بن‌ ابی‌ الجواری‌ کشتیهای‌ خود را سوزاند تا راه‌ بازگشت‌ نماند. سپس‌ شهر میناو (مینئو[۱۸]) در شمال‌ غربی‌ سرقوسه‌، و نیز قلعۀ جرجنت‌ [۱۹]در میانۀ ساحل‌ جنوبی‌ جزیره‌ را گرفتند و نیروی‌ کمکی‌ قسطنطنیه‌ را نیز در هم‌ شکستند، اما کارشان‌ به‌ سستی‌ کشید تا اینکه در ۲۱۴ق‌ که‌ ناوگانی‌ به‌ یاری‌ مسلمانان‌ رسید؛ رومیان‌ شکست‌ خوردند و مسلمانان‌ در ۲۱۶ق‌ شهر بلرم‌ (پالرمو) در شمال‌ غربی‌ جزیره‌ را گرفتند (ابن‌ اثیر، ۶/ ۳۳۴-۳۳۶).

در سالهای‌ بعد، مسلمانان‌ از پایگاه‌ پالرمو چندین‌ بار به‌ قصریانه‌ و سرقوسه‌ و همچنین‌ از افریقیه‌ به‌ جزیرۀ قوصره‌ و در سیسیل‌ تا حدود جبل‌ النار (اِتنا) حمله‌ کردند (همو، ۶/ ۳۳۶- ۳۳۹). ابوعقال‌ برادر زیادۀالله‌ اغلبی‌ هم‌ در مدت‌ حکومت‌ ۳ سالۀ خود توانست‌ شهرهای‌ دیگری‌ چون‌ اَبلاطنو[۲۰]، حصن‌ بلوط، قرلون‌ [۲۱]و احتمالاً مرو [۲۲]و جراجه‌ [۲۳]را وادار به‌ تسلیم‌ کند (احمد، ۱۹).

در سال‌ ۲۲۸ق‌/ ۸۴۳م‌، مسلمانان‌ متوجه‌ شرق‌ جزیره‌ شدند و در سایۀ اتحادی‌ که‌ با ناپل‌ برقرار کرده‌ بودند، توانستند بندر مسینه‌ را تصرف‌ کرده‌، ناوگان‌ بیزانس‌ را از مدیترانۀ غربی‌ دور کنند (همانجا). ابواغلب‌ ابراهیم‌ بن‌ محمد اغلبی‌ امیر سیسیل‌ ۱۶ سال‌ در آنجا با قدرت‌ و کفایت‌ فرمان‌ راند. او پالرمو را مرکز سیسیل‌ گردانید و فرماندهان‌ سپاه‌ را به‌ پیشروی‌ در سراسر جزیره‌ فرستاد (ابن‌ اثیر، ۶/ ۳۳۹-۳۴۰؛ احمد، ۲۰).

چون‌ عباس‌ بن‌ فضل‌ والی‌ سیسیل‌ شد، دوباره‌ به‌ شهرهای‌ قطانیه‌[۲۴]، سرقوسه‌،نوطس [۲۵]و طبرمین‌ [۲۶]هجوم‌ برد. در ۲۴۳ق‌/ ۸۵۸م‌ قلعۀجفلوذی‌ و سال‌ بعد قلعۀ قصریانه‌(مرکز بیزانس‌ در سیسیل‌) هم‌ به‌تصرف‌ درآمد (ابن‌ اثیر، همانجا؛ احمد، ۲۰-۲۱). عباس‌ بن‌ فضل‌ در مناطق‌ جنوب‌ ایتالیا نیز جنگیده‌، مسلمانان‌ را در آنجا مستقر کرده‌ بود (همو، ۲۰). در دورۀ امارت‌ خفاجۀ بن‌ سفیان‌ (از ۲۴۸ق‌/ ۸۶۲م‌ به‌ بعد) شهرهای‌ مهمی‌ مانند نوطس‌ و شکله‌ [۲۷]نیز به‌ تصرف‌ مسلمانان‌ درآمد و شورشهای‌ برخی‌ مناطق‌ متصرفی‌ سابق‌ مانند رغوس‌ [۲۸]سرکوب‌ شد و سپاهیان‌ مسلمان‌ در سراسر جزیره‌ فعال‌ شدند (ابن‌ اثیر، ۷/ ۱۰۶-۱۰۷؛ احمد، ۲۲). سرقوسه‌ سرانجام‌ پس‌ از محاصره‌ای‌ سخت‌ در ۲۶۴ق‌ به‌ تصرف‌ مسلمانان‌ درآمد (ابن‌ اثیر، ۷/ ۱۰۸؛ احمد، ۲۳-۲۴).

تا نزدیک‌ به‌ ربع‌ قرن‌ بعد، از حملات‌ مسلمانان‌ به‌ شهرهای‌ بیزانسی‌ سیسیل‌ نتیجۀ چندانی‌ عاید نشد. جنگ‌ داخلی‌ با بربرها در جزیره‌ و سرپیچی‌ مسلمانان‌ آنجا از گماشتگان‌ امیر اغلبی‌ از وقایع‌ برجستۀ این‌ دوره‌ است‌. امیراغلبی‌، ابراهیم‌ دوم‌، سرانجام‌ پسر خود عبدالله‌ را با سپاه‌ نیرومندی‌ برای‌ برقراری‌ نظم‌ به‌ سیسیل‌ فرستاد (۲۸۷ق‌/ ۸۹۹م‌). عبدالله‌ پس‌ از استقرار آرامش‌، در امتداد تنگۀ مسینی‌ به‌ شهر ریو [۲۹]تاخت‌ و باروی‌ آن‌ را ویران‌ ساخت‌ و آنجا را به‌ زور تصرف‌ کرد. در ۲۸۹ق‌ ابراهیم‌ اغلبی‌ خود پیش‌ از سفر حج‌، برای‌ جهاد رهسپار سیسیل‌ شد (ابن‌ اثیر، ۷/ ۵۰۷؛ احمد، ۲۴- ۲۵).

از رویدادهای‌ مهم‌ این‌ دوره‌ جنگ‌ سخت‌ ابراهیم‌ با رومیها در طبرمین‌، و پیروزی‌ او در ماه‌ شعبان‌ ۲۸۹ بود. این‌ حادثه‌ چنان‌ بر امپراتور روم‌ سخت‌ افتاد که‌ خود با لشکری‌ سنگین‌ عازم‌ جزیره‌ شد. ابراهیم‌ نیز دسته‌هایی‌ به‌ مناطق‌ رومی‌نشین‌ مانند میقش[۳۰] و دمنش‌[۳۱]، رمطه‌ و باج‌ فرستاد و همه‌ را وادار به‌ تسلیم‌، و قلعه‌هایشان‌ را ویران‌ کرد و عازم‌ کسنته‌ [۳۲]شد و آنجا را در محاصره داشت‌ که‌ بیمار شد و در ۱۹ ذیقعدۀ ۲۸۹ق‌/ ۲۵ اکتبر ۹۰۲م‌ درگذشت‌ (ابن‌ اثیر، ۷/ ۲۸۵-۲۸۶، ۵۲۰؛ احمد، ۲۵-۲۶). به‌ این‌ ترتیب‌، به‌ هنگام‌ مرگ‌ ابراهیم‌ دوم‌ سراسر جزیره‌ عملاً در تصرف‌ مسلمانان‌ بود.

فتح‌ سیسیل‌ از حملۀ اسد تا زمان‌ ابراهیم‌ دوم‌ تقریباً ۸۰ سال‌ طول‌ کشید (همانجا). با اینهمه‌، قسمت‌ شرقی‌ جزیره‌ کاملاً به‌ انقیاد مسلمانان‌ در نیامد. در زمان‌ استیلای‌ عبیدیان‌ و کلبیان‌ لشکرکشی‌ مجدد به دمنش‌ و طبرمین‌ ضروری‌ شد و حکمرانان‌ مسلمان‌ سیسیل‌ به دریافت‌ جزیه‌ از مردم‌ این‌ مناطق‌ اکتفا کردند و بیشتر کوشش‌ خود را متوجه‌ ایتالیا و جلوگیری‌ از استیلای‌رومیان‌ بر جزیره‌ ساختند(عباس‌،۳۹). حکمرانی‌ مسلمانان‌ در سیسیل‌ تا نیمۀ دوم‌ قرن‌ ۵ق‌/ ۱۱م‌ طول‌ کشید و به دست‌ نرمانها منقرض‌ شد (نک‌ : احمد، ۸۱ -۱۰۰).


ایتالیا

حضور مسلمانان‌ در ایتالیا و حملۀ آنان‌ به‌ برخی‌ نقاط آنجا، هم‌ از راه‌ خشکی‌، از طریق‌ جنوب‌ فرانسه‌ و حدود آلپ‌ و نیز از راه دریا و سیسیل‌ صورت‌ گرفت‌. نزدیکی‌ طبیعی‌ سیسیل‌ و ایتالیا و مسائل‌ سیاسی‌ و مذهبی‌، این‌ دو سمت‌ تنگۀ مسینی‌ را به‌ هم‌ پیوند می‌داد. از نخستین‌ دهۀ استقرار مسلمانان‌ در بخشی‌ از جزیرۀ سیسیل‌، اختلاف‌ میان‌ حاکمان‌ قسمتهای‌ مختلف‌ شبه‌ جزیرۀ ایتالیا موجب‌ اتحاد برخی‌ از آنان‌ با مسلمانها بر ضد رقیبان‌ مسیحی‌ خود شد. جمهوری‌ ناپل‌ بر ضد همسایۀ لمباردیایی‌ (در منابع‌ عربی‌: انکبرده‌) خود بنونتو[۳۳]، با مسلمانان‌ هم‌ پیمان‌ شد و مسلمانان‌ در ۲۲۳ق‌/ ۸۳۸م‌ با در هم‌ شکستن‌ ونیزیها بندر بریندیزی‌ [۳۴]را در دریای‌ آدریاتیک‌ موقتاً به‌ تصرف‌ درآوردند و در طول‌ کرانه‌های‌ شبه‌جزیره‌ از آدریاتیک‌ و تیرنه‌ پیش‌ رفتند و تا دهانۀ رود پو رسیدند. امیر بنونتو از مسلمانان‌ بر ضد فرمانروای‌ باره‌ (باری‌[۳۵]) کمک‌ خواست‌ و اینان‌ نیز باری‌ را تصرف‌ کردند (۲۲۶ق‌/ ۸۴۱م‌) و چند سال‌ پس‌ از آن‌ با حضور در دهانۀ رود تیبر به‌ شهر رم‌ نزدیک‌ شدند. با آنکه‌ پاپ‌ خطر را احساس‌ کرده‌، و دژ استواری‌ در استیا[۳۶] ساخته‌ بود، مسلمانان‌ در ۲۳۱ق‌/ ۸۴۶م‌ از آنجا عبور کردند. در این‌ حمله‌ کلیسای‌ قدیس‌ پترس‌ (سان‌ پیترو) به‌ غارت‌ رفت‌ و زیانهای‌ فراوان‌ دید. دفاع‌ مردم‌ رم‌ یا عدم‌ آمادگی‌ مسلمانان‌، موجب‌ کوتاهی‌ اقامت‌ اینان‌ در آن‌ شهر شد. از آنجا به‌ چند شهر دیگر در جنوب‌ تاختند و در راه‌ بازگشت‌، ناوگانشان‌ بر اثر توفان‌ سختی‌ پراکنده‌ و نابود شد و عدۀ بسیاری‌ به‌ اسارت‌ مسیحیان‌ درآمدند. تا دهۀ چهارم‌ قرن‌ ۳ق‌/ نیمۀ قرن‌ ۹م‌ دسته‌های‌ نظامی‌ مسلمانان‌ از نقاط گوناگون‌ مدیترانه‌ به‌ هم‌ پیوستند و به‌ همۀ سواحل‌ ایتالیا از شرق‌ تا دهانۀ تیبر در غرب‌ هجوم‌ بردند. آپولیا، منطقۀ میان‌ کالابریا (قلوریه‌، قلفریه‌) در جنوب‌، و لمباردیا در شمال‌، نزدیک‌ به‌ ۱۸ سال‌ در تصرف‌ مسلمانان‌ باقی‌ ماند و از آنجا مناطق‌ ایتالیا را غارت‌ کردند. سرانجام‌، در ۲۵۷ق‌/ ۸۷۱م‌ از باری‌ و در حدود ۲۷۰ق‌/ ۸۸۴م‌ از شبه‌جزیرۀ ایتالیا رانده‌ شدند. با اینهمه‌، مسلمانان‌ حملات‌ خود را در مسیرهای‌ گوناگون‌ دنبال‌ کردند و دو خلیج‌ تارانتو در مشرق‌، و سالرنو در مغرب‌ پایگاه‌ مهم‌ دریایی‌ مسلمانان‌ بود. بر عکس‌ آنچه در سیسیل‌ اتفاق‌ افتاد، مسلمانان‌ طرح‌ فتح‌ و استقرار دائمی‌ در ایتالیا را نداشتند و این‌ حرکتها بیشتر جنبۀ ماجراجویی‌ یا دفاع‌ نظامی‌ و غارت‌ و کسب‌ غنیمت‌ داشت‌ (احمد، ۲۷-۳۲؛ نیز نک‌ : شکیب‌ ارسلان‌، ۱۵۱- ۱۵۵؛ دورانت‌، X/ ۴۸۹-۴۹۰).


کرت‌ [۱](اقریطش‌)

جزیره‌ای‌ طولانی‌ در جنوب‌ مجمع‌ الجزایر اژه‌ و یونان‌، در میان‌ سیسیل‌ و قبرس‌ و مقابل‌ اسکندریه‌، با موقعیت‌ جغرافیایی‌ بسیار مهم‌ که‌ ۳ قارۀ دنیای‌ قدیم‌ را به‌ هم‌ متصل‌ می‌کرد. این‌ جزیره‌ ظاهراً از روزهای‌ نخست‌ قدرت‌ یابی‌ مسلمانان‌ در دریا نظرشان‌ را جلب‌ کرده‌ بود. به‌ گفتۀ بلاذری‌ (ص‌ ۲۳۷- ۲۳۸)، مسلمانان‌ پس‌ از تصرف‌ جزیره‌های‌ رودس‌ و ارواد در ۵۴ق‌/ ۶۷۴م‌ به‌ فرماندهی‌ جنادۀ بن‌ ابی‌ امیه‌ به‌ کرت‌ حمله‌ بردند و یک‌ بار دیگر در زمان‌ ولید بخشی‌ از آن‌ را گشودند. فتوح‌ مسلمانان‌ در آنجا متوقف‌ شد، تا آنکه در زمان‌ هارون‌الرشید و مأمون‌ بخشهای‌ دیگری‌ از آن‌ را فتح‌ کردند و تدریجاً همۀ جزیره‌ به‌دست‌ مسلمانان‌افتاد.روایت‌ دیگر (یاقوت‌، ۱/ ۲۳۶) حاکی‌ است‌ که‌ کرت‌ به دست‌ ابوحفص‌ عمر بلوطی‌ (د ح‌ ۲۴۱ق‌/ ۸۵۵م‌)، معروف‌ به‌غلیظ از ولایت‌ حفص‌ البلوط اندلس‌ گشوده‌ شد و فرزندان‌ او سالها در آنجا حکم‌ راندند. در واقع‌، فتح‌ عمدۀ کرت‌ به دست‌ مسلمانان‌ و تأسیس‌ حکمرانی‌ آنان‌ در این‌ جزیره‌ مربوط به‌ یک‌ حادثۀ خونین‌ در اندلس‌ و به‌ صورتی‌ ناخواسته‌ و پیش‌بینی‌ نشده در ۱۹۸ یا ۲۰۲ق‌/ ۸۱۴ یا ۸۱۷م‌، اتفاق‌ افتاد و در طی‌ آن‌ ابوحفص‌ بلوطی‌ به‌ ریاست‌ گروهی‌ از مسلمانان‌ بدانجا رفت‌ و فرزندانش‌ پس‌ از او این‌ ریاست‌ را ادامه دادند تا امپراتور قسطنطنیه در ۱۵ محرم‌ ۳۵۰ق‌/ ۶ مارس‌ ۹۶۱م‌ به‌ حکمرانی‌ مسلمانان‌ بر جزیره‌ خاتمه داد (همانجا؛ ابن‌ خلدون‌، ۴/ ۲۱۱؛ زامباور، .(۷۰ مسلمانان‌ شهرقندی‌ یا قاندیا [۲]را به‌ عنوان‌ مرکز خود در کرت‌ ساختند و این‌ نام‌ سپس‌ بر همۀ جزیره‌ اطلاق‌ شد (شکیب‌ ارسلان‌، ۱۴۲- ۱۴۵).

مالت‌ (مالطه‌) جزیرۀ کوچک‌ ناآباد، اما مشهور آن‌ زمان‌ که‌ میان‌ سیسیل‌، کرت‌ و افریقیه‌ واقع‌ بود (ابن‌ حوقل‌، ۱۸۵)، به‌ سبب‌ قرار داشتن‌ بر سر راه‌ سیسیل‌، از زمانی‌ که‌ اغلبیان‌ به‌ سیسیل‌ حمله‌ کردند، توجه‌ مسلمانان‌ را جلب‌ کرد. نخستین‌ حملۀ مسلمانان‌ به‌ مالت‌ شاید در زمان‌ زیادۀ الله‌ اغلبی‌ در ۲۲۱ق‌/ ۸۳۶م‌ اتفاق‌ افتاد (IA, VII/ 260، به‌ تفسیر نقلی‌ نادرست‌ از ابن‌ اثیر؛ مونس‌، معالم‌، ۸۷). در زمان‌ برادر و جانشین‌ این‌ امیر اغلبی‌، به‌ نام‌ ابوعقال‌ اغلب‌ بن‌ ابراهیم‌ نیز که در سالهای‌ ۲۲۴ و ۲۲۶ق‌/ ۸۳۹ و ۸۴۱م‌ دوبار از افریقیه‌ به‌ سیسیل‌ نیرو فرستاد، به‌ جزیرۀ مالت‌ هم‌ توجه‌ شد (IA، همانجا). خبر قطعی‌ تصرف‌ مالت‌ به دست‌ مسلمانان‌ مربوط به‌ ۲۵۵ق‌/ ۸۶۹م‌ در زمان‌ حکمرانی‌ ابوالغرانیق‌ محمد (دوم‌) بن‌ احمد بن‌ محمد بن‌ اغلب‌ (ابن‌ خلدون‌، ۴/ ۲۰۱) به دست‌ احمدبن‌عمربن‌عبیدالله‌بن‌اغلب‌ (IA, VII/ 261). از آن‌ زمان‌، مالت‌ تدریجاً به‌ صورت‌ جزیره‌ای‌ اسلامی‌ درآمد (مونس‌، همان‌، ۹۱)، با اینهمه‌، تصرف‌ آن‌ را به‌ زمان‌ حکمرانی‌ ابوالعباس‌ محمد ابن‌ ابی‌ عقال‌ (محمد اول‌، حک: ۲۲۶-۲۴۲ق‌/ ۸۴۱ - ۸۵۶م‌) نسبت‌ داده‌اند (نک‌ : بازورث‌، ۵۱ -۵۲). رُسّی‌ با استدلال‌ به‌ اینکه‌ توجه‌ مسلمانان‌ به‌ سیسیل‌، بدون‌ تسلط بر مالت‌ معقول‌ نمی‌بود، بر آن‌ است‌ که‌ تاریخ‌ فتح‌ مالت‌ به دست‌ مسلمانان‌ باید پیش‌ از ۲۲۶ق‌/ ۸۴۱م‌ باشد (نک‌ : شکیب‌ ارسلان‌، ۳۰۳). حاکمیت‌ مسلمانان‌ در این‌ جزیره‌ (در شهر ملیطه‌ [۳]و با تغییر نام‌ آن‌ به‌ مدینه‌) بیش‌ از دو قرن‌ طول‌ کشید و به‌ وسیلۀ نرمانها زوال‌ یافت‌ (IA، همانجا). نوشته‌های‌ مسلمانان‌ بر روی‌ سنگهای‌ گور از نیمۀ دوم‌ سدۀ ۶ق‌/ ۱۲م‌ در مالت‌ به دست‌ آمده‌ است‌ (نک‌ : شکیب‌ ارسلان‌، ۳۰۳-۳۰۴).


مآخذ

آرنولد، توماس‌، تاریخ‌ گسترش‌ اسلام‌، ترجمۀ ابوالفضل‌ عزتی‌، تهران‌، ۱۳۵۸ش‌؛ ابن‌ اثیر، الکامل‌؛ ابن‌ حوقل‌، محمد، صورۀ الارض‌، بیروت‌، مکتبۀ الحیاۀ؛ ابن‌ خلدون‌، العبر، بیروت‌، ۱۳۹۱ق‌؛ ابن‌ عذاری‌، احمد، البیان‌ المغرب‌ فی‌ اخبار المغرب‌، بیروت‌، ۱۹۵۰م‌؛ ابن‌ قوطیه‌، محمد، تاریخ‌ افتتاح‌ الاندلس‌، به‌ کوشش‌ عبدالله‌ انیس‌ طباع‌، بیروت‌، ۱۹۵۸م‌؛ ابوعبید بکری‌، معجم‌ ما استعجم‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ سقا، بیروت‌، ۱۴۰۳ق‌؛ ابوالفدا، تقویم‌ البلدان‌، ترجمۀ عبدالمحمد آیتی‌، تهران‌، ۱۳۴۹ش‌؛ احمد، عزیز، تاریخ‌ سیسیل‌ در دورۀ اسلامی‌، ترجمۀ نقی‌ لطفی‌ و محمد جعفر یاحقی‌، تهران‌، ۱۳۶۲ش‌؛ اخبار مجموعۀ، به‌ کوشش‌ امیلیو لافوئنته‌ ای‌ آلکانتارا، مادرید، ۱۸۶۷م‌؛ اصطخری‌، ابراهیم‌، مسالک‌ و ممالک‌، ترجمۀ کهن‌ فارسی‌، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار، تهران‌، ۱۳۴۷ش‌؛ الامامۀ و السیاسۀ، منسوب‌ به‌ ابن‌ قتیبه‌، بیروت‌، ۱۳۷۸ق‌؛ بازورث‌، کلیفورد ادموند، سلسله‌های‌ اسلامی‌، ترجمۀ فریدون‌ بدره‌ای‌، تهران‌، ۱۳۴۹ش‌؛ بلاذری‌، احمد، فتوح‌ البلدان‌، به‌ کوشش‌ رضوان‌ محمد، قاهره‌، ۱۹۵۹م‌؛ حتی‌، فیلیپ‌ خلیل‌، تاریخ‌ عرب‌، ترجمۀ ابوالقاسم‌ پاینده‌، تبریز، ۱۳۴۴ش‌؛ حمیدی‌، محمد، جذوۀ المقتبس‌، به‌ کوشش‌ محمد بن‌ تاویت‌ طنجی‌، قاهره‌، ۱۳۷۲ق‌؛ شکیب‌ ارسلان‌، تاریخ‌ غزوات‌ العرب‌، قاهره‌، ۱۳۵۲ق‌؛ طبری‌، تاریخ‌؛ عباس‌، احسان‌، العرب‌ فی‌ صقلیۀ، بیروت‌، ۱۹۷۵م‌؛ عنان‌، محمد عبدالله‌، تاریخ‌ دولت‌ اسلامی‌ در اندلس‌، ترجمۀ عبدالمحمد آیتی‌، تهران‌، ۱۳۶۶-۱۳۷۱ش‌؛ فیصل‌، شکری‌، حرکۀ الفتح‌ الاسلامی‌ فی‌ القرن‌ الاول‌، قاهره‌، ۱۳۷۱ق‌؛ قلقشندی‌، احمد، صبح‌ الاعشی‌، قاهره‌، ۱۳۸۳ق‌/ ۱۹۶۳م‌؛ مقری‌، احمد، نفح‌ الطیب‌، به‌ کوشش‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌، ۱۳۸۸ق‌؛ مونس‌، حسین‌، فجرالاندلس‌، قاهره‌، ۱۹۵۹م‌؛ همو، معالم‌ تاریخ‌ المغرب‌ و الاندلس‌، قاهره‌، ۱۹۸۰م‌؛ یاقوت‌، بلدان‌، بیروت‌، ۱۳۸۸ق‌؛ نیز:


Durant, W., Histoire de la civilisation, tr. F. Vaudou, Lausanne, 1963; IA; Léonard, E. G., Histoire universelle, Paris, 1957; Marcais, G., La Berbérie musulmane et l'orient au moyen age, Paris, 1946; Zambaur, E., Manuel de généalogie et de chronologie pour l'histoire de l'Islam, Leipzig, 1927.

یوسف‌ رحیم‌لو

 


اسلام‌ در شرق‌ افریقا و افریقای‌ مرکزی‌

قارۀ افریقا، قاره‌ای‌ بزرگ‌ با حوزه‌های‌ فرهنگی‌ و مدنی‌ بسیار متنوع‌ است‌ که‌ بخشهایی‌ از آن‌ تا سده‌های‌ اخیر نیز بر ساکنان‌ آسیا و اروپا ناشناخته‌ بوده‌، و قسمت‌ قابل‌ ملاحظه‌ای‌ از بخشهای‌ شناختۀ آن‌ نیز همواره در هاله‌ای‌ از تاریکی‌ و ابهام‌ احاطه‌ شده‌ بوده‌ است‌. آثار تاریخی‌ نوشته‌ شده‌ توسط بومیان‌، در فرا سویِ صحرا و بخش‌ عمده‌ای‌ از شرق‌ افریقا، عموماً به‌ روزگاران‌ نزدیک‌ بازمی‌گردند و اصولاً در پیش‌ روی‌ هر پژوهشگری‌ در بارۀ تاریخ‌ درون‌ قاره‌، نخستین‌ مشکلی‌ که‌ روی‌ می‌نماید، نبودِ منابع‌ کهنِ محلی‌ است‌. از این‌ رو، کمبود دانسته‌ها در بارۀ چگونگی‌ و میزان‌ گسترش‌ اسلام‌ در درون‌ قاره در سده‌های‌ دورتر، الزاماً به‌ معنی‌ محدود بودن‌ این‌ گسترش‌ نمی‌تواند بود.


اسلام‌ در نیل‌ علیا و شاخ‌ افریقا

مهاجرت‌ جماعتی‌ از مسلمانان‌ در اوایل‌ دعوت‌ رسول‌ اکرم‌ (ص‌) از مکه‌ به‌ حبشه‌، نخستین‌ گام‌ نفوذ اسلام‌ به‌ افریقا باید تلقی‌ گردد، به‌ ویژه‌ با استقبال‌ گرم‌ نجاشی‌، پادشاه‌ حبشه‌ که‌ منابع‌ تاریخی‌ اسلامی‌، شاید به‌ اغراق‌، از مسلمان‌ شدن‌ او نیز سخن‌ گفته‌اند (نک‌ : طبری‌، وقایع‌ سال‌ ۶ق‌). پس‌ از وفات‌ رسول‌ اکرم‌ (ص‌)، با وجود نزدیکی‌ حبشه‌ به‌ بلاد اسلامی‌، تمایلی‌ از سوی‌ خلفا نسبت‌ به‌ فتح‌ آن‌ دیار دیده‌ نمی‌شد، در حالی‌ که‌ پادشاهی‌ مسیحی‌ حبشه‌، به‌ هر دلیل‌ با دست‌ زدن‌ به‌ تحرکاتی‌ نظامی‌ در نوار ساحلی‌ حجاز ، خلفا را ناچار می‌ساخت‌ تا در حد پاسخ‌ گویی‌ از راه دریا به‌ سواحل‌ حبشه‌ لشکری‌ محدود فرستند (مثلاً نک‌ : ابن‌ اثیر، ۲/ ۵۶۹؛ نیز صبی‌، 135).

دربارۀ منطقۀ نیل‌ علیا باید گفت‌ که‌ به دنبال‌ فتح‌ مصر در ۲۰ق‌، عمرو عاص‌ فرمانده‌ لشکر مصر، بخشی‌ از سپاه‌ خود را به‌ جنوب‌ فرستاد تا پادشاهیِ مسیحیِ نوبه‌ را براندازد و آن‌ سرزمین‌ را به‌ متصرفات‌ خود ملحق‌ سازد، اما این‌ حرکت‌ با مقاومت‌ سخت‌ نوبیان‌ مواجه‌ شد و دسته‌های‌ گسیل‌ شده‌ بی‌نتیجه‌ به‌ مصر بازگشتند (نک‌ : بلاذری‌، ۲۳۸؛ ابن‌اثیر، ۲/ ۵۶۷). به‌ روزگار خلیفۀ سوم‌، در ۳۱ق‌ از سوی‌ عبدالله‌ بن‌ سعد بن‌ابی‌سرح‌ والی‌ مصر تحرک‌ نظامی‌ دیگری‌ در مرزهای‌ نوبه‌ نافرجام‌ ماند و به دنبال‌ آن‌، پیمان‌ صلحی‌ پایدار با پادشاهی‌ نوبه‌ منعقد گشت‌ (نک‌ : ابن‌عبدالحکم‌، ۱۸۸- ۱۸۹؛ بلاذری‌، ۲۳۸- ۲۳۹؛ یاقوت‌، ذیل‌ دمقله‌). این‌ پیمان‌ که در طول‌ سده‌های‌ متمادی‌ پای‌برجا و محترم‌ بود (نک‌ : همانجا؛ نیز مسعودی‌، ۱/ ۴۴۱)، زمینه‌ای‌ مساعد پدید آورد تا مسلمانان‌ به‌ موازات‌ گسترش‌ دادن‌ نفوذ اقتصادی‌ - تجاری‌ خود در منطقه‌، در طی‌ روزگاری‌ دراز و به‌ گونه‌ای‌ صلح‌آمیز، زمینۀ گسترش‌ دیانت‌ اسلام‌ را در منطقۀ نیل‌ علیا فراهم‌ سازند. حکایتهایی‌ پراکنده‌، چون‌ جریان‌ مهاجرت‌ ابوالزواید محمد بن‌ عبدالله‌ بن‌ حسن‌ مکفوف‌، از سادات‌ حسنی‌ و احتمالاً زیدی‌ مذهب‌، در نیمۀ نخست‌ سدۀ ۳ق‌ به‌ بلاد نوبه‌ و استقرار خاندانش‌ در آن‌ دیار (نک‌ : ابن‌ عنبه‌، ۱۸۳؛ نیز بدوی‌، ۱۱۶)، در واقع‌ نشانه‌های‌ نفوذ تدریجی‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ به‌ منطقه‌ می‌توانند بود.

سرزمین‌ بجه‌، در حد فاصل‌ نیل‌ و دریای‌ سرخ‌ در منطقه‌ای‌ وسیع‌ از نیل‌ علیا، شاید در نگاه‌ نخستین‌، می‌توانست‌ زمینه‌ای‌ دیگر برای‌ فتوح‌ اسلامی‌ در فراسوی‌ مصر باشد، اما در منابع‌ تاریخی‌ بدون‌ اشاره‌ای‌ روشن‌ به درگیریهای‌ رخداده در این‌ ناحیه‌، از انعقاد صلحی‌ میان‌ مسلمانان‌ با پادشاهی‌ بجه‌، در همان‌ اوان‌ صلح‌ با نوبه‌ سخن‌ به‌ میان‌ آمده‌ است‌ (ابن‌ عبدالحکم‌، ۱۸۹؛ نیز ابن‌اثیر، ۷/ ۷۷). چنین‌ می‌نماید که‌ حوزۀ نفوذ خلافت‌، هرگز به درون‌ سرزمین‌ بجه‌، کشیده‌ نشده‌، و لشکرکشی‌ محمد بن‌ عبدالله‌ قمی‌ با دستور متوکل‌ عباسی‌ به‌ پایتخت‌ بجه در ۲۴۱ق‌، تنها به‌ قصد مهار حملات‌ غارتگران‌ بجه‌ به‌ مصر علیا و حفظ امنیت‌ مسلمانان‌ در مهاجرنشینهای‌ معادن‌ طلای‌ بجه‌ صورت‌ گرفته‌، و هدف‌ آن‌ نه‌ براندازی‌ پادشاهی‌ بجه‌، بلکه دستیابی‌ به‌ صلحی‌ پایدار با آن‌ بوده‌ است‌ (نک‌ : بلاذری‌، ۲۳۹-۲۴۰؛ ابن‌اثیر، ۷/ ۷۷- ۷۹؛ نیز برای‌ درگیریهای‌ دیگر، نک‌ : شقیر، ۲/ ۶۲ -۶۶).

در دهۀ ۸۰ ق‌ تلاش‌ نظامی‌ دیگری‌ در جهت‌ گسترش‌ قلمرو اسلام‌ در شرق‌ افریقا، دیده‌ می‌شود: هنگامی‌ که‌ عبدالملک‌ خلیفۀ اموی‌ فرصت‌ را برای‌ جریان‌ جدیدی‌ از فتوح‌، مساعد یافت‌، همزمان‌ با پیشرویها در قلمرو بیزانس‌، در افریقا نیز سواحل‌ حبشه‌ هدف‌ فتوح‌ وی‌ قرار گرفت‌ و در ۸۴ق‌، جزایر دهلک‌، و بخشی‌ از نوار ساحلی‌ در ناحیۀ مصوّع‌ - در جنوب‌ سرزمین‌ بجه‌ - به‌ تصرف‌ درآمد (نک‌ : صبی‌، همانجا؛ نیز یاقوت‌، ذیل‌ دهلک‌).

در بارۀ نفوذ اسلام‌ به‌ سواحل‌ جنوبی‌ سومالی‌ و بنای‌ شهر مگادیشو، روایات‌ سخن‌ از آن‌ دارند که‌ تاجران‌ مسلمان‌ در عصر عبدالملک‌ بن‌ مروان‌ (حک ۶۵ -۸۶ق‌) به‌ این‌ سرزمین‌ راه‌ یافتند و مسلمانان‌ مهاجر، اعم‌ از بازرگانان‌ و مخالفان‌ فراری‌ در سده‌های‌ بعد شهر مگادیشو (مقدشو) را بنیاد نهادند. بر پایۀ منابع‌ روایی‌، نخست‌ طایفه‌ای‌ از قحطانیان‌ بر این‌ منطقه‌ سیادت‌ داشته‌اند (چرولی‌، 15 -14 ؛ کوک‌، ۴۹۱، ۴۹۹؛ آرنولد، ۲۴۹-۲۵۰).

استیلای‌ خلافت‌ بر منطقۀ ساحلی‌ مصوع‌، نقطۀ آغازی‌ برای‌ نفوذ اقتصادی‌ روزافزون‌ مسلمانان‌ در نواحی‌ داخلی‌ شاخ‌ افریقا بود که‌ به‌ ویژه‌ معادن‌ طلای‌ آن‌، توجه‌ بازرگانان‌ را به‌ خود جلب‌ کرده‌، و مهاجرنشینهایی‌ مسلمان‌ را با حاکمیت‌ خودگردان‌ در آن‌ منطقه‌ پدید آورده‌ بود. در نواحی‌ بخش‌ جنوبی‌ پادشاهی‌ بجه‌، مهاجران‌ مسلمان‌ در اطراف‌ معادن‌ طلای‌ هجر و دیگر معادن‌ ساکن‌ شده‌ بودند که‌ عالمانی‌ نیز در میان‌ آنان‌ حضور داشته‌اند (نک‌ : مسعودی‌، ۱/ ۴۳۸؛ صبی‌، 95 به‌ بعد). این‌ اوضاع‌، با جایگاه‌ اقتصادی‌ مسلمانان‌ در نوبه‌ قابل‌ مقایسه‌ است‌ که در این‌ دوره‌، بخش‌ مهمی‌ از کشاورزی‌ و تجارت‌ را در این‌ سرزمین‌ در اختیار داشته‌اند (مسعودی‌، ۱/ ۴۴۳، ۴۴۷). پیداست‌ که‌ این‌ رابطه‌ای‌ یکسویه‌ نبوده‌، و به‌ عنوان‌ نمونه‌، از اوایل‌ سدۀ ۴ق‌، اسنادی‌ سنگ‌نوشته‌ بر جای‌ است‌ که‌ از مهاجرت‌ برخی‌ از نوبیان‌ اسلام‌ آورده‌ به‌ مصر علیا و گاه‌ سفلی‌ حکایت‌ دارد (مثلاً نک‌ : «گزارش‌[۴]...»، 191 ,126,III/ 121).

از نظر بافت‌ دینی‌، نه‌ تنها در حبشه‌، بلکه در نواحی‌ نوبه‌ و بجه‌، در طول‌ سده‌های‌ ۲-۴ق‌ کماکان‌ مسیحیت‌ و تا حدی‌ ادیان‌ جان‌گرا [۵]از اکثریت‌ برخوردار بود (نک‌ : یعقوبی‌، ۳۳۵-۳۳۷ ؛ ابن‌فقیه‌، ۷۴)، اما گسترش‌ نفوذ اقتصادی‌ و فرهنگیِ مسلمانان‌ روندی‌ تدریجی‌ در اسلامی‌ شدن‌ منطقه‌ ایجاد کرده‌ بود، به‌ طوری‌ که‌ شمار مسلمانان‌ از یک‌ سو با امواج‌ مهاجرت‌ از شمال‌ و شرق‌، و از سوی‌ دیگر با اسلام‌ آوردن‌ روزافزون‌ بومیان‌ غیر مسلمان‌، روی‌ به‌ فزونی‌ نهاده‌ بود.

در سدۀ ۶ق‌، در بخش‌ شرقی‌ ارتفاعات‌ حبشه‌، شاهزاده‌ نشین‌ مسلمان‌ شوآ به‌ صورت‌ رقیب‌ سلطنت‌ مسیحیِ در حال‌ انحطاط که‌ هنوز بخش‌ غربی‌ را در اختیار داشت‌، درآمد (نک‌ : مک‌ ایودی‌، ۷۸). در حدود سال‌ ۵۳۰ق‌، در جزایر دهلک‌ یک‌ سلطان‌ نشین‌ مستقل‌ مسلمان‌ تأسیس‌ شد (نک‌ : کوک‌، ۴۶۱) که در کتیبه‌های‌ به دست‌ آمده‌ از این‌ جزایر، به‌ عنوان‌ «مرزدار بلاد اسلام‌» شناخته‌ می‌شده‌ است‌ (نک‌ : «گزارش‌»، 184 ,IX/ 113). باز در همین‌ سده‌، بندر مهم‌ زیلع‌ چهره‌ای‌ اسلامی‌ به‌ خود گرفته‌ (نک‌ : ابوحامد، ۴۴)، و در سدۀ ۷ق‌ به‌ عنوان‌ بخشی‌ از دارالاسلام‌ شناخته‌ می‌شده‌ است‌ (نک‌ : یاقوت‌، ذیل‌ زیلع‌).

در سدۀ ۶ق‌، در میان‌ قبایل‌ سومالی‌، شمار مسلمانان‌ با غیر مسلمانان‌ برابری‌ داشت‌ (نک‌ : مک‌ ایودی‌، همانجا). در سدۀ بعد، مهاجرنشین‌ مسلمان‌ مگادیشو، به‌ صورت‌ دولتشهر اداره‌ می‌شد که‌ زمام‌ امور آن‌ به دست‌ «متقدمان‌» بود (نک‌ : یاقوت‌، ذیل‌ مقدشو؛ نیز ابن‌ بطوطه‌، ۲۵۴-۲۵۷؛ کوک‌، ۴۹۱؛ نیز برای‌ چند کتیبۀ تاریخی‌، نک‌ : چرولی‌، 2-9). گفتنی‌ است‌ که در سده‌های‌ ۶ و ۷ق‌، چندین‌ سلطان‌ نشین‌ دیگر مسلمان‌ در شاخ‌ افریقا پدید آمده‌ بود (کوک‌، ۴۶۲)؛ چنانکه‌ پولو در نیمۀ دوم‌ سدۀ ۷ق‌، در سخن‌ از ۶ پادشاه‌ خرد در حبشه‌، ۳ تن‌ از آنان‌ را مسلمان‌ و ۳ تن‌ دیگر و نیز شاه‌ بزرگ‌ را مسیحی‌ گفته‌، و اشاره‌ کرده‌ است‌ که‌ قلمرو سلاطین‌ مسلمان‌ تا منطقۀ عدن‌ کشیده‌ شده‌ است‌ (نک‌ : «سفرنامه‌[۶]...»، 399-398). مقریزی‌ (د ۸۳۵ق‌)، کتاب‌ الالمام‌ باخبار من‌ بارض‌ الحبشۀ من‌ ملوک‌ الاسلام‌ خود را در بارۀ همین‌ سلسله‌ها نگاشته‌ است‌ (نک‌ : حاجی‌ خلیفه‌، ۱/ ۱۵۸).

گسترش‌ دامنۀ اسلام‌گرایی‌ و مقابلۀ پادشاهی‌ مسیحیِ حبشه‌ با این‌ جریان‌ در سدۀ ۸ ق‌، موجب‌ پدیدار شدن‌ رشته‌ای‌ از جنگهای‌ جهادی‌ ضد مسیحی‌ در منطقه‌ شد که‌ اوج‌ آن‌ در دو دهۀ پایانی‌ سدۀ ۸ و نیمۀ نخست‌ سدۀ ۹ق‌ بود (نک‌ : کوک‌، ۴۶۳). این‌ موج‌ جهادی‌ در سدۀ ۱۰ق‌ وارد مرحله‌ای‌ جدید شد و بخشهایی‌ از حبشه‌ را به دار الاسلام‌ افزود (عرب‌ فقیه‌، ۶ به‌ بعد؛ نیز کوک‌، ۴۶۴ به‌ بعد). شاخص‌ این‌ رشته‌ از جنگهای‌ جهادی‌، فتح‌ شهر هَرَر بود که‌ به‌ زودی‌ به‌ عنوان‌ تختگاه‌ سلطان‌نشینی‌ مسلمان‌ و مستقل‌، و یکی‌ از مهم‌ترین‌ پایگاههای‌ تبلیغ‌ اسلام‌ در شاخ‌ افریقا درآمد و «مدینۀ الاولیاء» لقب‌ گرفت‌ (نک‌ : واگنر، 269 به‌ بعد؛ برای‌ سلاطین‌ این‌ سلسله‌، نک‌ : باسه‌، ۲۴۵ به‌بعد؛ برای‌ برخی‌ سکه‌ها، نک‌ : «فهرست‌[۷]...»، X/ 54 , V/ 118). یحیی‌ نصرالله در کتاب‌ تاریخی‌ - داستانیِ فتح‌ مدینۀ هرر[۸]، و نیز شهاب‌ الدین‌ احمد عرب‌ فقیه در تحفۀ الزمان‌ (نک‌ : مآخذ)، این‌ جریان‌ جهادی‌ را با بیانی‌ حماسی‌ و با دیدگاهی‌ کاملاً مذهبی‌ بازگو کرده‌اند (نیز نک‌ : کنتی‌ روسینی‌، 172-182).

در بازگشت‌ به‌ سخن‌ از سرزمین‌ نوبه‌ باید یادآور شد که‌ پادشاهی‌ مسیحیِ دنقله‌ که در طی‌ قرون‌ متمادی‌، نفوذ آن‌ به‌ نفع‌ اسلام‌ کاهش‌ یافته‌ بود، از درون‌ روی‌ به‌ اضمحلال‌ نهاده‌ بود. وجود کتیبه‌هایی‌ اسلامی‌ در تختگاه‌ نوبه‌ (دنقله‌)، از اوایل‌ سدۀ ۷ق‌ (مثلاً نک‌ : «گزارش‌»، X/ 167) نشانی‌ از نفوذ اسلام‌ در درون‌ قلمرو نوبیان‌ است‌ و حملۀ ممالیک‌ مصر به دنقله در ۶۷۵ق‌، اگرچه‌ منجر به‌ براندازی‌ این‌ پادشاهی‌ نشد، اما زمینه‌ای‌ را برای‌ انحطاط این‌ دولت‌ فراهم‌ آورد (نک‌ : شقیر، ۲/ ۵۲ -۵۳؛ نیز مک‌ ایودی‌، ۸۲).

در ۷۱۵ق‌، بر تخت‌ پادشاهی‌ پیشینِ دنقله‌، سلطانی‌ مسلمان‌ از سوی‌ ممالیک‌ مصر منصوب‌ شد، اما این‌ اعمال‌ نفوذ خارجی‌ حاصلی‌ پایدار نداشت‌ و چند سالی‌ بعد، اعراب‌ جهینه‌ که‌ از مدتها پیش‌تر در منطقه‌ بومی‌ شده‌ بودند، قدرت‌ را در دنقله‌ به دست‌ گرفتند و بر منطقۀ نیلیِ نوبیه‌ و بخشهایی‌ داخلی‌تر در مراتع‌ دارفور و کردفان‌ استیلا یافتند (نک‌ : همو، ۸۴).

جریان‌ اسلام‌گرایی‌ در سودان‌ شرقی‌، از سدۀ ۹ق‌، شدتی‌ افزون‌ گرفت‌ و با پیشروی‌ تدریجی‌ و دراز مدت‌، این‌ منطقه‌ را به دارالاسلام‌ ملحق‌ گردانید، حرکتی‌ که‌ به‌ قطع‌، نقش‌ مبلغان‌ صوفیه‌ از طریقه‌های‌ گوناگون‌ را در آن‌ نباید نادیده‌ گرفت‌ (نک‌ : فضلی‌، ۵ به‌ بعد؛ نیز بکر، 153 به‌بعد؛ کوک‌، ۴۲۱ به‌بعد).


اسلام‌ در سواحل‌ شرقی‌ افریقا

در سخن‌ از نفوذ اسلام‌ به‌ سواحل‌ شرقی‌ افریقا، نخست‌ باید از مهاجرنشینهایی‌ مسلمان‌ در سواحل‌ کنیا، تانزانیا و موزامبیک‌ کنونی‌، به‌ ویژه در دو بندر کهنِ کلوه‌ و سفاله‌، و نیز در جزیرۀ زنگبار یاد کرد که‌ ساکنان‌ آن‌ مردمانی‌ از کشورهای‌ عربی‌ و ایران‌ بوده‌اند، مهاجرانی‌ که در میان‌ آنان‌ ممکن‌ بود پیروان‌ مذاهب‌ مختلف‌ اسلامی‌ از شیعه‌، اباضیه‌ و البته‌ مذاهب‌ اهل‌ سنت‌ یافت‌ شود. در بارۀ جریانِ نخستینِ ورود اسلام‌ به‌ منطقه‌، روایات‌ گوناگونی‌ در منابع‌ نقل‌ شده‌ است‌. بر پایۀ یک‌ تاریخ‌ عربیِ محلی‌ که‌ پرتغالیها در ۱۵۰۵م‌ بر آن‌ دست‌ یافتند، نخستین‌ گروه‌ مسلمان‌ که در محل‌ کلوه‌ سکنی‌ گزیدند، پیروان‌ شخصی‌ از سادات‌ علوی‌ به‌ نام‌ زید بودند و از همین‌ رو به‌ «آمودزیخ‌» (امت‌ زید) شهرت‌ یافتند (نک‌ : آرنولد، ۲۴۹). روایتی‌ دیگر از گریختن‌ یک‌ امیر زادۀ فارسی‌، به‌ نام‌ علی‌ پسر سلطان‌ حسن‌ شیرازی‌، در پی‌ مخالفت‌ با حکومت‌ مرکزی‌ به‌ بلاد زنج‌ سخن‌ به‌ میان‌ آورده‌، و تأسیس‌ شهر کلوه‌ را بدو نسبت‌ داده‌ است‌ (همو، ۲۵۰).

همچنین‌ باید به‌ مهاجرت‌ فرزندان‌ جلندی‌، امام‌ اباضی‌ عمان‌ اشاره‌ کرد که‌ پس‌ از شکست‌ از فاتحان‌ عباسی‌ در ۱۳۴ق‌، راه‌ بلاد زنج‌ را در پیش‌ گرفتند (نک‌ : بدوی‌، ۱۱۵) و سرانجام‌ می‌توان‌ به‌ افسانه‌ای‌ در بارۀ مسلمان‌ شدن‌ پادشاه‌ زنگیان‌ در اسارت‌ و مسلمان‌ کردن‌ مردمش‌ پس‌ از رهایی‌ و برآمدن‌ مجدد بر تخت‌ اشاره‌ کرد که در اوایل‌ سدۀ ۴ق‌ بر سر زبانها بوده‌ است‌ (نک‌ : رامهرمزی‌، ۴۲- ۴۶). محققان‌ در تاریخ‌ شرق‌ افریقا، جریان‌ اسلامی‌ شدن‌ سواحل‌ این‌ منطقه‌ را حاصل‌ جریانی‌ طولانی‌ از سدۀ ۱ تا ۴ق‌ دانسته‌اند (نک‌ : ایلاریونف‌، 91-82). یادکردها از حیات‌ سیاسی‌ مسلمانان‌ در این‌ سرزمینها، در آثار متقدم‌ اسلامی‌ اگرچه‌ بسیار محدود است‌، اما نایاب‌ نیست‌. به‌ عنوان‌ نمونه‌، مسعودی‌ جزیره‌ای‌ از دیار زنج‌ به‌ نام‌ قنبلو را نام‌ برده‌ است‌ که‌ سلاطین‌ آن‌، نسل‌ اندر نسل‌ مسلمان‌ بوده‌اند (۱/ ۴۳۷).

در سدۀ ۷ق‌، ابن‌ بطوطه‌ گزارشهایی‌ مهم‌ از اوضاع‌ مسلمانان‌ در شرق‌ افریقا به دست‌ داده‌، و در اخبار خود از اقتدار سلطان‌ مسلمانِ کلوه‌، ابوالمظفر حسن‌، یادآور شده‌ که‌ وی‌ غزوات‌ بسیاری‌ را بر ضد نامسلمانان‌ زنگی‌ ترتیب‌ داده‌ بوده‌ است‌ (ص‌ ۲۵۸ به‌ بعد؛ نیز نک‌ : «سفرنامه»، 391 به‌بعد). سده‌های‌ ۷و۸ق‌، اوج‌تجارت‌مهاجرنشینهای‌ اسلامی‌ در شرق‌ افریقا بود و به دنبال‌ توسعۀ نفوذ آنان‌، بر پایۀ برخی‌ منابع‌ در حدود سال‌ ۷۵۰ق‌، گروهی‌ از مهاجران‌ مسلمان‌ به‌ جزایر کومور راه‌ یافتند (نک‌ : مک‌ ایودی‌، ۸۶؛ قس‌: کوک‌، ۶۲۱). ورن‌ در مقاله‌ای‌ به‌ بررسی‌ نحوۀ ورود اسلام‌ به‌ جزایر کومور، بر اساس‌ روایات‌ شفاهی‌ پرداخته‌ است‌[۹].


اسلام‌ در افریقای‌ غربی‌ و مرکزی‌

در طول‌ سده‌های‌ ۲-۴ق‌، بازرگانان‌ مسلمان‌ - بیشتر مالکی‌ و اباضی‌ مذهب‌ - که‌ صحرا را درنوردیده‌ ، با نواحی‌ سودان‌ غربی‌ و مرکزی‌، چون‌ غانه‌، مالی‌، سنغای‌ و کانم‌ رابطۀ تجاری‌ مستحکمی‌ را برقرار کردند، نخستین‌ مبلغان‌ اسلام‌ در نواحی‌ داخلی‌ غرب‌ افریقا بوده‌اند (نک‌ : لویتسکی‌، 27 -1 ؛ کوک‌، ۱۳۷). برخی‌ از این‌ بازرگانان‌ چون‌ علی‌ بن‌ یخلف‌، عالم‌ اباضی‌، مبلغانی‌ توانا بودند که‌ توانستند برخی‌ از پادشاهان‌ مالی‌ و سنغای‌ را به دین‌ اسلام‌ درآورند و زمینۀ مساعدی‌ را برای‌ گسترش‌ دعوت‌ اسلامی‌ فراهم‌ سازند (نک‌ : درجینی‌، ۲/ ۵۱۷ - ۵۱۸؛ شماخی‌، ۲/ ۱۱۵؛ نیز آرنولد، ۲۳۲). شهر تادمکه در کوهستان‌ اَدرار، یکی‌ از کهن‌ترین‌ مراکز اسلامی‌ در ماوراء صحرا بود که در سدۀ ۳ق‌، ابویزید نکاری‌ از رجال‌ مشهور اباضیه‌، در آنجا تولد یافته‌ بود (ابن‌حماد، ۱۸؛ نیز ابن‌ خلدون‌، ۴/ ۸۴).

در سدۀ ۵ق‌، فرقۀ اسلامی‌ مرابطون‌ که در ابتدا از یک‌ رباط مخفی‌ ، احتمالاً در یکی‌ از جزایر تدرا در اطراف‌ سواحل‌ موریتانی‌ هدایت‌ می‌شد، در اوایل‌ سال‌ ۴۴۲ق‌، بیشتر قبایل‌ بربرِ صنهاجه‌ را هوادار خود ساخته‌ بود. این‌ قدرت‌ جدید به‌ زودی‌ دامنۀ قلمرو خود را با تصرف‌ سجلماسه در ۴۴۶ق‌/ ۱۰۵۴م‌ و اودغست‌ در ۴۴۷ق‌/ ۱۰۵۵م‌ به‌ سمت‌ جنوب‌ گسترش‌ داد. مرابطون‌ با زنگیان‌ تکرور در سنگال‌ میانه‌ که‌ یک‌ نسل‌ پیش‌تر به‌ اسلام‌ گرویده‌ بودند (نک‌ : ابوعبید، ۱۷۲)، متحد گشتند و چندگاهی‌ (۴۴۸- ۴۷۵ق‌) بخش‌ وسیعی‌ از قلمرو غنا و سنغای‌ را به‌ تصرف‌ درآوردند (نک‌ : کوک‌، ۱۶۵؛ مک‌ ایودی‌، ۷۳، ۷۶؛ آرنولد، همانجا؛ برای‌ حوزۀ نفوذ اسلام‌ در این‌ دوره‌، نک‌ : ابوعبید، ۱۷۲-۱۸۳).

در سدۀ ۶ق‌، در سودان‌ مرکزی‌ پادشاهان‌ سیفاویِ کانم‌ به‌ اسلام‌ گرویدند، ولی‌ اسلام‌ آنان‌ درپی‌ دعوتی‌ بود که‌ از مصر بدانجا راه‌ یافته‌ بود (مک‌ایودی‌، ۷۸؛ آرنولد، ۲۳۴). در نیجریۀ علیا نیز، کانبورو پادشاه‌ سرزمین‌ جنی‌ در اواخر سدۀ ۶ق‌ مسلمان‌ شد و سکنۀ شهر هم‌ در این‌ باره‌ از وی‌ پیروی‌ کردند (همو، ۲۳۲). بر پایۀ آنچه‌ تلویحاً از رسالۀ شاذان‌ بن‌ جبرئیل‌ در تعیین‌ قبله‌ برمی‌آید، در سدۀ ۶ق‌ از سرزمین‌ زغاوه در غربِ نوبه‌ تا تکرور در سنگال‌، اسلام‌ رواجی‌ نسبی‌ داشته‌ است‌ (نک‌ : شاذان‌، ۸۰؛ نیز برای‌ چند کتیبۀ اسلامی‌ از افریقای‌ مرکزی‌ در این‌ سده‌، نک‌ : «گزارش‌»، VIII/ 83-84, IX/ 234-235).

در سدۀ ۷ق‌، با تشکیل‌ دو دولت‌ اسلامی‌ مالینکه در مالی‌ و مندینگو در غنا، بر نفوذ اسلام‌ در منطقه‌ افزوده‌ شد (نک‌ : آددیران‌، 73 -63 ؛ مک‌ ایودی‌، ۸۱؛ آرنولد، ۲۳۳) و در سدۀ بعد، در سودان‌ غربی‌، تمام‌ نوار ساحلی‌ از سنگال‌ تا دریاچۀ چاد، بخشی‌ از دارالاسلام‌ بود (نک‌ : ابن‌بطوطه‌، ۶۸۰ به‌ بعد؛ نیز مک‌ ایودی‌، ۸۶). در دوره‌های‌ بعد، از گسترش‌ اسلام‌ در برنو (پایان‌ قرن‌۸ق‌)، در سرزمین‌ قبایل‌ هوسه‌ (قرن‌ ۹ق‌) و دارفور (اوایل‌ سدۀ ۱۱ق‌) خبر داریم‌ (بدوی‌، ۱۳۹-۱۴۰؛ آرنولد، ۲۳۴-۲۳۶) و پس‌ از قرن‌ ۱۰ق‌، اسلام‌ جای‌ پایی‌ در دیگر سلطنت‌نشینهای‌ واقع‌ میان‌ کردفان‌ و دریاچۀ چاد باز نمود (همانجا).

با آنکه در آغاز سدۀ ۱۱ق‌، سلطان‌نشین‌ مسلمان‌ تمبوکتو در قلب‌ مالی‌ از سوی‌ حکمرانان‌ مراکش‌ به‌ شدت‌ تضعیف‌ می‌شد (مثلاً نک‌ : محبی‌، ۱/ ۱۷۰)، اما دو جریان‌ مهاجرت‌ بدویان‌ مسلمان‌، نخستین‌ مهاجرت‌ فولانیها از سودان‌ غربی‌ به‌ سوی‌ نواحی‌ جنوب‌ دریاچۀ چاد، و دیگری‌ مهاجرت‌ اعراب‌ شوآ از قلمرو فونج‌ در نیل‌ علیا به‌ سمت‌ غرب‌ تا جنوب‌ دریاچۀ چاد (نک‌ : مک‌ ایودی‌، ۱۱۳-۱۱۴)، مانع‌ از آن‌ بود که‌ به‌ رغم‌ عدم‌ ثبات‌ سیاسی‌ در سودان‌ غربی‌، اوضاع‌ به‌ ضرر گسترش‌ اسلام‌ دگرگون‌ شود. در سده‌های‌ ۱۲ و ۱۳ق‌، جریان‌ دراز مدت‌ جهاد فولانی‌، به‌ گسترش‌ نفوذ سیاسی‌ اسلام‌ در سودان‌ غربی‌ و مرکزی‌، و تأسیس‌ حکومتهایی‌ اسلامی‌ در ۳ منطقۀ فوته‌تورو، فوته‌جالون‌ و خاسو در سنگال‌ منتهی‌ شد (نک‌ : همو، ۱۳۰).


مآخذ

آرنولد، توماس‌، تاریخ‌ گسترش‌ اسلام‌، ترجمۀ ابوالفضل‌ عزتی‌، تهران‌، ۱۳۵۸ش‌؛ ابن‌ اثیر، الکامل‌؛ ابن‌بطوطه‌، رحلۀ، بیروت‌، ۱۳۸۴ق‌/ ۱۹۶۴م‌؛ ابن‌حماد، محمد، اخبار ملوک‌ بنی‌عبید و سیرتهم‌، الجزایر، ۱۳۴۶ق‌؛ ابن‌ خلدون‌، العبر؛ ابن‌عبدالحکم‌، عبدالرحمان‌، فتوح‌ مصر و اخبارها، به‌ کوشش‌ توری‌، لیدن‌، ۱۹۲۰م‌؛ ابن‌ عنبه‌، احمد، عمدۀ الطالب‌، نجف‌، ۱۳۸۰ق‌/ ۱۹۶۱م‌؛ ابن‌فقیه‌ همدانی‌، احمد، البلدان‌، به‌ کوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، ۱۸۸۵م‌؛ ابوحامد غرناطی‌، محمد، تحفۀ الالباب‌ (نک‌ : ملـ ، فران‌)؛ ابوعبید بکری‌، عبدالله‌، المغرب‌ فی‌ ذکر بلاد افریقیۀ و المغرب‌، به‌ کوشش‌ دوسلان‌، الجزیره‌، ۱۸۵۷م‌؛ بدوی‌، عبده‌، مع‌ حرکۀ الاسلام‌ فی‌ افریقیۀ، قاهره‌، ۱۹۷۰م‌؛ بلاذری‌، احمد، فتوح‌البلدان‌، به‌ کوشش‌ رضوان‌ محمد رضوان‌، قاهره‌، ۱۳۹۸ق‌/ ۱۹۷۸م‌؛ حاجی‌ خلیفه‌، کشف‌؛ درجینی‌، احمد، طبقات‌ المشائخ‌ بالمغرب‌، به‌ کوشش‌ ابراهیم‌ طلای‌، قسنطینه‌، ۱۳۹۴ق‌/ ۱۹۷۴م‌؛ رامهرمزی‌، بزرگ‌، عجائب‌ الهند، به‌ کوشش‌ محمد سعید طریحی‌، بیروت‌، ۱۴۰۷ق‌/ ۱۹۸۷م‌؛ شاذان‌ بن‌ جبرئیل‌ قمی‌، «ازاحۀ العلۀ فی‌ معرفۀ القبلۀ»، بحار الانوار، بیروت‌، ۱۴۰۳ق‌/ ۱۹۸۳م‌، ج‌ ۸۱؛ شقیر، نعوم‌ بک‌، تاریخ‌ السودان‌، قاهره‌، ۱۹۰۳م‌؛ شماخی‌، احمد، السیر، به‌کوشش‌ احمد بن‌ سعود ریابی‌، مسقط ، ۱۴۰۷ق‌/ ۱۹۸۷م‌؛ طبری‌، تاریخ‌؛ عرب‌ فقیه‌، احمد، تحفۀ الزمان‌ (فتوح‌ الحبشۀ)، به‌ کوشش‌ فهیم‌ محمد شلتوت‌، قاهره‌، ۱۹۷۴م‌؛ فضلی‌، محمد ضیف‌ الله‌، الطبقات‌ فی‌ خصوص‌ الاولیاء و الصالحین‌ و العلماء و الشعراء فی‌ السودان‌، بیروت‌، المکتبۀ الثقافیه‌؛ کوک‌، ژوزف‌ م‌.، مسلمانان‌ افریقا، ترجمۀ اسدالله‌ علوی‌، مشهد، ۱۳۷۳ش‌؛ محبی‌، محمد امین‌، خلاصۀ الاثر، قاهره‌، ۱۲۸۴ق‌؛ مسعودی‌، علی‌، مروج‌ الذهب‌، به‌ کوشش‌ یوسف‌ اسعد داغر، بیروت‌، ۱۳۸۵ق‌/ ۱۹۶۶م‌؛ مک‌ ایودی‌، کالین‌، اطلس‌ تاریخی‌ افریقا، ترجمۀ فریدون‌ فاطمی‌، تهران‌، ۱۳۶۵ش‌؛ یاقوت‌، بلدان‌؛ یعقوبی‌، احمد، البلدان‌، به‌ کوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، ۱۸۹۲م‌؛ نیز:


Adediran, B., «Islam and State-Formation in West-Africa: the Experi- ence of Mali c. 1200- 1450», Islamic Culture, 1984, vol. LVIII; Basset, R., «Chronologie des rois de Harar (1637- 1887)», JA, 1914; Becker, C.H., «Zur Geschichte des östlichen Sūdān », Der Islam, 1910, vol. I; Catalogue of Oriental Coins in the British Museum, by. S. Lane Poole, ed. R. Stuart Poole, London, 1880; Cerulli, E., «Iscrizioni e documenti arabi per la storia della Somalia», RSO, 1926-1928, vol. XI; Conti Rossini, C., «Postille al Futūḥ al- Ḥabasah», Le Muséon, 1946, vol. LIX; Ferrand, G.,«Le Tuhfat al-Albab», JA, 1925, vol. CCVII; Illarionov, N.S.,«Islamizatsiya Vostochnoi Afriki v VII-X vv. i etno- kul'turnaya istoriya suakhili», Narody Azii i Afriki, 1982, vol. IV; Lewicki, T., «Quelques extraits inédits relatifs aux voyages des commercants et des missionnaires ibāḍites nord- africains au pays du Soudan occidental et central au moyen age », Folia Orientalia, 1960- 1961, vol. II; Répertoire chronologique d'épigraphie arabe, ed. E. Combe et al., Cairo, 1943- 1944; Sabby, O.S., The History of Eritrea, Beirut, 1974; The Travels of Marco Polo, ed. W. Marsden, re-edited by Th. Wright, London/ New York, 1946; Wagner, E., « Eine Liste der Heiligen von Harar» , ZDMG, 1973, vol. CXXIII.

احمد پاکتچی‌


اسلام‌ در آسیای‌ صغیر و شبه‌ جزیرۀ بالکان‌

در آسیای‌ صغیر

بزرگ‌ترین‌ ایالت‌ قلمرو امپراتوری‌ روم‌ شرقی‌ در مجاورت‌ سرزمینهای‌ اسلامی‌ را باید در چهارچوب‌ تاریخ‌ این‌ سرزمین‌ بعد از اسلام‌ و همچنین‌ روابط مسلمانان‌ با دولت‌ بیزانس‌ بررسی‌ کرد. ظهور اسلام‌ در سدۀ ۷م‌ در عربستان‌ واقع‌ در جنوب‌ شرقی‌ قلمرو بیزانس‌ و توسعه‌ و تبدیل‌ آن‌ به‌ یک‌ قدرت‌ سیاسی‌ - مذهبی‌، تأثیر عمیقی‌ در امپراتوری‌ روم‌ شرقی‌ بر جای‌ نهاد. برخوردهای‌ سیاسی‌ - نظامی‌ اعراب‌ مسلمان‌ و بیزانس‌ مسیحی‌ مقدمات‌ نفوذ تدریجی‌ و پایدار اسلام‌ در قلمرو روم‌ به‌ ویژه‌ آسیای‌ صغیر را فراهم‌ آورد و این‌ روند با فراز و فرودهایی‌ تا نیمۀ دوم‌ سدۀ ۹ق‌/ ۱۵م‌ که‌ به‌ سقوط دولت‌ بیزانس‌ و حاکمیت‌ کامل‌ مسلمانان‌ بر آسیای‌ صغیر انجامید، ادامه‌ یافت‌.

اینکه دین‌ اسلام‌ نخستین‌ بار در چه‌ تاریخی‌ وارد آسیای‌ صغیر شد، به‌ طور دقیق‌ معلوم‌ نیست‌، اما یورشهای‌ پراکندۀ اعراب‌ مسلمان‌ بر این‌ ناحیه‌ بدون‌ آنکه‌ آثار مذهبی‌ - سیاسی‌ از خود بر جای‌ بگذارد، از همان‌ نخستین‌ سدۀ هجری‌ آغاز شد (بابینگر، 127).

با پایان‌ یافتن‌ جنگهای‌ ردّه در ۱۲ق‌/ ۶۳۳م‌، ۳ گروه‌ نظامی‌ به‌ فرماندهی‌ عمرو بن‌ عاص‌، یزید بن‌ ابی‌سفیان‌ و شرحبیل‌ بن‌ حسنه‌، از جانب‌ ابوبکر به‌ شام‌ - از مهم‌ترین‌ ایالات‌ روم‌ - فرستاده‌ شدند (طبری‌، ۳/ ۳۹۴). فرمانروای‌ فلسطین‌، سرجیوس‌، در وادی‌ عربه‌ شکست‌ خورد (حتی‌، ۱۸۹) و پس‌ از آن‌، جنگ‌ یرموک‌ در ۱۵ق‌ سرنوشت‌ شام‌ را تعیین‌ کرد و آن‌ ولایت‌ به دست‌ مسلمانان‌ افتاد (برای‌ تفصیل‌، نک‌ : طبری‌، ۳/ ۳۹۴ به‌ بعد؛ یعقوبی‌، ۲/ ۲۳-۲۴؛ بلاذری‌، ۱۴۰-۱۴۳) و ازآن‌پس‌درحمله‌به‌قلمرو بیزانس‌،ارمنستان‌ و گرجستان‌ و به‌ ویژه‌ آسیای‌ صغیر پایگاه‌ مهم‌ مسلمانان‌ به‌ شمار می‌رفت‌ (حتی‌، ۱۹۷- ۱۹۸).

اعراب‌ مسلمان‌ به‌ قصد نفوذ در قلمرو دولت‌ بیزانس‌، دریای‌ مدیترانه‌ و نقاط مهم‌ آن‌ را هدف‌ قرار دادند، چنانکه‌ معاویه در حمله‌ به‌ قبرس‌ در ۲۷ یا ۲۸ق‌ می‌خواست‌ آن‌ را به‌ پایگاهی‌ برای‌ دست‌یابی‌ به‌ مرکز امپراتوری‌ روم‌ شرقی‌، یعنی‌ قسطنطنیه‌ تبدیل‌ کند (یعقوبی‌، ۲/ ۵۸؛ بلاذری‌، ۱۵۷ به‌ بعد؛ وچاوالیری‌، 79). در ۳۲ق‌/ ۶۵۳م‌ عثمان‌ لشکری‌ به‌ فرماندهی‌ معاویه‌ به‌ روم‌ فرستاد و وی‌ با پیشروی‌ در خاک‌ بیزانس‌ به‌ تنگۀ قسطنطنیه‌ رسید (یعقوبی‌، ۲/ ۶۲ -۶۳؛ طبری‌، ۴/ ۳۰۴)، و چون‌ خود به‌ خلافت‌ رسید، برای‌ مقابله‌ با آن‌ دولت‌ به‌ ایجاد نیروی‌ دریایی‌ پرداخت‌ (حتی‌، ۲۵۱). او گرچه در آغاز با کنستانتین‌ پادشاه‌ روم‌ صلح‌ کرد و قرار شد مبلغی‌ به‌ عنوان‌ باج‌ بپردازد، اما پس‌ از تثبیت‌ موقعیت‌ خود، از پرداخت‌ آن‌ خودداری‌ کرد و به‌ عملیات‌ نظامی‌ برضد روم‌ شرقی‌ به‌ ویژه در آسیای‌ صغیر دست‌ زد (همو، ۲۵۸).

به‌ نوشتۀ یعقوبی‌، مسلمانان‌ از ۴۱ تا ۵۹ق‌/ ۶۶۱ - ۶۷۹م‌ در فصول‌ مختلف‌سال‌ بارها برضد شهرهای‌روم‌شرقی‌واردجنگ‌ شدند (۲/ ۱۷۵- ۱۷۶). درزمان‌معاویه‌دوحملۀبزرگ‌به‌قصد تصرف‌ قسطنطنیه‌ صورت‌ گرفت‌. نخستین‌ لشکرکشی‌ را در ۴۹ق‌/ ۶۶۹م‌ (قس‌: همو، ۲/ ۱۷۶) یزیدبن‌معاویه‌فرماندهی‌می‌کردکه‌زمستان‌را در کالسدون‌ واقع‌ در ساحل‌ آسیایی‌ قسطنطنیه‌ گذرانده‌ بود. گویند سپاه‌ یزید اولین‌ کسانی‌ از مسلمانان‌ بودند که‌ پایتخت‌ روم‌ را دیدند (طبری‌، ۵/ ۲۳۲؛ حتی‌، ۲۶۱). در این‌ لشکرکشی‌ چند تن‌ از صحابه‌ مانند ابن‌ عباس‌، ابن‌ عمر، ابن‌ زبیر و ابوایوب‌ انصاری‌ نیز شرکت‌ داشتند (طبری‌، همانجا). ابوایوب‌ در همین‌ جنگ‌ درگذشت‌ و در پای‌ باروهای‌ شهر به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (نک‌ : ه‌ د، استانبول‌). همچنین‌ جزیرۀ رودس‌ نیز در زمان‌ معاویه در ۵۳ق‌/ ۶۷۳م‌ گشوده‌ شد و مسلمانان‌ در آنجا به‌ زراعت‌ پرداختند (طبری‌، ۵/ ۲۸۸؛ وچاوالیری‌، همانجا).

از ۵۴ تا ۶۰ق‌/ ۶۷۴ -۶۸۰م‌ چندین‌ بار جنگهای‌ تابستانی‌ و زمستانی‌ در آسیای‌ صغیر رخ‌ داد (طبری‌، ۵/ ۲۹۳-۳۲۱). در آغاز، جزیرۀ ارواد (کوزیکوس‌[۱]) نزدیک‌ قسطنطنیه‌ (همو، ۵/ ۲۹۳) را گشودند و آنجا را به‌ پایگاهی‌ برای‌ حمله‌ و محاصرۀ قسطنطنیه‌ تبدیل‌ کردند. در همین‌ محاصره‌، رومیان‌ با استفاده‌ از «آتش‌ یونانی‌»، مانع‌ تصرف‌ این‌ شهر توسط مسلمانان‌ شدند (حتی‌، ۲۶۲-۲۶۳). پس‌ از معاویه‌، اگرچه‌ ناوگان‌ عرب‌، بُسفر و دریای‌ اژه‌ را رها ساختند، اما حملات‌ پی‌ در پی‌ تابستانی‌ (صائفه‌)، ادامه داشت‌ (همو، ۲۶۳). بزرگ‌ترین‌ و مهم‌ترین‌ حملات‌ در ۹۷ق‌/ ۷۱۶م‌ روی‌ داد که‌ سلیمان‌ بن‌ عبدالملک‌ برادر خود مسلمۀ بن‌ عبدالملک‌ را به‌ جنگ‌ رومیان‌ و تسخیر قسطنطنیه‌ فرستاد (یعقوبی‌، ۲/ ۲۵۸). مسلمه‌ با سپاهی‌ بزرگ‌ و صدها کشتی‌ (مقدسی‌، ۴، ۵، ۹۲۶؛ وچاوالیری‌، 94) این‌ شهر را به‌ محاصره درآورد. این‌ محاصره‌ ۳۰ ماه‌ طول‌ کشید (مقدسی‌، ۹۲۷). مسلمانان‌ در اطراف‌ شهر به‌ زراعت‌ پرداختند و از «کشت‌ خویش‌ بخوردند» (طبری‌، ۶/ ۵۳۰؛ یعقوبی‌، همانجا) و مسلمه در آن‌ حدود مسجدی‌ ساخت‌ (حتی‌، ۲۶۵). پیمان‌ شکنی‌ الیون‌ مرعشی‌ که‌ راهنمای‌ سپاه‌ بود (مقدسی‌، ۹۲۶-۹۲۷) و سپس‌ پادشاه‌ رومیان‌ شد (طبری‌، ۶/ ۵۳۱)، و نیز قحطی‌ و گرسنگی‌وسرما (یعقوبی‌، همانجا) و هجوم‌ پی‌درپی‌بلغارها و درگذشت‌ خلیفه‌ و فرمان‌ بازگشت‌ موجب‌ هزیمت‌ مسلمانان‌ شد (ابن‌ تغری‌ بردی‌، ۱/ ۲۴۰-۲۴۱؛ حتی‌، ۲۶۴- ۲۶۵). حملۀ مسلمه‌ به‌ آسیای‌ صغیر، آخرین‌ کوشش‌ جدّی‌ مسلمانان‌ برای‌ تصرف‌ پایتخت‌ امپراتوری‌ روم‌ بود (وچاوالیری‌، همانجا). در این‌ دوره‌، فعالیت‌ شورشیان‌ مسیحی‌ جراجمه‌ که‌ از طرفداران‌ روم‌ بودند و چون‌ سدی‌ آهنین‌ از آسیای‌ صغیر دفاع‌ می‌کردند، از عوامل‌ مهم‌ جلوگیری‌ از بسط نفوذ اسلام‌ در این‌ ناحیه‌ بود (حتی‌، ۲۶۶).

در دورۀ عباسیان‌، مهدی‌ نخستین‌ کسی‌ بود که‌ حمله‌ به‌ آسیای‌ صغیر را از سرگرفت‌. وی‌ در جمادی‌الا¸خر ۱۶۵/ ژانویۀ ۷۸۲ (طبری‌، ۸/ ۱۵۲؛ قس‌: یعقوبی‌، ۲/ ۳۹۶) پسر خود هارون‌ را با لشکری‌ بزرگ‌ به‌ سرزمین‌ بیزانس‌ فرستاد و هارون‌ بعد از فتح‌ برخی‌ از ولایات‌ روم‌، به‌ «خلیج‌ دریا» (بسفر) رسید. اغسطه‌ و یا به‌ قولی‌ دیگر ایرن‌ (طبری‌، همانجا؛ حتی‌، ۳۷۸) همسر الیون‌، تقاضای‌ صلح‌ کرد و به‌ ارسال‌ خراج‌ گردن‌ نهاد و هارون‌ نیز پذیرفت‌ (طبری‌، همانجا). اما نیکفور اول‌ امپراتور بعدی‌ از پرداخت‌ باج‌ امتناع‌ ورزید (حتی‌، ۳۷۹-۳۸۰). هارون‌ از رقه‌ به‌ آسیای‌ صغیر آمد و هرقله‌ را تصرف‌ کرد (یعقوبی‌، ۲/ ۴۴۱؛ حتی‌، ۳۸۰). بعد از او مأمون‌ نیز در ۲۱۸ق‌/ ۸۳۳م‌، آهنگ‌ روم‌ و محاصرۀ عموریه‌ کرد و می‌خواست‌ اعراب‌ بادیه‌ را بدان‌ شهر بکوچاند و خود نیز در قسطنطنیه‌ اقامت‌ گزیند (یعقوبی‌، ۲/ ۴۹۳) و احتمالاً به‌ همین‌ دلیل‌ با پیشنهاد صلح‌ پادشاه‌ روم‌ موافقت‌ نکرد؛ اما در این‌ میان‌ درگذشت‌ و کاری‌ از پیش‌ نرفت‌ (همانجا).

در ۲۲۳ق‌/ ۸۳۸م‌ رومیان‌ به‌ حملات‌ تلافی‌ جویانه دست‌ زدند و زبطره‌ را به‌ باد قتل‌ و غارت‌ دادند. در همان‌ تاریخ‌ معتصم‌ عباسی‌ از این‌ سوی‌ روی‌ به‌ سرزمین‌ روم‌ نهاد (همو، ۲/ ۵۰۱ -۵۰۲) و عموریه‌ را که‌ از شهرهای‌ استوار و مهم‌ بیزانس‌ بود، آتش‌ زد (همانجا؛ لسترنج‌، ۱۴۷). از این‌ تاریخ‌، حملۀ مسلمانان‌ به‌ متصرفات‌ روم‌ در آسیای‌ صغیر منحصر به‌ یورشهای‌ پراکنده‌ شد که‌ همه‌ ساله در فصول‌ مختلف‌ صورت‌ می‌گرفت‌ (حتی‌، ۳۸۱).

ضعف‌ داخلی‌ دولت‌ اسلام‌ در سده‌های‌ ۳ و ۴ ق‌ و تشکیل‌ دولتهای‌ کوچک‌ و بزرگ‌ در حوزۀ خلافت‌ در روابط خارجی‌ آن‌ نیز اثر گذاشت‌. از جملۀ این‌ دولتها حمدانیان‌ را می‌توان‌ نام‌ برد که در همین‌ سده‌ با رومیان‌ به‌ جنگ‌ برخاستند. سیف‌الدولۀ حمدانی‌ ۲۰ سال‌ با رومیان‌ جنگید (همو، ۵۹۰). روزگاری‌ تا مرعش‌ نیز پیش‌ رفت‌ و قلعه‌ای‌ در مرز ساخت‌ که‌ پایگاه‌حملات‌آینده‌اش‌ به‌خاک‌آسیای‌صغیر شد. سیف‌الدوله‌ اگرچه در حمله‌ به‌ رومیها موفقیت‌ زیادی‌ به دست‌ نیاورد، لیکن‌ آنان‌ را برای‌ مدتی‌ از دست‌ اندازی‌ به‌ ممالک‌ اسلامی‌ باز داشت‌ (نک‌ : ه‌ د، ۱/ ۶۹۲). بعد از سدۀ ۴ق‌/ ۱۰م‌، درگیری‌ جدی‌ میان‌ مسلمانان‌ و رومیان‌ وجود نداشت‌ و اگرچه‌ قلاع‌ مرزی‌ دست‌ به دست‌ می‌شد، ولی‌ این‌ امر گذرا و ناپایدار بود (وچاوالیری‌، 94).

مرز میان‌ قلمرو مسلمانان‌ و رومیان‌ در آسیای‌ صغیر تا حدود اوایل‌ سدۀ ۷ق‌/ ۱۳م‌ مرزهای‌ طبیعی‌ بود. این‌ مرز را جبال‌ توروس‌ و آنتی‌ توروس‌ تعیین‌ می‌کرد. در این‌ خط مرزی‌ دژهای‌ متعددی‌ موسوم‌ به‌ ثغور از ملاطیه‌ (مالاتیا) در ساحل‌ فرات‌ تا طرسوس‌ در ساحل‌ مدیترانه‌ قرار داشت‌. این‌ دژها که‌ میان‌ مسلمانان‌ و رومیها دست‌ به دست‌ می‌شد، به دو دستۀ ثغور جزری‌ در شمال‌ شرقی‌ که‌ از جزیره‌ حفاظت‌ می‌کرد، و ثغور شامی‌ در جنوب‌ باختری‌ تقسیم‌ می‌گردید. از مهم‌ترین‌ نواحی‌ مرزی‌ این‌ خط می‌توان‌ از ملاطیه‌، مصّیصه‌، زبطره‌، مرعش‌، منطقه‌ای‌ که‌ بعداً هارونیه‌ نام‌ گرفت‌، کنیسه‌ و عین‌ زربی‌ - آنازاربۀ امروزی‌ از توابع‌ آدانا (سامی‌، ۱/ ۳۸۸) - نام‌ برد. این‌ مناطق‌ یا شهرهای‌ آباد و پرجمعیت‌ چون‌ به دست‌ مسلمانان‌ افتاد، مورد توجه‌ قرار گرفت‌ و رنگ‌ اسلامی‌ یافت‌ و گه‌گاه‌ شهری‌ در آن‌ منطقه‌ ساخته‌ می‌شد (مثلاً نک‌ : حدودالعالم‌، ۱۷۰-۱۷۱؛ اصطخری‌، ۶۵ -۶۶؛ لسترنج‌، ۱۳۷- ۱۳۸). مسلمانان‌ در تمام‌ این‌ شهرها مسجد، آب‌ انبار، مدرسه‌ و سایر اماکن‌ مذهبی‌ و عمومی‌ بنا نهادند؛ معابد بزرگ‌ مسیحیان‌ را به‌ مسجد تبدیل‌ کردند و پلها ساختند که‌ از جملۀ این‌ پلها، «جسرالولید» بر روی‌ رودخانۀ سیحان‌ در آدانا را می‌توان‌ نام‌ برد (همو، ۱۳۹-۱۴۰).

طرسوس‌ از بزرگ‌ترین‌ شهرهای‌ آسیای‌ صغیر بود که‌ به‌ تصرف‌ مسلمانان‌ درآمد و مرکزی‌ نظامی‌ برای‌ جنگ‌ با رومیان‌ شد. این‌ شهر دو باروی‌ سنگی‌ داشت‌ و مردم‌ آن‌ به‌ جنگاوری‌ شهره‌ بودند (اصطخری‌، ۶۶؛ ابن‌ حوقل‌، ۱۶۸). چنانکه‌ گفته‌اند در آنجا ۱۰۰ هزار سوار مقیم‌ بود و مسلمانان‌ از ممالک‌ مختلف‌ اسلامی‌ برای‌ پیکار با رومیان‌ در ساخلوی‌ این‌ شهر گرد هم‌ می‌آمدند و خلفای‌ عباسی‌ چون‌ مهدی‌ و هارون‌ توجه‌ زیادی‌ به‌ این‌ شهر داشتند (لسترنج‌، ۱۴۱-۱۴۲). چنین‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ مسلمانان‌ در سدۀ ۴ق‌/ ۱۰م‌ در بخش‌ بزرگی‌ از این‌ ثغور مستقر بوده‌اند و رودخانۀ لاموس‌ که‌ اعراب‌ آن‌ را نهر اللامس‌ می‌گفتند، مرز بلاد اسلامی‌ بود و اسرای‌ مسلمان‌ و مسیحی‌ در آنجا مبادله‌ می‌شدند (همانجا).

به‌ سبب‌ وجود مرزهای‌ طبیعی‌ میان‌ ممالک‌ روم‌ و اسلام‌، عبور از این‌ مرزها برای‌ عملیات‌ نظامی‌ یا بازرگانی‌ از طریق‌ گذرگاههایی‌ انجام‌ می‌گرفت‌ که‌ مهم‌ترین‌ آنها عبارت‌ بودند: درب‌ الحدث‌ که‌ از مرعش‌ به‌ سوی‌ شمال‌ می‌رفت‌ و به‌ ابلستین‌ (البستان‌) می‌رسید و دیگر گذرگاه‌ کیلیکیه‌ که‌ از طریق‌ شاهراهی‌ به‌ استانبول‌ می‌رفت‌ (همو، ۱۴۲-۱۴۳؛ ابن‌ خردادبه‌، ۱۰۰-۱۰۲).

چنین‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ جنگهای‌ پی‌ در پی‌ میان‌ رومیان‌ و مسلمانان‌ و تصرف‌ شهرهای‌ مرزی‌ از یک‌ سو، و مناسبات‌ بازرگانی‌ و در پی‌ آن‌ روابط فرهنگی‌ میان‌ آنان‌ از سویی‌ دیگر، جریان‌ نفوذ مسلمانان‌ و دین‌ اسلام‌ را در آسیای‌ صغیر ممکن‌ ساخت‌. اینگونه‌ مناسبات‌ و نیز ناآرامیهای‌ داخلی‌ در دولت‌ بیزانس‌، و سرانجام‌ ظهور قبایل‌ ترک‌ مسلمان‌ در سدۀ ۵ق‌/ ۱۱م‌ و ورود آنها به‌ آسیای‌ صغیر، دورۀ جدیدی‌ در تاریخ‌ این‌ منطقه‌ و روند اسلامی‌ شدن‌ آن‌ گشود. به‌ عقیدۀ بابینگر، این‌ ترکها و به‌ عبارت‌ دیگر سلجوقیان‌ بودند که‌ به‌ سهولت‌ بر بیزانس‌ چیره‌ شدند و ضمن‌ تصاحب‌ میراث‌ آن‌، اسلام‌ را در سرزمین‌ جدید به‌ پیروزی‌ قطعی‌ رسانیدند (ص‌ 127).

در واقع‌ باید گفت‌ وقتی‌ که‌ جهان‌ اسلام‌ با بحرانهای‌ داخلی‌ و فشارهای‌ خارجی‌ مواجه‌ بود، سلاجقه‌ با نیرویی‌ تازه‌ ظهور کردند و اتحاد سیاسی‌ جهان‌ اسلام‌ را بار دیگر برقرار ساخته‌، به‌ تمدن‌ و فرهنگ‌ اسلامی‌ جانی‌ تازه‌ بخشیدند.

یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ پیروزیهای‌ سلاجقه‌، نفوذ در آسیای‌ صغیر بود که‌ موطن‌ ملل‌ مختلف‌ با تمدنهای‌ گوناگون‌ و به‌ منزلۀ پلی‌ میان‌ ۳ قاره‌ به‌ شمار می‌رفت‌. نخستین‌ هجوم‌ ترکمانان‌ مسلمان‌ به‌ آسیای‌ صغیر که‌ بیشتر جنبۀ شناسایی‌ داشت‌، در ۴۰۹ق‌/ ۱۰۱۸م‌ روی‌ داد. سپس‌ سلاطین‌ بزرگ‌ سلجوقی‌ عدۀ زیادی‌ از ترکمانان‌ را به‌ آناتولی‌ کوچ‌ دادند و قدرتی‌ علیه‌ بیزانس‌ در آنجا پدید آوردند. با اینهمه‌، مهاجرت‌ بزرگ‌ سلاجقه‌ بعد از نبرد ملازگرد و پیروزی‌ الب‌ارسلان‌ بر رومانوس‌دیوگنس‌ امپراتور روم‌ شرقی‌ در ذیقعدۀ ۴۶۳/ اوت‌ ۱۰۷۱ (آق‌سرایی‌، ۱۶-۱۷؛ توران‌، «تاریخ‌[۲]...»، 144 -137 ، «آناتولی‌...»، 232 -231 )، به‌ عنوان‌ مدافعان‌ و پیشاهنگان‌ اسلام‌ به‌ آسیای‌ صغیر آغاز شد (همانجا). آنها با استفاده‌ از اوضاع‌ نابسامان‌ دولت‌ بیزانس‌ نفوذ خود را در سرتاسر آناتولی‌ تا سواحل ‌دریای‌ مرمره‌ واژه‌ گسترش‌دادند (رانسیمان‌، 52). بافت‌ اجتماعی‌ و تشکل‌ جمعیتی‌ آسیای‌ صغیر به‌ تدریج‌ عوض‌ شد و دگرگونیهای‌ مذهبی‌ و فرهنگی‌ عمیقی‌ در آنجا به‌ وجود آمد، به‌ گونه‌ای‌ که‌ آن‌ را استقبال‌ عامه‌ از دین‌ اسلام‌ شمرده‌اند (توران‌، همان‌، 231-233). سلاجقۀ بزرگ‌ قبل‌ از نبرد ملازگرد، شهر «آنی‌» پایتخت‌ ارمنستان‌ کوچک‌ را تصرف‌ کرده‌، و به‌ فرمانروایی‌ خاندان‌ بقراطی‌ پایان‌ داده‌ بودند (لسترنج‌، ۱۴۸- ۱۴۹). بعد از پیروزی‌ ملازگرد، ارتق‌ بیک‌، سردار الب‌ ارسلان‌، اسحاق‌ کومننوس‌ سردار رومی‌ را در ۴۶۴ق‌/ ۱۰۷۲م‌ شکست‌ داد و تا رود ساکاریا پیش‌ رفت‌. از سوی‌ دیگر امپراتور جان‌ دوکاس‌، در برابر شورشهای‌ داخلی‌ از ارتق‌ بیک‌ یاری‌ خواست‌ و به‌ این‌ ترتیب‌، نیروهای‌ اسلام‌ به‌ خلیج‌ ازمیت‌، نزدیک‌ترین‌ شهر به‌ مرکز امپراتوری‌ رسیدند (توران‌، «تاریخ‌»، 213 ، «آناتولی‌»، 234). مدتی‌ بعد سلیمان‌ بن‌ قتلمش‌ بعد از درگذشت‌ الب‌ ارسلان‌، قونیه در آناتولی‌ را تصرف‌ کرد و آنگاه‌ به‌ ازنیق‌ رفت‌ و آنجا را به‌ پایتختی‌ برگزید و سلسلۀ سلجوقیان‌ آسیای‌ صغیر را تأسیس‌ کرد (آق‌سرایی‌، ۱۹-۲۰؛ توران‌، «تاریخ‌»، 214 ، «آناتولی‌»، همانجا؛ بابینگر، همانجا؛ لسترنج‌، ۱۴۹). تصرف‌ شهر ازنیق‌ که در جهان‌ مسیحیت‌ اهمیت‌ زیاد داشت‌، یکی‌ از رویدادهای‌ بسیار مهم‌ سدۀ ۵ق‌/ ۱۱م‌ محسوب‌ می‌شود (توران‌، همانجا).

تصرف‌ شهرهای‌ آدانا، طرسوس‌، مانیسا و عین‌ زربی‌ توسط سلجوقیان‌ قدرت‌ مسلمانان‌ را در آسیای‌ صغیر افزایش‌ داد و خلیفۀ عباسی‌ با فرستادن‌ خلعت‌ و منشور، حکومت‌ سلیمان‌ را به‌ رسمیت‌ شناخت‌ (توران‌، «تاریخ‌»، 217 ، «آناتولی‌»، 236). تسلط دولت‌ سلاجقه‌ بر آسیای‌ صغیر، دولتهای‌ مسیحی‌ را به‌ اندیشه‌ واداشت‌؛ چنانکه‌ امپراتور میخائیل‌ هفتم‌، از پاپ‌ گرگوار هفتم‌ کمک‌ خواست‌ و موافقت‌ خود را با اتحاد کلیسای‌ ارتدکس‌ - کاتولیک‌ اعلان‌ کرد و پاپ‌ نیز پادشاهان‌ اروپا را به‌ جنگ‌ با مسلمانان‌ فراخواند و از همین‌ زمان‌ مقدمات‌ جنگهای‌ صلیبی‌ فراهم‌ آمد (همو، «تاریخ‌»، 215 ، «آناتولی‌»، 235).

در جنگهای‌ صلیبی‌، سلاجقه‌ و مسلمانان‌ ناگزیر ازنیق‌ و اطراف‌ آن‌ را که‌ مدت‌ ۲۵ سال‌ بر آنجا تسلط داشتند، رها کردند و قونیه‌ را به‌ عنوان‌ پایتخت‌ برگزیدند ( همو، «تاریخ‌»، 220). سلجوقیان‌ آسیای‌ صغیر به‌ عنوان‌ حافظان‌ اسلام‌ نزدیک‌ به دو قرن‌ بر آن‌ سرزمین‌ فرمان‌ راندند و روز به‌ روز بر وسعت‌ قلمرو خود افزودند، چنانکه‌ تا سدۀ ۸ق‌/ ۱۴م‌ بخش‌ اعظم‌ شبه‌ جزیرۀ آسیای‌ صغیر جزو قلمرو دولت‌ اسلامی‌ شد (لسترنج‌، ۱۵۱). وسعت‌ قلمرو سلجوقیان‌ را از ترتیب‌ تقسیم‌ کشور توسط قلیچ‌ ارسلان‌ در میان‌ فرزندانش‌ می‌توان‌ دریافت‌ (آق‌ سرایی‌، ۳۰).

زمانی‌ که دولت‌ سلجوقیان‌ آناتولی‌ توسعه‌ یافت‌، ۳ ناحیۀ کاملاً مرزی‌ در آنجا توجه‌ غازیان‌ مسلمان‌ را برای‌ سکنی‌ جلب‌ کرده‌ بود. این‌ ایالات‌ که در امتداد مرزهای‌ روم‌ شرقی‌ قرار داشتند، عبارت‌ بودند از کیلیکیه‌ (چوخوراوای‌ کنونی‌) یا امارات‌ ملک‌ السواحل‌، در جنوب‌ به‌ مرکزیت‌ علائیه‌ و آنتالیه‌؛ در سمت‌ شمال‌، یعنی‌ در امتداد سواحل‌ دریای‌ سیاه‌، امپراتوری‌ بیزانسی‌ طرابوزان‌، سیمره‌، سامسون‌ و بافْرا در سواحل‌ شرقی‌ و قسطمونی‌ و سینوپ‌ در غرب‌ آن‌؛ و سرانجام‌ مرزهای‌ غربی‌ که‌ شهرهای‌ آن‌ قره‌ حصار دولی‌ (افیون‌ قره‌حصار)، کوتاهیه‌ و دِنیزلی‌ که‌ از قسطمونی‌ تا خلیج‌ مکری‌ گسترده‌ شده‌ بودند (اینالجیک‌، 263). این‌ ایالات‌ در دورۀ سلجوقیان‌ به‌ وسیلۀ امیرانی‌ اداره‌ می‌شد که‌ نمایندۀ سلطان‌ و در عین‌ حال‌ فرمانده‌ نظامی‌ منطقه‌ بودند (همانجا) و خود را غازی‌، یعنی‌ مجاهدان‌ راه‌ اسلام‌ خوانده‌، با کفار و بیزانسیها می‌جنگیدند (شاو، ۱/ ۳۴- ۳۵) و به‌ این‌ سبب‌ ایالات‌ مذکور را ایالات‌ غازیان‌ می‌خواندند (اینالجیک‌، همانجا). در این‌ ایالات‌، غیر از مسلمانان‌ کسانی‌ با قومیتهای‌ مختلف‌ که‌ از آشوبهای‌ نواحی‌ شرقی‌ فرار کرده‌، و به‌ مرزهای‌ اسلامی‌ پناه‌ آورده‌ بودند، می‌زیستند. بر اثر اختلاط فرهنگی‌، شهرهای‌ این‌ ایالات‌ به‌ صورت‌ مراکز مهم‌ فرهنگی‌ درآمدند. مسیحیان‌ ساکن‌ آناتولی‌، مذهب‌ خود را حفظ کردند و برخی‌ نیز به دین‌ اسلام‌ گرویدند. نهادهای‌ حکومتی‌ نهادهای‌ اسلامی‌ بود و تصوف‌ رشد بسیار یافت‌. در همین‌ دوره‌ اسلام‌ به‌ عنوان‌ دین‌ و فرهنگ‌ غالب‌ در منطقه‌، نفوذ و اهمیت‌ فراوان‌ داشت‌ (شاو، همانجا). به‌ این‌ ترتیب‌ می‌توان‌ گفت‌ که دورۀ ۲۰۰ سالۀ فرمانروایی‌ سلجوقیان‌ در آسیای‌ صغیر، موجب‌ گسترش‌ سریع‌ اسلام‌ در این‌ سرزمین‌ شد. وجود آثار اسلامی‌ مربوط به‌ روزگار سلجوقیان‌ در سراسر آسیای‌ صغیر دلیل‌ روشن‌ این‌ امر است‌.

باحملۀمغولهابه‌آسیای‌صغیروشکست‌سلجوقیان‌ در۶۴۱ق‌/ ۱۲۴۳م‌ در محل‌کوسه‌داغ‌ (توران‌، همان‌، 230 -228 )، قلمرو آنان‌ به دست‌ امیرانی‌ افتاد که‌ قبلاً تابع‌ سلاجقه‌ بودند و از ترکمانانی‌ به‌ شمار می‌رفتند که‌ از ترکستان‌ به‌ آناتولی‌ آمده‌، و با موافقت‌ کشیشان‌ ارتدکس‌ در اراضی‌ بیزانس‌ ساکن‌ شده‌ (همو، «آناتولی‌»، 251 )، و با شرکت‌ در جنگهایی‌ که در دولت‌ سلجوقی‌ جریان‌ داشت‌، امارتهایی‌ تشکیل‌ داده‌ بودند (شاو، ۱/ ۳۱). این‌ امیرنشینها عبارت‌ بودند از قارامان‌ در اطراف‌ قونیه‌ و ارمناک‌ (اوزون‌ چارشیلی‌، «امیرنشینها[۳]...»، 37 -1 )، گِرمیان‌ در شمال‌ شرقی‌ در نواحی‌ کوتاهیه‌ و دنیزلی‌ (همان‌، 39-54 ,25 )، آیدین‌ در اطراف‌ ازمیر و جنوب‌ غربی‌ آناتولی‌ (همان‌، 119 -102 )، منتشه در نواحی‌ مرزی‌ و ساحلی‌ جنوب‌ غربی‌، شامل‌ شهرهای‌ موغلا، بالات‌، میلاس‌ (همان‌، 83 -70 )، همچنین‌ صاروخان‌، اشراف‌، قراسی‌ و ذوالقدر، در نواحی‌ مختلف‌ آسیای‌ صغیر. هر یک‌ از این‌ امارتها با استقلال‌ فرمان‌ می‌راندند و در گسترش‌ و تثبیت‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ و نیز اسلامی‌ شدن‌ آسیای‌ صغیر سهم‌ مهمی‌ داشتند. هم‌اکنون‌ آثار بسیاری‌ از مسجد، مدرسه‌، دارالشفا، دارالقُرّاء و نظایر آن‌ در سرتاسر شهرهای‌ آناتولی‌ وجود دارد که‌ به دورۀ این‌ امیرنشینها مربوط است‌ (همان‌، 234 -228 ، جمـ ).

عثمانیها در یکی‌ از این‌ امیرنشینها، و می‌توان‌ گفت‌ در کوچک‌ترین‌ آنها مستقر بودند. دربارۀ ریشه‌های‌ قومی‌ آنان‌ بسیار سخن‌ گفته‌اند. آنچه‌ مسلم‌ است‌ آنکه‌ ارطغرل‌ نیای‌ آنها به‌ آناتولی‌ کوچید و به‌ خدمت‌ سلاجقه درآمد و ناحیۀ سوگوت‌ در مرز ایالت‌ بیزانس‌ به‌ تیول‌ آنها داده‌ شد. عثمان‌ فرزند او و بنیان‌گذار دولت‌ عثمانی‌ با کمک‌ بیزانس‌ به‌ توسعۀ ارضی‌ و جنگ‌ با تیول‌ داران‌ مسیحی‌ پرداخت‌ (شاو، ۱/ ۴۱-۴۲). وی‌ پس‌ از آنکه‌ قدرت‌ کافی‌ به دست‌ آورد، به‌ ازنیق‌ حمله‌ کرد و با استفاده‌ از نفوذ شیخ‌ اده‌بالی‌، به‌ عنوان‌ رهبر غازیان‌ به‌ کار پرداخت‌ و سرزمین‌ خود را از اسکی‌ شهر تا دشتهای‌ ازنیق‌ و بورسا گسترش‌ داد و امارتی‌ مستقل‌ تأسیس‌ کرد و در اندک‌ مدتی‌ آوازۀ بسیار یافت‌ (اینالجیک‌، 267-268). پس‌ از او پسرش‌ اورخان‌ به‌ ضرب‌ سکه‌ و خواندن‌ خطبه‌ به‌ عنوان‌ حاکم‌ اسلامی‌ مبادرت‌ کرد و امیران‌ دیگر را در جنگ‌ با کفار یاری‌ داده‌، به‌ متصرفات‌ اسلام‌ در این‌ منطقه‌ افزود (شاو، ۱/ ۴۳). به‌ عقیدۀ بابینگر، این‌ طایفه‌ قبل‌ از آمدن‌ به‌ آسیای‌ صغیر اسلام‌ آورده‌ بودند، آنها که‌ عمیقاً تحت‌ تأثیر نهضت‌ صوفیگری‌ قرار داشتند، با پی‌گیری‌ اقدامات‌ سلجوقیان‌، اسلامی‌ کردن‌ آسیای‌ صغیر را ادامه دادند و با برپایی‌ زاویه‌ها، خانقاهها و تکایا در سراسر آناتولی‌ به‌ ترویج‌ طریقتهایی‌ چون‌ مولویه‌ و بکتاشیه‌ کمک‌ کردند (ص‌ 132-133).

عثمانیها در نیمۀ اول‌ سدۀ ۸ ق‌/ ۱۴م‌ به‌ تدریج‌ در آسیای‌ صغیر به‌ سوی‌ دریای‌ مرمره‌ حرکت‌ کردند و بخش‌ عمدۀ شبه‌ جزیرۀ ازنیق‌ و سواحل‌ خلیج‌ ازمیت‌ و سپس‌ شهر ازمیت‌ (نیکومدیا) و اسکوتاری‌ و امیرنشین‌ قراسی‌ را گرفتند و به‌ سواحل‌ جنوبی‌ مرمره دست‌ یافته‌، مقدمات‌ گذر به‌ اروپا را فراهم‌ آوردند (شاو، ۱/ ۴۴- ۴۵؛ نیز نک‌ : ه‌ د، ازنیق‌، نیز ازمیت‌؛ برای‌ چگونگی‌ورودعثمانیهای‌مسلمان‌به‌ شبه‌جزیرۀ بالکان‌ و بخش‌ جنوب‌ شرقی‌ اروپا، نک‌ : دنبالۀ مقاله‌).

با تصرف‌ ازنیق‌، دومین‌ شهر بیزانس‌، در ۷۳۱ق‌/ ۱۳۳۱م‌ از سوی‌ اورخان‌ دومین‌ پادشاه‌ عثمانی‌ (نک‌ : هامر پورگشتال‌، ۱/ ۱۴۸- ۱۴۹؛ اینالجیک‌، 274 ؛ ه‌ د، ازنیق‌) تنها قسطنطنیه‌ و نواحی‌ اطراف‌ آن‌ در قلمرو دولت‌ بیزانس‌ باقی‌ ماند. در دورۀ مراد اول‌ و بایزید اول‌ (یلدرم‌) متصرفات‌ عثمانی‌ در اروپا توسعه‌ یافت‌. بایزید در اوایل‌ سلطنت‌ به‌ محاصرۀ قسطنطنیه دست‌ زد (هامر پورگشتال‌، ۱/ ۲۶۶-۲۶۷) و با سربازگیری‌ از نواحی‌ تصرف‌ شده در اروپا از میان‌ جوانان‌ مسیحی‌ که دوشِرمه‌ [۱]نامیده‌ می‌شدند، به‌ تشکیل‌ سپاه‌ و اشاعۀ اسلام‌ پرداخت‌ (شاو، ۱/ ۶۸). وی‌ با پیروزیهایی‌ که در بالکان‌ به دست‌ آورده‌ بود، به‌ عنوان‌ فرمانروای‌ اسلام‌ مشهور شد (همو، ۱/ ۷۴؛ اینالجیک‌، 290) و به‌ همین‌ سبب‌ هزاران‌ نفر از مسلمانان‌ به‌ آسیای‌ صغیر سرازیر شدند و به‌ خدمت‌ بایزید درآمدند (شاو، همانجا). در همین‌ دوره‌ با فشار بایزید بر دولت‌ بیزانس‌، در قسطنطنیه‌ محکمۀ اسلامی‌ تأسیس‌ شد و یک‌ قاضی‌ برای‌ آن‌ تعیین‌ گردید و محله‌ای‌ با ۷۰۰ خانه‌ و ۲ مسجد در همان‌ شهر برای‌ مسلمانان‌ اختصاص‌ داده‌ شد (اوزون‌ چارشیلی‌، «تاریخ‌[۲]...»، I/ 145-146). سلطان‌ محمد اول‌ برای‌ گسترش‌ فرهنگ‌ اسلامی‌، زبان‌ ترکی‌ و فارسی‌ را به‌ جای‌ زبان‌ یونانی‌، زبان‌ رسمی‌ خواند و انجمنهای‌ اخوت‌ را که‌ عامل‌ مهم‌ نشر اسلام‌ در متصرفات‌ عثمانی‌ بود، تقویت‌ کرد (شاو، ۱/ ۸۵ -۸۶).

در دورۀ مراد دوم‌ امپراتور بیزانس‌ یوحنا پالئولوگ‌ هشتم‌ برای‌ جلب‌ حمایت‌ اروپا، کلیسای‌ رم‌ و قسطنطنیه‌ را متحد خواند و خود به‌ عضویت‌ کلیسای‌ رم‌ درآمد، اما مردم‌ قسطنطنیه‌ به‌ مخالفت‌ برخاستند و حاکمیت‌ و مدارای‌ اسلامی‌ را بر تعصب‌ مذهبی‌ کلیسای‌ رم‌ ترجیح‌ دادند (همو، ۱/ ۹۹). سرانجام‌، آرزوی‌ دیرین‌ عثمانیان‌ به‌ روزگار سلطان‌ محمد دوم‌ (حک ۸۵۵ -۸۸۶ق‌/ ۱۴۵۱-۱۴۸۱م‌) به‌ حقیقت‌ پیوست‌ و با تسخیر قسطنطنیه‌ و سقوط دولت‌ بیزانس‌ در ۲۵ ربیع‌ الاول‌ ۸۵۷ق‌/ ۵آوریل‌ ۱۴۵۳م‌ دورۀ جدیدی‌ در تاریخ‌ آسیای‌ صغیر آغاز گردید (صولاق‌ زاده‌، ۱۹۱-۱۹۲؛ هامر پورگشتال‌، ۲/ ۲۶۳، ۳۰۱؛ اوزون‌ چارشیلی‌، همان‌، I/ 157-158؛ نشری‌، ۲/ ۶۹۰، ۷۰۴-۷۰۷). مسلمانان‌ که‌ این‌ محاصره‌ را جهاد می‌دانستند، از قشرهای‌ مختلف‌ به‌ استانبول‌ آمدند (همانجا). سرانجام‌، در ۲۰ جمادی‌الاول‌ ۸۵۷ق‌/ ۲۹ مۀ ۱۴۵۳م‌ استانبول‌ سقوط کرد. با فتح‌ استانبول‌، بانگ‌ اذان‌ در مرکز فرمانروایی‌ بیزانس‌ (نشری‌، ۲/ ۷۰۶؛ هامر پورگشتال‌، ۲/ ۲۷۷، ۳۰۲-۳۰۳؛ اوزون‌ چارشیلی‌، همان‌، I/ 491-492) برخاست‌ و نماز جمعه‌ برپا شد (نشری‌، ۲/ ۷۰۶- ۷۰۸) و از آن‌ پس‌ سرتاسر آسیای‌ صغیر به‌ عنوان‌ سرزمین‌ اسلامی‌ قدم‌ بر عرصۀ تاریخ‌ نهاد و با فراز و نشیبهایی‌ تا فروپاشی‌ دولت‌ عثمانی‌ در ۱۹۱۸م‌ و لغو خلافت‌ در ۱۹۲۴م‌، از مراکز مهم‌ جهان‌ اسلام‌ شناخته‌ شد.


در شبه‌جزیرۀ بالکان‌

پس‌ از تبدیل‌ عثمانی‌ از امارتی‌ کوچک‌ به دولتی‌ بزرگ‌ و قدرتمند در آسیای‌ صغیر، فرمانروایان‌ این‌ دولت‌ از سدۀ ۸ق‌/ ۱۴م‌ به‌ سوی‌ شبه‌ جزیرۀ بالکان‌ و جنوب‌ شرقی‌ اروپا دست‌ به‌ پیشروی‌ زدند. قبل‌ از عثمانیها، گروهی‌ از ترکمنهای‌ عشیرۀ ساری‌ - سلتوق‌ که‌ از برابر هجوم‌ مغول‌ از خراسان‌ فرار کرده‌ بودند، در سدۀ ۷ق‌/ ۱۳م‌ به‌ بالکان‌ آمدند و در شهر دوبروجا جامعه‌ای‌ اسلامی‌ مرکب‌ از ۱۰-۱۲ هزار نفر تشکیل‌ دادند («دائرۀ المعارف‌[۳]...»، V/ 29). از ۶۶۲ تا ۷۵۸ق‌ مسلمانان‌ ترک‌ ۱۸ بار اراضی‌ بیزانس‌ در اروپا را مورد هجوم‌ قرار دادند (هامر پورگشتال‌، ۱/ ۱۶۸-۱۹۱). اورخان‌ دومین‌ پادشاه‌ عثمانی‌، در رقابت‌ بر سر تاج‌ و تخت‌ بیزانس‌ که‌ بعد از درگذشت‌ آندرونیکوس‌ سوم‌ در ۷۴۲ق‌/ ۱۳۴۱م‌ به‌ وجود آمده‌ بود، به‌ کانتا کوزنه‌ پادشاه‌ بیزانس‌ کمک‌ کرد و بدین‌ وسیله‌ موقعیت‌ مسلمانها را تثبیت‌ نمود. قلعۀ چیمپ‌ در کنار بغاز داردانل‌ به‌ اورخان‌ واگذار گردید و شبه‌ جزیرۀ گلیبولی‌ به‌ عنوان‌ نخستین‌ پایگاه‌ عثمانی‌ و سرزمینی‌ اسلامی‌ در بالکان‌ تسخیر شد (شاو، ۱/ ۴۵-۴۶). امپراتور روم‌ فتوح‌ مسلمانها در اروپا را به‌ رسمیت‌ شناخت‌ (همو، ۱/ ۴۷؛ اینالجیک‌، 274-275) و اورخان‌با تئودُرا دختر کانتاکوزنه ‌ازدواج ‌کرد (هامرپورگشتال‌، ۱/ ۱۸۳- ۱۸۴؛ اینالجیک‌، 274 ؛ شاو، ۱/ ۴۵).

پس‌ از اورخان‌، مراد اول‌ سومین‌ فرمانروای‌ عثمانی‌، سیاست‌ پدر را در پیشروی‌ به‌ سوی‌ بالکان‌ ادامه داد و از پایگاه‌ گلیبولی‌ در تسخیر تراکیه‌، مقدونیه‌ و بلغارستان‌ و صربستان‌ سود جست‌ (شاو، ۱/ ۴۷). نخست‌ شهر ادرنه‌، یعنی‌ مستحکم‌ترین‌ پایگاه‌ بین‌ قسطنطنیه‌ و دانوب‌ و دریای‌ سیاه‌ (هامر پورگشتال‌، ۱/ ۲۰۸؛ شاو، ۱/ ۴۹؛ اینالجیک‌، 275) را تسخیر کرد (نک‌ : ه‌ د، ۷/ ۳۲۴- ۳۲۹) و آنجا را پایتخت‌ خود قرار داد (هامر پورگشتال‌، ۱/ ۲۱۷). نیروهای‌ متحد مسیحی‌ در ماریتسا (جنگ‌ چیرمن‌) از مراد شکست‌ خوردند و شاهزادگان‌ بالکان‌ به‌ قیمومت‌ مسلمانها را درآمدند (اینالجیک‌، همانجا).

در پی‌ فتح‌ ادرنه‌ مهاجرت‌ مسلمانان‌ ترک‌ از آناتولی‌ به‌ روم‌ ایلی‌ (بخش‌ اروپایی‌ قلمرو عثمانی‌) شروع‌ شد. امپراتور روم‌ وضع‌ موجود را به‌ رسمیت‌ شناخت‌ و مراد با پرداخت‌ ۶۰ هزار سکه‌ به‌ جنواییها عدۀ زیادی‌ از مسلمانها را به‌ تراکیه‌ منتقل‌ کرد (نک‌ : ه‌ د، ۷/ ۳۲۶-۳۲۷). عثمانیها با مسیحیان‌ و یهودیان‌ ساکن‌ در بالکان‌ به‌ حکم‌ اهل‌ کتاب‌ رفتار کردند و در این‌ میان‌ عدۀ زیادی‌ از مسیحیان‌ مانند بوگومیلها به دین‌ اسلام‌ گرویدند (شاو، ۱/ ۵۱). مراد اول‌ به‌ پیشروی‌ خود به‌ سوی‌ جنوب‌ شرقی‌ اروپا ادامه داد، صوفیا را تسخیر کرد و شیشمان‌ پادشاه‌ بلغار را به‌ اطاعت‌ درآورد و آنگاه‌ به‌ سوی‌ صربستان‌ حرکت‌ کرد (اینالجیک‌، ۲۷۶ ؛ شاو، ۱/ ۵۲ -۵۳). صربستان‌، بعد از جنگ‌ معروف‌ کوزُوا (قوصوه‌) واقع‌ در صربستان‌ جنوبی‌ به دست‌ عثمانیها افتاد (نک‌ : هامر پورگشتال‌، ۱/ ۲۴۹-۲۵۶؛ اینالجیک‌، 277 ؛ شاو، ۱/ ۵۵). اگرچه‌ سلطان‌ مراد در این‌ لشکرکشی‌ به دست‌ جنگجویی‌ صرب‌ به‌ نام‌ میلوش‌ کشته‌ شد (هامر پورگشتال‌، ۱/ ۲۵۱)، لیکن‌ مسلمانها به‌ قدرت‌ واقعی‌ شبه‌ جزیرۀ بالکان‌تبدیل‌شدند(اینالجیک‌،همانجا) و فرمانروایان‌عثمانی‌ حکومت‌ خود را به‌ عنوان‌ پادشاهان‌ اسلام‌ در بلغارستان‌ و صربستان‌ تثبیت‌ کردند (شاو، ۱/ ۵۶).

بایزید اول‌ در ادامۀ سیاست‌ پیشروی‌ به‌ اروپا نواحی‌ سیلستره‌، والاشی‌ (افلاق‌)، مولداوی‌ (بوغدان‌)، ویدین‌ در مجارستان‌، بوسنی‌ و آلبانی‌ را تصرف‌ کرد و سارایوو - سرای‌ بوسنه‌ - مرکز نواحی‌ مرزی‌ مجارستان‌ شد و مسلمانها با قلمرو خاندان‌ هابسبورگ‌ همسایه‌ شدند (اینالجیک‌، 288-289). بایزید با ساختن‌ مساجد و اماکن‌ مذهبی‌ در شهرهای‌ مختلف‌ از جمله‌ ادرنه‌، رواج‌ اسلام‌ را در این‌ سرزمینها سرعت‌ بخشید ( هامر پورگشتال‌، ۱/ ۲۶۲-۲۶۳).

پیشروی‌ مسلمانها در اروپا پاپ‌ بونیفاکیوس‌ نهم‌ را به‌ اندیشه‌ واداشت‌ و در صدد تدارک‌ جنگ‌ صلیبی‌ دیگری‌ برآمد. سپاهی‌ مرکب‌ از انگلیسیها، اسکاتلندیها، لهستانیها، بوهمیها، اتریشیها و ایتالیاییها ترتیب‌ داد و آنها با عبور از دانوب‌ به‌ قتل‌ عام‌ مسلمانها پرداختند. نبرد نهایی‌ در ۲۱ ذیحجۀ ۷۹۸ق‌/ ۲۵ سپتامبر۱۳۹۶م‌ در نیکوپولیس ‌(نیکبولی‌) روی‌ داد و پیروزی‌ از آنِ مسلمانان‌ بود (شاو، ۱/ ۷۴؛ هامر پورگشتال‌، ۱/ ۲۸۲؛ اینالجیک‌، 278). این‌ پیروزی‌ موجب‌ شهرت‌ بایزید در جهان‌ اسلام‌ شد و عنوان‌ «سلطان‌ الروم‌» یافت‌ (همو، 279). جانشین‌ او سلطان‌ محمد نیز با فتح‌ دوبروجا، اشراف‌ فئودال‌ در بالکان‌ را به‌ قبول‌ حاکمیت‌ مسلمانها واداشت‌ (شاو، ۱/ ۸۷).

در عصر مراد دوم‌ با فتح‌ سالونیک‌ سلطۀ عثمانیها بر سواحل‌ اژه‌ برقرار شد؛ بلغارستان‌ زیر نظر مستقیم‌ مسلمانها قرار گرفت‌ و سیاست‌ اسلامی‌ کردن‌ بالکان‌ ادامه‌ یافت‌ (همو، ۱/ ۱۰۵). سلطان‌ محمد دوم‌ (فاتح‌) با فتح‌ بوسنی‌ حاکمیت‌ مسلمانها را تا سواحل‌ دالماچی‌ رساند، و پیش‌ آهنگان‌ سپاه‌ او (آقینچیها) تا بندر تریست‌ [۴]پیشروی‌ کردند. در سدۀ ۱۰ق‌/ ۱۶م‌ به‌ روزگار سلطان‌ سلیمان‌ پیشروی‌ در اروپا با حمله‌ به‌ بلگراد از سرگرفته‌ شد («دائرۀ المعارف‌»، V/ 29 )، اما مسلمانها بعد از تسلط بر بالکان‌، برای‌ تثبیت‌ موقعیت‌ خود به‌ اقدامات‌ بسیاری‌ دست‌ یازیدند و این‌ اقدامات‌ بر شمار طرفداران‌ آنها در میان‌ دهقانان‌ افزود. از جمله‌، آنان‌ نظام‌ ارباب‌ رعیتی‌ حاکم‌ بر بالکان‌ را برانداختند، بیگاری‌ روستاییان‌ را لغو کردند و با برقراری‌ نظام‌ «تیمار داری‌» و اراضی‌ «میری‌» (دولتی‌) آنها را از وابستگی‌ به‌ زمین‌ رها ساختند و به‌ عنوان‌ رعایای‌ دولت‌ اسلامی‌ فقط به‌ پرداخت‌ مالیاتی‌ به‌ میزان‌ ۲۲ آسپر که‌ «چیفت‌ رسمی‌» یا مالیات‌ اراضی‌ مزروعی‌ نامیده‌ می‌شد، موظف‌ کردند (اینالجیک‌، 286-287).

بررسیهای‌ آماری‌ نشان‌ می‌دهد که‌ ۸۰ -۹۰% جمعیت‌ ناحیۀ تراکیه‌ و سنجاق‌ آیدین‌، در بخش‌ اروپایی‌ دولت‌ عثمانی‌، در نیمۀ سدۀ ۹ق‌/ ۱۵م‌، مسلمان‌ بودند. بعد از فتوحات‌ عثمانی‌ در بالکان‌، مهاجرتهای‌ وسیع‌ به‌ این‌ منطقه‌ آغاز شد. آنها در تراکیه‌ و شرق‌ شبه‌ جزیرۀ بالکان‌ سکنی‌ گزیده‌، صدها روستای‌ جدید به‌ وجود آوردند و نام‌ سکونتگاههای‌ کهن‌ خود در آناتولی‌ را به‌ آنها دادند و به‌ تدریج‌ شماری‌ از روستاییان‌ مسیحی‌ نیز به دین‌ اسلام‌ گرویدند. مسلمانها همچنین‌ شهرهایی‌ را که در آنها ساکن‌ می‌شدند، به‌ شهرهای‌ اسلامی‌ تبدیل‌ کردند. مثلاً شهر اسکوپیه‌ (ه‌ م‌) که در ۷۹۳ق‌/ ۱۳۹۱م‌ از سوی‌ مسلمانها فتح‌ شده‌ بود، در ۸۵۹ق‌/ ۱۴۵۵م‌، ۲۲ محلۀ مسلمان‌ نشین‌ و ۸ محلۀ مسیحی‌ داشت‌. شمار مسلمانهای‌ بلغارستان‌ را نیز در ۹۵۷ق‌/ ۱۵۵۰م‌ حدود ۰۰۰ ،۲۰۰،۱نفر نوشته‌اند. وجود شمار بسیاری‌ مسجد، مدرسه‌ و سایر اماکن‌ اسلامی‌ در بلغارستان‌ از ۸۰۳ تا ۱۰۰۹ق‌/ ۱۴۰۰-۱۶۰۰م‌، گسترش‌ نفوذ اسلام‌ در این‌ منطقه‌ را نشان‌ می‌دهد («دائرۀ المعارف‌»، V/ 30).

با توجه‌ به دگرگونیهایی‌ که‌ از سدۀ ۱۱ق‌/ ۱۷م‌ به‌ بعد در امپراتوری‌ عثمانی‌ به‌ وجود آمد، به‌ تدریج‌ از شمار و نفوذ مسلمانها در بالکان‌ کاسته‌ شد (IA, V/ (2)1094) و ترکیب‌ جمعیت‌ در سدۀ ۱۳ق‌/ ۱۹م‌ به‌ نفع‌ مسیحیان‌ روی‌ به‌ تغییر نهاد. بعد از جنگ‌ روس‌ - عثمانی‌ در ۱۲۹۴ق‌/ ۱۸۷۷م‌ و پس‌ از انعقاد معاهدۀ برلین‌ در ۱۲۹۵ق‌ و استقلال‌ برخی‌ کشورهای‌ بالکان‌، حدود یک‌ میلیون‌ نفر از مسلمانان‌ بالکان‌ کوچانده‌ شدند و در جریان‌ همان‌ جنگ‌ نزدیک‌ به‌ ۴۰۰ هزار نفر از مسلمانها به‌ قتل‌ رسیدند (همانجا). با اینهمه‌، امروز اسلام‌ دومین‌ دین‌ بزرگ‌ در شبه‌ جزیرۀ بالکان‌ به‌ حساب‌ می‌آید و ۱۵% از جمعیت‌ ساکن‌ در آنجا مسلمان‌ هستند که‌ شمار آنها را ۹ میلیون‌ نفر دانسته‌اند. اگر جمعیت‌ مسلمان‌ ساکن‌ در بخش‌ تراکیۀ ترکیه‌ را نیز که‌ جزئی‌ از شبه‌ جزیرۀ بالکان‌ است‌، در نظر بگیریم‌، شمار مسلمانها بالغ‌ بر ۱۵ میلیون‌ نفر خواهد شد. ۷۰% جمعیت‌ آلبانی‌، ۱۷% یوگسلاوی‌ سابق‌، و ۲۶% بلغارستان‌ مسلمانند؛ ۷۰ هزار نفر در رومانی‌ و ۲۵۰ هزار نفر مسلمان‌ نیز در یونان‌ زندگی‌ می‌کنند. ۸۰% مسلمانهای‌ یوگسلاوی‌ سابق‌ در کوزُوا (قوصوه‌) و مقدونیه‌، ۴۲% در بوسنی‌ و بقیه در هرزگوین‌ و کروواسی‌ سکنی‌ دارند. مسلمانهای‌ بلغارستان‌ نیز در شرق‌ این‌ کشور در رازگراد، سیلستره‌، در اطراف‌ مِریچ‌ و کوههای‌ رودوپ‌ ساکن‌ هستند («دائرۀ المعارف‌»، V/ 27).


مآخذ

آق‌ سرایی‌، کریم‌، مسامرۀ الاخبار و مسایرۀ الاخیار، به‌ کوشش‌ عثمان‌ توران‌، آنکارا، ۱۹۴۴م‌؛ ابن‌ تغری‌ بردی‌، النجوم‌؛ ابن‌ حوقل‌، محمد، صورۀ الارض‌، بیروت‌، ۱۹۷۹م‌؛ ابن‌ خردادبه‌، عبیدالله‌، المسالک‌ و الممالک‌، لیدن‌، ۱۹۳۸م‌؛ اصطخری‌، ابراهیم‌، مسالک‌ و ممالک‌، ترجمۀ فارسی‌، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار، تهران‌، ۱۳۴۷ش‌؛ بلاذری‌، احمد، فتوح‌ البلدان‌، قاهره‌، ۱۹۵۹م‌؛ حتی‌، فیلیپ‌ خلیل‌، تاریخ‌ عرب‌، ترجمۀ ابوالقاسم‌ پاینده‌، تهران‌، ۱۳۶۶ش‌؛ حدود العالم‌، به‌ کوشش‌ منوچهر ستوده‌، تهران‌، ۱۳۶۲ش‌؛ سامی‌، شمس‌الدین‌، قاموس‌ الاعلام‌، استانبول‌، ۱۳۰۶ق‌؛ شاو، ا.ج‌.، تاریخ‌ امپراتوری‌ عثمانی‌ و ترکیۀ جدید، ترجمۀ محمود رمضان‌ زاده‌، تهران‌، ۱۳۷۰ش‌؛ صولاق‌زاده‌، محمد، تاریخ‌، استانبول‌، ۱۲۹۷ق‌/ ۱۸۸۰م‌؛ طبری‌، تاریخ‌؛ لسترنج‌، گ‌.، جغرافیای‌ تاریخی‌ سرزمینهای‌ خلافت‌ شرقی‌، ترجمۀ محمود عرفان‌، تهران‌، ۱۳۶۴ش‌؛ مقدسی‌، مطهر، آفرینش‌ و تاریخ‌، ترجمۀ محمدرضا شفیعی‌ کدکنی‌، تهران‌، ۱۳۷۴ش‌؛ نشری‌، محمد (نک‌ : ملـ )؛ هامر پورگشتال‌، دولت‌ عثمانیه‌ تاریخی‌، ترجمۀ محمد عطا، استانبول‌، ۱۳۲۹ق‌؛ یعقوبی‌، احمد، تاریخ‌، ترجمۀ محمد ابراهیم‌ آیتی‌، تهران‌، ۱۳۵۶ش‌؛ نیز:


Babinger, F., «Der Islam in Kleinasien», ZDMG, 1922, vol. LXXVI; IA; Inalcik, H., «The Emergence of the Ottomans» , The Cambridge History of Islam, Cambridge, 1970, vol. I(A); Nesri, M., Kitab -i Cihan - Nüma, ed, F.R.Unat and M.A. Köymen, Ankara, 1957; Runciman,S., Byzantine Civilisation, London,1975; Turan,O., «Ana- tolia in the Period of the Seljuks and the Beyliks» , The Cambridge History of Islam, Cambridge,1970,vol. I(A) ;id, Selcuklar tarihi ve Türk-Islam medeniyeti, Istanbul, 1969; Türkiye diyanet vakfi Islüm ansiklopedisi, Istanbul, 1992; Uzunçarsılı, I. H., Anadolu Beylikleri ve Akkoyunlu, Karakoyunlu devletleri, Ankara, 1969; id, Osmanlı tarihi, Ankara, 1983; Veccia Vaglieri, L., «The Patriarchal and Umayyad Caliphates», The Cambridge History of Islam, ed. P.M. Holt, Cambridge, 1970, vol. I(A).

علی‌اکبر دیانت‌

  • عمار سبزواری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی