مقتدای مسیح

کشکولی از مطالب دینی

مقتدای مسیح

کشکولی از مطالب دینی

"مقتدای مسیح" صفت حضرت مهدی روحی له الفداه می باشد به معنای کسی که مسیح بر او اقتدا می کند. وبگاه مقتدای مسیح با محور تلنگری به قدر وسع خود راه اندازی شده است. ان شاء الله به امضاء حضرت مزین گردد.

تبلیغات


IX. گسترش‌ تاریخی‌ اسلام‌

اسلام‌ در شبه‌ جزیرۀ عربستان‌

پیدایی‌ اسلام‌ در شبه‌ جزیره‌، این‌ منطقۀ پهناور جغرافیایی‌ را از آن‌رو که‌ مهد دین‌ محمد امین‌ (ص‌) بود، جایگاهی‌ ویژه‌ بخشید و همین‌ امر است‌ که‌ بررسی‌ گسترش‌ اسلام‌ در آن‌ منطقه‌ را برخوردار از ارزشی‌ ویژه‌ می‌دارد. شبه‌ جزیره‌ که‌ از غرب‌ تا جنوب‌ و از جنوب‌ تا شرق‌، با آبهای‌ دریای‌ سرخ‌، خلیج‌ عدن‌، دریای‌ عمان‌ و خلیج‌ فارس‌ دربرگرفته‌ شده‌، و از شمال‌ تا شام‌ گسترده‌ است‌، مناطق‌ حجاز، تهامه‌، یمن‌، عمان‌، بحرین‌، یمامه‌ و نجد را در خود دارد. بی‌گمان‌ ساکنان‌ این‌ پهنه‌ که دارای‌ سرگذشت‌، و تاریخ‌ فرهنگی‌ و دینی‌ ویژۀ خود بوده‌اند، به‌ یکباره دین‌ جدید را با دیدۀ قبول‌ ننگریسته‌اند و حرکت‌ آهستۀ پذیرش‌، در هرمنطقه‌ از شبه‌ جزیره‌، با تفاوتهایی‌ آشکار صورت‌ گرفته‌ است‌.

تعلیم‌ آموزه‌های‌ الهی‌ توسط پیامبر اسلام‌ (ص‌) که در مکه‌ آغاز شده‌ بود، اگرچه در موطن‌ آن‌ حضرت‌ با استقبال‌ چندانی‌ مواجه‌ نشد، اما شنوندگان‌ سخنان‌ پیامبر (ص‌) جز مکیان‌، بسیاری‌ از مسافرانی‌ نیز بودند که‌ برای‌ زیارت‌ یا تجارت‌ به‌ مکه‌ می‌آمدند و هم‌ آنان‌ زمینۀ هجرت‌ پیامبر (ص‌) به‌ مدینه‌ را فراهم‌ آوردند.


اسلام‌ در مدینه‌ و نواحی‌ شمال‌ آن‌

تلاشهای‌ پیامبر (ص‌) با عرضۀ اسلام‌ بر ۶ تن‌ از قبیلۀ خزرج‌ که در سال‌ ۱۱ بعثت‌ (۶۲۰م‌) در موسم‌ حج‌ به‌ مکه‌ آمده‌ بودند، به‌ نتیجه‌ای‌ تعیین‌ کننده‌ رسید و مقدمات‌ بیعت‌ مدنیان‌ با آن‌ حضرت‌ را فراهم‌ آورد. با حضور پیامبر(ص‌) در عقبه‌ و بیعت‌ بیشتر خزرجیان‌ و طوایفی‌ از اوس‌، ساکنان‌ بخش‌ غربی‌ یثرب‌ مسلمان‌ شدند (نک‌ : ابن‌ هشام‌، ۲/ ۷۳- ۷۵، ۹۵؛ نیز نک‌ : اطلس‌...، ۴۲).

پیامبر (ص‌) با گسیل‌ داشتن‌ مصعب‌ بن‌ عمیر برای‌ تعلیم‌ قرآن‌ و آموزش‌ دین‌، زمینۀ نفوذ اسلام‌ در یثرب‌ را استوار کردند (نک‌ : ابن‌ هشام‌، ۲/ ۷۶- ۷۷). در پی‌ بیعت‌ یثربیان‌، تقریباً ساکنان‌ بیشتر قسمتهای‌ شهر - جز برخی‌ منازل‌ که‌ از آنِ اوسیان‌، و بخش‌ جنوب‌ شرقی‌ که‌ از آنِ یهودیان‌ بود - اسلام‌ آورده‌ بودند.

در سال‌ ۱۴ بعثت‌ (۲ق‌/ ۶۲۳م‌)، پیامبر اکرم‌(ص‌) و اسلام‌ آوردگان‌ مکی‌ که‌ مکه‌ را محیطی‌ نامساعد برای‌ ادامۀ حضور خویش‌ می‌دیدند، یثرب‌ را جایی‌ امن‌ یافتند و به‌ آن‌ شهر هجرت‌ کردند و بدین‌ ترتیب‌ اسلام‌ وارد مرحله‌ای‌ جدید از گسترش‌ خود شد. اندک‌ زمانی‌ پس‌ از استقرار در یثرب‌ که‌ اینک‌ مدینۀ النبی‌ خوانده‌ می‌شد، ستیزه‌جویی‌ مشرکان‌ مکی‌ در برابر روش‌ صلح‌ جویانه‌ پیامبر از یک‌ سو، و رخصت‌ الهی‌ به‌ جنگ‌ با کفار از سوی‌ دیگر، شیوه‌ای‌ جدید در گسترش‌ اسلام‌ پدید آورد.

گام‌ پسین‌ در گسترش‌ اسلام‌ در منطقه‌، نفوذ آن‌ در میان‌ قبایل‌ ساکن‌ در نواحی‌ اطراف‌ مدینه‌ بود؛ چه‌ قبایل‌ ساکن‌ در جنوب‌ مدینه‌ همچون‌ تیره‌های‌ کنانی‌ ضمره‌، مدلج‌ و غفار؛ چه‌ قبایل‌ ساکن‌ در شمال‌ حجاز مانند عبس‌، ذبیان‌، بلی‌ و جهینه‌. اینان‌ اگرچه در پذیرش‌ اسلام‌ شتابی‌ به‌ خرج‌ ندادند، اما در عمل‌ بیشترین‌ پرهیز را از درگیری‌ نظامی‌ با مسلمانان‌ داشتند (مثلاً نک‌ : همو، ۲/ ۲۴۱، ۲۴۹). اسلام‌ آوردن‌ این‌ قبایل‌ معمولاً در پی‌ آمدن‌ هیأتهای‌ نمایندگیی‌ (وفدهایی‌) بود که در خلال‌ چندین‌ سال‌، از حدود ۵ تا ۱۰ق‌/ ۶۲۶ -۶۳۱م‌ به‌ مدینه‌ گسیل‌ شده‌ بودند (مثلاً نک‌ : ابن‌ سعد، ج‌۱، بخش‌ «وفادات‌ العرب‌»). نفوذ اسلام‌ در میان‌ این‌ قبایل‌ تا سالها چندان‌ ژرفای‌ فرهنگی‌ نداشت‌ و همین‌ امر موجب‌ شده‌ بود تا در جریان‌ ردۀ طلیحه در نجد، برخی‌ از طوایف‌ کنانه‌، عبس‌ و ذبیان‌ نیز با او همداستان‌ گردند (نک‌ : ه‌ د، رده‌).

دربارۀ دو قبیلۀ مهم‌ عیلانی‌ در مناطق‌ مرزی‌ نجد و مدینه‌، یعنی‌ بنی‌عامر و بنی‌سلیم‌ می‌توان‌ وضع‌ مشابهی‌ را بازیافت‌. در این‌ میان‌، بنی‌عامر در پذیرش‌ اسلام‌ درنگ‌ بیشتری‌ داشتند و تا آن‌ هنگام‌ که‌ هیأتی‌ (وفدی‌) نزد پیامبر (ص‌) گسیل‌ دارند (ابن‌ سعد، ۱(۲)/ ۵۱ -۵۲)، در جریان‌ غزوات‌، بارها در صف‌ دشمنان‌ اسلام‌ قرار گرفتند (نک‌ : ابن‌ هشام‌، ۳/ ۱۹۳ به‌ بعد). بنی‌ سلیم‌ نیز که در جنگ‌ احزاب‌ در صف‌ مشرکان‌ جای‌ داشتند و در سریه‌ای‌ مربوط به‌ سال‌ ۷ق‌، با مسلمانان‌ وارد جنگ‌ شده‌ بودند (نک‌ :واقدی‌، ۲/ ۴۴۳؛ ابن‌اثیر، ۲/ ۲۲۸)، در آستانۀ فتح‌ مکه‌، توسط یکی‌ از سران‌ اسلام‌ آوردۀ خود به دوستی‌ با مسلمانان‌ متمایل‌ گشتند و عملاً در جریان‌ فتح‌ مکه در ۸ق‌، در صف‌ اسلام‌ آوردگان‌ بودند (نک‌ : ابن‌ سعد، ۱(۲)/ ۴۹).

یهودیان‌ ساکن‌ مدینه‌، از تیره‌های‌ بنی‌ قینقاع‌، بنی‌ نضیر و بنی‌ قریظه‌، با وجود برخورداری‌ از حقوق‌ اهل‌ کتاب‌، در طول‌ سالهای‌ آغازین‌ هجرت‌ در رویارویی‌ با گسترش‌ نفوذ اسلام‌، از همکاری‌ با مشرکان‌ ابایی‌ نداشتند (نک‌ : گیل‌، 60-61, 65) و این‌ امر در سالهای‌ ۲، ۴، ۵ و ۶ق‌ به درگیریهایی‌ با مسلمانان‌، و در برخی‌ موارد به‌ اخراج‌ گروههایی‌ از آنان‌ از حجاز منجر شد و به‌ تدریج‌ منطقۀ مدینه‌ از پیروان‌ دین‌ یهود خالی‌ گشت‌. نواحی‌ واقع‌ در شمال‌ مدینه‌ چون‌ خیبر، وادی‌ القری‌، تیما و فدک‌ هم‌ که‌ تقریباً همگی‌ تحت‌ نفوذ یهودیان‌ قرار داشت‌، در ۷ق‌ به‌ صلح‌ یا به‌ عنوه‌ فتح‌ گردید و به‌ ولایاتی‌ تابع‌ مدینه‌ تبدیل‌ شد (نک‌ : همو، ۶۴).

حرکت‌ سپاه‌ اسلام‌ به‌ سوی‌ مناطق‌ شمالی‌ در ۹ق‌، برای‌ مقابله‌ با اتباع‌ دولت‌ روم‌ (بیزانس‌)، به‌ عقد پیمانهایی‌ با قبایل‌ نصرانی‌ ساکن‌ تبوک‌ و دومۀ الجندل‌ منتهی‌ شد (نک‌ : ابن‌هشام‌، ۴/ ۱۵۹ به‌ بعد) و عملاً حجاز تا مرز شام‌ زیر نفوذ اسلام‌ قرار گرفت‌. با فتح‌ مکه‌ و موفقیت‌ در رویارویی‌ با رومیان‌ که در دید اعراب‌ منطقه‌ باورنکردنی‌ می‌نمود، قبایل‌ سراسر شبه‌ جزیره‌ به‌ اقتدار اسلام‌ پی‌ بردند و در طول‌ سال‌ ۱۰ق‌، پیاپی‌ گروههایی‌ از نمایندگان‌ قبایل‌ گوناگون‌ به‌ مدینه‌ می‌آمدند و به‌ اسلام‌ می‌گرویدند.


اسلام‌ در مکه‌ و طائف‌

نفوذ فراوان‌ قریش‌ در مکه‌ و نواحی‌ پیرامون‌ آن‌، سبب‌ این‌ شده‌ بود که‌ نه‌ تنها شهر مکه‌ محیطی‌ مناسب‌ برای‌ رشد و شکوفایی‌ اسلام‌ نباشد، بلکه‌ قبایل‌ ساکن‌ در اطراف‌ آن‌ نیز در سالهای‌ آغازین‌ هجرت‌ از پذیرش‌ اسلام‌ به دور مانند. بارقه‌های‌ تغییر روش‌ میان‌ این‌ قبایل‌، در جریان‌ درگیری‌ میان‌ برخی‌ طوایف‌ کنانه‌ و خزاعه در ۶ق‌ مشاهده‌ می‌شود که‌ بین‌ این‌ دو قبیلۀ هم‌ کیش‌ و هم‌ پیمان‌، تا آنجا جدایی‌ افتاد که‌ حتی‌ در رخداد حدیبیه‌، بنوبکر از کنانه‌، هم‌ عهد قریش‌، و خزاعه‌ هم‌ پیمان‌ حضرت‌ رسول‌ (ص‌) گردید (نک‌ : ابن‌ هشام‌، ۴/ ۳۲، ۳۴؛ نیز دنر، 238).

در ۸ق‌ - در پی‌ فراهم‌ آمدن‌ زمینه‌های‌ سیاسی‌ و فرهنگی‌ لازم‌ - پیمان‌شکنی‌قریشیان‌ در عهد بامسلمانان‌،سبب‌حرکت‌لشکر مسلمانان‌ به‌ سوی‌ مکه‌ شد و ابوسفیان‌ که‌ نتیجۀ جنگ‌ رابه‌ روشنی‌ پیش‌بینی‌ می‌کرد، مصلحت‌ اندیشید و با اسلام‌ آوردن‌ خود، عملاً مهر پایانی‌ بر مقاومت‌ مکه در برابر دیانت‌ اسلام‌ نهاد (واقدی‌، ۲/ ۸۱۷ به‌ بعد). بدین‌ ترتیب‌، لشکر اسلام‌ بدون‌ درگیری‌ وارد مکه‌ شد و پس‌ از فرمان‌ عفو عمومی‌ و پاک‌ شدن‌ کعبه‌ از بتها، مردم‌ مکه‌ با پیامبر (ص‌) بیعت‌ کردند (همو، ۲/ ۸۳۵ به‌ بعد؛ طبری‌، ۳/ ۶۱ -۶۲). رسول‌ خدا (ص‌) با گماردن‌ کسانی‌ برای‌ تعلیم‌ قرآن‌ و شریعت‌، مکیان‌ را با مبانی‌ دین‌ اسلام‌ آشنا ساختند (واقدی‌، ۳/ ۹۵۹).

اندکی‌ پس‌ از فتح‌ مکه‌، قبیلۀ هوازن‌ که‌ پیش‌تر هم‌ موجبات‌ نگرانی‌ مسلمانان‌ را فراهم‌ کرده‌ بودند (نک‌ : همو، ۲/ ۷۲۲)، با گردآوری‌ کسانی‌ از قبایل‌ همجوار، واپسین‌ مقاومت‌ قبایل‌ منطقه‌ بر ضد مسلمانان‌ را سامان‌ دادند، ولی‌ درپی‌ جنگ‌ سختی‌ در حنین‌، این‌ مقاومت‌ نیز شکسته‌ شد . در همان‌ سال‌ ۸ق‌، در مسیر پیشرویِ رو به‌ جنوبِ سپاه‌ اسلام‌، قبیلۀ ثقیف‌ ساکن‌ در طائف‌ هم‌ پس‌ از مقاومتی‌ کوتاه‌، چیرگی‌ لشکر اسلام‌ را پذیرا گشتند (نک‌ : همو، ۳/ ۸۸۵ به‌ بعد؛ ابن‌ هشام‌، ۴/ ۸۰؛ بلاذری‌، فتوح‌...، ۸۲ به‌ بعد).

شکوفایی‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ در مکه‌، برخلاف‌ مدینه‌ که‌ مرکز دعوت‌ اسلامی‌ و مقر صحابه‌ بود، با چندی‌ تأخر مجال‌ بروز یافت‌. بجز شخصیتهایی‌ نامشهور از صحابه‌ و کسانی‌ از تابعان‌ متقدم‌ همچون‌ عبید ابن‌ عمیر لیثی‌ قصه‌گوی‌ مشهور مکه‌، عملاً پای‌گیری‌ یک‌ مکتب‌ دینی‌ در مکه‌ مرهون‌ شخصیت‌ علمی‌ ابن‌ عباس‌ و برگزیدگان‌ مکتب‌ او همچون‌ مجاهد بن‌ جبر، عطاء بن‌ ابی‌ رباح‌ و طاووس‌ بن‌ کیسان‌ بود که‌ سبب‌ آشنایی‌ عمیق‌ مکیان‌ با علوم‌ دینی‌ و فرهنگ‌ اسلامی‌ گردیدند و حتی‌ در گسترش‌ معارف‌ دینی‌ در دیگر سرزمینها، چون‌ یمن‌، بلاد جزیره‌ و خراسان‌ نیز نقشی‌ حائز اهمیت‌ ایفا کردند (نک‌ : ابن‌ سعد، ۵/ ۳۲۸ به‌ بعد).


اسلام‌ در یمن‌

بر اساس‌ آنچه در اخبار بازتاب‌ یافته‌ است‌ - چه‌ به‌ تاریخ‌ و چه‌ به‌ افسانه‌ - خبر پیدایی‌ اسلام‌ و آوازۀ تعالیم‌ آن‌ توسط کسانی‌ چون‌ حنظلۀ بن‌ ابی‌سفیان‌ تاجر به‌ یمن‌ برده‌ شد (ابوالفرج‌، ۶/ ۳۵۰) و کسانی‌ چون‌ ابن‌ وقشه‌، سادن‌ پیشین‌ بت‌ قراص‌ از مبلغان‌ آن‌ بودند (ابن‌ حجر، ۱/ ۴۸۱). از چندی‌ پیش‌ از هجرت‌، زائرانی‌ از قبایل‌ گوناگون‌ یمن‌، با شنیدن‌ سخنان‌ پیامبر (ص‌) در موسم‌ اسلام‌ آورده‌ بودند (نک‌ : ابن‌ عبدالبر، ۲/ ۲۱۷).

درپی‌ ارسال‌ نامۀ پیامبر (ص‌) به‌ خسرو پرویز، وی‌ باذان‌، فرماندار خود بر یمن‌ را مأمور رسیدگی‌ به‌ موضوع‌ کرد و این‌ کار نقطۀ عطفی‌ در تاریخ‌ اسلام‌ در یمن‌ شد. وقایعی‌ که در مسیر مأموریت‌ برای‌ باذان‌ پیش‌ آمد، سبب‌ گرایش‌ او و همراهان‌ او از بزرگان‌ یمانی‌ به‌ تعالیم‌ حضرت‌ رسول‌(ص‌) و گروش‌ آنان‌ به دین‌ اسلام‌ گشت‌ (ابن‌ سعد، ۵/ ۵۳۳؛ طبری‌، ۲/ ۶۵۴ -۶۵۷، ۳/ ۱۵۸؛ سهیلی‌، ۱/ ۳۱۵). همچنین‌ روانه‌ ساختن‌ کسانی‌ از بزرگان‌ صحابه‌ چون‌ امام‌ علی‌ (ع‌) و معاذ بن‌ جبل‌ برای‌ رساندن‌ پیام‌ اسلام‌ به‌ سران‌ و مردم‌ مناطق‌ گوناگون‌ یمن‌، و آموزش‌ قرآن‌ کریم‌ و آموزه‌های‌ دینی‌ بدانان‌ - که‌ با توفیق‌ چشمگیری‌ نیز همراه‌ بود (ابن‌ سعد، ۱(۲)/ ۱۹-۲۰، ۶/ ۱۸؛ ابن‌ حجر، ۳/ ۶۳۰) - یمن‌ را در مسیر تعمیق‌ آموزشهای‌ اسلامی‌ قرار داد.

روند رو به‌ گسترش‌ اسلام‌ در یمن‌، جریانی‌ از گروش‌ به‌ اسلام‌ را در میان‌ قبایل‌ آن‌ منطقه‌ پدید آورد که‌ بازتاب‌ آن‌ در اخبار وفود در ۱۰ق‌ دیده‌ می‌شود. در واکنش‌ نسبت‌ به‌ این‌ رویکرد قبایل‌، پیامبر (ص‌) نیز کسانی‌ را به‌ ریاست‌ آنان‌ تقریر یا منسوب‌ کرد که‌ از آن‌ جمله‌ می‌توان‌ از ولایت‌ معاذ بن‌ جبل‌ و ابوموسی‌ اشعری‌ به‌ ترتیب‌ بر منطقۀ خارجی‌ حمیر (نجد حمیر) و نواحی‌ داخلی‌ تهامۀ یمن‌ (نک‌ : ابن‌ حبیب‌، ۱۲۶؛ احمد بن‌ حنبل‌، ۴/ ۳۹۷؛ طبری‌، ۳/ ۲۲۸)؛ نیز ریاست‌ قیس‌ بن‌ سلمۀ جعفی‌ بر قوم‌ خود (ابن‌ سعد، ۱(۲)/ ۶۱ -۶۲) و فروۀ بن‌ مسیک‌ بر مراد و زبید و عنس‌ یاد آورد (نک‌ : همو، ۱(۲)/ ۶۳ -۶۴، ۵/ ۵۲۲، ۵۲۴؛ طبری‌، ۳/ ۱۳۵-۱۳۶، ۳۲۶؛ ابن‌ عبدالبر، ۱/ ۴۰۰).

در اواخر حیات‌ پیامبر (ص‌)، یمن‌ با ادعای‌ نبوت‌ اسود عنسی‌ که‌ جماعتی‌ را بر خود گرد آورده‌ بود، موجب‌ نگرانی‌ مسلمانان‌ شد. پس‌ از وفات‌ آن‌ حضرت‌، اوضاع‌ نامساعدتر شد و بسیاری‌ از قبایل‌ یمنی‌، از پرداخت‌ زکات‌ به‌ حکومت‌ مرکزی‌ سرباز زدند، اما در اوایل‌ خلافت‌ ابوبکر، در پی‌ برخوردی‌ که‌ با وقایع‌ رده‌ صورت‌ پذیرفت‌، این‌ موج‌ فرونشست‌ و بار دیگر سراسر منطقه‌ زیر لوای‌ اسلام‌ درآمد (نک‌ : ه‌ د، اسود عنسی‌، نیز رده‌).

از نظر تاریخ‌ فرهنگی‌، حضور شخصیتهایی‌ محلی‌ در عرصۀ تبلیغ‌ اسلام‌ در یمن‌، همچون‌ حجر مَدَری‌ که در مدینه‌ نزد اصحابی‌ چون‌ زید بن‌ ثابت‌ دانش‌ اندوخته‌ بود، شایان‌ توجه‌ است‌، اما این‌ تاریخ‌ در طبقۀ دوم‌ تابعان‌ با وجود مشاهیری‌ چون‌ طاووس‌ بن‌ کیسان‌، وهب‌ بن‌ منبه‌ و معمر وارد مرحله‌ای‌ متکامل‌ شد. دانش‌ یمنیان‌ در معارف‌ اسلامی‌ در این‌ دوره‌ به‌ پایه‌ای‌ رسید که‌ برخی‌ از آنان‌ همچون‌ ابو الاشعث‌ صنعانی‌، معلم‌ دانش‌اندوزانی‌ در دیگر بلاد چون‌ شام‌ بوده‌اند (نک‌ : ابن‌ سعد، ۵/ ۳۹۱- ۳۹۷). به‌ هر حال‌ شناخته‌ شدن‌ یمن‌ به‌ عنوان‌ یکی‌ از پایگاههای‌ اصلی‌ معارف‌ اسلامی‌، سابقه‌ای‌ دیرین‌ داشت‌ و شواهدی‌ در اوراق‌ تاریخ‌ این‌ نکته‌ را تأیید می‌کند. از جمله‌ اینکه‌ یمن‌ یکی‌ از امصاری‌ بود که‌ پس‌ از گردآوری‌ مصحف‌ در زمان‌ عثمان‌، مصحفی‌ بدانجا فرستاده‌ شد (ابن‌ابی‌داوود، ۴۳)و در مباحث‌ فقیهان‌ متقدم‌ در باب‌ امصار و نقش‌ آنها در اقامۀ نماز جمعه‌ نیز یمن‌ گاه‌ به‌ عنوان‌ یکی‌ از این‌ امصار شناخته‌ می‌شد (نک‌ : عبدالرزاق‌، ۳/ ۱۶۸).


اسلام‌ در عمان‌

آغاز شناخت‌ اسلام‌ در بین‌ عمانیان‌ به‌ گونه‌ای‌ نمادین‌ به‌ مازن‌ بن‌ غضوبه‌، سادن‌ بتی‌ در آن‌ دیار مربوط است‌ که در نهایت‌ با شناختی‌ از اسلام‌ نزد حضرت‌ رسول‌(ص‌) رفته‌، اسلام‌ آورده‌ است‌ (خطیب‌، ۱۱/ ۴۱۸؛ کشف‌...، ۲۳۳ به‌ بعد). اما بر پایۀ تاریخ‌، پیامبر (ص‌) در سال‌ ۸ق‌، در جریان‌ دعوت‌ پادشاهان‌ منطقه‌، عمرو بن‌ عاص‌ را نیز به‌ سوی‌ جیفر و عیاذ فرزندان‌ جلندی‌ گسیل‌ داشت‌ که‌ وارث‌ تخت‌ پادشاهی‌ پدر در عمان‌ بودند. ایشان‌ به دعوت‌ آن‌ حضرت‌ پاسخ‌ مثبت‌ دادند و پس‌ از پذیرش‌ اسلام‌، با استفاده‌ از جایگاه‌ خود در منطقه‌، با فرستادن‌ نمایندگانی‌ مردم‌ نواحی‌ مهره‌، شحر و دبا را به دین‌ جدید فراخواندند (نک‌ : ابن‌ اثیر، ۲/ ۲۳۲،۲۷۲؛ کشف‌، ۲۳۸).

همگام‌ با آمدن‌ نمایندگان‌ قبایل‌ گوناگون‌ برای‌ بیعت‌ با رسول‌ اکرم‌(ص‌)، عمانیان‌ نیز دو گروه‌ نماینده‌ به‌ سرکردگی‌ اسد بن‌ یبرح‌ طاحی‌ ازدی‌ و سپس‌ سلمۀ بن‌ عیاذ ازدی‌ به‌ مدینه‌ فرستادند و اسلام‌ آوردن‌ مردم‌ آن‌ ناحیه‌ را بر پیامبر (ص‌) عرضه داشتند و آن‌ حضرت‌ علاء بن‌ حضرمی‌، از صحابه‌ را برای‌ آموزش‌ شرایع‌ دین‌ به دیار ایشان‌ گسیل‌ داشت‌ (ابن‌ سعد، ۱(۲)/ ۸۰ -۸۱).

با وجود استقبال‌ مردم‌ عمان‌ از دیانت‌ اسلام‌، در جریان‌ وقایع‌ رده در عهد خلافت‌ ابوبکر، عمان‌ نیز تا اندازه‌ای‌ درگیر ماجرای‌ رده‌ بود؛ چه در ۱۱ق‌/ ۶۳۲م‌ شخصی‌ به‌ نام‌ لقیط بن‌ مالک‌ ازدی‌ ادعای‌ نبوت‌ کرد و مرتد شد و با چیره‌ شدن‌ بر عمان‌، هوادارانی‌ گرد آورد. جیفر و عیاذ طی‌ نامه‌ای‌ از ابوبکر یاری‌ خواستند و او حذیفۀ بن‌ محصن‌ غلفانی‌ و نیز عکرمه‌ را از یمامه‌ به‌ سوی‌ عمان‌ فرستاد و با همراهی‌ مردم‌ پایدار بر اسلامِ عمان‌، حرکت‌ رده‌ با شکست‌ روبه‌رو شد (نک‌ : ابن‌ اثیر، ۲/ ۳۷۲ به‌بعد).

دربارۀ اسلام‌ عمانیان‌ می‌توان‌ چنین‌ گفت‌ که دین‌ آنها خیلی‌ سریع‌ جهت‌ فرقه‌ای‌ خاصی‌ یافت‌ و با تغذیۀ فرهنگی‌ از سوی‌ بصره‌، افکار خارجی‌، به‌ ویژه‌ مذهب‌ اباضی‌ در منطقه‌ رشد یافت‌ و به‌ زودی‌ به‌ استیلای‌ فرهنگی‌ و سیاسی‌ انجامید (برای‌ توضیح‌، نک‌ : ه‌ د، ۲/ ۳۱۵ به‌بعد).


اسلام‌ در بحرین‌ و یمامه‌

سابقۀ آشنایی‌ مردمان‌ بحرین‌ با اسلام‌ به‌ پیش‌ از هجرت‌ پیامبر (ص‌) باز می‌گردد. در آن‌ زمان‌ دو تن‌ از بزرگان‌ قبیلۀ عبدالقیس‌ در سفری‌ تجاری‌ به‌ مکه‌ آمدند. از آن‌ رو که‌ ذکری‌ از پیامبر مکی‌ شنیده‌ بودند، از احوال‌ و سخنان‌ وی‌ جویا شدند. دیدار آنان‌ با آن‌ حضرت‌، به‌ پذیرش‌ اسلام‌ انجامید وپس‌ از بازگشت‌ آنان‌ به‌ بحرین‌ و با انتقالِ دیده‌ها و شنیده‌هایشان‌، رئیس‌ قبیلۀ بزرگ‌ عبدالقیس‌ نیز به‌ اسلام‌ گروید (ابن‌ سعد، ۱(۲)/ ۵۴؛ احمد بن‌ حنبل‌، ۳/ ۴۳۲؛ ابن‌ عبدالبر، ۱/ ۱۴۰).

زمانی‌ که‌ پیامبر اسلام‌ (ص‌)، مبادرت‌ به‌ ارسال‌ نامه‌ به‌ پادشاهان‌ اطراف‌ ورزید (۶ق‌/ ۶۲۷م‌)، طی‌ نامه‌ای‌ توسط علاء حضرمی‌، حاکم‌ بحرین‌ منذر بن‌ ساوی‌ را به دین‌ اسلام‌ دعوت‌ کرد و منذر و اعراب‌ منطقه‌ این‌ دعوت‌ را پذیرا شدند (ابن‌ اثیر، الکامل‌، ۲/ ۲۱۵، قس‌: ۲۳۰). دو سال‌ بعد، گروهی‌ از بحرینیان‌ برای‌ آگاهی‌ بیشتر از تعالیم‌ دین‌ به‌ مدینه‌ رفتند و به‌ فراگیری‌ قرآن‌ و علوم‌ دینی‌ نزد ابی‌ بن‌ کعب‌ پرداختند (ابن‌سعد، همانجا؛ ابن‌حجر، ۱/ ۶۶). بار دیگر در ۹ق‌، هیأتی‌ از بحرین‌ به‌ ریاست‌ جارود عبدی‌ که‌ خود مسیحی‌ بود، به‌ سوی‌ مدینه‌ شتافتند و اسلام‌ آوردند. پیامبر(ص‌) هم‌ ابوهریره‌ را برای‌ آموزشهای‌ دینی‌ و آشناسازی‌ بیشتر آنان‌ با اسلام‌ روانۀ آن‌ دیار کرد (نک‌ : ابن‌ عساکر، ۱۹/ ۲۲۳).

پس‌ از وفات‌ پیامبر اکرم‌ (ص‌)، اهالی‌ بحرین‌ در ۱۱ق‌ از اسلام‌ روی‌ تافته‌، مرتد شدند، ولی‌ با حرکت‌ ابوبکر در قضایای‌ رده‌ و تلاش‌ جارود عبدی‌، بار دیگر به‌ اسلام‌ روی‌ آوردند (نک‌ : ه‌ د، رده‌). در کنار حرکت‌ نظامی‌ سپاه‌ اسلام‌، حضور ابوهریره‌ نیز به‌ عنوان‌ یکی‌ از صحابیان‌ در خاموش‌ کردن‌ فتنۀ رده در این‌ منطقه‌ مؤثر بود (طبری‌، ۳/ ۳۰۷).

در سخن‌ از گسترش‌ فرهنگی‌ اسلام‌ در بحرین‌، نخست‌ باید به‌ عبارتی‌ منقول‌ از ابن‌عباس‌ اشاره‌ کرد که در روایتی‌، جایگاه‌ مسجد عبدالقیس‌ در جواثای‌ بحرین‌ را در مرتبه‌ای‌ پس‌ از مسجد رسول‌ اکرم‌ (ص‌) قرار داده‌ است‌ (بخاری‌، ۱/ ۲۱۵). ابن‌سعد در سخن‌ از رجال‌ بحرین‌، شماری‌ از بحرینیان‌ را به‌ عنوان‌ صحابه‌ نام‌ برده‌ است‌ که‌ همگی‌ در وفود اهل‌ بحرین‌ به‌ سوی‌ مدینه‌ مشارکت‌ داشته‌اند (۵/ ۴۰۶-۴۱۲)، اما برخلاف‌ انتظار در دورۀ تابعان‌، شناخت‌ کافی‌ در بارۀ رجال‌ بحرینی‌ وجود ندارد. در منابع‌ تقریباً از سدۀ ۳ق‌/ ۹م‌ به‌ بعد نام‌ برخی‌ علمای‌ بحرینی‌ دیده‌ می‌شود که در آن‌ میان‌ کسانی‌ چون‌ محمد بن‌ معمر، عباس‌ ابن‌ یزید و زکریا بن‌ عطیه‌ شایان‌ توجهند (نک‌ : سمعانی‌، ۱/ ۲۸۸؛ یاقوت‌، ذیل‌ بحرین‌).

تاریخ‌ فرهنگی‌ بحرین‌ پیش‌ از سدۀ ۳ق‌، هنوز از سوی‌ محققان‌ مورد مطالعۀ لازم‌ قرار نگرفته‌، و در این‌ سده‌ نیز تحولات‌ این‌ سرزمین‌ با ظهور فرقۀ قرمطی‌ و تاریخ‌ سیاسی‌ آن‌ پیوند خورده‌ است‌. ابوسعید جنابی‌ (مق ۳۰۰ یا ۳۰۱ق‌/ ۹۱۳ یا ۹۱۴م‌) در بحرین‌ دولتی‌ را بنیان‌ گذارد که دامنۀ اقتدار آن‌ تا اعماق‌ شبه‌ جزیره‌ کشیده‌ شد و بقایای‌ آن‌ تا سدۀ ۶ق‌/ ۱۲م‌ دوام‌ یافت‌ (نک‌ : ه‌ د، ابوسعید جنابی‌، نیز ابوطاهر جنابی‌).

در جانب‌ غرب‌ بحرین‌، سرزمین‌ یمامه‌ قرار داشت‌ که‌ پیش‌ از نفوذ اسلام‌ تحت‌ فرمان‌ پادشاهان‌ مسیحی‌ بود و آخرین‌ پادشاه‌ آن‌، به‌ نام‌ هوذۀبن‌ علی‌ یکی‌ از شاهان‌ منطقه‌ بود که در ۸ق‌ نامه‌ای‌ از پیامبر (ص‌) دریافت‌ داشت‌. پادشاه‌ یمامه‌، بر خلاف‌ حاکم‌ بحرین‌، با نامۀ آن‌ حضرت‌ برخورد مساعدی‌ نداشت‌ و تنها دو تن‌ را به‌ نمایندگی‌ به‌ مدینه‌ گسیل‌ کرد تا دربارۀ چند و چون‌ ماجرا برای‌ او خبر آورند. این‌ دو تن‌ به‌ نامهای‌ مجاعۀ بن‌ مراره‌ و رجّال‌ بن‌ عنفوه‌، پس‌ از آشنایی‌ با تعالیم‌ اسلام‌ در مدینه‌، خود اسلام‌ آوردند و حتی‌ رجّال‌ چندگاهی‌ را برای‌ آموختن‌ قرآن‌ و شرایع‌ در آن‌ دیار سپری‌ کرد (نک‌ : ابن‌ اثیر، ۲/ ۲۱۵)، اما بازگشت‌ اینان‌ به‌ یمامه‌، تأثیر مهمی‌ در گسترش‌ اسلام‌ در آن‌ دیار نداشت‌.

قبیلۀ بزرگ‌ بنی‌ حنیفه‌ که‌ ساکنان‌ اصلی‌ یمامه‌ بودند و پیش‌تر در مواسم‌ از سوی‌ رسول‌ اکرم‌ (ص‌) به دین‌ حق‌ دعوت‌ شده‌ بودند، اما نپذیرفته‌، و به‌ شدیدترین‌ وجهی‌ مخالفت‌ ورزیده‌ بودند (همو، ۲/ ۹۳)، در حقیقت‌ تا سال‌ ۱۰ق‌ بر مخالفت‌ خود استوار بودند (برای‌ بررسی‌ اختلافات‌ یمامیان‌ با مسلمانان‌، نک‌ : مارگلیوث‌، ۸ به‌ بعد) و تنها در این‌ سال‌ بود که در همسویی‌ با بسیاری‌ قبایل‌ دیگر شبه‌ جزیره‌، نمایندگانی‌ نزد رسول‌ خدا (ص‌) فرستادند و دیانت‌ اسلام‌ را پذیرا گشتند. در میان‌ این‌ گروه‌، مسیلمۀ بن‌ ثمامه‌، معروف‌ به‌ مسیلمۀ کذاب‌ نیز حضور داشت‌ (ابن‌ اثیر، ۲/ ۲۹۸) که‌ بعدها در یمامه‌، خود را پیامبر خواند و با همراهی‌ کسانی‌، از جمله‌ رجّال‌ بن‌ عنفوه‌ و گواه‌ گرفتن‌ بنی‌ حنیفه‌ - که‌ ریاست‌ قرشیان‌ مکی‌ بر یمامه‌ و پرداخت‌ خراج‌ به‌ ایشان‌ را بر خود گران‌ می‌دیدند - ادعا کرد که‌ به‌ هنگام‌ وفد یمامه‌، حضرت‌ محمد (ص‌) او را شریک‌ خود در رسالت‌ دانسته‌ است‌ (همانجا).

قضیۀ مسیلمۀ کذاب‌ و ردۀ یمامیان‌ که در اواخر زندگی‌ پیامبر(ص‌) رخ‌ نمود، در زمان‌ ابوبکر همزمان‌ با سرکوب‌ فتنۀ رده در دیگر نقاط شبه‌ جزیره‌، به‌ خاموشی‌ گرایید (نک‌ : ه‌ د، رده‌) و یمامه‌ به‌ عنوان‌ بخشی‌ از قلمرو خلافت‌ اسلامی‌ ثباتی‌ موقت‌ یافت‌ (مثلاً نک‌ : ابن‌اثیر،۲/ ۴۴۹)، اما چنین‌ می‌نماید که‌ به‌ خصوص‌ حاکمیت‌ مبتنی‌ بر تعصب‌ قرشی‌ که در عصر اموی‌ اعمال‌ می‌شد، بار دیگر یمامیان‌ را به‌ اعتراض‌ بر اوضاع‌ موجود سوق‌ می‌داد. در سالهای‌ فترت‌ در خلافت‌ اموی‌، اوضاع‌ و احوالی‌ برای‌ یمامیان‌ پدید آمد که‌ آنان‌ توانستند با حفظ دیانت‌ اسلام‌ و با مطرح‌ کردن‌ نظریۀ دینی‌ خوارج‌ در باب‌ امامت‌، این‌ اعتراض‌ نهفتۀ خود نسبت‌ به‌ حکومت‌ مرکزی‌ را اظهار نمایند. در این‌ زمان‌، آنان‌ راه‌ مقابله‌ با حکومت‌ مرکزی‌ را در گرد آمدن‌ پیرامون‌ نجدۀ بن‌ عامر از سران‌ خارجی‌ بنی‌ حنیفه‌ (۶۱ق‌) یافتند و با خروج‌ بر خلیفه‌، امامت‌ نجدات‌ را پایه‌ ریزی‌ کردند که‌ تا ۷۳ق‌ ادامه‌ یافت‌ و ابعاد گستردۀ آن‌، در برهه‌ای‌ حتی‌ مناطق‌ مجاور چون‌ بحرین‌ و عمان‌ را در بر گرفت‌ (نک‌ : بلاذری‌، انساب‌...، ۴(۱)/ ۴۷۳، ۵/ ۳۴۶-۳۴۷؛ ابن‌ قتیبه‌، ۱/ ۱۷۱؛ طبری‌، ۶/ ۱۹۳؛ شهرستانی‌، ۱/ ۱۱۰-۱۱۲).

با وجود الحاق‌ مجدد یمامه‌ به‌ قلمرو خلافت‌ مرکزی‌ از ۷۳ق‌/ ۶۹۲م‌ در دهه‌های‌ بعد هنوز مقاومتهایی‌ در برابر قدرت‌ حاکم‌ به‌ چشم‌ می‌خورد که‌ ارتباط یمامیان‌ با قیام‌ زید بن‌ علی‌ در ۱۲۱ق‌/ ۷۳۹م‌ و قیامی‌ ضد عامل‌ اموی‌ در ۱۲۶ق‌ نمونه‌هایی‌ از این‌ دست‌ است‌ (نک‌ : ابن‌ اثیر، ۵/ ۲۳۵، ۲۹۸ به‌ بعد). نگرشی‌ بر اوراق‌ تاریخ‌ نشان‌ می‌دهد که‌ با روی‌ کار آمدن‌ عباسیان‌، مخالفتهای‌ یمامیان‌ به‌ پایان‌ آمده‌ است‌، اما این‌ تحول‌ - بیش‌ از آنکه‌ بر اثر رفتار عاملان‌ عباسی‌ بوده‌ باشد - معلول‌ ریشه‌دار شدن‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ در منطقه‌ و پیدایی‌ حوزۀ معارف‌ اسلامی‌ در یمامه‌ بوده‌ است‌.

شناخت‌ یمامه‌ به‌ عنوان‌ یک‌ مرکز مهم‌ اسلامی‌ و به‌ تعبیری‌ فقیهانه‌، به‌ عنوان‌ یک‌ «مصر» در باب‌ اقامۀ نماز جمعه‌ (نک‌ : عبدالرزاق‌، ۳/ ۱۶۸) نشانگر سابقه‌ای‌ دیرین‌ برای‌ یمامه‌ است‌. حوزۀ دینی‌ یمامه در طول‌ نسلهای‌ تابعان‌، چند شخصیت‌ نامبردار را در خود پرورده‌ است‌، اما اهمیت‌آن‌ به‌ویژه‌ با شروع‌سدۀ ۲ق‌آغاز می‌گردد که‌حرکتی‌فرهنگی‌ مرتبط با بصره در این‌ دیار شکل‌ گرفته‌ است‌. در این‌ حرکت‌ که در تعمیق‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ اثری‌ انکار ناپذیر داشت‌، شخصیتهایی‌ چون‌ یحیی‌ بن‌ ابی‌کثیر و عکرمۀ بن‌ عمار ظهور کردند که‌ حضور آنان‌ در یمامه‌، طالب‌ علمانی‌ چون‌ اوزاعی‌ را نیز از دیگر سرزمینها راهی‌ آن‌ دیار می‌ساخت‌ (نک‌ :ابن‌ سعد، ۵/ ۴۰۳- ۴۰۵؛ ذهبی‌، ۷/ ۱۳۴).


گسترش‌ اسلام‌ در نجد

از آنجا که‌ منطقۀ نجد در اوان‌ ظهور اسلام‌ یک‌واحد منسجم‌ سیاسی ‌نبود و بخشهای ‌مختلف ‌آن‌ تحت‌ نفوذ قدرتهای‌ گوناگون‌ قبیله‌ای‌، و بخشی‌ از آن‌ قلمرو پادشاهی‌ کنده‌ بود، قبایل‌ آنجا نسبت‌ به‌ پذیرش‌ اسلام‌ واکنشهای‌ متفاوتی‌ داشتند و حتی‌ برخی‌ از آنها چون‌ قبایلی‌ از غطفان‌ در برابر اسلام‌ با قریش‌ هم‌ پیمان‌ شدند (نک‌ : دنر، 238). بر پایۀ منابع‌ تاریخی‌ می‌دانیم‌ که در دورۀ مورد بحث‌، قبیلۀ بزرگ‌ کنده‌ یک‌ پادشاهی‌ در عربستان‌ مرکزی‌ داشته‌ است‌، اما از آنجا که‌ بسیاری‌ از اخبار مربوط به‌ کنده در منابع‌ تاریخی‌ اسلامی‌، به‌ نحو مطلوبی‌ تفکیک‌ نگردیده‌ است‌، به دشواری‌ می‌توان‌ تقدم‌ و تأخر تیره‌های‌ مختلف‌ کنده در پذیرش‌ اسلام‌ را به‌ بحث‌ گذارد.

یکی‌ از گزارشهای‌ کوتاه‌، ولی‌ بسیار حساس‌ و قابل‌ استفاده در این‌ باره‌، اطلاعات‌ ابن‌سعد دربارۀ وفد مراد است‌؛ ابن‌سعد در روایت‌ از واقدی‌ به‌ صراحت‌ آورده‌ است‌ که‌ سران‌ قبیلۀ مراد، در جریان‌ فرستادن‌ وفد خود به‌ مدینه‌، از تابعیت‌ پادشاهی‌ کنده‌ جدا شدند و در زمانی‌ که‌ هنوز آن‌ پادشاهی‌ واپسین‌ ایام‌ بقای‌ خود را می‌گذراند، با پیامبر (ص‌) بیعت‌ کردند و اسلام‌ آوردند (۱(۲)/ ۶۳). با وجود محدودیت‌ شدید در اطلاعات‌ مربوط به‌ اواخر عهد این‌ پادشاهی‌، چنین‌ می‌نماید که‌ پیشروی‌ اسلام‌ در قلمرو آن‌، به‌ همین‌ شکل‌ جدایی‌ یکایک‌ قبایل‌ و پیوستن‌ تدریجی‌ آنان‌ به‌ اسلام‌ بوده‌، و هستۀ پادشاهی‌ از درون‌ نابود شده‌ است‌. در واقع‌ از سکوت‌ تاریخ‌ آشکار می‌گردد که‌ سقوط پادشاهی‌ کنده‌ به‌ نفع‌ گسترش‌ اسلام‌ را در همین‌ وفود، و نه در برخوردی‌ نظامی‌ باید جست‌ و جو کرد.

در میان‌ قبایل‌ مهم‌ هم‌پیمان‌ با پادشاهی‌ کنده‌، قبیلۀ اسد ساکن‌ در نواحی‌ شمال‌ غربی‌ نجد، در آشنایی‌ با دین‌ اسلام‌ و پذیرش‌ آن‌، سابقه‌ای‌ دیرینه‌تر داشت‌. یکی‌ از سران‌ اسدی‌ به‌ نام‌ ابوسنان‌ که در واقعۀ صلح‌ حدیبیه‌ حضوری‌ محسوس‌ داشته‌ است‌، به‌ هنگام‌ ورود وفد اسد نزد حضرت‌ رسول‌ (ص‌) خود را در اسلام‌ قدیم‌ خوانده‌ است‌ (نک‌ : همو، ۱(۲)/ ۳۱؛ ابن‌اثیر، ۲/ ۲۰۳،۲۴۴،۲۸۷). با وجود این‌، سبقت‌ و اشتیاق‌ برخی‌ اسدیان‌ در اسلام‌ آوردن‌ را نباید در تمامی‌ طوایف‌ این‌ قبیله‌ عمومیت‌ داد؛ چنانکه در جریان‌ وقایع‌ رده‌، راسخ‌ نبودن‌ گروهی‌ از طوایف‌ این‌ قبیله‌ بر اسلام‌ آشکار گشت‌.

در اواخر زندگی‌ پیامبر اکرم‌ (ص‌)، طلیحۀ بن‌ خویلد اسدی‌ با ادعای‌ نبوت‌، جماعتی‌ از اسد و نیز غطفان‌ و طی‌ از قبایل‌ مجاور را پیرامون‌ خود آورد و بنای‌ ارتداد نهاد. پیامبر (ص‌) برای‌ خواباندن‌ آتش‌ فتنه‌، ضرار بن‌ افرور را بر بنی‌ اسد ریاست‌ داد و او را مأمور فرونشاندن‌ این‌ فتنه‌ ساخت‌. با درگذشت‌ پیامبر (ص‌) آتش‌ این‌ فتنه‌ فزونی‌ گرفت‌ و پیروان‌ طلیحه‌، در اندیشۀ یورش‌ به‌ مدینه‌ افتادند، ولی‌ در نهایت‌ در مقابله‌ با سپاه‌ ابوبکر شکست‌ خورده‌، متواری‌ گشتند (نک‌ : طبری‌، ۳/ ۲۴۲؛ ابوعلی‌ مسکویه‌، ۱/ ۱۶۳-۱۶۴؛ ابن‌ اثیر، ۲/ ۳۴۴- ۳۴۵).

یکی‌ از قبایل‌ مهم‌ عرب‌ ساکن‌ در شمال‌ غرب‌ نجد، قبیلۀ پرجمعیت‌ طی‌ بود که‌ به‌ عنوان‌ یک‌ مرکز قدرت‌ در منطقه‌ شناخته‌ می‌شد. در ۷ق‌ برخی‌ از شاخه‌های‌ قبیلۀ ثُعَل‌ از طی‌، درپی‌ ارسال‌ نامه‌های‌ دعوت‌ از سوی‌ پیامبر (ص‌)، اسلام‌ آوردند (ابن‌ سعد، ۱(۲)/ ۲۳؛ قس‌: ابن‌ حزم‌، ۴۰۰ به‌ بعد)، اما در همان‌ زمان‌ هنوز بخش‌ مهمی‌ از طی‌ بر دین‌ قدیم‌ خود پای‌ می‌فشردند. هموار شدن‌ راه‌ برای‌ اسلام‌ آوردن‌ طاییان‌ با فروشکستن‌ قدرت‌ ریاست‌ مرکزی‌ طی‌ همزمان‌ بود که در آن‌ زمان‌ عدی‌ ابن‌ حاتم‌، بر منصب‌ آن‌ تکیه داشت‌. شکست‌ قطعی‌ این‌ ریاست‌ در سریه‌ای‌ به‌ فرماندهی‌ امام‌ علی‌ (ع‌) انجام‌ گرفت‌ که‌ به‌ قصد شکستن‌ بت‌ معروف‌ فَلْس‌، معبود طاییان‌ صورت‌ گرفت‌ و به‌ فتح‌ داخلی‌ترین‌ نواحی‌ قلمرو طی‌ در منطقۀ اَجأ انجامید (واقدی‌، ۳/ ۹۸۴؛ کلبی‌، ۵۹ -۶۰؛ ابن‌ حبیب‌، ۳۱۶). در جریان‌ این‌ سریه‌، پیش‌ از رسیدن‌ سپاه‌ مسلمانان‌ به‌ پایگاه‌ ریاست‌ طی‌، عدی‌ بن‌ حاتم‌ به‌ همراه‌ خانواده‌اش‌ آنجا را ترک‌ گفت‌ و بدین‌ ترتیب‌، قلمرو طی‌ بدون‌ مقاومتی‌ جدی‌ در اختیار سپاه‌ اسلام‌ قرار گرفت‌. اندکی‌ بعد، شخص‌ عدی‌ بن‌ حاتم‌ نیز به‌ حضور پیامبر (ص‌) رسید و با اسلام‌ آوردن‌ خود، مهر پایانی‌ بر تاریخ‌ جاهلی‌ طی‌ نهاد (همانجاها).

در شمار دیگر قبایل‌ نجدی‌ که در نواحی‌ نزدیک‌ به‌ مدینه‌ سکنی‌ داشتند، باید از تیرۀ غطفان‌ از قبیلۀ بزرگ‌ قیس‌ عیلان‌ یاد کرد که‌ شماری‌ از آنان‌ پیش‌ از ۳ق‌ به‌ صف‌ مسلمانان‌ پیوسته‌ بودند (مثلاً نک‌ : واقدی‌، ۲/ ۵۵۱). از جمله‌ سران‌ متقدم‌ در اسلام‌ از این‌ قبیله‌، نعیم‌ بن‌ مسعود از طایفۀ اشجع‌ را می‌توان‌ نام‌ برد که‌ پنهانی‌ اسلام‌ آورده‌ بود و توانست‌ در جنگ‌ احزاب‌، نقش‌ مهمی‌ در پراکنده‌ ساختن‌ صفوف‌ مشرکان‌ ایفا کند (ابن‌ هشام‌، ۳/ ۲۹۴ به‌ بعد).

بدنۀ اصلی‌ غطفان‌ تا سالها در جرگۀ مشرکان‌ قرار داشت‌ و در وقایعی‌ چون‌ غزوۀ ذات‌ الرقاع‌ در ۴ق‌ (نک‌ : همو، ۳/ ۲۱۳ به‌ بعد)، جنگ‌ احزاب‌ در ۵ق‌ (همو، ۳/ ۲۲۵-۲۲۶)، غزوۀ ذی‌ قرد و سریۀ زیدبن‌ حارثه در ۶ق‌، و سرانجام‌ جنگ‌ خیبر در ۷ق‌ (نک‌ : واقدی‌، ۲/ ۵۶۴ - ۵۶۵، ۶۴۲، ۶۵۰) حضور طوایف‌گوناگون‌از غطفان‌در مقابل‌مسلمانان‌مشهوداست‌. آغاز پذیرش‌ عمومی‌ اسلام‌ در میان‌ غطفان‌، پس‌ از جنگ‌ تبوک‌ در ۹ق‌ است‌ که‌ فرستادگانی‌ از طوایف‌ اسلام‌ نیاوردۀ غطفانی‌، چون‌ فزاره‌ و مره‌ نزد رسول‌ خدا رفته‌، اسلام‌ آوردند (ابن‌ سعد، ۱(۲)/ ۴۲-۴۳).


مآخذ

ابن‌ ابی‌ داوود، عبدالله‌، المصاحف‌، بیروت‌، ۱۴۰۵ق‌/ ۱۹۸۵م‌؛ ابن‌ اثیر، الکامل‌؛ ابن‌ حبیب‌، محمد، المحبر، به‌ کوشش‌ ا. لیشتن‌ اشتتر، حیدرآباد دکن‌، ۱۳۶۱ق‌/ ۱۹۴۲م‌؛ ابن‌ حجر عسقلانی‌، الاصابۀ، قاهره‌، ۱۳۲۸ق‌؛ ابن‌ حزم‌، علی‌، جمهرۀ انساب‌ العرب‌، بیروت‌، ۱۴۰۳ق‌/ ۱۹۸۳م‌؛ ابن‌ سعد، محمد، کتاب‌ الطبقات‌ الکبیر، به‌ کوشش‌ زاخاو، لیدن‌، ۱۹۱۷م‌؛ ابن‌ عبدالبر، یوسف‌، «الاستیعاب‌»، در حاشیۀ الاصابۀ (نک‌ : هم، ابن‌ حجر)؛ ابن‌ عساکر، علی‌، تاریخ‌ مدینۀ دمشق‌، [عمان‌]، دار البشیر؛ ابن‌ قتیبه‌، عبدالله‌، عیون‌ الاخبار، بیروت‌، ۱۳۴۳ق‌/ ۱۹۲۵م‌؛ ابن‌ هشام‌، عبدالملک‌، السیرۀ النبویۀ، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ سقا و دیگران‌، قاهره‌، ۱۳۷۵ق‌/ ۱۹۵۵م‌؛ ابو علی‌ مسکویه‌، احمد، تجارب‌ الامم‌، به‌ کوشش‌ ابوالقاسم‌ امامی‌، تهران‌، ۱۳۶۶ش‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانی‌، الاغانی‌، بیروت‌، ۱۳۸۳ق‌/ ۱۹۶۳م‌؛ احمدبن‌ حنبل‌، مسند، بیروت‌، دارالفکر؛ اطلس‌ تاریخ‌ الاسلام‌، به‌ کوشش‌ حسین‌ مونس‌، قاهره‌، ۱۴۰۷ق‌/ ۱۹۸۷م‌؛ بخاری‌، محمد، صحیح‌، قاهره‌، دارالطباعه‌؛ بلاذری‌، احمد، انساب‌ الاشراف‌، ج‌ ۴(۱)، به‌ کوشش‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌، ۱۴۰۰ق‌/ ۱۹۷۹م‌، ج‌ ۵، به‌ کوشش‌ گویتین‌، بغداد، مکتبۀ المثنی‌؛ همو، فتوح‌ البلدان‌، به‌ کوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، ۱۸۸۶م‌؛ خطیب‌ بغدادی‌، احمد، تاریخ‌ بغداد، قاهره‌، ۱۳۴۹ق‌؛ ذهبی‌، محمد، سیر اعلام‌ النبلاء، به‌ کوشش‌ علی‌ ابوزید، بیروت‌، ۱۴۰۶ق‌/ ۱۹۸۶م‌؛ سمعانی‌، عبدالکریم‌، الانساب‌، به‌ کوشش‌ عبدالله‌ عمر بارودی‌، بیروت‌، ۱۴۰۸ق‌/ ۱۹۸۸م‌؛ سهیلی‌، عبدالرحمان‌، روض‌ الانف‌، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ وکیل‌، قاهره‌، دارالکتب‌ الحدیثه‌؛ شهرستانی‌، محمد، الملل‌ و النحل‌، به‌ کوشش‌ محمدبن‌ فتح‌الله‌ بدران‌، قاهره‌، ۱۳۷۵ق‌/ ۱۹۵۶م‌؛ طبری‌، تاریخ‌؛ عبدالرزاق‌ صنعانی‌، المصنف‌، به‌ کوشش‌ حبیب‌ الرحمان‌ اعظمی‌، بیروت‌، ۱۴۰۳ق‌/ ۱۹۸۳م‌؛ کشف‌ الغمۀ الجامع‌ لاخبار الائمۀ، به‌ کوشش‌ احمد عبیدلی‌، نیکوزیا، ۱۴۰۵ق‌/ ۱۹۸۵م‌؛ کلبی‌، هشام‌، الاصنام‌، به‌ کوشش‌ احمد زکی‌پاشا، همراه‌ با ترجمۀ فارسی‌، تهران‌، ۱۳۴۸ش‌؛ واقدی‌، محمد، المغازی‌، به‌ کوشش‌ مارسدن‌ جونز، لندن‌، ۱۹۶۶م‌؛ یاقوت‌، البلدان‌؛ نیز:


Donner, F. M., «Mu h ammad's Political Consolidation in Arabia up to the Conquest of Mecca », The Muslim World, Hartford, 1979, vol. LXIX; Gil, M., «The Constitution of Medina: a Reconsideration », Israel Oriental Studies, Jerusalem, 1974, vol. IV; Margoliouth, D. S., «South Arabia and Islam », The Moslem World, New York, 1966, vol. XIX.

فرامرز حاج‌ منوچهری‌

 


اسلام‌ در ایران

چیرگی‌ تازیان‌ مسلمان‌ بر ایران‌ و آغاز اسلامی‌ شدن‌ این‌ سرزمین‌ که‌ باید آن‌را یکی‌ از مهم‌ترین‌ حوادث‌ تاریخ‌ جهان‌ و پایان‌ عصر باستانی‌ ایران‌ خواند، مولود عوامل‌ مختلف‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ و اقتصادی‌ است‌ که‌ هنوز همۀ آنها به درستی‌ موردبحث‌ و تحقیق‌ و تحلیل‌ همه‌ جانبه‌ قرار نگرفته‌، و شاید هم‌ نمی‌تواند قرار گیرد. چه‌، باید گفت‌ که‌ تقریباً تمام‌ اطلاعات‌ کنونی‌ ما دربارۀ فتوح‌ و نفوذ اسلام‌ در ایران‌ متکی‌ بر منابعی‌ است‌ که‌ توسط مسلمانان‌، اعم‌ از عرب‌ و ایرانی‌، از دیدگاهی‌ غالباً جانبدارانه‌ نسبت‌ به‌ فاتحان‌ نوشته‌ شده‌ است‌. فقدان‌ منابع‌ مقابل‌ - چه‌ اصلاً نوشته‌ نشده‌، چه‌ از میان‌ رفته‌ باشد - مانع‌ مقایسۀ روایات‌ منابع‌ اسلامی‌ با اخبار و روایاتی‌ است‌ که‌ حوادث‌ فتوح‌ و روند گسترش‌ اسلام‌ در ایران‌ را از دیدگاهی‌ مخالف‌ مورخان‌ عصر اسلامی‌ گرد آورده‌، یا می‌توانسته‌ است‌ گرد آورد. هم‌ از این‌روست‌ که‌ امروزه‌ تعیین‌ میزان‌ درستی‌ یا نادرستی‌ انبوه‌ روایاتی‌ که در این‌ ابواب‌ وجود دارد، بیشتر از راه‌ مقایسۀ آنها در منابع‌ مختلف‌ عصر اسلامی‌، دقت‌ در جزئیات‌ ظاهراً بی‌اهمیتی‌ که در این‌ روایات‌ آمده‌، توجه‌ به‌ نتایج‌ مسلم‌ بعضی‌ حوادث‌ که‌ منابع‌ دربارۀ مقدمات‌ و علل‌ و عوامل‌ آن‌ مبالغه‌ کرده‌، یا سکوت‌ در پیش‌ گرفته‌اند و یا سخن‌ برضد هم‌ رانده‌اند، و سرانجام‌ اطلاع‌ بر احوال‌ کلی‌ جهان‌ آن‌ روزگار، دست‌ می‌دهد. با اینهمه‌، امروز می‌دانیم‌ که‌ اوضاع‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ ایران‌ در آخرین‌ سالهای‌ دولت‌ ساسانی‌ به‌ گونه‌ای‌ بود که‌ تحولی‌ اساسی‌ را اجتناب‌ناپذیر می‌کرد و بی‌گمان‌ ایرانیان‌ هم‌ از هر تحول‌ بنیادینی‌ استقبال‌ می‌کردند. جدایی‌ و بیگانگی‌ طبقات‌ جامعۀ ایران‌ از یکدیگر، اختلافهای‌ دینی‌ و سرکوب‌ شدید مخالفان‌ دین‌ رسمی‌ دولت‌، حرص‌ و فساد موبدان‌ و مداخلۀ آنها در همۀ شئون‌ (آرنولد 209 ؛ صدیقی‌، ۱۹-۲۳)، فرسودگی‌ دولت‌ ۴۰۰ سالۀ ساسانی‌ خاصه‌ پس‌ از پیکارهای‌ دراز و پر خرج‌ و بی‌حاصل‌ با روم‌، ضعف‌ شدید دستگاه دولت‌ که‌ پس‌ از خسرو دوم‌ در مدتی‌ اندک‌ بیش‌ از ۱۰ تن‌ بر تخت‌ نشستند، و اختلاف‌ و نزاع‌ امرا و اشراف‌ ایرانی‌، و از آن‌ سوی‌ حمله‌های‌ سریع‌ تازیان‌ تیزروِ پرشور که‌ سختی‌ معیشت‌ در عربستان‌ و وعدۀ پیامبراکرم‌(ص‌) به‌ چیرگی‌ آنان‌ بر خسروان‌ و قیصران‌ که‌ بی‌ گفت‌ و گو انگیزه‌هایی‌ نیرومند برای‌ تهاجم‌ بود، همه‌ از جمله‌ عواملی‌ به‌شمار می‌آید که‌ راه‌ مسلمانان‌ را به‌ سوی‌ ایران‌ و غلبه‌ بر آن‌ هموار کرد تا بخش‌ اعظم‌ قلمرو دولتی‌ دیرپا را از غرب‌ به‌شرق‌ و از جنوب‌ به‌شمال‌ در طی‌ حدود ۳ دهه در نوردند. اما بررسی‌ فرایند نفوذ و گسترش‌ اسلام‌ در ایران‌ بی‌گمان‌ منوط است‌ به‌ ارائۀ طرحی‌ کلی‌ و موجز از نقشۀ سیاسی‌ منطقه‌ و تحولاتی‌ که در سدۀ ۷م‌ بر اثر جنگهای‌ ایران‌ و روم‌ و سقوط آل‌ منذر به‌ سقوط ساسانیان‌ و چیرگی‌ مسلمانان‌ انجامید. همچنین‌ عرضۀ تصویری‌ از گسترش‌ اسلام‌ در ایران‌ که‌ با لشکرکشی‌ تازیان‌ مسلمان‌ به‌ این‌ سرزمین‌ آغاز شد، بدون‌ نگاهی‌ به‌ تاریخ‌ این‌ فتح‌ که‌ از خلال‌ آن‌ نکات‌ مهمی‌ دربارۀ چگونگی‌ نفوذ اسلام‌ و گروش‌ بدان‌ به‌دست‌ می‌آید، میسر نخواهد بود.

در عصر ساسانی‌ از قرن‌ ۳م‌ به‌ تدریج‌ مهاجرنشینها و پادگانهای‌ ایرانی‌ که‌ غالباً توسط بعضی‌ از خاندانهای‌ اشراف‌ اداره‌ می‌شد، در بین‌النهرین‌ پدید آمد که‌ به‌ ایجاد یک‌ خط دفاعی‌ ایرانی‌ به‌ شکل‌ پادگان‌ شهرهایی‌ چون‌ عین‌التمر، قادسیه‌، حیره‌، انبار، سنجار، تکریت‌، به‌اردشیر و کسکر، و نیز واحه‌هایی‌ موسوم‌ به‌ عیون‌الطف‌ انجامید (مورونی‌، 41-42). اما مهم‌ترین‌ عامل‌ حفظ نفوذ و سلطۀ ساسانیان‌ بر سواحل‌ جنوبی‌ فرات‌ تا بادیۀ الشام‌ و شرق‌ و شمال‌ شرقی‌ عربستان‌، دولت‌ عرب‌ دست‌ نشاندۀ ایران‌ در حیره‌، یعنی‌ آل‌ منذر و نیز بعضی‌ قبایل‌ تابع‌ مانند شاخه‌هایی‌ از بنی‌ تغلب‌ و ربیعه‌ و طی‌ و ایاد بود (طبری‌، ۲/ ۲۰۱- ۲۰۸؛ نولدکه‌، ۵۰۳، ۵۰۶، ۵۰۷، ۵۱۰) که‌ سد محکمی‌ در برابر هجوم‌ بدویان‌ عرب‌ و کوششهای‌ رومیان‌ برای‌ نفوذ به‌ قلمرو غربی‌ ایران‌ به‌شمار می‌رفت‌. در جنوب‌، غیر از بحرین‌ که‌ مستقیماً توسط ایرانیان‌ اداره‌ می‌شد و قبایل‌ عبدالقیس‌ و بنوبکر آنجا تابع‌ ایران‌ بودند، یمن‌ نیز از مراکز عمدۀ نفوذ ایران‌ در شبه‌ جزیرۀ عربی‌ بود و «ابناء» (ه‌ م‌) یا ایرانیان‌ آن‌ دیار در تاریخ‌ این‌ منطقه‌ از ایام‌ چیرگی‌ حبشیان‌ تا اوایل‌ عصر اسلامی‌ و داستان‌ ردّه‌ و فتح‌ ایران‌ نقش‌ مهمی‌ داشتند (نیز نک‌ : تقی‌زاده‌، ۹۴-۹۶، ۱۲۰-۱۲۹، ۱۳۹).

در اواخر قرن‌ ۶ و آغاز قرن‌ ۷م‌ چند واقعۀ بزرگ‌، اوضاع‌ منطقه‌ را دستخوش‌ تغییر کرد. نخست‌ در داخل‌ ایران‌ طغیانهایی‌ بر ضد خسرو پرویز از سوی‌ بهرام‌ چوبین‌ و بندویه‌ و بسطام‌ رخ‌ داد و با آنکه‌ سرکوب‌ شد و خسرو به‌ویژه‌ به‌ یاری‌ رومیان‌ بر اوضاع‌ تسلط یافت‌ (طبری‌، ۲/ ۱۷۶-۱۸۰؛ نولدکه‌، ۴۲۴-۴۲۹؛زرین‌کوب‌، تاریخ‌ مردم‌ ایران‌، ۱/ ۵۰۹ - ۵۱۱)، ولی‌ جاه‌طلبی‌ نابخردانۀ خسرو در حملۀ گسترده‌ای‌ که‌ برضد رومیان‌ تدارک‌ دید و سوریه‌، فلسطین‌، مصر، ارمنستان‌ و آسیای‌ صغیر را تصرف‌ کرد، دولت‌ ساسانی‌ را به‌ سراشیب‌ ضعف‌ افکند. چه‌ او به‌رغم‌ این‌ پیروزیها بر دولت‌ مسیحی‌ روم‌ که در همان‌ ایام‌ بر مسلمانان‌ گران‌ افتاد و انعکاس‌ آن‌ و پیش‌بینی‌ تغییر اوضاع‌ را در قرا¸ن‌ کریم‌ (روم‌/ ۳۰/ ۱- ۸) می‌توان‌ دید، در برابر هراکلیتوس‌ تاب‌ نیاورد و تا تیسفون‌ عقب‌ نشست‌ (طبری‌، ۲/ ۱۸۰-۱۸۶؛ زرین‌کوب‌، همان‌، ۱/ ۵۱۱ - ۵۲۰). حادثۀ مهم‌ دیگری‌ که در خلال‌ این‌ احوال‌ رخ‌ داد، انقراض‌ دولت‌ آل‌ منذر در حیره‌، و حبس‌ و قتل‌ نعمان‌ بن‌ منذر آخرین‌ فرمانروای‌ آن‌ به دست‌ خسرو پرویز بود که‌ سرانجام‌ به‌ جنگ‌ ایرانیان‌ و بنی‌شیبان‌ در ذوقار انجامید و اینان‌ به‌ کمک‌ بعضی‌ از قبایل‌ عرب‌ هم‌پیمان‌ ایران‌، سپاه‌ ایرانیان‌ را در هم‌ شکستند. این‌ پیروزی‌ که‌ باید میان‌ سالهای‌ ۶۰۴ تا ۶۱۰م‌ رخ‌ داده‌ باشد، چنان‌ تازیان‌ را به‌ وجد آورد و روح‌ حماسه در آنها دمید که در وصف‌ آن‌ افسانه‌ها سرودند و آن‌را از مهم‌ترین‌ «ایام‌» خود دانستند (طبری‌، ۲/ ۱۹۳-۲۱۲؛ نولدکه‌، ۴۹۱، ۵۰۴ - ۵۰۷، ۵۱۰). این‌ واقعه‌ همچنین‌ افسانۀ قدرت‌ و سطوت‌ ایرانیان‌ را در پیش‌ عربها فرو ریخت‌ و باعث‌ تحریک‌ و تشویق‌ آنان‌ به‌ حملات‌ پراکندۀ بعدی‌ شد که‌ پس‌ از انقراض‌ آل‌ منذر مانعی‌ بر سر راه‌ این‌ تهاجمات‌ نمی‌دیدند. سپس‌ روایتی‌ هم‌ از پیامبر اکرم‌ (ص‌) آوردند که‌ فرمود عرب‌ در ذوقار داد خود از ایرانیان‌ ستاند (طبری‌، ۲/ ۱۹۳-۲۰۰؛ ابن‌ اثیر، ۱/ ۴۸۲-۴۹۰). افزون‌ بر آن‌ هجوم‌ اقوام‌ نیمه‌ وحشی‌ شرق‌ و شمال‌ به‌ ایران‌، طاعون‌ سال‌ ۶۲۸م‌ و طغیان‌ بزرگ‌ دجله‌ و خسارتهای‌ هنگفت‌ آن‌ از اسباب‌ ضعف‌ دولت‌ ساسانی‌ در آخرین‌ سالهای‌ آن‌ بود.

در این‌ ایام‌ چند سالی‌ بود که‌ پیامبر اکرم‌ (ص‌) در مدینه‌ مستقر شده‌، و اسلام‌ به‌ تدریج‌ بالهای‌ خود را بر شبه‌ جزیره‌ می‌گسترانید. پس‌ از صلح‌ حدیبیه‌، خسرو پرویز هم‌ از جمله‌ فرمانروایانی‌ بود که‌ پیامبر به‌ اسلام‌ دعوتشان‌ کرد، اما خسرو پاسخی‌ درشت‌ داد و باذان‌ امیر ایرانی‌ یمن‌ را گفت‌ به‌ حجاز برود و پیامبر را به‌ نزد او فرستد؛ اما چون‌ پیامبر(ص‌) خبر مرگ‌ خسرو را به‌ باذان‌ فرستاد، این‌ امیر و ایرانیان‌ یمن‌ اسلام‌ آوردند (طبری‌، ۲/ ۶۴۴ - ۶۵۶، قس‌: ۳/ ۱۵۸)؛ اما ایرانیان‌ بحرین‌ به‌ اطاعت‌ و تأدیۀ جزیه‌گردن‌ نهادند (همو، ۳/ ۲۹، ۱۳۷، ۲۱۵؛ نیز نک‌ : زرین‌کوب‌، همان‌، ۲/ ۲۹۱). گفته‌اند که‌ پیامبر (ص‌) باذان‌ را بر حکومت‌ یمن‌ ابقا کرد و پس‌ از مرگ‌ او نیز ایرانیانی‌ چون‌ عامر بن‌ شهر و شهر بن‌ باذان‌ و فیروز دیلمی‌ و داذویه‌ حکومت‌ یافتند (طبری‌، ۳/ ۲۲۷- ۲۲۸، ۳۱۸؛ ابن‌ اثیر، ۲/ ۲۱۳- ۲۱۵).

به‌ هرحال‌، پس‌ از مرگ‌ خسرو ایران‌ یکسره در ورطۀ آشوب‌ افتاد. نتایج‌ شکستهای‌ نظامی‌ خسرو و ناخشنودیهای‌ داخلی‌ ناشی‌ از تعقیب‌ و سرکوب‌ و سخت‌گیری‌ که‌ موبدان‌ بر مردم‌ خاصه‌ مزدکیان‌ و مانویان‌ و مسیحیان‌ اعمال‌ می‌کردند، اینک‌ آشکار می‌شد. قتل‌ عام‌ شاهزادگان‌ توسط شیرویه‌ نیز بر این‌ نابسامانیها افزود و کسی‌ نمانده‌ بود تا امور را به‌ نظم‌ آورد (طبری‌، ۳/ ۳۷۱-۳۷۲؛ نیز نک‌ : تقی‌زاده‌، ۱۳-۱۴، ۲۰- ۲۸). در این‌ میان‌ بعضی‌ از قبایل‌ عرب‌ در مرزهای‌ جنوب‌ غربی‌ و سواد به‌ آبادیهای‌ ایرانی‌ حمله‌ می‌بردند و به‌تدریج‌ تهاجمات‌ خود را گسترده‌ می‌کردند. جنگهای‌ رِدّه‌ و داستان‌ خروج‌ اسود و مسیلمه‌ از همین‌ ایام‌ آغاز شد که‌ گذشته‌ از مداخلۀ نومسلمانان‌ ایرانی‌ یمن‌ در آن‌، بدان‌ سبب‌ که‌ مقدمۀ توجه‌ مسلمانان‌ به‌ مرزهای‌ جنوب‌ و جنوب‌ غربی‌ ایران‌ گردید، در این‌ بررسی‌ مهم‌ می‌نماید. در خلال‌ این‌ طغیانها و جنگها، ایرانیان‌ یمن‌ وفاداری‌ خود را نسبت‌ به دین‌ جدید نشان‌ دادند و عامل‌ مهم‌ سرکوب‌ اسود و مرتدان‌ طرفدار مسیلمه‌ شدند (طبری‌، ۳/ ۲۲۹-۲۳۶، ۳۱۸-۳۲۴؛ ابن‌ اثیر، ۲/ ۳۳۷-۳۴۱، ۳۴۶؛ قس‌: بلاذری‌، ۱۰۵-۱۰۷؛ بسوی‌، ۳/ ۲۶۲). از آن‌ سوی‌ خالد بن‌ ولید چون‌ کار مرتدان‌ یمامه‌ را به‌ پایان‌ برد، از طرف‌ ابوبکر مأمور عراق‌ شد. نیز گفته‌اند که‌ به‌ مدینه‌ رفت‌ و از آنجا به دستور خلیفه‌ روانۀ عراق‌ گردید (طبری‌، ۳/ ۳۴۳-۳۴۴)، اما به‌درستی‌ دانسته‌ نیست‌ که‌ چرا خالد مأمور جنگ‌ در این‌ ناحیه‌ شد. شاید بتوان‌ گفت‌ از آنجا که‌ هدف‌ پیشوایان‌ دولت‌ نوبنیاد اسلامی‌ متحد گردانیدن‌ همۀ تازیان‌ زیر پرچم‌ اسلام‌، و سرکوب‌ مخالفان‌ و مرتدان‌ بود که‌ تا حدود ایران‌ کشیده‌ شده‌ بودند، و این‌ معنی‌ به‌ ناچار با منافع‌ دولت‌ ایران‌ در این‌ منطقه‌ برمی‌خورد، خلیفه‌ با گسیل‌ خالد بدانجا پیشدستی‌ کرد. از آن‌ سوی‌ سرکوب‌ بعضی‌ از قبایل‌ طرفدار ایران‌ چون‌ بنی‌ حنیفه در ایام‌ ردّه‌، فرصت‌ بیشتری‌ به‌ اعراب‌ بنی‌ شیبان‌ و بنی‌ عجل‌ برای‌ حمله‌ به‌ قلمرو ایران‌ می‌داد و در این‌ میان‌ مثنی‌ بن‌ حارثه‌ رئیس‌ بنی‌ شیبان‌ کامیابی‌ و شهرت‌ بیشتری‌ یافت‌ و همو بود که‌ از ابوبکر خواست‌ که‌ به‌ او رسماً اجازه دهد تا بر قلمرو ایران‌ در سواد حمله‌ کند. بدین‌گونه‌ بود که‌ خلیفه‌ نیز خالد را بدانجا فرستاد و به‌ مثنی‌ گفت‌ از او اطاعت‌ کند (همو، ۳/ ۳۴۳- ۳۴۵؛ دینوری‌ ۱۱۱، ۱۱۲؛ زرین‌کوب‌، تاریخ‌ ایران‌، ۲۹۱). دربارۀ این‌ وقایع‌ و نیز اولین‌ نقاطی‌ که‌ موردهجوم‌ خالد و مثنی‌ و دیگر فرماندهان‌ عرب‌ قرار گرفت‌، روایات‌ گوناگون‌ و متناقضی‌ وجود دارد. به‌ هرحال‌، خالد در قدم‌ نخست‌ با سران‌ آبادیهای‌ سواد چون‌ بانقیا و باروسما و اُلّیس‌ صلح‌ کرد، و قبیصۀ بن‌ ایاس‌ طایی‌ و اشراف‌ حیره‌ هم‌ به‌ صلح‌ و پرداخت‌ جزیه‌ گردن‌ نهادند (طبری‌، ۳/ ۳۴۳-۳۴۶؛ دربارۀ همداستانی‌ امرای‌ حیره‌ با مسلمانان‌، نک‌ : نولدکه‌، ۵۵۱، حاشیه‌). خالدازا¸ن‌ پس‌ در پیکار ذات‌ السلاسل‌ مرزبان‌ حفیر را شکست‌ داد و ابله‌ را تصرف‌ کرد (طبری‌، ۳/ ۳۴۸-۳۴۹، قس‌: ۳/ ۳۵۰؛ ابن‌ اثیر، ۲/ ۳۸۵-۳۸۶)، اما برای‌ تسخیر همۀ حیره‌ مجبور به‌ جنگ‌ شد و برای‌ دستیابی‌ بر آنجا در چند رویارویی‌ دیگر ایرانیان‌ و اعراب‌ مسیحی‌ هم‌پیمان‌ آنان‌ را شکست‌ داد (بلاذری‌، ۲۴۲-۲۴۳؛ طبری‌، ۳/ ۳۵۰، ۳۵۲-۳۵۶). فتح‌ حیره‌ و گریز آزادبه‌ْ مرزبان‌ آنجا، و نیز شکست‌ ایرانیان‌ به‌ فرماندهی‌ فرخ‌ بنداد کلید تصرف‌ شهرهای‌ شمالی‌ و غربی‌ حیره‌ بود (همو، ۳/ ۳۵۸-۳۶۴). دهقانهای‌ این‌ مناطق‌ به‌ تدریج‌ با خالد صلح‌ کردند و جزیه‌ برگردن‌ گرفتند، بدان‌ شرط که‌ بر املاک‌ خود بمانند و املاک‌ خسروان‌ را به‌ مسلمانان‌ دهند (بلاذری‌، ۲۴۴؛ طبری‌، ۳/ ۳۶۸).

پس‌ از این‌ بود که‌ خالد مرزبانان‌ و سران‌ ایرانی‌ مداین‌ را به‌ اسلام‌ خواند (همو، ۳/ ۳۶۹-۳۷۰) و در پی‌ آن‌ عین‌التمر را گرفت‌. اسیرانی‌ که‌ خالد پس‌ از این‌ واقعه‌ به‌ مدینه‌ فرستاد، گویا اولین‌ گروه‌ ایرانیانی‌ بودند که‌ به‌ حجاز برده‌ شدند (همو، ۳/ ۳۷۶-۳۷۷، ۳۸۵؛ بلاذری‌، ۲۴۶-۲۴۷). پدران‌ چند تن‌ از مشاهیر اسلام‌ چون‌ سیرین‌ پدر محمد بن‌ سیرین‌، یسار نیای‌ محمد بن‌ اسحاق‌، و نصیر پدر موسی‌ بن‌ نصیر هم‌ در اینجا اسیر شدند (همو، ۲۴۷). به‌ هر حال‌، چند جنگ‌ دیگر رخ‌ داد و تازیان‌ همه‌جا پیش‌ می‌آمدند، تا آنکه‌ خالد به‌دستور عمر بن‌ خطاب‌ مأمور شام‌ شد (طبری‌، ۳/ ۳۷۹-۳۸۳؛ قس‌: ابن‌ اثیر، ۲/ ۳۹۴- ۳۹۸؛ دربارۀ شکست‌ و قتل‌ مرزبان‌ ایرانی‌ بحرین‌ در این‌ زمان‌، نک‌ : خلیفه‌، ۱/ ۱۱۰-۱۱۱). اما در مدینه‌ عمر به‌ زحمت‌ لشکری‌ فراهم‌ آورد و به‌ فرماندهی‌ ابوعبید بن‌ مسعود روانۀ حدود ایران‌ کرد (بلاذری‌، ۲۵۰، ۲۵۳). در این‌ میان‌ رستم‌ فرخزاد که‌ رشتۀ کارهای‌ ایران‌ را به‌ نیابت‌ از پوران‌ در دست‌ داشت‌، لشکر آراست‌ و دهقانان‌ سواد را به‌ شورش‌ بر تازیان‌ فراخواند. اما سپاه‌ ایران‌ و این‌ شورشها کاری‌ از پیش‌ نبرد و ابوعبید و مثنی‌ همچنان‌ پیش‌ می‌آمدند (طبری‌، ۳/ ۴۱۳- ۴۱۵، ۴۴۴-۴۴۹؛ قس‌: ابوعلی‌ مسکویه‌، ۱/ ۱۸۶؛ ابن‌ اثیر، ۲/ ۳۴۵) تا در ساحل‌ شرقی‌ فرات‌ در محلی‌ به‌ نام‌ قس‌الناطف‌، طی‌ پیکاری‌ که‌ به‌ نبرد جسر معروف‌ شد، تازیان‌ به‌ سختی‌ شکست‌ خوردند و ابوعبید کشته‌ شد (رمضان‌ ۱۳ق‌) و ایرانیان‌ بیشتر متصرفات‌ مسلمانان‌ را بازستاندند، اما بیش‌ از این‌ نتوانستند از این‌ پیروزی‌ بهره‌برداری‌ کنند. از آن‌ سوی‌ عمر تا مدتها از عراق‌ سخن‌ نگفت‌ تا سرانجام‌ جرید بن‌ عبدالله‌ بجلی‌ را فرستاد و او همراه‌ با مثنی‌ پس‌ از جبران‌ شکست‌ پیشین‌ در بُویب‌ (یوم‌ النضیله‌) دوباره‌ همۀ مناطق‌ پیشین‌ را گرفتند و در منطقۀ میان‌ حیره‌ و کسکر به‌ تاخت‌ و تاز پرداختند (طبری‌، ۳/ ۴۵۴-۴۷۲؛ بلاذری‌، ۲۵۱-۲۵۴؛ دینوری‌، ۱۱۳-۱۱۷؛ قس‌: طبری‌، ۳/ ۴۷۱-۴۷۲، روایت‌ ابن‌ اسحاق‌؛ یعقوبی‌، ۲/ ۱۴۲-۱۴۳؛ نیز نک‌ : تقی‌زاده‌، ۱۸۷-۱۸۹). تسخیر سوق‌ بغداد، ابله‌، مذار، دشت‌ میشان‌ و ابرقباذ هم‌ به‌ روایتی‌ در همین‌ ایام‌ رخ‌ داد (دینوری‌، ۱۱۶- ۱۱۸). در این‌ زمان‌ یزدگرد در ایران‌ به‌ تخت‌ نشسته‌، و کارها اندکی‌ سامان‌ یافته‌ بود. عمر که‌ می‌خواست‌ به‌ تن‌ خویش‌ به‌ عراق‌ آید، سرانجام‌ سعد بن‌ ابی‌ وقاص‌ را فرستاد. در این‌ میان‌ مثنی‌ درگذشت‌ و سعد در قادسیه‌ اردو زد و نمایندگانی‌ به‌ نزد یزدگرد و به‌ روایتی‌ به‌ سوی‌ رستم‌ فرخزاد فرستاد که‌ لشکر آراسته‌ بود (طبری‌، ۳/ ۴۷۷-۴۹۱، ۴۹۴-۴۹۶؛ بلاذری‌، ۲۵۵؛ نیز نک‌ : ابن‌ اثیر، ۲/ ۴۴۸-۴۴۹). این‌ نمایندگان‌، ایرانیان‌ را به‌ جنگ‌، یا اسلام‌، یا جزیه دعوت‌ کردند، اما کار به‌ جنگ‌ کشید (طبری‌، ۳/ ۴۹۶- ۴۹۷). گفته‌اند رستم‌ می‌کوشید از فرماندهی‌ کناره‌ گیرد، یا کار به‌ گونه‌ای‌ پیش‌ رود که‌ به‌ جنگ‌ نیازی‌ نیفتد، اما یزدگرد اصرار بر جنگ‌ کرد و رستم‌ به‌ناچار در ساباط اردو زد(همو، ۳/ ۴۹۷-۵۰۴، ۵۰۹، ۵۱۷ - ۵۲۱؛ بلاذری‌، ۲۵۶-۲۵۷). گفته‌اند که‌ او نسبت‌ به‌ سرانجام‌ این‌ پیکار بدبین‌ و ناامید بود. در جنگ‌ قادسیه‌ که در شمار سپاهیان‌ ایران‌ و نیز در تاریخ‌ وقوع‌ آن‌ میان‌ روایات‌ اختلاف‌ و تناقض‌ هست‌، ایرانیان‌ به‌ سختی‌ شکست‌ خوردند و رستم‌ کشته‌ شد و مسلمانان‌ روی‌ به‌ مداین‌ نهادند (طبری‌، ۳/ ۵۰۵، ۵۳۵، ۵۷۷، ۵۹۰، ۶۲۰ -۶۲۲؛ بلاذری‌، ۲۵۵، ۲۵۷-۲۵۹؛ خلیفه‌، ۱/ ۱۱۹-۱۲۰؛ یعقوبی‌، ۲/ ۱۴۴- ۱۴۵) و در سرزمینهای‌ میان‌ دجله‌ و فرات‌ به‌ تاخت‌ و تاز پرداختند. جالب‌ آنکه‌ به دستور عمر دهقانان‌ و اتباع‌ ایشان‌ در سواد امان‌ یافتند و بر املاک‌ خود ماندند و جزیه‌ بر گردن‌ گرفتند و این‌ معنی‌ از عوامل‌ مهم‌ گروش‌ آنان‌ به‌ اسلام‌ شد. به‌ هرحال‌، مسلمانان‌ پس‌ از تسخیر بهرسیر به داخل‌ مداین‌ راه‌ یافتند و آنجا را تصرف‌ کردند (طبری‌، ۴/ ۵ -۱۴؛ بلاذری‌، ۲۶۲-۲۶۴؛ ثعالبی‌، ۷۳۹؛ دینوری‌، ۱۲۶- ۱۲۸). از جمله‌ عوامل‌ شکست‌ قادسیه‌، گذشته‌ از اختلافهای‌ داخلی‌ ایرانیان‌ و ناامیدی‌ رستم‌ فرخ‌زاد (یعقوبی‌، ۲/ ۱۴۱- ۱۴۵)، رُعبی‌ را که‌ تازیان‌ در دلها افکنده‌ بودند و خاصه‌ خبر شکست‌ رومیان‌ در یرموک‌ و کناره‌گیری‌ غالب‌ مردم‌ و دهقانان‌ سواد از جنگ‌ با تازیان‌ را باید ذکر کرد که‌ به‌ همین‌ سبب‌ املاکشان‌ جزو غنایم‌ محسوب‌ نگردید. سقوط مداین‌ و گریز یزدگرد، آغاز ورود اسلام‌ به‌ سرزمین‌ اصلی‌ ایران‌ است‌ که‌ بسیاری‌ مناطق‌ آن‌ به‌ صلح‌ و بسیاری‌ به‌ جنگ‌ گشوده‌ شد و اسلام‌ در میان‌ ایرانیان‌ راه‌ یافت‌. پس‌ از قادسیه‌، نبرد جلولا و تسخیر حلوان‌ پیش‌ آمد. در تسخیر حلوان‌ ایرانیان‌ نیز مداخله داشتند، چه‌، قعقاع‌ بن‌ عمر پس‌ از تصرف‌ آنجا، قباد خراسانی‌ را که‌ از هویتش‌ اطلاعی‌ نداریم‌، به‌ امارت‌ گماشت‌ (بلاذری‌، ۲۶۴- ۲۶۵؛ طبری‌، ۴/ ۲۴-۲۶، ۲۸، ۳۴، ۳۵؛ مجمل‌ التواریخ‌...، ۲۶۴- ۲۷۵؛ قس‌: یعقوبی‌، ۲/ ۱۵۱؛ بلاذری‌، ۳۰۱؛ نیز نک‌ : تقی‌زاده‌، ۱۹۳).

 

پس‌ از این‌ وقایع‌ اوضاع‌ آرام‌ گرفت‌، زیرا عمر فتح‌ سواد را کافی‌ می‌دانست‌ و خواهان‌ پیش‌روی‌ نبود (ابوعلی‌ مسکویه‌، ۱/ ۲۲۶)؛ تا آنکه‌ واقعه‌ای‌ غیرمنتظره دوباره‌ آتش‌ جنگ‌ را روشن‌ کرد و به‌ فتح‌ سرزمین‌ اصلی‌ ایران‌ انجامید. علاء بن‌ حضرمی‌ که‌ به‌ نام‌جویی‌ و رقابت‌ با سعد برخاسته‌ بود، بی‌اذن‌ خلیفه‌ از بحرین‌ آمد و برق‌آسا از راه‌ خوزستان‌ به‌ اصطخر فارس‌ رسید. در اینجا ایرانیان‌ بر او حمله‌ برده‌، و راه‌ بازگشت‌ را بریدند. عقبۀ بن‌ غزوان‌ به دستور عمر به‌ نجات‌ او آمد (طبری‌، ۴/ ۷۹- ۸۲؛ ابوعلی‌ مسکویه‌، ۱/ ۲۲۸-۲۳۰). هرمزان‌ که‌ پس‌ از قادسیه‌، با عنوان‌ حاکم‌ فارس‌ و خوزستان‌ در آن‌ دیار مشغول‌ گردآوری‌ مال‌ و مرد بود، حملاتی‌ تدارک‌ دید، ولی‌ کاری‌ از پیش‌ نبرد و تازیان‌ با تسخیر رامهرمز و شوشتر، هرمزان‌ را نیز گرفته‌، به‌ مدینه‌ فرستادند (طبری‌، ۴/ ۷۲-۷۶، ۸۳ -۸۷؛ بلاذری‌، ۳۸۰؛ دینوری‌، ۱۲۹). این‌ واقعه در ۱۷ یا ۲۰ق‌ اتفاق‌ افتاد (طبری‌، ۴/ ۸۹). پس‌ از آن‌ فتح‌ شوش‌ و جندیشاپور و توج‌ به‌ جنگ‌ و صلح‌ دست‌ داد تا آنکه‌ شکست‌ شهرک‌ مرزبان‌ فارس‌، بخش‌ مهمی‌ از منطقه‌ را به دست‌ مسلمانان‌ افکند (همو، ۴/ ۸۹ -۹۴؛ ابوعلی‌ مسکویه‌، ۱/ ۲۳۴-۲۳۶؛ دینوری‌، ۱۳۲-۱۳۳). گفته‌اند که‌ پس‌ از این‌ پیروزیها عمر به‌ پیشنهاد و رأی‌ احنف‌ بن‌ قیس‌ اجازۀ حمله‌ به‌ سراسر ایران‌ را داد و فرماندهانی‌ برای‌ این‌ کار برگزید (طبری‌، ۴/ ۹۴، قس‌: ۱۳۷، ۱۳۸، که‌ این‌ حادثه‌ را پس‌ از نهاوند دانسته‌ است‌؛ ابوعلی‌ مسکویه‌ ۱/ ۲۳۳-۲۳۴). نیز گفته‌اند که‌ همین‌ معنی‌ سبب‌ شد ایرانیان‌ در نهاوند گرد آیند (تقی‌زاده‌، ۱۹۸). اما این‌ جنگ‌ نیز مؤثر نیفتاد و با آنکه‌ نعمان‌ بن‌ مقرن‌ فرمانده‌ عرب‌ کشته‌ شد، ایرانیان‌ به‌سختی‌ شکست‌ خوردند (طبری‌، ۴/ ۱۱۵-۱۳۴).

در جنگ‌ نهاوند که‌ مسلمانان‌ فتح‌ الفتوحش‌ خوانده‌اند، مقاومت‌ ایرانیان‌ درهم‌ شکست‌ و تازیان‌ دیگر با مانعی‌ جدی‌ در برابر خود روبه‌رو نشدند و از هر سوی‌ به‌ پیش‌روی‌ پرداختند (دربارۀ تاریخ‌ این‌ پیکار، نک‌ : همو، ۴/ ۱۱۴، ۱۲۹؛ مجمل‌ التواریخ‌، ۲۷۵). همدان‌، آذربایجان‌، ری‌، اصفهان‌ و بقیۀ فارس‌ و سرانجام‌ خراسان‌ از شهرها و ایالاتی‌ بود که‌ پس‌ از این‌ به‌ تدریج‌ به‌ جنگ‌ و صلح‌ گشوده‌ شد (طبری‌، ۴/ ۱۳۸، ۱۴۶-۱۵۰، قس‌: ۴/ ۹۴، ۱۳۷؛ کسروی‌ ۲۴). بعضی‌ شهرها چون‌ ری‌ به‌ کمک‌ خود ایرانیان‌ یا امرای‌ ایرانی‌ که‌ با یکدیگر دشمنی‌ و رقابت‌ داشتند، فتح‌ شد و یا امرا و حاکمان‌ خود بدون‌ جنگ‌ به‌ صلح‌ گردن‌ نهادند (طبری‌، ۴/ ۱۵۰-۱۵۱؛ بلاذری‌، ۳۱۸؛ قس‌: ابن‌ قتیبه‌، ۵۶۸؛ دربارۀ فتح‌ ری‌ به‌ویژه‌ قس‌: خلیفه‌، ۱/ ۱۶۰-۱۶۱).

نکتۀ مهم‌ آنکه دربارۀ تاریخ‌ و چگونگی‌ فتح‌ شهرهای‌ ایران‌ میان‌ منابع‌ اختلاف‌ بسیار هست‌. چه‌، بسیاری‌ از روایات‌ فتوح‌ پس‌ از این‌ رخدادها ضبط و تدوین‌ شد، و هم‌ بسیاری‌ از شهرها دو یا چند بار فتح‌ شد و چنین‌ می‌نماید که‌ سنوات‌ این‌ فتوح‌ با هم‌ خلط شده‌، یا به‌ جای‌ یکدیگر ذکر گردیده‌ است‌ (برای‌ فتح‌ شهرهای‌ مهم‌ و اختلاف‌ دربارۀ آنها، نک‌ : طبری‌، ۴/ ۱۳۹-۱۴۱، ۱۵۱- ۱۵۵، ۲۴۶-۲۴۷، ۲۶۹-۲۷۰؛ ابونعیم‌، ۱/ ۲۲- ۲۵؛ قمی‌، ۲۵-۲۶؛ بلاذری‌، ۳۱۲-۳۱۳، ۳۲۶- ۳۲۸، ۳۳۲، ۳۳۴-۳۳۹؛ خلیفه‌، ۱/ ۱۴۹، ۱۶۴، ۱۷۴- ۱۷۵، ۲۶۶؛ ابن‌ قتیبه‌، همانجا؛ ابن‌ اسفندیار، ۱۵۵-۱۶۴، ۱۷۴-۱۷۷؛ کسروی‌، ۲۸-۳۰؛ دربارۀ طبرستان‌، نک‌ : ه‌ د، آل‌ باوند).

چون‌ ایالت‌ جبال‌ (سرزمین‌ ماد) فتح‌ شد، تازیان‌ از طریق‌ پایگاههای‌ خود در جنوب‌ و برخورداری‌ از حمایت‌ پادگانهای‌ خود و جبال‌، از فارس‌ روی‌ به‌ شرق‌ و شمال‌ شرقی‌ نهادند. گرچه‌ این‌ پیش‌روی‌ آنان‌ به‌ سبب‌ بعضی‌ جنگها و شورشها گاه‌ به‌ کندی‌ صورت‌ می‌گرفت‌، ولی‌ سرانجام‌ موفق‌ شدند سراسر سیستان‌ و کرمان‌ و خراسان‌ را گرفته‌، به‌ ماوراءالنهر دست‌اندازی‌ کنند (دربارۀ سیستان‌، نک‌ : طبری‌، ۴/ ۱۸۰-۱۸۲؛ تاریخ‌ سیستان‌، ۸۰ -۸۹؛ بلاذری‌، ۳۹۲- ۳۹۸؛ خلیفه‌، ۱/ ۱۷۲، ۲۳۷- ۲۳۸، ۲۴۳، که‌ سنوات‌ یاد شده‌ باید با احتیاط تلقی‌ شود؛ دربارۀ خراسان‌، نک‌ : طبری‌، ۴/ ۱۶۶-۱۷۱، ۳۰۰-۳۰۲، ۳۰۹- ۳۱۶؛ بلاذری‌، ۴۰۳-۴۰۶؛ خلیفه‌، ۱/ ۱۷۳-۱۷۴، ۱۷۸؛ قس‌: یعقوبی‌، ۲/ ۱۶۷؛ ابن‌ قتیبه‌، همانجا). بدین‌گونه‌ فتح‌ بخش‌ اعظم‌ ایران‌ تا جیحون‌ در همین‌ ایام‌ به‌ انجام‌ رسید، ولی‌ تا مدتهای‌ دراز قیامها و شورشهای‌ ملی‌ و دینی‌ در بعضی‌ مناطق‌ ایران‌ خاصه‌ ایالات‌ جنوبی‌ و شرقی‌ و از ا¸ن‌ پس‌ شمالی‌ که‌ به‌ مراکز مهم‌ خوارج‌ و علویان‌ و طرفداران‌ دین‌ و قومیت‌ ایرانی‌ تبدیل‌ شده‌ بود، دوام‌ داشت‌.

از همۀ روایتهایی‌ که دربارۀ سقوط ساسانیان‌ و نفوذ اسلام‌ در ایران‌ آمده‌ است‌، برمی‌آید که‌ عقب‌نشینی‌ بعضی‌ از امرا و اشراف‌ و دهقانان‌ و حتی‌ موبدان‌ در برابر امواج‌ هجوم‌ تازیان‌ و اسلام‌ آوردن‌ و همدلی‌ با آنان‌ از عوامل‌ مهم‌ این‌ سقوط و اسلامی‌ شدن‌ تدریجی‌ ایران‌ بود. مقاومتها و شورشهای‌ ضدعربی‌ که در خلال‌ فتح‌ و پس‌ از آن‌ در بعضی‌ شهرها رخ‌ می‌داد، هرگز مانعی‌ در برابر گسترش‌ اسلام‌ - هرچند کند و آرام‌ - نبود و ایرانیان‌ به‌زودی‌ خود مبلغ‌ اسلام‌ شدند و در جامۀ دین‌ نو توانایی‌ خود را نه‌تنها در فنون‌ و دانشها و تدوین‌ تعالیم‌ اسلام‌، بلکه‌ راهبری‌ دستگاه‌ خلافت‌ نشان‌ دادند. همداستانی‌ بعضی‌ از امرا و اشراف‌ ایرانی‌ با مسلمانان‌ باعث‌ شد که‌ اینان‌ نه‌تنها بر جان‌ و مال‌ خود ایمن‌ شوند، بلکه‌ از عطایای‌ اسلامی‌ نیز بهره‌مند گردند و گاه‌ موقعیت‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ خود را هم‌ حفظ کنند (نک‌ : دهالا، 439). نمونه‌های‌ بسیاری‌ از این‌ رفتار که‌ غالباً حاکی‌ از ناخشنودی‌ و بلکه‌ تنفر سپاهیان‌ و امرا و موبدان‌ از یزدگرد است‌، می‌توان‌ نشان‌ داد. رفتار خیانت‌آمیز آبان‌ جادویه‌ پس‌ از جلولا با یزدگرد و نجات‌ جان‌ و اموال‌ خود (طبری‌، ۴/ ۱۶۶؛ ابوعلی‌ مسکویه‌، ۱/ ۲۵۳)؛ همکاری‌ هیربد نهاوند در تسلیم‌ خزاین‌ خسرو در نخیرجان‌ به‌ حذیفۀ بن‌ یمان‌ (طبری‌، ۴/ ۱۱۶، ۱۳۳)؛ فتح‌ نیشابور به‌ راهنمایی‌ یکی‌ از دهقانان‌ که‌ می‌خواست‌ خراج‌ از او برداشته‌ شود (یعقوبی‌، همانجا)؛ اطاعت‌ بعضی‌ از امرای‌ سواد و هیربد دارابگرد از مسلمانان‌ (خلیفه‌، ۱/ ۱۱۹، ۱۶۴؛ دینوری‌، ۱۱۶)؛ و همکاری‌ مرزبان‌ طوس‌ و توقع‌ حفظ حکومت‌ خود (بلاذری‌، ۳۳۴) از آن‌ جمله‌ است‌. حتی‌ در قادسیه‌ نیز سپاه‌ ویژۀ شاهی‌ به‌ تازیان‌ پیوست‌ و در تسخیر مداین‌ و جنگ‌ جلولا با آنان‌ همکاری‌ کرد (همو، ۲۸۰، ۳۷۲-۳۷۳) و گویا در فتح‌ بعضی‌ از شهرهای‌ خوزستان‌ و فارس‌ نیز دست‌ داشت‌ (طبری‌، ۴/ ۹۰-۹۱).

در آخرین‌ روزهای‌ یزدگرد هم‌ یارانش‌ از او بریده‌، به‌ احنف‌ بن‌ قیس‌ پیوستند و اموال‌ شاه‌ را پس‌ از نزاع‌ و جنگ‌ با او گرفته‌، به‌ امیر عرب‌ دادند و خود نیز از آن‌ سهم‌ بردند (همو، ۴/ ۱۶۶-۱۷۱). این‌ خود داستان‌ شگفتی‌ است‌ که‌ فتح‌ و نفوذ اسلام‌ در برخی‌ از شهرها به‌ سبب‌ رقابت‌ و دشمنی‌ میان‌ امرای‌ آنجا دست‌ می‌داد. مثلاً ری‌ به‌ کوشش‌ ابوالفرخان‌ فتح‌ شد و تازیان‌ حکومت‌ آنجا را بدو دادند (همو، ۴/ ۱۵۰). در اصفهان‌ نیز امرای‌ ایرانی‌ به‌ مسلمانان‌ پیوستند و خواهان‌ جنگ‌ با ایرانیان‌ شدند (همو، ۴/ ۹۰). در مناطق‌ شرقی‌ گذشته‌ از اشرافی‌ چون‌ بهمنه‌ و کنارنگ‌ که‌ به‌ مسلمانان‌ گرویدند (بلاذری‌، ۴۰۴- ۴۰۵)، ماهویه‌ مرزبان‌ مرو از مؤثرترین‌ امرایی‌ بود که‌ با مسلمانان‌ برضد یزدگرد همداستانی‌ کرد، بدان‌ شرط که‌ حکومت‌ در خاندانش‌ بماند و خراج‌ ندهد (طبری‌، ۴/ ۳۱۰- ۳۱۲). به‌ روایتی‌ این‌ ماهویه‌ به‌ نزد امام‌ علی‌(ع‌) نیز رفت‌ (بلاذری‌، ۴۰۸؛ طبری‌، ۴/ ۵۵۷). این‌ مایه‌ همراهی‌ ایرانیان‌ با تازیان‌ سبب‌ شد که در اواسط فتح‌ ایران‌ وقتی‌ عمر دیوان‌ عطایا تشکیل‌ می‌داد، اشراف‌ ایرانی‌ را نیز برای‌ جلب‌ قلوبشان‌ مشمول‌ این‌ عطایا قرار دهد که‌ خود باعث‌ پیش‌روی‌ مسلمانان‌ شد (یعقوبی‌، ۲/ ۱۵۳-۱۵۴). پس‌ از آن‌ نیز هر که‌ از ایرانیان‌ به‌ مسلمانان‌ می‌پیوست‌ و با آنان‌ در جنگها و فتح‌ شهرها یاری‌ می‌کرد، به دستور عمر از عطایا بهره‌مند می‌شد و اگر اسلام‌ هم‌ نمی‌آوردند، جزیه‌ از آنها ساقط می‌گردید (طبری‌، ۴/ ۴۹، ۹۱). گفته‌اند این‌ رفتار به‌ پیشنهاد شهربراز حاکم‌ باب‌ در پیش‌ گرفته‌ شد (همو، ۴/ ۱۵۶)، گرچه در صلح‌نامۀ آذربایجان‌ - پیش‌ از حمله‌ به‌ باب‌ - چنین‌ نکته‌ای‌ گنجانده‌ شده‌ است‌ که درصورت‌ همکاری‌ ایرانیان‌، جزیۀ آن‌ سال‌ از ایشان‌ برداشته‌ شود (همو، ۴/ ۱۵۵).

بررسی‌ صلح‌نامه‌های‌ میان‌ مسلمانان‌ و ایرانیان‌ اسلام‌ نیاورده‌ خود مشتمل‌ بر نکات‌ مهمی‌ است‌ که‌ تسامح‌ مسلمانان‌ اولیه‌ و نیز همراهی‌ ایرانیان‌ را نشان‌ می‌دهد. مضمون‌ بیشتر صلح‌نامه‌ها حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ مردم‌ می‌توانند بر دین‌ خود بمانند و معابد و املاک‌ خود را نگاه دارند و جزیه‌ و خراج‌ دهند، یا از آن‌ شهر بروند، بی‌آنکه‌ کسی‌ متعرض‌ آنان‌ شود، اما نباید بر مسلمانان‌ سلطه‌جویی‌ کنند (بلاذری‌، ۲۶۳؛ طبری‌، ۴/ ۱۳۷، ۱۴۰، ۱۴۱، ۱۵۲، ۱۵۵). صلح‌ اولیۀ طبرستان‌ و دماوند و خوار به‌ویژه‌ جالب‌ است‌. چه‌، اسپهبد و مصمغان‌ برعهده‌ گرفتند که دشمنان‌ تازیان‌ را به‌ قلمرو خود راه‌ ندهند و مسلمانان‌ نیز وارد آنجا نشوند و مردم‌ هر کجا خواستند بروند (همو، ۴/ ۱۵۱، ۱۵۳). مسلمانان‌ در پیکارها اجازۀ قتل‌ کودکان‌ و پیران‌ و زنان‌ و نابینایان‌ را نداشتند. پیشوای‌ مسلمانان‌ در حین‌ جنگ‌ می‌توانست‌ صلح‌ خواهی‌ دشمن‌ را بپذیرد، اما دربارۀ اسیران‌ به‌ تفاوت‌ عمل‌ می‌شد و اوضاع‌ و احوال‌ وقت‌ در این‌ رفتار مؤثر بود (مثلاً نک‌ : امین‌، ۸۵ -۸۶). عمر به‌ویژه‌ تأکید می‌کرد که در پیکارها از ناجوانمردی‌ و خیانت‌ و مثله‌ کردن‌ و قتل‌ کودکان‌ خودداری‌ کنند (طبری‌، ۴/ ۱۸۶-۱۸۷).

در ایام‌ فتوح‌، در خلال‌ جنگها و پس‌ از آن‌، تازیان‌ پیوسته‌ اسلام‌ را خاصه‌ برای‌ اشراف‌ و امرا تبلیغ‌ می‌کردند و پیش‌ از شروع‌ هر جنگ‌، دشمن‌ را به‌ قبول‌ اسلام‌ می‌خواندند و آنان‌ را میان‌ گروش‌، جنگ‌ و پرداخت‌ جزیه‌ مخیر می‌گردانیدند. وقتی‌ سرزمینی‌ را تسخیر می‌کردند نیز به‌ تبلیغ‌ اسلام‌ می‌پرداختند، چنانکه‌ وقتی‌ ولید بن‌ عقبه‌ آذربایجان‌ را گشود، گروهی‌ را برای‌ تبلیغ‌ اسلام‌ در آنجا نشاند (بلاذری‌، ۳۲۸). این‌ تبلیغ‌ و تشویق‌ به‌ اسلام‌ گاه‌ توسط خلفا و وزرا و کارگزاران‌ دولت‌ انجام‌ می‌گرفت‌. چنانکه در ۱۱۰ق‌ اشرس‌ بن‌ عبدالله‌ سلمی‌ در خراسان‌ به‌ تبلیغ‌ پرداخت‌ و مردم‌ را به‌ اسلام‌ خواند و جمعی‌ کثیر اسلام‌ آوردند (صدیقی‌، ۵۷). نیز بعضی‌ از فرمانروایان‌ و شاهزادگان‌ طبرستان‌ از سوی‌ خلیفه‌ و وزیر به‌ اسلام‌ دعوت‌ شدند (ابن‌ اسفندیار، ۲۰۶؛ بلاذری‌، ۳۳۹). هارون‌ الرشید خود چند تن‌ از اهل‌ طبرستان‌ را مسلمان‌ گردانید (طبری‌، ۸/ ۳۱۶) و فضل‌ بن‌ سهل‌ به دعوت‌ یحیی‌ برمکی‌ مسلمان‌ شد (حمدالله‌، ۳۰۸). مأمون‌ نیز مجالسی‌ از اصحاب‌ ادیان‌ برای‌ مباحثه‌ و مناظره‌ تشکیل‌ می‌داد (مثلاً نک‌ : ابن‌ بابویه‌، ۱۵۴) که‌ بی‌گمان‌ یکی‌ از دلایل‌ آن‌ تبلیغ‌ و نشان‌ دادن‌ تفوق‌ اسلام‌ بود. موالی‌ نیز در گسترش‌ اسلام‌ سهمی‌ داشتند و اگر به‌ این‌ نکته‌ توجه‌ شود که‌ نوآیینان‌ نسبت‌ به دین‌ جدید تعصب‌ بیشتری‌ می‌ورزند، در می‌یابیم‌ که‌ چرا این‌ موالی‌ یا ایرانیان‌ تازه‌ مسلمان‌ خود به‌ مبلغان‌ اسلام‌ بدل‌ شدند (مثلاً نک‌ : بولت‌، ۳۹-۴۰) و حتی‌ رفتار دستگاه‌ حکومت‌ را با موازین‌ اسلام‌ می‌سنجیدند و بدان‌ اعتراض‌ می‌کردند و مخالف‌ قرا¸نش‌ می‌خواندند.

دربارۀ رابطۀ ادیان‌ موجود در ایران‌ با اسلام‌ باید گفت‌: مطابق‌ روایتی‌، پیامبر اکرم‌ (ص‌) خود با مجوسان‌ معاملۀ اهل‌ کتاب‌ کرد و دیگران‌ را نیز بدین‌ کار دستور فرمود (ابوعبید، ۴۰-۴۳). از این‌رو، از عصر فتوح‌ با زردشتیان‌ به‌ همین‌ روش‌ رفتار می‌شد (نک‌ : بلاذری‌، ۲۶۷) و آنها غیر از گروش‌ به‌ اسلام‌ و تأدیۀ جزیه‌ و یا جنگ‌، اگر می‌خواستند، می‌توانستند شهر خود را رها کرده‌، بروند. این‌ نکته دربعضی‌ از صلح‌نامه‌ها قید می‌شد. از این‌رو، در آغاز فتوح‌ گروههایی‌ از ایشان‌ دست‌ به‌ مهاجرت‌ زدند (مثلاً نک‌ : طبری‌، ۴/ ۱۴۰) و کسانی‌ از آنان‌ که‌ رفتار تازیان‌ را بهتر از رفتار رؤسای‌ دین‌ زردشتی‌ می‌دیدند، به‌ اسلام‌ گرویدند (صدیقی‌، ۱۳۴). گروهی‌ نیز پرداخت‌ جزیه‌ را پسندیدند که در گرفتن‌ آن‌ اجحاف‌ نمی‌شد، و جان‌ و مال‌ و دینشان‌ نیز در امان‌ بود (همو، ۳۷). از این‌رو، در سرزمین‌ خویش‌ ماندند و تا مدتها دین‌ زردشتی‌ در بعضی‌ مناطق‌ کاملاً رواج‌ داشت‌ (مثلاً نک‌ : مقدسی‌، ۴۲۹، ۴۳۹؛ اصطخری‌، ۱۱۸-۱۱۹). در واقع‌ باید گفت‌ که در عصر خلفای‌ راشدین‌ با زردشتیان‌ به‌ خشونت‌ و سختی‌ رفتار نمی‌شد و همین‌ امر باعث‌ جلب‌ آنان‌ می‌گردید، اما در دورۀ امویان‌ کار بر آنها سخت‌ شد، چنانکه‌ هیربدان‌ را می‌کشتند و آتشکده‌ها را ویران‌ می‌کردند ( تاریخ‌ سیستان‌، ۹۲-۹۳؛ جاحظ ، ۴/ ۴۸۰-۴۸۱).

با اینهمه‌، در اواخر این‌ دوره‌ نیز حاکمی‌ چون‌ خالد بن‌ عبدالله‌ قسری‌ چندان‌ تسامح‌ داشت‌ که‌ مردی‌ زردشتی‌ را بر مسلمانان‌ سروری‌ داده‌ بود (ابن‌ خلکان‌، ۲/ ۲۲۹). در برابر، اخباری‌ حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ گاه‌ بر زردشتیان‌ باقی‌ مانده‌ چنان‌ سخت‌ می‌گرفتند که‌ گروههایی‌ تن‌ به‌ مهاجرت‌ به‌ خارج‌ از ایران‌ می‌دادند (زرین‌کوب‌، 32 )، اما زردشتیان‌ اسلام‌ آورده‌ نیز از تعرض‌ همکیشان‌ سابق‌ خود مصون‌ نبودند (مثلاً بولت‌، همانجا). آتشکده‌های‌ زردشتی‌ نیز، اگر در جایی‌ بود که‌ به‌ صلح‌ فتح‌ می‌شد و مرزبانان‌ برجای‌ خود ابقا می‌شدند، باقی‌ می‌ماند والا ویران‌ می‌گشت‌ (رافعی‌، ۱/ ۴۵-۴۶؛ صدیقی‌، همانجا)، چنانکه در صلح‌نامۀ آذربایجان‌ به‌ صراحت‌ آمده‌ که‌ آتشکده‌ها نباید ویران‌ گردد (بلاذری‌، ۳۲۶). اما هم‌ اینها که‌ باقی‌ مانده‌ بودند نیز به‌ تدریج‌ - جز معدودی‌ از آنها - از میان‌ رفتند (نک‌ : قمی‌، ۳۷). زردشتیان‌ در زمرۀ سایر اصحاب‌ ادیان‌ در مناظرات‌ دینی‌ نیز شرکت‌ می‌جستند. کتاب‌ گُجَستَک‌ ابالش‌ شرح‌ مجلس‌ مأمون‌ در این‌ باب‌ به‌ زبان‌ پهلوی‌ است‌ (نک‌ : ص‌ 12 -9 ، جمـ ؛ نیز ابن‌ بابویه‌، ۱۵۴ به‌ بعد). در سدۀ ۳ق‌ همچنین‌ زردشتیان‌ به‌ مباحث‌ کلامی‌ پرداخته‌، آثاری‌ در ردّ سایر ادیان‌ نوشتند. از جمله‌ است‌ کتاب‌ شکند ویمانیک‌ ( گمانی‌ ) ویچار از مردان‌ فرخ‌ که‌ برای‌ دفاع‌ از دین‌ زردشتی‌ و حمله‌ به‌ ادیان‌ دیگر نوشته‌ شد (نک‌ : سراسر کتاب‌؛ هدایت‌، ۲ به‌ بعد) و گاه‌ بر تازیان‌ طعنه‌ می‌زدند و منتظر بازگشت‌ مجد و قدرت‌ پیشین‌ و رواج‌ آیین‌ خود بودند ( متون‌ پهلوی‌، ۲/ ۱۹۰- ۱۹۱)؛ اما بی‌گمان‌ در برابر پیشرفت‌ روزافزون‌ اسلام‌، چاره‌ای‌ جز عقب‌نشینی‌ نداشتند و برخی‌ چون‌ به‌آفرید در خراسان‌ چنین‌ اندیشیدند که‌ میان‌ اسلام‌ و دین‌ زردشتی‌ سازش‌ و توافقی‌ پدید آورند، اما جالب‌ است‌ که‌ زردشتیان‌ بر ضدش‌ به‌ پا خاستند و ابومسلم‌ را به دفع‌ او واداشتند (گردیزی‌، ۲۶۶-۲۶۷). در ایامی‌ که‌ قوم‌گرایی‌ و اندیشۀ استقلال‌طلبی‌ در میان‌ ایرانیان‌ رسوخ‌ کرد، بعضی‌ از امرای‌ ایرانی‌ مسلمان‌ باز به دین‌ سابق‌ بازگشتند، یا کوشیدند آیین‌ گذشته‌ را زنده‌ کنند. از آن‌ میان‌ باید از مازیار بن‌ قارن‌ حاکم‌ مازندران‌ یاد کرد (بلاذری‌، ۳۳۹؛ ابن‌ اسفندیار، ۲۰۹-۲۱۰) که‌ پدرش‌ قارن‌ پیش‌ از آن‌ دعوت‌ به‌ اسلام‌ از سوی‌ خلیفه‌ را رد کرده‌ بود (همو، ۲۰۶؛ دربارۀ مرداویج‌ زیاری‌، نک‌ : ه‌ د، آل‌ زیار).

مقارن‌ رواج‌ اسلام‌ در میان‌ قبایل‌ عرب‌ ربیعه‌ و مضر در عراق‌، دین‌ زردشتی‌ و مسیحیت‌ و مزدکی‌ وجود داشت‌ (نک‌ : امین‌، ۸۴). مسیحیان‌ که‌ از رفتار ساسانیان‌ دلخوش‌ نبودند (قس‌: آرنولد، 210) و شاید آرزوی‌ پیروزی‌ تازیان‌ را داشتند، با آغاز حملۀ آنان‌ فقط به‌ تأمین‌ جان‌ و مال‌ خویش‌ اندیشیدند و به دفاع‌ برنخاستند (صدیقی‌، ۳۴). قبایل‌ عرب‌ مسیحی‌ که‌ با ایران‌ هم‌پیمان‌ بودند نیز بر اثر تبلیغ‌ تازیان‌ که‌ آنها را هم‌نژادان‌ خود می‌خواندند، غالباً بدون‌ دشواری‌ به‌ آنها می‌گرویدند؛ مثلاً وقتی‌ خالد بن‌ ولید وارد حیره‌ شد، از جمله‌ کسانی‌ که‌ با او صلح‌ کردند، سران‌ مسیحی‌ عرب‌ چون‌ عبدالمسیح‌ بن‌ عمرو ازدی‌ بودند که‌ پذیرفتند بر ضد ایرانیان‌ جاسوسی‌ کنند (بلاذری‌، ۲۴۲-۲۴۳). با آنکه دربارۀ گروش‌ ایرانیان‌ غیرزردشتی‌ به‌ اسلام‌ منابع‌ و روایات‌ درستی‌ به دست‌ ما نرسیده‌، ولی‌ شواهدی‌ از طریق‌ مسیحیان‌ در دست‌ است‌ که‌ از روی‌گردانی‌ سریع‌ از مسیحیت‌ در فارس‌ و دیگر نقاط حکایت‌ دارد (اشپولر، 143-144). گروش‌ مسیحیان‌ به‌ اسلام‌ تا قرنها بعد ادامه داشت‌ و آورده‌اند که‌ بعضی‌ از روحانیان‌ برجستۀ مسیحی‌ در ایران‌ در قرن‌ ۲ و نیز ۴ق‌ اسلام‌ آوردند، هرچند مسیحیان‌ دربارۀ علت‌ آن‌ حکایات‌ عجیب‌ گفته‌اند (متز، ۱/ ۷۶ و حاشیه‌). با اینهمه‌، به‌ نظر می‌رسد که‌ انگیزه‌های‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ هم‌ در این‌ گروشها بی‌تأثیر نبوده‌ است‌ (همانجا).

اما مانویان‌ و مزدکیان‌ که در عصر ساسانی‌ سخت‌ موردهجوم‌ و سرکوب‌ واقع‌ شده‌ بودند و موبدان‌ بدترین‌ آزارها را بر آنها روا می‌داشتند (صدیقی‌، ۲۱-۲۳، ۳۱)، در تسلط اسلام‌ خود را آزادتر می‌دیدند و روزگاری‌ آسوده‌ زیستند. لااقل‌ تا اواخر قرن‌ اول‌ از مانویان‌ در عراق‌ و خراسان‌ خبر داریم‌ (ابن‌ ندیم‌، ۳۳۴) و وجود فرقه‌های‌ گوناگون‌ در میان‌ مانویان‌، حاکی‌ از آزادی‌ آنها در این‌ عصر است‌. اما سپس‌ مانویت‌ و آیینهای‌ آن‌ به‌ عنوان‌ بدعت‌ و زندقه‌ ممنوع‌ گردید (زرین‌کوب‌، 32-33).

دربارۀ اسلامی‌ شدن‌ ایران‌ و گروش‌ ایرانیان‌ باید گفت‌ قطع‌ نظر از اسلام‌ آوردن‌ باذان‌ امیر یمن‌، افسران‌ و فرماندهان‌ و اشراف‌ و دهقانان‌ ایران‌ نخستین‌ کسانی‌ بودند که‌ به‌ اسلام‌ گرویدند و از ا¸ن‌ پس‌ زیردستانشان‌ به‌ آنها پیوستند، چنانکه‌ اسواران‌ ایرانی‌ در اوایل‌ فتوح‌ مسلمانان‌ اسلام‌ آوردند (بلاذری‌، ۳۷۲-۳۷۳) و رؤسای‌ اصفهان‌ و اسواران‌ آنجا که‌ به‌ فارس‌ رفته‌ بودند، نیز مسلمان‌ شدند (طبری‌، ۴/ ۹۰) و مرزبان‌ مروالرود هم‌ به‌ تأسی‌ از بعضی‌ امرای‌ ایرانی‌ به‌ احنف‌ بن‌ قیس‌ تسلیم‌ شد (بلاذری‌، ۴۰۶). در حدود باب‌ نیز شهر براز فرمانروای‌ آنجا از نخستین‌ کسانی‌ بود که در این‌ منطقه‌ تسلیم‌ شد و به‌ اسلام‌ متمایل‌ گردید (طبری‌، ۴/ ۱۵۶). از میان‌ مردم‌، قزوینیان‌ نخستین‌ گروهی‌ بودند که‌ بدون‌ جنگ‌ و بی‌ درنگ‌ اسلام‌ آوردند (بلاذری‌، ۳۲۱). از روایات‌ برمی‌آید که‌ اسلام‌ در غرب‌ ایران‌ با سرعت‌ بیشتری‌ رواج‌ یافت‌. چه‌، گفته‌اند وقتی‌ اشعث‌ در عصر امام‌ علی‌(ع‌) حکومت‌ آذربایجان‌ یافت‌، بیشتر مردم‌ آنجا مسلمان‌ بودند (همو، ۳۲۹). در برابر گروش‌ امرا و دهقانان‌، تازیان‌ نیز ایشان‌ را غالباً بر قدرت‌ و نفوذ خود ابقا می‌کردند. جز این‌، انگیزه‌های‌ دیگری‌ نیز مردم‌ را به‌ اسلام‌ متمایل‌ می‌کرد؛ مثلاً در ۴۶ق‌ مردم‌ سیستان‌ به‌ سبب‌ دادگری‌ حاکم‌ آن‌ دیار، به‌ اسلام‌ گرویدند ( تاریخ‌ سیستان‌، ۹۱) و مردم‌ فارس‌ ملک‌داری‌ حاکم‌ آنجا را به‌ فرمانروایی‌ خسرو انوشروان‌ ماننده‌ می‌کردند (طبری‌، ۵/ ۱۳۷). خوش‌رفتاری‌ اسد بن‌ عبدالله‌ حاکم‌ خراسان‌ که‌ خاندانهای‌ بزرگ‌ و مردمان‌ اصیل‌ را نیکو می‌داشت‌، هم‌ باعث‌ گروش‌ بزرگان‌ ایران‌ به‌ اسلام‌ می‌شد، چنانکه‌ سامان‌ خدات‌ به دست‌ او اسلام‌ آورد (نرشخی‌، ۸۱). بی‌گمان‌ موقعیت‌ دهقانان‌ مسلمان‌ شده‌ نیز سبب‌ می‌شد که‌ برخی‌ از زیردستان‌ ایشان‌ هم‌ به‌ اسلام‌ بگروند، اگرچه‌ گفته‌اند دهقانان‌ که‌ طرفدار حفظ اصول‌ اشرافی‌ بودند، از مسلمان‌ شدن‌ مردم‌ تابع‌ خود چندان‌ خشنود نبودند، چه‌، در این‌صورت‌ آن‌ فرودستان‌ با دهقانان‌ برابر می‌شدند. از این‌رو، مثلاً در خراسان‌ دهقانان‌ از عامل‌ آنجا خواستند که‌ از نومسلمانان‌ نیز جزیه‌ بگیرد (صدیقی‌، ۵۷ - ۵۸) و این‌ باعث‌ می‌شد که‌ مردم‌ از گروش‌ به‌ اسلام‌ باز ایستند.

در واقع‌ باید گفت‌ علل‌ و انگیزه‌های‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ مانند فرار از جزیه‌ و رهایی‌ از ذلت‌ و خواری‌ (مثلاً نک‌ : زرین‌ کوب‌، 31) هم‌ در اقبال‌ مردم‌ به‌ اسلام‌ نقش‌ مهمی‌ داشت‌؛ چنانکه‌ آورده‌اند شهربراز دادن‌ جزیه‌ را خفتی‌ برای‌ خود می‌شمرد و به‌ اسلام‌ اظهار تمایل‌ کرد (طبری‌، ۴/ ۱۵۶). با اینهمه‌، وقتی‌ به‌ سبب‌ افزایش‌ مسلمانان‌ درآمد ناشی‌ از جزیه‌ کاهش‌ یافت‌، به دستور حجاج‌ از نومسلمانان‌ نیز جزیه‌ گرفتند و چون‌ عمر بن‌ عبدالعزیز آمد، این‌ کار را منع‌ کرد و باز مردم‌ روی‌ به‌ اسلام‌ نهادند (همو، ۶/ ۵۵۹؛ امین‌، ۹۲). پیش‌ از آن‌ هم‌ وقتی‌ مغیره‌ به‌ رستم‌ فرخزاد پیشنهاد اسلام‌ یا جزیه‌ یا جنگ‌ می‌داد، تصریح‌ کرد که‌ اسلام‌ را از آن‌ دو خوش‌تر دارد (طبری‌، ۳/ ۵۲۵). دربارۀ دهقانان‌ ایرانی‌ باز هم‌ باید گفت‌ پیروزی‌ عباسیان‌ که‌ به‌ویژه در خراسان‌ مرهون‌ یاریهای‌ اینان‌ بود (مثلاً نک‌ : گردیزی‌، ۲۶۶؛ دینوری‌، ۳۶۱)، خود باعث‌ گروش‌ گروهی‌ از دهقانان‌ به‌ اسلام‌ شد و ابومسلم‌ که در مسلمانی‌ تعصب‌ می‌ورزید و بخارا خدات‌ را به‌ جرم‌ ارتداد کشت‌، در این‌ گرایش‌ و گروش‌ به‌ اسلام‌ نقش‌ داشت‌ (نیز نک‌ : دهالا، 439 ؛ نک‌ : ه‌ د، ابومسلم‌). گروش‌ دهقانان‌ به‌ اسلام‌ از دیدگاه‌ فرهنگی‌ نیز سخت‌ مهم‌ است‌. چه‌، رسوخ‌ اسلام‌ در میان‌ اینان‌ که‌ از پایگاه‌ اجتماعی‌ خوبی‌ برخوردار بودند و نیز حاملان‌ فرهنگ‌ و ادب‌ ایرانی‌ به‌شمار می‌رفتند، سبب‌ شد که‌ این‌ فرهنگ‌ و ادب‌ در محیط نوین‌ نیز به‌ حیات‌ خویش‌ ادامه دهد و باقی‌ بماند.

به‌ هر حال‌، از دیگر عوامل‌ نفوذ و گسترش‌ اسلام‌ در ایران‌ مهاجرتهای‌ اعراب‌ به‌ ایران‌ بود که‌ پس‌ از فتح‌ این‌ سرزمین‌ در شهرهای‌ مهمی‌ چون‌ همدان‌، اصفهان‌، فارس‌، قم‌، کاشان‌، قزوین‌، خراسان‌ و سیستان‌ سکنی‌ گزیدند و این‌ خود باعث‌ تسریع‌ جریان‌ اسلامی‌ شدن‌ ایران‌ گردید. گرچه‌ آورده‌اند که‌ ایرانیان‌ در بعضی‌ نقاط آشکارا با عربها مخالفت‌ می‌ورزیدند، چنانکه در قم‌ مردم‌ با تازیان‌ به‌ کشمکش‌ برخاستند (زرین‌کوب‌، 27-28). مردم‌ سواحل‌ دریای‌ خزر با آنکه دیرتر به‌ اسلام‌ گرویدند (نک‌ : ه‌ د، آل‌ باوند)، ولی‌ شاید یکی‌ از انگیزه‌های‌ آنها در گروش‌ به‌ اسلام‌ و علویان‌، تحصیل‌ مشروعیتی‌ برای‌ جنگ‌ با دستگاه‌ خلافت‌ بود و علویان‌ نیز برای‌ همین‌ کار، ایشان‌ را به‌ اسلام‌ خواندند (نک‌ : کسروی‌، ۳۶).


این‌ نکته‌ نیز بس‌ مهم‌ می‌نماید که‌ عدۀ بسیاری‌ از ایرانیان‌ با قبول‌ اسلام‌ آرزومند بهبود وضع‌ اجتماعی‌ و برخورداری‌ از مساوات‌ بودند، اما وقتی‌ عصر اول‌ فتوح‌ به‌ پایان‌ رسید و خلوص‌ نیت‌ وشور دینی‌ و سادگی‌ تازیان‌ اولیه‌ نقصان‌ یافت‌ و جاه‌ طلبی‌ و ثروت‌ خواهی‌ و اغراض‌ دیگر به‌ میان‌ آمد. ایرانیان‌ دچار سرخوردگی‌ و ناخشنودی‌ شدند و فاصلۀ میان‌ نومسلمانان‌ و تازیان‌ که‌ باز به‌ تقالید و عقاید کهن‌ خویش‌ دلبستگی‌ یافته‌، غیرعرب‌ را تحقیر می‌کردند، عمیق‌ شد. بسیاری‌ از قیامهای‌ بعدی‌ از سوی‌ گروههای‌ مختلف‌ مردم‌ ایران‌ نتیجۀ همین‌ رفتار بود: ایرانیانی‌ که‌ به‌ انگیزه‌های‌ اجتماعی‌ مسلمان‌ شده‌، و از تحقیر خود سخت‌ ناراضی‌ بودند، ایرانیان‌ مسلمانی‌ که‌ تعطیل‌ شریعت‌ اسلام‌ را بر خود هموار نمی‌کردند، و ایرانیانی‌ که‌ بر دین‌ پیشین‌ باقی‌ مانده‌ بودند و فرصتی‌ می‌جستند تا خود را از دست‌تازیان‌ رها کنند(صدیقی‌، ۴۱، ۶۴ - ۶۵). از این‌روست‌ که‌ این‌ قیامها در لباس‌ دین‌خواهی‌ و فرقه‌گرایی‌، و هم‌ برای‌ احیای‌ آیین‌ کهن‌ و دولت‌ ایرانی‌ رخ‌ می‌داد. بدین‌سان‌، باید گفت‌ دامنۀ گروش‌ به‌ اسلام‌ در ایران‌ همه‌ یکسان‌ و البته‌ همزمان‌ نبود. بنابراین‌ منحنی‌ گروش‌ را باید مرتبط با زمان‌ و مکان‌ گسترش‌ اسلام‌ ترسیم‌ و بررسی‌ کرد (بولت‌، ۲۲)؛ چنانکه‌ اسلام‌ در قرن‌ اول‌ در ایالات‌ غربی‌ و مرکزی‌ چون‌ آذربایجان‌ و کردستان‌ و خوزستان‌ رواج‌ بیشتری‌ یافته‌، و در فارس‌ که‌ محل‌ حفظ روایات‌ و رسوم‌ قومی‌ بود، قوت‌ چندانی‌ نداشت‌. در کرمان‌ هم‌ میان‌ مسلمانان‌، غلبه‌ با خوارج‌ بود، گرچه‌ گروهی‌ از مردم‌ بر دین‌ سابق‌ باقی‌ مانده‌ بودند، و در مناطق‌ کوهستانی‌ دور از تسلط تازیان‌ می‌زیستند تا در عصر عباسیان‌ به‌ اسلام‌ گرویدند (ابن‌ حوقل‌، ۳۱۰؛ صدیقی‌، ۶۸). همین‌ معنی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ اسلام‌ در میان‌ شهرنشینان‌ بیش‌ از روستاییان‌ و مناطق‌ کوهستانی‌ که‌ مردمش‌ غالباً بر دین‌ کهن‌ باقی‌ مانده‌ بودند، رواج‌ داشت‌ (همو، ۶۸ -۶۹، ۷۸-۷۹). اما از اواخر قرن‌ ۴ق‌ تعصب‌ و سخت‌گیری‌ نسبت‌ به‌ غیرمسلمانان‌ افزایش‌ یافت‌ و دین‌ مزدایی‌ به‌ تدریج‌ ضعیف‌تر شد و عقب‌ نشست‌ و اسلام‌ جای‌ آن‌را گرفت‌.


مآخذ

ابن‌ اثیر، الکامل‌؛ ابن‌ اسفندیار، محمد، تاریخ‌ طبرستان‌، به‌ کوشش‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌، ۱۳۲۰ش‌؛ ابن‌ بابویه‌، علی‌، عیون‌ اخبار الرضا، به‌کوشش‌ مهدی‌ حسینی‌ لاجوردی‌، قم‌، ۱۳۷۷ق‌؛ ابن‌ حوقل‌، محمد، صورۀ الارض‌، به‌ کوشش‌ کرامرس‌، لیدن‌، ۱۹۳۸م‌؛ ابن‌ خلکان‌، وفیات‌؛ ابن‌ قتیبه‌، المعارف‌، بیروت‌، ۱۹۸۷م‌؛ ابن‌ ندیم‌، الفهرست‌، به‌کوشش‌ فلوگل‌، بیروت‌، مکتبۀ الخیاط؛ ابوعبید قاسم‌ بن‌ سلام‌، الاموال‌، به‌کوشش‌ عبدالامیر علی‌ مهنا، بیروت‌، ۱۹۸۸م‌؛ ابوعلی‌ مسکویه‌، احمد، تجارب‌ الامم‌، به‌کوشش‌ ابوالقاسم‌ امامی‌، تهران‌، ۱۳۶۶ش‌/ ۱۹۸۷م‌؛ ابونعیم‌ اصفهانی‌، احمد، ذکر اخبار اصبهان‌، به‌کوشش‌ ددرینگ‌، لیدن‌، ۱۹۳۱م‌؛ اصطخری‌، ابراهیم‌، مسالک‌ الممالک‌، به‌کوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، ۱۹۲۷م‌؛ امین‌، احمد، فجر الاسلام‌، قاهره‌، ۱۹۴۵م‌؛ بسوی‌، یعقوب‌، المعرفۀ و التاریخ‌، به‌کوشش‌ اکرم‌ ضیاء عمری‌، بغداد، ۱۳۹۴ق‌؛ بلاذری‌، احمد، فتوح‌ البلدان‌، به‌کوشش‌ دخویه‌، لیدن‌ ۱۸۶۵م‌؛ بولت‌، ریچارد، گروش‌ به‌ اسلام‌ در قرون‌ میانه‌، ترجمۀ حسین‌ وقار، تهران‌، ۱۳۶۴ش‌؛ تاریخ‌ سیستان‌، به‌کوشش‌ محمدتقی‌ بهار، تهران‌، ۱۳۵۲ش‌؛ تقی‌زاده‌، حسن‌، از پرویز تا چنگیز، تهران‌، ۱۴۰۹ق‌؛ ثعالبی‌ مرغنی‌، حسین‌، تاریخ‌ غرر السیر، تهران‌، ۱۹۶۳م‌؛ جاحظ ، عمرو، الحیوان‌، به‌کوشش‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، قاهره‌، ۱۹۴۰م‌؛ حمدالله‌ مستوفی‌، تاریخ‌ گزیده‌، به‌کوشش‌ عبدالحسین‌ نوایی‌، تهران‌، ۱۳۶۲ش‌؛ خلیفۀ بن‌ خیاط، تاریخ‌، به‌کوشش‌ سهیل‌ زکار، دمشق‌، ۱۹۶۸م‌؛ دینوری‌، احمد، الاخبار الطوال‌، به‌ کوشش‌ عبدالمنعم‌ عامر، بغداد، ۱۹۵۹م‌؛ رافعی‌ قزوینی‌، عبدالکریم‌، التدوین‌ فی‌ اخبار قزوین‌، به‌کوشش‌ عزیزالله‌ عطاردی‌، بیروت‌، ۱۴۰۸ق‌؛ زرین‌کوب‌، عبدالحسین‌، تاریخ‌ ایران‌، ایران‌ بعد از اسلام‌، تهران‌، ۱۳۶۲ش‌؛ همو، تاریخ‌ مردم‌ ایران‌، تهران‌، ج‌ ۱، ۱۳۶۴ش‌، ج‌ ۲، ۱۳۶۷ش‌؛ صدیقی‌، غلامحسین‌، جنبشهای‌ دینی‌ ایرانی‌ در قرنهای‌ دوم‌ و سوم‌ هجری‌، تهران‌، ۱۳۷۲ش‌؛ طبری‌، تاریخ‌؛ قرآن‌ کریم‌؛ قمی‌، حسن‌ بن‌ محمد، تاریخ‌ قم‌، ترجمۀ حسن‌ بن‌ علی‌ قمی‌، به‌کوشش‌ جلال‌الدین‌ طهرانی‌، تهران‌، ۱۳۱۳ش‌؛ کسروی‌، احمد، شهریاران‌ گمنام‌، تهران‌، ۱۳۰۷ق‌؛ گردیزی‌، عبدالحی‌، زین‌ الاخبار، به‌کوشش‌ عبدالحی‌ حبیبی‌، تهران‌، ۱۳۶۳ش‌؛ متز، آدام‌، الحضارۀ الاسلامیۀ فی‌ القرن‌ الرابع‌ الهجری‌، ترجمۀ محمد عبدالهادی‌ ابوریده‌، بیروت‌، ۱۹۶۷م‌؛ متون‌ پهلوی‌، به‌کوشش‌ جاماسب‌ جی‌ دستور منوچهر جی‌ جاماسب‌ آسانا، گزارش‌ سعید عریان‌، تهران‌، ۱۳۷۱ش‌؛ مجمل‌ التواریخ‌ و القصص‌، به‌کوشش‌ محمدتقی‌ بهار، تهران‌، ۱۳۱۸ش‌؛ مردان‌ فرخ‌، شکند گمانی‌ ویچار (گزارش‌ گمان‌شکنی‌)، ترجمۀ صادق‌ هدایت‌، تهران‌، ۱۹۴۳م‌؛ مقدسی‌، محمد، احسن‌ التقاسیم‌، به‌کوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، ۱۹۰۶م‌؛ نرشخی‌، محمد، تاریخ‌ بخارا، ترجمۀ ابونصر احمد بن‌ محمد قباوی‌، به‌کوشش‌ محمدتقی‌ مدرس‌ رضوی‌، تهران‌، ۱۳۶۳ش‌؛ نولدکه‌، تئودُر، تاریخ‌ ایرانیان‌ و عربها، ترجمۀ عباس‌ زریاب‌، تهران‌، ۱۳۵۸ش‌؛ هدایت‌، صادق‌، مقدمه‌ بر شکندگمانی‌ ویچار (نک‌ : هم ، مردان‌ فرخ‌)؛ یعقوبی‌، احمد، تاریخ‌، بیروت‌، ۱۹۶۰م‌؛ نیز:


Arnold, T.W., The Preaching of Islam, Lahore, 1979; Dhalla, M.N., History of Zoroastrianism, Bombay, 1963; Gujastak Abalish, ed. & tr. A. Barthelemy, Paris, 1887; Morony, M. G., «The Effects of the Muslim Conquest on the Persian Population of Iraq», Iran, 1976, vol. XIV; Spuler, B., Iran in früh-islamischer Zeit, Wiesbaden, 1952; Zarrinkub, A., «The Arab Conquest of Iran and Its Aftermath», The Cambridge History of Iran, ed. R.N. Frye, Cambridge, 1975.

صادق‌ سجادی‌

 


اسلام‌ در ماوراء النهر و ترکستان‌

در ماوراء النهر

پیش‌ از دورۀ سامانی‌

سرزمین‌ ماوراء النهر به‌ مفهومی‌ گسترده‌، در گذشته‌ای‌ دور مهد پیدایی‌ دو تمدن‌ درخشان‌ خاور - سغد و خوارزم‌ - بود و به‌ سبب‌ پیوندهای‌ تجاری‌ و سیاسی‌ با چین‌ و ترکستان‌ از طریق‌ خاور، و با ایران‌ و روم‌ از طریق‌ باختر، ادیان‌ گوناگون‌ بودایی‌، مانوی‌، زردشتی‌ و مسیحی‌ همزمان‌ در آنجا نفوذ داشته‌، و معابد مختلف‌ در کنار یکدیگر برپا بوده‌ است‌. حتی‌ سغدیان‌ التزام‌ به دینی‌ یگانه‌ نداشتند و پیروان‌ ادیان‌ گوناگون‌ در میان‌ آنان‌، در کنار یکدیگر می‌زیستند.

با شکل‌گیری‌ خلافت‌ در حجاز و آغاز فتوحات‌ اسلامی‌، تا ۲۲ق‌، منطقۀ وسیع‌ خراسان‌ تا رود آمو گشوده‌ شد و از آن‌ پس‌ ماوراءالنهر، همسایۀ شمالی‌ خراسان‌، از ولایات‌ تحت‌ فرمان‌ خلافت‌ اسلامی‌ گشت‌. از ۵۴ق‌/ ۶۷۴م‌ والیان‌ خراسان‌ جنگهایی‌ را با شاه‌نشینهای‌ سغد و خوارزم‌ آغاز کردند که‌ بدون‌ نتیجه‌ای‌ قطعی‌ تا ۹۰ق‌/ ۷۰۹م‌ ادامه‌ یافت‌. در بارۀ این‌ جنگها دو تک‌نگاریِ فتوح‌ خراسان‌، اثرِ علی‌ بن‌ محمد مداینی‌ (د ۲۲۵ق‌) و کتاب‌ خراسان‌، اثر ابوعبیده‌ معمر بن‌ مثنی‌ از منابع‌ اصلی‌ به‌ شمار می‌آیند (نک‌ : ابن‌ندیم‌، ۵۹، ۱۱۵) که‌ پایۀ گزارشهای‌ بلاذری‌، طبری‌ و نرشخی‌ بوده‌اند.

با اینکه در برخی‌ روایات‌ از فتوحی‌ در آن‌ سوی‌ آمو همزمان‌ با فتوح‌ خراسان‌ سخن‌ رفته‌ است‌ (نک‌ : بلاذری‌، ۳۹۸- ۳۹۹)، اما بر پایۀ روایات‌ قابل‌ پذیرش‌، نخستین‌ امیر خراسان‌ که‌ از آمو گذر کرد و روی‌ به‌ سرزمینهای‌ سغدیان‌ آورد، عبیدالله‌ بن‌ زیاد بود. وی‌ در ۵۴ق‌ سپاهی‌ بزرگ‌ به‌ سوی‌ بخارا برد که‌ حرکت‌ او حاصلی‌ نداشت‌ و تسلط وی‌ بر رامیثن‌ و بخشهایی‌ از بیکند نیز دیری‌ نپایید. این‌ نبرد، نقطۀ آغازی‌ برای‌ امیران‌ خراسان‌ بود که‌ گویا تا چند سالی‌ حمله‌های‌ تابستانه‌ به‌ سغد را پی‌ می‌گرفتند و گاه‌ برخی‌ از صحابه‌، چون‌ قثم‌ بن‌ عباس‌ نیز در این‌ جنگها شرکت‌ داشتند (مثلاً نک‌ : ابن‌سعد، ۷(۲)/ ۱۰۱). در واکنش‌ نسبت‌ به‌ این‌ کشمکشها، شاهان‌ محلیِ ماوراءالنهر در برابر مسلمانان‌ به‌ ائتلافی‌ نظامی‌ روی‌آوردند؛ به‌طوری‌ که در دهه‌های‌بعد والیان‌کاردان‌ خراسان‌ از لشکرکشی‌ به‌ سمت‌ شمال‌ ابا داشتند و اغلب‌ امیر عراق‌ حجاج‌ بن‌ یوسف‌ ثقفی‌ بود که‌ آنان‌ را به‌ برخی‌ تحرکها بر می‌انگیخت‌. به‌ عنوان‌ نمونه‌، لشکرکشی‌ یزید بن‌ مهلب‌ به‌ خوارزم‌ در ۸۵ق‌ بر خلاف‌ رأی‌ یزید و با فشار حجاج‌ عملی‌ شده‌ بود (بلاذری‌، ۴۰۰ به‌ بعد؛ طبری‌، وقایع‌ سالهای‌ ۵۴، ۵۶، ۶۱، ۸۲، ۸۵ق‌؛ نیز نک‌ : نرشخی‌، ۵۲ -۶۰).

از نمونه‌های‌ نفوذ امیران‌ مسلمان‌ در ماوراء النهر در دهۀ ۷۰ق‌، جریان‌روی‌آوردن‌ موسی‌بن‌ عبدالله‌به‌ ترمذ است‌. برپایۀمنابع‌تاریخی‌، در حدود سال‌ ۷۰ق‌، موسی‌ فرزند عبدالله‌ بن‌ خازم‌، والی‌ ابن‌زبیر بر خراسان‌ به‌ اشارۀ پدر، فوجی‌ از سربازان‌ وفادار به‌ بنی‌ خازم‌ را با خود برگرفته‌، به‌ آن‌سوی‌ آمو روی‌ نهاد و پس‌ از کوتاه‌ زمانی‌ جنگ‌ و گریز، و عبور از مسیر بخارا و سمرقند، به دژی‌ در ترمذ روی‌ آورد و به‌ زودی‌ زمام‌ امور را در آن‌ نواحی‌ در دست‌ گرفت‌. پس‌ از استقرار موسی‌ در ترمذ، وی‌ به‌ تدریج‌، به‌ عنوان‌ امیری‌ مسلمان‌ و مخالف‌ حکومت‌ مرکزی‌ عبدالملک‌ بن‌ مروان‌ در منطقه‌ از سوی‌ شاهان‌ ماوراء النهر پذیرفته‌ شد و ترمذ پایگاهی‌ برای‌ مخالفان‌ امیر خراسان‌ گشت‌. حکومت‌ ضد شامی‌ موسی‌بن‌ عبدالله در ترمذ تا ۸۵ق‌دوام‌یافت‌ و تنها اختلافات‌درونی‌که‌ به‌ قتل‌ موسی‌ انجامید، زمینۀ اضمحلال‌ آن‌ را پدید آورد (نک‌ : بلاذری‌، ۴۰۷- ۴۰۹؛ طبری‌، وقایع‌ سال‌ ۸۵ق‌). در بررسی‌ تاریخی‌، باید این‌ حکومت‌ را نه‌ تنها اول‌ نمونۀ حکومت‌ مسلمان‌ در منطقه‌، بلکه‌ یکی‌ از نخستین‌ حکومتهای‌ مستقل‌ از خلافت‌ مرکزی‌ بازشناخت‌.

با استقرار یافتن‌ خلافت‌ مرکزی‌ شام‌ در شاخۀ مروانی‌ بنی‌ امیه‌، سرانجام‌ در خلال‌ سالهای‌ ۸۹ -۹۶ق‌/ ۷۰۸- ۷۱۵م‌، قتیبۀ بن‌ مسلم‌ که‌ از سوی‌ خلیفۀ وقت‌ به‌ عنوان‌ والی‌ خراسان‌ تعیین‌ شده‌ بود، جنگهایی‌ جدی‌ و پردامنه‌ را با شاه‌نشینهای‌ سغد و خوارزم‌ سازمان‌ داد که در نتیجۀ آن‌ حاکمیت‌ خلافت‌ اسلامی‌ با ثباتی‌ نسبی‌، بر سرزمینهای‌ واقع‌ در شمال‌ خراسان‌، تا نواحی‌ چاچ‌ و فرغانه در خاور، استوار گردید (نک‌ : بلاذری‌، همانجا؛ طبری‌، وقایع‌ سالهای‌ ۸۹ -۹۶ق‌؛ نرشخی‌، ۶۱ به‌ بعد).

این‌ دوره‌ از تاریخ‌ ماوراء النهر که‌ می‌توان‌ از آن‌ به دورۀ آغازین‌ اسلامی‌ یا ماقبل‌ سامانی‌ تعبیر کرد، کمتر در تحقیقات‌ نوین‌ مورد توجه‌ قرار گرفته‌ است‌. از وقایع‌ رخ‌ داده در اوایل‌ این‌ دوره‌، می‌توان‌ به‌ شورشهای‌ مکرر (در اصطلاح‌ منابع‌ اسلامی‌: ردّه‌) و کشمکشهایی‌ میان‌ بومیان‌ با والیان‌ مسلمان‌، از جمله در سالهای‌ ۱۱۰- ۱۱۲ و ۱۲۱ق‌ (نک‌ : طبری‌، ذیل‌ وقایع‌ همان‌ سالها) اشاره‌ کرد که‌ کوششی‌ برای‌ باز یافتن‌ استقلال‌ پیشین‌ بوده‌ است‌ و تنها رسوخ‌ تدریجی‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ در منطقه‌ بود که‌ توانست‌ چنین‌ حرکتهایی‌ را پایان‌ بخشد. سالها بعد، حرکتهای‌ استقلال‌ طلبانۀ ماوراء النهریان‌، دیگر گرایشی‌ اسلام‌ گریز نداشت‌ و شورشهای‌ ردّه‌، جای‌ خود را به‌ حرکتهایی‌ داده‌ بود که‌ با عنوان‌ شعوبی‌گری‌ شناخته‌ می‌شده‌است‌. این‌ حرکتها جز موردی‌ استثنایی‌، یعنی‌ قیام‌ سپیدجامگان‌ (برای‌ تفصیل‌، نک‌ : نرشخی‌، ۸۹ به‌ بعد)، به‌ طور کلی‌ با پذیرش‌ دیانت‌ اسلام‌ همراه‌ بود و تنها رنگ‌ جدایی‌ فرقه‌ای‌ داشت‌.

در جریان‌ انتقال‌ قدرت‌ از خاندان‌ اموی‌ به‌ عباسیان‌، گویا ماوراءالنهریان‌ از قیام‌ ابومسلم‌ که‌ ظاهراً چهره‌ای‌ فرقه‌ای‌ با گرایش‌ شیعی‌ عباسی‌ داشت‌، حمایت‌ کردند (نک : ابن‌اثیر، ۵/ ۳۵۸)، اما پس‌ از تثبیت‌ خلافت‌ عباسی‌، به‌ زودی‌ جریانی‌ ضد عباسی‌ در منطقه‌ پدید آمد که‌ ابومسلم‌ را به‌ لشکرکشی‌ به‌ ماوراءالنهر وادار ساخت‌ (نک : طبری‌، ۷/ ۴۶۴). در همین‌ دوره‌، تشیع‌ با گرایش‌ علوی‌ نیز در منطقه‌ پیروانی‌ داشت‌ و از حرکتهای‌ سیاسی‌ این‌ گروه‌، باید از قیام‌ ضد عباسی‌ بخاراییان‌ به‌ رهبری‌ شریک‌ بن‌ شیخ‌ مهری‌ ( یا مهدی‌) در ۱۳۳ق‌ یاد کرد. دعوت‌ ضد خلافت‌ مرکزیِ شریک‌ در ماوراء النهر با چنان‌ استقبالی‌ روبه‌رو شد که‌ حتی‌ امیران‌ عرب‌ بخارا و خوارزم‌ نیز با وی‌ بیعت‌ کردند (نکـ : همو، ۷/ ۴۵۹؛ نرشخی‌، ۸۶ به‌ بعد).

در نگرشی‌ گذرا بر تاریخ‌ گرایشهای‌ اعتقادی‌، باید گفت‌ که‌ یکی‌ از نخستین‌ شخصیتهای‌ صاحب‌ اندیشۀ کلامی‌ در ماوراء النهر، جهم‌ بن‌ صفوان‌ راسبی‌ (د ۱۲۸ق‌)، از ساکنان‌ سمرقند بود که در باب‌ صفات‌ باری‌، مسائل‌ معاد و پاره‌ای‌ دیگر از مباحث‌ کلامی‌ آن‌ روزگار، نظریاتی‌ عقل‌ گرایانه‌ ابراز داشته‌ بود. جهم‌ در بعد سیاسی‌ نیز، از مخالفان‌ حکومت‌ اموی‌ بود و در جهت‌ همین‌ اندیشه‌، در قیام‌ ضد امویِ حارث‌ بن‌ سریج‌ در خراسان‌ شرکت‌ جست‌ (نک‌ : اشعری‌، ۲۷۹-۲۸۰؛ بغدادی‌، ۱۹۴- ۱۹۵؛ برای‌ پیروان‌ مکتب‌ او در ترمذ، نک‌ : مقدسی‌، ۳۲۳).

از گرایشهای‌ فرقه‌ای‌ کهن‌، اما ناپایدار در ماوراء النهر، گرایش‌ محکمه‌ است‌ که‌ با توجه‌ به‌ نگرش‌ خاصِ مذهب‌ در باب‌ حکومت‌، در بادی‌ امر می‌توانست‌ هواداران‌ بسیاری‌ در میان‌ استقلال‌ طلبان‌ مسلمان‌ ماوراءالنهر بیابد. این‌گرایش‌گویا اندکی‌پس‌از فتوح‌نهایی‌ ماوراءالنهر به‌ منطقه‌ راه‌ یافته‌، و شاید از نخستین‌ مبلغان‌ آن‌، عکرمه‌ مولای‌ ابن‌ عباس‌ بوده‌ که‌ سفری‌ تبلیغی‌ به‌ سمرقند داشته‌ است‌ (نک‌ : ابن‌سعد، ۵/ ۲۱۴؛ قس‌: درجینی‌، ۱/ ۱۱). باید در نظر داشت‌ که‌ این‌ گرایش‌ بیشتر در خوارزم‌ با استقبال‌ روبه‌رو شد که‌ ویژگیهای‌ اقلیمی‌ و فرهنگی‌ متفاوتی‌ با سغد داشت‌؛ چنانکه‌ مقدسی‌ جغرافی‌دان‌ سدۀ ۴ق‌، به‌ ظرافت‌ منطقۀ خوارزم‌ را از نظر ویژگیهای‌ اقلیمی‌ و حتی‌ مردم‌ آن‌ با سجلماسه در مغرب‌ اقصی‌ قابل‌ مقایسه دانسته‌ است‌ (ص‌ ۲۸۶)؛ شهر صحرایی‌ سجلماسه‌ که‌ به‌ جهاتی‌ مشابه‌، دیر زمانی‌ مأمن‌ محکمان‌ صُفری‌ بوده‌ است‌.

ماوراء النهر همچون‌ خراسان‌ در دهه‌های‌ ۱۲۰ و ۱۳۰ق‌، سرزمینی‌ مناسب‌ برای‌ ارسال‌ داعیان‌ صفری‌ و اباضی‌ بود و در این‌ میان‌ دعوت‌ اباضی‌ با توفیقی‌ نسبی‌ در خوارزم‌ مواجه‌ بود. ابویزید خوارزمی‌، عالمی‌ برخاسته‌ از این‌ سرزمین‌، مهم‌ترین‌ داعی‌ اباضی‌ در مشرق‌ زمین‌ است‌ که‌ پس‌ از دوره‌ای‌ تحصیل‌ در بصره‌ نزد ابوعبیده‌، امام‌ وقت‌ اباضیان‌ و دیگر عالمان‌ مذهب‌، به‌ خوارزم‌ بازگشته‌، و مذهب‌ اباضی‌ را در میان‌ جمع‌ کثیری‌ رواج‌ داده‌ بود (نک‌ : ابن‌سلام‌، ۱۱۴؛ کندی‌، ۳/ ۳۶۳؛ شماخی‌، ۱/ ۸۸، ۱۴۳). در پی‌ کوششهای‌ ابویزید، خوارزم‌ چندگاهی‌، یکی‌ از مراکز مهم‌ فرهنگی‌ برای‌ اباضیه‌ به‌ شمار می‌آمد و عالمانی‌ چون‌ جعفر خوارزمی‌، پسر او عبدالرحمان‌، ابوسلیمان‌ خوارزمی‌ و عبدالله‌ ابن‌ نصر خوارزمی‌ از آن‌ دیار برخاستند (نک‌ : کندی‌، ۳/ ۳۶۰). اما جریان‌ محکمه در ماوراء النهر دوام‌ چندانی‌ نیافت‌ و در سدۀ ۳ق‌ کمتر نشانی‌ از آنان‌ دیده‌ می‌شد.

نمایندگان‌طیفی‌ از اندیشۀاسلامی‌، یعنی‌ اصحاب‌حدیث‌ - که‌ بعدها از آنان‌ به‌ اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ تعبیر می‌شد - در نقاط مختلف‌ ماوراءالنهر سدۀ ۲ق‌، طبقه‌ای‌ آشنا بوده‌اند. حضور محدثانی‌ غالباً عرب‌تبار در شهرهای‌ بخارا و سمرقند در طول‌ سدۀ ۲ق‌، چون‌ عبیدۀ بن‌ هلال‌ عمّی‌ بصری‌، برد بن‌ سنان‌ سمرقندی‌، عیسی‌ بن‌ موسی‌ غنجار بخاری‌ و ابومقاتل‌ سمرقندی‌ به‌ عنوان‌ نخستین‌ محدثان‌ آن‌سوی‌ آمو، زمینه‌ را برای‌ پدید آمدن‌ یکی‌ از مکاتب‌ برجستۀ اصحاب‌ حدیث‌ در ماوراء النهر فراهم‌ ساخت‌. مکتب‌ محدثان‌ ماوراء النهر در طول‌ سدۀ ۳ق‌ نیز با رونقی‌ تمام‌ دوام‌ یافت‌ و نویسندگان‌ و حافظان‌ نامداری‌ را تربیت‌ کرد که در میان‌ آنان‌ کسانی‌ چون‌ عبدالله‌ بن‌ عبدالرحمان‌ دارمی‌ سمرقندی‌، عبد بن‌ حمید کشی‌ و محمد بن‌ اسماعیل‌ بخاری‌ دیده‌ می‌شدند. در دورۀ تدوین‌ کتب‌ سته‌، یعنی‌ دوره‌ای‌ ۵۰ ساله‌ که‌ نقطۀ اوج‌ ادبیات‌ حدیث‌ در جهان‌ اسلام‌ به‌ شمار می‌آید، عالمان‌ ماوراء النهر در کنار خراسانیان‌ و جبالیان‌ نقشی‌ اساسی‌ ایفا نموده‌اند.

گرایشهای‌ صوفیانه‌ نیز از بدو شکل‌گیری‌، در ماوراءالنهر هوادارانی‌ داشته‌ است‌ و برخی‌ از رجال‌ نامبردار در شمار نخستین‌ مشایخ‌ صوفیه‌ چون‌ ابوتراب‌ نخشبی‌ (د ۲۴۵ق‌) و ابوبکر وراق‌ ترمذی‌ (د ۲۴۷ق‌)، از همین‌ منطقه‌ برخاسته‌اند.


دورۀ سامانی‌

ریشه‌دار شدن‌ دیانت‌ اسلام‌ در ماوراءالنهر و برافتادن‌ دولتهای‌ پرقدرت‌ غیر اسلامی‌ ترک‌ در خاور، از عوامل‌ مهم‌ شکل‌گیری‌ حکومتی‌ باثبات‌، مستقل‌ و یکپارچه‌ با هویت‌ ملی‌ - اسلامی‌ در منطقۀ ماوراءالنهر بود. حکومت‌ سامانی‌ که در آغاز امارتهایی‌ خرد، و فرمانبردار والیان‌ خراسان‌ بود، با اقتداری‌ روزافزون‌، سرانجام‌ در ۲۶۱ق‌/ ۸۷۵م‌ از سوی‌ خلیفۀ بغداد به‌ عنوان‌ حکومتی‌ مستقل‌ از خراسان‌ شناخته‌ شد (نک : ابن‌اثیر، ۷/ ۲۷۹- ۲۸۲)؛ تولیت‌ مستقیم‌ نصربن‌ احمد در این‌ سال‌ از سوی‌ خلیفه‌، در عمل‌ به‌ معنی‌ رسمیت‌ بخشیدن‌ به‌ ماوراء النهر، به‌ عنوان‌ ولایتی‌ مستقل‌ بود که‌ نقطۀ عطفی‌ در تاریخ‌ این‌ سرزمین‌ به‌ شمار می‌آید.

حرکت‌ به‌ سوی‌ یکنواختی‌ مذهب‌ نیز در ماوراءالنهر، با دورۀ سامانیان‌ آغاز شد و در اواخر سدۀ ۳ق‌، این‌ حرکت‌ تا حد قابل‌ ملاحظه‌ای‌ به‌ نتیجه‌ رسیده‌ بود. مذهب‌ حنفی‌ در این‌ دوره‌ به‌ عنوان‌ مذهب‌ غالب‌ فقهی‌ در منطقه‌ جای‌ گشوده‌، و مذهب‌ شافعی‌ در سطحی‌ محدود، در نواحی‌ چاچ‌، ایلاق‌ و نیز سواد بخارا رواج‌ یافته‌ بود (نک‌ : مقدسی‌، ۳۲۳). در سده‌های‌ نخستین‌ هجری‌، مذهب‌ حنفی‌ - دست‌ کم‌ در مشرق‌ - تنها یک‌ مذهب‌ فقهی‌ نبود و آموزشهایی‌ کلامی‌ را نیز به‌ همراه داشت‌. اگرچه در شمار نخستین‌ نمایندگان‌ مکتب‌ عدل‌گرای‌ حنفی‌، ابومقاتل‌ سمرقندی‌ از عالمان‌ ماوراء النهر، نقشی‌ مهم‌ ایفا کرده‌ است‌، اما چنین‌ می‌نماید که در ماوراء النهر، اعتقاد حنفی‌ از دیر زمان‌ به‌ اعتقاد اصحاب‌ حدیث‌ نزدیک‌ شده‌ بود. پیروان‌ این‌ مکتب‌ که‌ جز تفکر ارجاء، در دیگر مسائل‌ اعتقادی‌ اختلاف‌ ویژه‌ای‌ با اصحاب‌ حدیث‌ نداشتند، خود را «اهل‌ سنت‌ و جماعت‌» می‌نامیدند.

مذهب‌ حنفیان‌ اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ که‌ مهم‌ترین‌ کانون‌ شکل‌ گیری‌ آن‌ ما وراءالنهر و به‌ ویژه دو شهر سمرقند و بخارا بود، در اواخر سدۀ ۳ق‌ از سوی‌ امیران‌ سامانی‌ به‌ عنوان‌ مذهب‌ رسمی‌ حمایت‌ می‌شد، چنانکه در دورۀ امیر اسماعیل‌ سامانی‌، عالمان‌ حنفی‌، امیر را بر آن‌ داشتند تا از پای‌ گرفتن‌ مکتبهای‌ مخالف‌ در سرزمین‌ ماوراء النهر جلوگیری‌ نماید و در جهت‌ تحقق‌ این‌امر، امیر سامانی‌ از حکیم‌ سمرقندی‌ خواست‌ تا در کتابی‌ عقاید اهل‌ سنت‌ و جماعت‌ را گرد آورد. نتیجۀ این‌ کوشش‌ کتاب‌ السواد الاعظم‌ بود که‌ با فاصله‌ای‌ کمتر از یک‌ سده‌، به دستور امیر نوح‌ سامانی‌ به‌ فارسی‌ ترجمه‌ شد (نک‌ : ابوالقاسم‌ حکیم‌، ۱۷-۲۰). برخی‌ از بزرگان‌ این‌ مکتب‌ چون‌ ابوحفص‌ کبیر بخاری‌، از چنان‌ جایگاه‌ مذهبی‌ مهمی‌ در ماوراء النهر برخوردار بودند که‌ به‌ گفتۀ نرشخی‌ (ص‌ ۷۷)، به‌ سبب‌ وجود او بود که‌ بخارا «قبۀ الاسلام‌» نام‌ گرفت‌.

با اینکه‌ سامانیان‌ در صدد نابودی‌ مذاهب‌ گوناگون‌ در ماوراء النهر بودند، گرایش‌ شیعی‌ که‌ پیشینه‌ای‌ دیرین‌ در این‌ سرزمین‌ داشت‌، همچنان‌ بقای‌ خود را در منطقه‌ حفظ کرد و مذهب‌ شیعه‌ با دو طیف‌ امامی‌ و اسماعیلی‌ در دورۀ سامانی‌ از رونقی‌ برخوردار بود.

پیشینۀ امامیه در ماوراء النهر تا اواسط سدۀ ۳ق‌ چندان‌ روشن‌ نیست‌، اما بر پایۀ منابع‌ رجالی‌ می‌توان‌ از میانۀ سدۀ ۳ق‌، مسیر تاریخی‌ مذهب‌ امامیه‌ را به‌ ویژه در سمرقند و کش‌ ترسیم‌ کرد. در دهه‌های‌ میانی‌ سدۀ یاد شده‌ مکتبی‌ امامی‌ با گرایش‌ کلامی‌ را در ماوراءالنهر می‌توان‌ یافت‌ که‌ شاخص‌ترین‌ نمایندۀ آن‌ حسین‌ بن‌ اشکیب‌، متکلم‌ مروزی‌ است‌ که در سمرقند و کش‌ اقامت‌ گزیده‌ بود. اگرچه‌ نقش‌ ابن‌ اشکیب‌ را در انتقال‌ اعتقادات‌ امامی‌ از عراق‌ و خراسان‌ به‌ ماوراءالنهر نمی‌توان‌ نادیده‌ انگاشت‌، اما باید توجه داشت‌ که در میان‌ معاصران‌ امامی‌ او، کسانی‌ چون‌ ابراهیم‌ بن‌ نصیر کشی‌، احمد بن‌ ابی‌عوف‌ بخاری‌، جعفر بن‌ احمد بن‌ ایوب‌ سمرقندی‌، از بومیان‌ منطقه‌، و حسن‌ بن‌ خرزاد مهاجر از قم‌ نیز بوده‌اند (نک‌ : طوسی‌، ۴۳۹، ۴۴۰، ۴۵۸، ۴۶۲، ۴۶۳؛ نجاشی‌، ۴۴، ۱۲۱).

در ثلث‌ اخیر از سدۀ ۳ق‌، محمد بن‌ مسعود عیاشی‌، طالب‌ علمی‌ غیر شیعی‌ از مردم‌ سمرقند، به‌ مذهب‌ امامیه‌ پیوست‌ و بر پایۀ آموخته‌هایش‌ از عالمان‌ امامی‌ ماوراءالنهر، خراسان‌، قم‌ و عراق‌ (نک‌ : همو، ۳۵۰- ۳۵۱) مدرسه‌ای‌ را در سمرقند بنیان‌ نهاد که‌ عالمان‌ برجسته‌ای‌ چون‌ کشی‌، صاحب‌ معرفۀ الرجال‌ از پرورده‌های‌ آن‌ بودند. از دیگر معاصران‌ عیاشی‌، باید از ابراهیم‌ بن‌ علی‌، زاهد و مصنف‌ کوفی‌ یاد کرد که در سمرقند اقامت‌ گزیده‌، و از حمایت‌ امیران‌ سامانی‌، چون‌ نصر بن‌ احمد نیز برخوردار بوده‌ است‌ (نک‌ : طوسی‌، ۴۳۸). حضور جماعت‌ امامی‌ مذهب‌ در ماوراء النهر در سدۀ ۴ق‌ نیز محسوس‌ بود و گروههایی‌ از امامیان‌ در این‌ سده‌، در پهنۀ وسیعی‌ از خوارزم‌ تا ایلاق‌ می‌زیسته‌اند (برای‌ عناوین‌ برخی‌ جوابیه‌های‌ شیخ‌ مفید، نک‌ : نجاشی‌، ۴۰۰- ۴۰۲). عالم‌ مشهور امامی‌، ابن‌بابویه‌ نیز در حدود سال‌ ۳۶۸ق‌، برای‌ تعلیم‌ و تعلم‌، سفری‌ به‌ نواحی‌ سمرقند، فرغانه‌ و ایلاق‌ داشته‌ (نک‌ : ه‌ د، ۳/ ۶۳ - ۶۴)، و در ایلاق‌ به درخواست‌ شیعیان‌ آن‌ دیار، کتاب‌ من‌ لا یحضره‌ الفقیه‌، از کتب‌ اربعۀ امامیه‌ را تألیف‌ کرده‌ است‌ (نک‌ : ۱/ ۲).

دعوت‌ اسماعیلیه در ماوراء النهر که‌ از فعالیتهای‌ داعی‌ ابوعبدالله‌ خادم‌ در خراسان‌ متأثر بود، از اواخر سدۀ ۳ق‌ آغاز شد، اما به‌ زودی‌ محافل‌ اسماعیلی‌ ماوراءالنهر، خود عالمانی‌ متنفذ پدید آورد که‌ از برجستگان‌ آنان‌ داعی‌ مشرق‌، محمد بن‌ احمد نسفی‌ بود. توفیق‌ نسفی‌ در اشاعۀ دعوت‌ اسماعیلی‌ در ماوراء النهر، دشمنی‌ فقیهان‌ اهل‌ سنت‌ را برانگیخت‌ و آنان‌ را واداشت‌ تا امیر نصر دوم‌ را که‌ به دعوت‌ گرایش‌ یافته‌ بود، از حکومت‌ براندازند. در پی‌ این‌ دگرگونی‌، بسیاری‌ از اسماعیلیان‌ در ماوراء النهر به‌ قتل‌ رسیدند و در همین‌ جریان‌، نسفی‌ و یارانش‌ نیز در ۳۳۲ق‌ به‌ فرمان‌ امیر کشته‌ شدند (نک‌ : نظام‌ الملک‌، ۲۸۲ به‌ بعد؛ نیز ه‌ د، اسماعیلیه‌). هرچند پس‌ از این‌ قتل‌ عام‌، از رونق‌ دعوت‌ در ماوراء النهر به‌ طور جدی‌ کاسته‌ شد، اما حضور محدود اسماعیلیان‌ در منطقه‌ ادامه‌ یافت‌.


عصر پس‌ از سامانی‌

در ۳۸۹ق‌/ ۹۹۹م‌ سلسلۀ سامانی‌ در ماوراء النهر، به دست‌ قراخانیان‌ منقرض‌ شد؛ این‌ خاندان‌ که‌ از سدۀ ۴ق‌ در ترکستان‌، دولت‌ اسلامی‌ مقتدری‌ را بنیاد نهاده‌ بود، در استیلا بر ماوراءالنهر با مقاومتی‌ جدی‌ روبه‌رو نشد.

در ۵۳۶ق‌/ ۱۱۴۲م‌ دولت‌ قراختاییان‌ غیر مسلمان‌ که‌ از چندی‌ پیش‌ در ترکستان‌ پای‌ گرفته‌ بود، حاکمیت‌ ماوراءالنهر را نیز در دست‌ گرفت‌ و این‌ تسلط به‌ رغم‌ ناهمگونی‌ دینی‌ تا ۶۱۲ق‌/ ۱۲۱۵م‌ ادامه‌ یافت‌، اما این‌ تازه‌ واردان‌ هویت‌ اسلامی‌ منطقه‌ را در عمل‌ پذیرفتند و با ابقای‌ قراخانیان‌ بر حکومتی‌ نسبتاً خودگردان‌ در منطقه‌ (نک‌ : ابن‌اثیر، ۱۱/ ۸۱ به‌ بعد، ۱۲/ ۲۵۹) مسلمانان‌ را در عمل‌ به‌ شعایر دینی‌ خود آزاد گذاردند.

در ۶۱۶ق‌، ماوراء النهر به‌ تصرف‌ مغولان‌ درآمد و بر ویرانه‌های‌ تمدن‌ قراخانی‌ - قراختایی‌، تمدنی‌ جدید با هویت‌ اسلامی‌ شکل‌ گرفت‌ که در منابع‌ تاریخی‌ با عنوان‌ جغتایی‌ شناخته‌ شده‌، و اوضاع‌ فرهنگی‌ ماوراء النهر و هم‌ ترکستان‌ در سده‌های‌ بعدی‌ کاملاً متأثر از ویژگیهای‌ آن‌ بوده‌ است‌. تصوف‌ که‌ از دیر زمان‌ در این‌ منطقه‌ رواج‌ داشت‌، پس‌ از حملۀ مغول‌ رونقی‌ افزون‌ یافت‌، تا حدی‌ که‌ می‌توان‌ گفت‌ اسلام‌ شناخته در ماوراء النهر در این‌ دوره‌، بیشتر اسلامی‌ صوفیانه‌ بود و محافل‌ متفقهان‌ رونق‌ کمتری‌ داشت‌. دو طریقه‌ از مهم‌ترین‌ طریقه‌های‌ صوفیه‌، یعنی‌ کبرویه‌ منتسب‌ به‌ نجم‌الدین‌ کبرای‌ خوارزمی‌ (د ۶۱۸ق‌)، و نقشبندیه‌ منتسب‌ به‌ بهاء الدین‌ نقشبند بخاری‌ (د ۷۹۱ق‌) به‌ ترتیب‌ در خوارزم‌ و بخارا بنیان‌ نهاده‌ شدند. در کنار این‌ دو، برخی‌ دیگر از طریقه‌های‌ صوفیه‌، چون‌ یسویه‌ به‌ طور پراکنده در سراسر منطقه‌ و نیز قادریه‌ و چشتیه‌ به‌ طور محدود در نواحی‌ فرغانه‌ رواج‌ داشته‌اند ( نک : آکینر، 285-286).


در ترکستان‌

در سالهای‌ پایانی‌ سدۀ ۱ق‌، قتیبه درفتوحی‌ پرشتاب‌، سرزمینهای‌ پیوسته‌ به‌ قلمرو خلافت‌ مرکزی‌ را تا مجاورت‌ ترکستان‌ گسترش‌ داد و چون‌ مانعی‌ جدی‌ فراروی‌ خود نمی‌دید، در همان‌ سال‌ ۹۶ق‌ با حرکتی‌ همچنان‌ تند، از جانب‌ فرغانه‌ روی‌ به‌ خاور، و از جانب‌ چاچ‌ روی‌ به‌ شمال‌ نهاد. حرکت‌ نظامی‌ قتیبه‌، اگرچه در آغاز به‌ فتح‌ نواحی‌ شرقی‌ تا کاشغر، و فتحی‌ محدود به‌ منطقۀ سغدی‌ نشین‌ اسپیجاب‌ در شمال‌ منتهی‌ شد (نک‌ : بلاذری‌، ۴۱۱؛ طبری‌، حوادث‌ سال‌ ۹۶ق‌)، اما متفاوت‌ بودن‌ شرایط اقلیمی‌ و اوضاع‌ سیاسی‌ این‌ مناطق‌ با ماوراءالنهر، موجب‌ شد که‌ اعمال‌ حاکمیت‌ فاتحان‌ با مشکل‌ روبه‌رو شود و قتیبه‌ ناچار به‌ عقب‌ نشینی‌ گردد (نک‌ : همانجاها).

با استقرار حاکمیت‌ خلافت‌ اسلامی‌ بر ماوراءالنهر از آغاز سدۀ ۲ق‌/ ۸م‌ و آرامش‌ یافتن‌ اوضاع‌ داخلی‌ بخش‌ باختری‌ ترکستان‌ - یعنی‌ سرزمینِ ارغو - پس‌ از استیلای‌ قارلق‌، چنین‌ می‌نماید که‌ عاملان‌ خلافت‌ عباسی‌ در ماوراءالنهر توانسته‌ بودند با همسایگان‌ شرقی‌ خود، جَبغویانِ هنوز غیر مسلمانِ قارلق‌، به‌ گونه‌ای‌ از همکاری‌ دست‌ یابند. در برخی‌ از گزارشها، از تبادل‌ فرستادگانی‌ میان‌ خلفای‌ اموی‌ چون‌ هشام‌ ابن‌ عبدالملک‌ (حکـ ۱۰۵- ۱۲۵ق‌) و خاقانهای‌ ترکستان‌ و دعوت‌ آنان‌ به دیانت‌ اسلام‌ سخن‌ به‌ میان‌ آمده‌ است‌ (نک‌ : یاقوت‌، ذیل‌ ترکستان‌)؛ اما در مقابل‌ از تنشهای‌ سیاسی‌ و گاه‌ نظامی‌ نیز سخن‌ رفته‌ است‌. چنانکه‌ گزارشی‌ از ایام‌ خلافت‌ منصور (حکـ ۱۳۶- ۱۵۸ق‌) حکایت‌ از آن‌ دارد که‌ خلیفه‌، فرماندهی‌ به‌ نام‌ لیث‌ را با سپاهی‌ به‌ فرغانه‌ گسیل‌ داشت‌ تا اتحاد شاه‌ فرغانه‌ با خاقان‌ ترک‌ در کاشغر را بر هم‌ زند (نک‌ : یعقوبی‌، ۲/ ۳۸۷). همچنین‌ این‌ خبر که در ۱۹۴ق‌، جبغوی‌ قارلق‌ ظاهراً از امارت‌ خراسان‌، اطاعت‌ می‌کرده‌، و شاه‌ اترار نیز (در نزدیکی‌ اسپیجاب‌) بدان‌ خراج‌ می‌پرداخته‌ است‌ (نک‌ : ابن‌اثیر، ۶/ ۲۳۲)، سندی‌ دیگر برای‌ آگاهی‌ از چگونگی‌ روابط میان‌ مسلمانان‌ و ترکستان‌ می‌تواند بود.

افزون‌ بر روابط سیاسی‌، از روابط تجاری‌ میان‌ مسلمانان‌ و ترکستان‌ تا حدودی‌ آگاهیهایی‌ در دست‌ است‌: در نیمۀ دوم‌ سدۀ ۲ق‌، روابطی‌ استوار میان‌ باختر اسلامی‌ با چین‌ در خاور، و با سرزمین‌ کیماکان‌ و قرقیزان‌ در شمال‌، از طریق‌ ترکستان‌ باختری‌ برقرار بوده‌ است‌، روابطی‌ که‌ بازتاب‌ آن‌ در آثار جغرافیایی‌ اسلامی‌ از اوایل‌ سدۀ ۳ق‌ دیده‌ می‌شود (نک‌ : ابن‌ خردادبه‌، ۲۸-۳۱؛ اصطخری‌، ۹، ۲۸۸؛ نیز برای‌ تأیید در منابع‌ چینی‌، نک‌ : بارتولد، «مسیحیت‌[۱]...»، 273). این‌ روابط تجاری‌ میان‌ باختر ترکستان‌ و ماوراءالنهر که‌ ظاهراً تا میانۀ سدۀ ۳ق‌ ادامه‌ یافته‌، خود زمینه‌ای‌ برای‌ نفوذ روز افزون‌ اسلام‌ در منطقه‌ بوده‌ است‌، چنانکه‌ بر پایۀ گزارشهای‌ موجود، در همین‌ دوره‌ اسلام‌ به‌ نقاط داخلی‌ ترکستان‌، دست‌ کم‌ تا نواحی‌ کولان‌ و ایسیک‌ کول‌، راه‌ یافته‌ بوده‌ است‌ (مثلاً نک‌ : حدود العالم‌، ۸۱، ۸۴).

اگر از فتح‌ اسپیجاب‌ در ۲۲۴ق‌ به دست‌ نوح‌ سامانی‌ (بلاذری‌، ۴۱۰؛ ابن‌ اثیر، ۶/ ۵۰۹)، به‌ عنوان‌ حرکتی‌ محدود و ناپیگیر صرف‌ نظر شود، در طول‌ یک‌ سده‌، از سوی‌ مسلمانان‌ ماوراءالنهر بر ضد همسایگان‌ خود، حرکتی‌ نظامی‌ گزارش‌ نشده‌ است‌. این‌ آرامش‌ نسبی‌ زمانی‌ شکسته‌ شد که‌ اسماعیل‌ سامانی‌، بی‌درنگ‌ پس‌ از دست‌ یافتن‌ بر تخت‌ بخارا در ۲۷۹ق‌، روی‌ به‌ سرزمینهای‌ خاور نهاد و بخشهایی‌ از غرب‌ ترکستان‌ را متصرف‌ شد. او در پیش‌ رَوی‌ خود از اسپیجاب‌ رو به‌ شمال‌، بر شهر مهم‌ طراز استیلا یافت‌. بر پایۀ گزارش‌ نرشخی‌، گویا به دنبال‌ این‌ فتح‌، بسیاری‌ از مردم‌ طراز به‌ اسلام‌ گرویدند و معبد بزرگ‌ شهر را مسجد جامع‌ کردند (نک‌ : ص‌ ۱۱۸). در پی‌ فتوح‌ سامانی‌ در فراسوی‌ اسپیجاب‌، منطقۀ فاراب‌ نیز تصرف‌ شد (برداشتی‌ از ابن‌ خردادبه‌، ۳۱؛ مقدسی‌، ۲۷۳) و این‌ شهر، به‌ سرعت‌ یکی‌ از مراکز دانش‌پروری‌ در جهان‌ اسلام‌ شد. مهاجرت‌ محدث‌ شامی‌، عبدالله‌ بن‌ محمد مقدسی‌ (د بعد از ۳۱۰ق‌) به‌ فاراب‌ و سکنی‌ گزیدن‌ او در این‌ شهر و برخاستن‌ معلم‌ ثانی‌، ابونصر محمد بن‌ محمد فارابی‌ (د ۳۵۰ق‌) و دو ادیب‌ برجسته‌ - ابو ابراهیم‌ اسحاق‌ فارابی‌ (د ۳۵۰ق‌) و ابونصر اسماعیل‌ جوهری‌ (د ۳۹۵ق‌) - از میان‌ مردمان‌ این‌ سرزمین‌، نشان‌ از این‌ جایگاه‌ مهم‌ فرهنگی‌ دارد.

در بارۀ فتوح‌ امیر اسماعیل‌، می‌توان‌ گفت‌ که‌ پیش‌ روی‌ او در سمت‌ شمال‌ تا ده‌ نوجکث‌، واپسین‌ آبادی‌ مهم‌ بر سر راه‌ سرزمین‌ کیماک‌ ادامه‌ یافته‌ است‌ (نک‌ : همو، ۲۷۴)؛ اما در بارۀ حدود شرقی‌ این‌ فتوح‌ به دشواری‌ می‌توان‌ سخن‌ گفت‌. به‌ هر روی‌، پیوستگی‌ این‌ منطقه‌ به‌ جهان‌ اسلام‌ در اواخر سدۀ ۴ق‌، به‌ گونه‌ای‌ بود که‌ مقدسی‌، جغرافی‌نویس‌ آن‌ دوره‌، سرزمینهای‌ غربی‌ ترکستان‌ را از اسپیجاب‌ تا بلاساغون‌ به‌ عنوان‌ «کوره‌»ای‌ از کوره‌های‌ شش‌ گانۀ سرزمین‌ «هیطل‌» و ملحق‌ به‌ ماوراءالنهر معرفی‌ کرده‌، و در بیشتر آنها به‌ وجود مسجدی‌ جامع‌ اشارت‌ نموده‌ است‌ (نک‌ : ص‌ ۲۷۲- ۲۷۵). در اواخر همین‌ سده‌، اوضاع‌ سیاسی‌ برای‌ مسلمانان‌ در مرزهای‌ ترکستان‌ به‌ اندازه‌ای‌ با ثبات‌ و اطمینان‌ بخش‌ بود که‌ غازیان‌ ماوراء النهری‌ برای‌ جهاد به‌ ثغور شام‌ فرا خوانده‌ می‌شده‌اند (نک‌ : نسفی‌، ۳۶).

اگرچه در منابع‌ تاریخی‌ در بارۀ پیش‌ رویِ نظامی‌ سامانیان‌ در ناحیۀ فرغانه‌ به‌ صراحت‌ سخن‌ رفته‌ است‌، اما بر پایۀ برداشت‌ از برخی‌ منابع‌، می‌توان‌ چنین‌ تصویر کرد که‌ تخمیناً همزمان‌ با گسترش‌ کورۀ اسپیجاب‌، کورۀ فرغانه‌ نیز به‌ نفع‌ سامانیان‌ گسترش‌ یافته‌، و ناحیه‌ای‌ واقع‌ در جنوب‌ قرقیزستان‌ کنونی‌، مشتمل‌ بر شهرهایی‌ مرزی‌ چون‌ اوش‌ و اوزکند به‌ قلمرو آنان‌ افزوده‌ شده‌ است‌. کتیبه‌ای‌ عربی‌ متعلق‌ به‌ اوش‌ از سال‌ ۳۲۹ق‌ (نک‌ : «گزارش‌[۲]...»، IV/ 73)، از جمله‌ نشانه‌های‌ تاریخی‌ حیات‌ اسلامی‌ در این‌ منطقه‌ است‌ و گزارش‌ مقدسی‌ از اواخر سدۀ ۴ق‌، از رونق‌ اسلام‌ در این‌ نواحی‌ و ساخته‌ شدن‌ جوامعی‌ بزرگ‌ حکایت‌ دارد (نک‌ : ص‌ ۲۷۲). از عالمان‌ نامبردار آن‌ در سدۀ ۴ق‌ نیز، می‌توان‌ کسانی‌ چون‌ عمران‌ بن‌ موسی‌ اوشی‌ و علی‌ بن‌ سلیمان‌ خطیبی‌ اوزکندی‌ (د بعد از۴۰۵ق‌)را نام‌ برد(نک‌ : سمعانی‌، ۱/ ۲۲۸؛ یاقوت‌،ذیل‌ اوزکند).

در ترکستان‌ شرقی‌، نفوذ جدی‌ اسلام‌ با پایگیری‌ سلسلۀ قراخانی‌ در کاشغر آغاز شده‌ است‌ که‌ نخستین‌ سلسلۀ مسلمان‌ از خاقانات‌ ترک‌ محسوب‌ می‌گردد و در ربع‌ دوم‌ سدۀ ۴ق‌ در کاشغر بنیان‌ نهاده‌ شده‌ است‌. نخستین‌ فرمانروای‌ آن‌، ساتوق‌ بغرا خان‌ (د ۳۴۴ق‌)، با ترک‌ آیین‌ نیاکان‌ به دیانت‌ اسلام‌ گروید و در عین‌ برخورداری‌ از قدرت‌ سیاسی‌، در تاریخ‌ ترکستان‌ به‌ عنوان‌ شخصیتی‌ مذهبی‌ نیز شناخته‌ شد؛ چنانکه‌ تا هم‌ اکنون‌ مقبرۀ او در منطقۀ کاشغر، زیارتگاه‌ مسلمانان‌ آن‌ منطقه‌ است‌ (نک‌ : نینگ‌، ۷۹). در آغاز شکل‌گیری‌ این‌ سلسله‌، دیانت‌ اسلام‌ به‌ سرعت‌ در منطقۀ تحت‌ نفود ایشان‌ گسترش‌ یافت‌ و شاید تا دهۀ ۳۸۰ق‌ که دورۀ پیش‌روی‌ قراخانیان‌ به‌ سوی‌ باختر است‌، کمتر پایگاهی‌ استوار برای‌ ادیان‌ دیگر در سرزمینهای‌ میان‌ کاشغر تا ماوراءالنهر، از خراسان‌ تا چین‌ بر جای‌ مانده‌ بود. در ۳۸۲ق‌، قراخانیان‌ بلاساغون‌، و در ۳۸۳ق‌ بخارا را تصرف‌ کردند و بدین‌ ترتیب‌ قدرت‌ سیاسی‌ را در منطقه‌ برای‌ خود مسلم‌ داشتند (نک‌ : ابن‌ اثیر، ۹/ ۹۵، ۹۸؛ قس‌: بارتولد، «بررسی‌[۳]...»، 40, 41) و زمینه‌ را برای‌ گسترش‌ دین‌ واحد در منطقه‌ فراهم‌ ساختند.

منطقۀ ختن‌ در میانۀ کاشغر و تبت‌ اندکی‌ پیش‌ از ۳۹۷ق‌ به دست‌ قدرخان‌، از خاندان‌ قراخانی‌ گشوده‌ شد (نک‌ : ابن‌ اثیر، ۹/ ۱۹۱، ۲۹۹) و بدین‌ترتیب‌، شرایط برای‌ نفوذ دیانت‌ اسلام‌ تا مرزهای‌ چین‌ فراهم‌ گشت‌. در نمونه‌هایی‌ از کهن‌ترین‌ اشعار ترکی‌ - اسلامی‌ مربوط به‌ محیط قراخانی‌ که‌ کاشغری‌ در دیوان‌ لغات‌ الترک‌ نقل‌ کرده‌ است‌، جنگهای‌ ترکانِ اسلام‌ آورده‌ با اویغوران‌ نامسلمان‌ به‌ روشنی‌ بازتاب‌ یافته‌ که‌ چهره‌ای‌ دینی‌ و جهادی‌ به‌ خود گرفته‌ است‌ (نک‌ : ۱/ ۳۹، ۲۸۸، ۳۶۲). در اواخر سدۀ ۵ق‌، منطقۀ ختن‌ عالمانی‌ چون‌ احمد بن‌ محمد استرسنی‌ (د بعد از ۴۹۸ق‌) و سلیمان‌ بن‌ داوود ختنی‌ (د بعد از ۵۲۳ق‌) را به‌ عالم‌ فقه‌ و حدیث‌ عرضه داشت‌ (نک‌ : سمعانی‌، ۲/ ۳۲۴- ۳۲۵؛ یاقوت‌، ذیل‌ استرسن‌، نیز بازکند).

در بارۀ رواج‌ اسلام‌ در منطقۀ دشت‌ شمالی‌، یعنی‌ منطقه‌ای‌ تقریباً قابل‌ تطبیق‌ با قزاقستان‌ کنونی‌ (بجز استان‌ قزاقستان‌ جنوبی‌)، باید گفت‌ که‌ بخش‌ باختری‌ در گرویدن‌ به‌ اسلام‌ پیشینه‌ای‌ دیرینه دارد. این‌ منطقه‌ که در سدۀ ۴ق‌، زیستگاه‌ قبایل‌ گوناگون‌ غُز (اوغوز) بوده‌ است‌ (مثلاً نک‌ : ابن‌ فضلان‌، ۹۱، جمـ ؛ حدود العالم‌، ۸۶ -۸۷)، به‌ ویژه در اثر مراودات‌ تجاری‌، از همان‌ سده‌ با دیانت‌ اسلام‌ آشنا شده‌ است‌. بر پایۀ گزارش‌ مقدسی‌ در بارۀ شهر سوران‌ (صبران‌)، شهر مرزی‌ غزان‌ و ماوراء النهریان‌، این‌ شهر از فضایی‌ اسلامی‌ برخوردار بوده‌، و جامعی‌ داشته‌ است‌ (نک‌ : ص‌ ۲۷۴).

در ۴۳۲ق‌، با مهاجرت‌ سلجوق‌ - از سران‌ غز و نیای‌ سلسلۀ سلجوقی‌ - به‌ منطقۀ جَند در شمال‌ خوارزم‌، قدرتی‌ سیاسی‌ در این‌ سرزمین‌ پای‌ گرفت‌ که‌ به‌ سبب‌ اسلام‌ آوردن‌ سلجوق‌، با گسترش‌ رونق‌ اسلام‌ در این‌ منطقه‌ همنواخت‌ بود (نک‌ : ابن‌ اثیر، ۹/ ۴۷۳- ۴۷۵). به‌ زودی‌ منطقۀ جند سرزمینی‌ مسلمان‌نشین‌ شد و در اتحاد با سوران‌، یک‌ پادشاهی‌ مسلمان‌ و نیمه‌ مستقل‌ غز را تشکیل‌ می‌داد (نک‌ : همو، ۱۰/ ۴۹؛ یاقوت‌، ذیل‌ جند و صبران‌).

در سخن‌ از دیگر مناطق‌ قزاقستان‌، پیش‌ از هر چیز باید به‌ گزارشی‌ از ابن‌اثیر (۹/ ۵۲۰ -۵۲۱) اشاره‌ کرد، حاکی‌ از آنکه در ۴۳۵ق‌، ۱۰هزار خرگاه‌ از قبایل‌ کوچندۀ دشت‌، در اثر کوششهای‌ قراخانیان‌ به‌ اسلام‌ گرویدند. در تعمیم‌ گزارش‌ ابن‌ اثیر دربارۀ قبایل‌ منطقه‌ باید تأمل‌ کرد، اگرچه‌ ابن‌ اثیر به‌ تعبیری‌ مبالغه‌ آمیز می‌افزاید که‌ «در این‌سال‌ جز ترکان‌ تاتار و خطا در نواحی‌ چین‌، همۀ ترکان‌ مسلمان‌ بوده‌اند». به‌ هر حال‌ از سخنان‌ یاقوت‌ حموی‌ چنین‌ بر می‌آید که در سدۀ ۶ق‌، هنوز منطقۀ اسپیجاب‌ و اترار، منطقه‌ای‌ مرزی‌ میان‌ ترکستانِ مسلمان‌ با ترکانِ اسلام‌ نیاورده‌ بوده‌ است‌ (نک‌ : ذیل‌ اسپیجاب‌، ثغر اسپیجاب‌، طراربند، کیماک‌).

خواجه‌ احمد یسوی‌ (د ۵۶۲ق‌) شخصیتی‌ دینی‌ با گرایش‌ صوفیانه‌ و برخاسته‌ از شهر یسّی‌ (در ترکستان‌ کنونی‌) در شمال‌ اسپیجاب‌، در گسترش‌ دعوت‌ اسلامی‌ میان‌ کوچندگان‌ منطقه‌، نقشی‌ مهم‌ ایفا کرده‌، و دیوان‌ شعر او با عنوان‌ دیوان‌ حکمت‌، به‌ سان‌ متنی‌ دینی‌ مقبولیت‌ یافته‌ است‌. مقبرۀ خواجه در ترکستان‌، در خلال‌ قرون‌، همواره‌ مرکزی‌ برای‌ ترویج‌ و تعلیم‌ دیانت‌ اسلام‌ در منطقه‌، و نیز در میان‌ قبایل‌ کوچنده‌، مزاری‌ مقدس‌ بود که‌ کعبۀ ترکستان‌ به‌ شمار می‌آمد (مثلاً نک‌ : فضل‌الله‌، ۱۲۹).

در آغاز سدۀ ۷ق‌، حملات‌ چنگیزخان‌، تاریخ‌ آسیای‌ مرکزی‌ را دگرگون‌ ساخت‌ و در این‌ میان‌، دشت‌ قپچاق‌ که در مسیر حملۀ مغولان‌ به‌ روسیه‌ قرار داشت‌، نیز از قاعده‌ مستثنی‌ نبود. حکومت‌ مغولی‌ - ترکی‌ اردوی‌ زرین‌ در باختر دشت‌ قبچاق‌، از زمان‌ ازبک‌ خان‌ (حک ۷۱۲- ۷۴۲ق‌) به‌ حکومتی‌ حامی‌ اسلام‌ مبدل‌ شد و با ایجاد اردوی‌ متحد سپید - زرین‌ به دست‌ توختامش‌ در ۷۸۲ق‌، دیانت‌ اسلام‌ با حرکتی‌ کند و صلح‌آمیز به‌ سوی‌ خاور گسترش‌ یافت‌.


مآخذ

ابن‌اثیر، الکامل‌؛ ابن‌ بابویه‌، محمد، من‌ لایحضره‌ الفقیه‌، به‌ کوشش‌ حسن‌ موسوی‌ خرسان‌، نجف‌، ۱۳۷۶ق‌؛ ابن‌ خردادبه‌، عبیدالله‌، المسالک‌ و الممالک‌، به‌ کوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، ۱۸۸۹م‌؛ ابن‌سعد، محمد، کتاب‌ الطبقات‌ الکبیر، به‌ کوشش‌ زاخاو و دیگران‌، لیدن‌، ۱۹۰۴- ۱۹۱۵م‌؛ ابن‌ سلام‌ اباضی‌، بدء الاسلام‌، به‌ کوشش‌ و. شوارتس‌ و سالم‌ بن‌ یعقوب‌، بیروت‌، ۱۴۰۶ق‌/ ۱۹۸۶م‌؛ ابن‌ فضلان‌، احمد، رسالۀ، به‌ کوشش‌ سامی‌ دهان‌، دمشق‌، ۱۳۷۹ق‌/ ۱۹۵۹م‌؛ ابن‌ ندیم‌، الفهرست‌؛ ابوالقاسم‌ حکیم‌ سمرقندی‌، اسحاق‌، السواد الاعظم‌، ترجمۀ کهن‌ فارسی‌، به‌ کوشش‌ عبدالحی‌ حبیبی‌، تهران‌، ۱۳۴۸ش‌؛ اشعری‌، علی‌، مقالات‌ الاسلامیین‌، به‌ کوشش‌ ریتر، ویسبادن‌، ۱۴۰۰ق‌/ ۱۹۸۰م‌؛ اصطخری‌، ابراهیم‌، مسالک‌ الممالک‌، به‌ کوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، ۱۹۲۷م‌؛ بغدادی‌، عبدالقاهر، الفرق‌ بین‌ الفرق‌، به‌ کوشش‌ ابراهیم‌ رمضان‌، بیروت‌، ۱۴۱۵ق‌/ ۱۹۹۴م‌؛ بلاذری‌، احمد، فتوح‌البلدان‌، به‌ کوشش‌ رضوان‌ محمد رضوان‌، قاهره‌، ۱۳۹۸ق‌/ ۱۹۷۸م‌؛ حدود العالم‌، به‌ کوشش‌ منوچهر ستوده‌، تهران‌، ۱۳۴۰ش‌؛ درجینی‌، احمد، طبقات‌ المشائخ‌ بالمغرب‌، به‌ کوشش‌ ابراهیم‌ طلای‌، قسنطینه‌، ۱۳۹۴ق‌/ ۱۹۷۴م‌؛ سمعانی‌، عبدالکریم‌، الانساب‌، به‌کوشش‌ عبدالله‌ عمر بارودی‌، بیروت‌، ۱۴۰۸ق‌/ ۱۹۸۸م‌؛ شماخی‌، احمد، السیر، به‌کوشش‌ احمد بن‌ سعود ریابی‌، مسقط، ۱۴۰۷ق‌/ ۱۹۸۷م‌؛ طبری‌، تاریخ‌؛ طوسی‌، محمد، رجال‌، به‌ کوشش‌ محمد صادق‌ بحرالعلوم‌، نجف‌، ۱۳۸۱ق‌/ ۱۹۶۱م‌؛ فضل‌الله‌ بن‌ روزبهان‌، مهمان‌نامۀ بخارا، به‌ کوشش‌ منوچهر ستوده‌، تهران‌، ۱۳۵۵ش‌؛ کاشغری‌، محمود، دیوان‌ لغات‌ الترک‌، استانبول‌، ۱۳۳۳ق‌؛ کندی‌، محمد، بیان‌ الشرع‌، قاهره‌، ۱۴۰۴ق‌/ ۱۹۸۴م‌؛ مقدسی‌، محمد، احسن‌ التقاسیم‌، به‌ کوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، ۱۹۰۶م‌؛ نجاشی‌، احمد، رجال‌، به‌ کوشش‌ موسی‌ شبیری‌ زنجانی‌، قم‌، ۱۴۰۷ق‌؛ نرشخی‌، محمد، تاریخ‌ بخارا، به‌ کوشش‌ مدرس‌ رضوی‌، تهران‌، ۱۳۵۱ش‌؛ نسفی‌، عمر، القند فی‌ ذکر علماء سمرقند، به‌ کوشش‌ نظر محمد فاریابی‌، مکتبۀ الکوثر، ۱۴۱۲ق‌/ ۱۹۹۱م‌؛ نظام‌ الملک‌، حسن‌، سیر الملوک‌، به‌ کوشش‌ دارک‌، تهران‌، ۱۳۴۷ش‌؛ نینگ‌، چو، القومیات‌ المسلمۀ فی‌ الصین‌، ترجمۀ وجیه‌ هوادی‌ چینگ‌، پکن‌، ۱۹۸۸م‌؛ یاقوت‌، بلدان‌؛ یعقوبی‌، احمد، تاریخ‌، بیروت‌، ۱۳۷۹ق‌/ ۱۹۶۰م‌؛ نیز:


Akiner, Sh., Islamic Peoples of the Soviet Union, London, 1986; Barthold, V.V., «Ocherk istorii Semirech'ya», Raboty po otdel'nym problemam istorii Sredneĭ Azii , Moscow , 1964 , vol. II(2) ; id , «O khristianstve v Turkestane...», ibid, vol. II(1); Répertoire chronologique d' épigraphie arabe, ed. E.Combe et al., Cairo, 1943- 1944.

احمد پاکتچی‌

 


اسلام‌ در بین‌النهرین

پژوهش‌ دربارۀ گسترش‌ اسلام‌ در بین‌النهرین‌، همچون‌ دیگر نقاط، بی‌نیاز از بررسی‌ اوضاع‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ منطقه‌ای‌ و تحولاتی‌ که‌ فتوح‌ اسلامی‌ به‌ عنوان‌ آغازگر این‌ فرایند و نخستین‌ مرحلۀ آن‌ ایجاد کرد، نیست‌؛ به‌ ویژه‌، از آنجا که‌ بخش‌ عمدۀ بین‌ النهرین‌ همواره‌ موضوع‌ نزاعها و جنگهای‌ ایران‌ و روم‌ بودو شرق‌ و جنوب‌ بین‌ النهرین‌، یعنی‌ عراق‌ مدتهای‌ دراز جزو قلمرو دولت‌ ایران‌ به‌ شمار می‌رفت‌ و قبایل‌ و حکام‌ این‌ نواحی‌ زیر نفوذ و خراج‌گزار ایران‌ بودند. بررسی‌ این‌ احوال‌ می‌تواند - هر چند به‌ اختصار - چشم‌اندازی‌ از گسترش‌ اسلام‌ در منطقه‌ به دست‌ دهد. عراق‌ نیز مانند شام‌، از پیش‌ از اسلام‌ موطن‌ دوم‌ عربهایی‌ بود که‌ ارتباطی‌ نسبتاً محکم‌ با قبایل‌ شبه‌ جزیرۀ عربی‌ و شمال‌ بین‌ النهرین‌ داشتند. با اینهمه‌، اطلاق‌ ایرانشهر به‌ سواد یا عراق‌ مأخوذ از نام‌ ایرج‌ فرزند فریدون‌، یا تعریب‌ ایراه‌ به‌ عراق‌ (یاقوت‌، ۳/ ۶۲۹؛ نیز نک‌ : مسعودی‌، ۳۷؛ ابن‌ خردادبه‌، ۵) و نامهای‌ ایرانی‌ شهرهای‌ عراق‌ - که‌ بعضی‌ هنوز رایج‌ است‌ - نشان‌ می‌دهد که‌ این‌ منطقه‌ از قرنها پیش‌ از اسلام‌ ایرانی‌ بوده‌ است‌؛ زیرا می‌دانیم‌ دست‌ کم‌ از قرن‌ ۳م‌ مهاجرنشینها و پادگانهای‌ ایرانی‌ در بین‌ النهرین‌ پدید آمد که‌ غالباً توسط بخشی‌ از خاندانهای‌ اشراف‌ اداره‌ می‌شد (مورنی‌، 41-42) و به‌ مثابۀ سدی‌ در برابر تهاجمات‌ رومیان‌ و نیز اعراب‌ بدوی‌ بود. در همین‌ منطقه دولت‌ عربی‌ حیره‌ و خاندان‌ حاکم‌ آنجا موسوم‌ به‌ لخمیان‌ یا آل‌ منذر که‌ خراج‌گزار و تابع‌ ساسانیان‌ بودند، و نیز بعضی‌ قبایل‌ عرب‌ چون‌ تیره‌هایی‌ از تغلبیان‌، ربیعه‌، طی‌ و ایاد مهم‌ترین‌ خط دفاعی‌ ایران‌ در غرب‌ کشور به‌ شمار می‌رفت‌ (طبری‌، ۲/ ۲۰۱- ۲۱۸؛ نولدکه‌، ۵۰۳، ۵۰۶ -۵۰۷، ۵۱۰). اما حوادث‌ بزرگی‌ سیادت‌ ایرانیان‌ را بر این‌ منطقه‌ تهدید می‌کرد. عقب‌ نشینی‌ خسرو پرویز از برابر رومیان‌ و انقراض‌ دولت‌ لخمیان‌ حیره‌ عامل‌ مهم‌ ضعف‌ ایران‌ در این‌ ناحیه‌ بود. انقراض‌ لخمیان‌ بیشتر ناشی‌ از نزاعهای‌ داخلی‌ میان‌ بعضی‌ اشراف‌ عرب‌ حیره‌ و دودمان‌ حاکم‌ بر آنجا بود (طبری‌، ۲/ ۱۹۶- ۲۰۵). انقراض‌ لخمیان‌ مانع‌ استواری‌ را از برابر قبایل‌ بدوی‌ عرب‌ برداشت‌ و کار به‌ جنگ‌ میان‌ ایرانیان‌ و شیبانیان‌ در ذوقار انجامید که‌ به‌ شکست‌ ایران‌ و فرو ریختن‌ هیبت‌ این‌ دولت‌ در بین‌النهرین‌ منجر شد. عربها در این‌ باره داستانها سرودند و از آن‌ پس‌، آن‌ مایه دلیری‌ یافتند که‌ به‌ حملات‌ مستقیم‌ به‌ ایرانیان‌ بین‌ النهرین‌ بپردازند (همو، ۲/ ۱۹۳-۲۱۲؛ نولدکه‌، ۴۹۱، ۵۰۴ -۵۰۷، ۵۱۰).

نابسامانیهای‌ داخلی‌ ایران‌ و حملات‌ اقوام‌ شرقی‌ و نیز طغیان‌ دجله‌ و شکست‌ سدها و ایجاد خسارات‌ بزرگ‌ از دیگر وقایعی‌ بود که دست‌ اعراب‌ را در حمله‌ به‌ جنوب‌ بین‌ النهرین‌ باز گذاشت‌ و چون‌ خسرو پرویز مرد و نزاعهای‌ داخلی‌ در ایران‌ درگرفت‌، اینان‌ هیچ‌ مانعی‌ در این‌ منطقه‌ بر سر راه‌ خویش‌ نمی‌دیدند (طبری‌، ۳/ ۳۷۱-۳۷۲؛ نیز نک‌ : تقی‌زاده‌، ۱۳-۱۴، ۱۸- ۱۹) و در عراق‌ به‌ آبادیها حمله‌ور می‌شدند و به‌ گرفتن‌ غنیمت‌ می‌پرداختند. در همین‌ ایام‌ وقایع‌ رده‌ و گروش‌ اشراف‌ ایرانی‌ یمن‌ به‌ اسلام‌ و جنگ‌ با مرتدان‌ رخ‌ داد که در گسترش‌ اسلام‌ در بین‌النهرین‌ بی‌تأثیر نبود و پای‌ مسلمانان‌ را به‌ این‌ منطقه‌ باز کرد (طبری‌، ۳/ ۲۲۹-۲۳۶، ۳۱۸-۳۲۴؛ ابن‌ اثیر، ۲/ ۳۳۶ به‌ بعد؛ قس‌: بلاذری‌، ۱۰۵- ۱۰۷).

خالدبن‌ ولید پس‌ از سرکوب‌ مرتدان‌ به دستور ابوبکر به‌ عراق‌ رفت‌ و خلیفه‌ او را گفت‌ که‌ حملۀ خود را از ابله‌ آغاز کند (طبری‌، ۳/ ۳۴۳- ۳۴۴). به درستی‌ دانسته‌ نیست‌ که‌ چرا خالد مأمور جنگ‌ در عراق‌ شد. شاید پیشوایان‌ دولت‌ اسلامی‌ و مسلمانان‌ می‌خواستند در این‌ ناحیه‌ نیز قبایل‌ عرب‌ را زیر رایت‌ اسلام‌ و برای‌ گسترش‌ آن‌ متحد گردانند، چنانکه در حملۀ مسلمانان‌ به‌ شام‌ و قبایل‌ عرب‌ مسیحی‌ آن‌ دیار بی‌ گمان‌ چنین‌ انگیزه‌هایی‌ وجود داشت‌. در واقع‌ مسلمانان‌ و رهبران‌ دولت‌ اسلامی‌ به‌ پیروی‌ از پیامبر اکرم‌ (ص‌) که‌ اسلام‌ را به‌ عنوان‌ دینی‌ جهانی‌ تبلیغ‌ می‌کرد، جهاد و گسترش‌ اسلام‌ را وظیفۀ خویش‌ می‌شمردند. این‌ نکته‌ که‌ پیامبر(ص‌) برای‌ تبلیغ‌ اسلام‌ در خارج‌ از مرزهای‌ عربستان‌ می‌کوشید و نامه‌هایی‌ به‌ سران‌ دولتهای‌ آن‌ عصر فرستاد و نیز به‌ تبلیغ‌ میان‌ قبایل‌ عرب‌ مستقر در مرزهای‌ شام‌ پرداخت‌، مؤید همین‌ معنی‌ است‌. خلفا نیز در پی‌ همین‌ سیاست‌ بودند و ظاهراً جنگهای‌ رده‌ از سویی‌ این‌ روند را به‌ تأخیر انداخت‌ و از سویی‌ دیگر، پس‌ از مدتی‌ از عوامل‌ نفوذ اسلام‌ گردید. اینکه‌ ابوبکر به‌ خالد دستور داد تا در سواد با ایرانیان‌ مدارا کند (همانجا)، اگر درست‌ باشد، دلیل‌ دیگری‌ است‌ بر آنکه‌ هدف‌ او دست‌ کم‌ نشر اسلام‌، در میان‌ عربهای‌ بین‌ النهرین‌ در قلمرو ایران‌ بود. بنابراین‌ تمرکز بخشیدن‌ به‌ نیروی‌ عرب‌ مسلمان‌ و تحریک‌ آن‌ برای‌ توسعۀ اسلام‌ و سیطرۀ عرب‌ می‌تواند از انگیزه‌های‌ اصلی‌ این‌ لشکرکشی‌ باشد. اما اهداف‌ اقتصادی‌ و تحصیل‌ غنایم‌ را نیز البته‌ نمی‌توان‌ نادیده‌ گرفت‌. با اینهمه‌، لااقل‌ در آغاز کار جنگ‌ مستقیم‌ با ساسانیان‌ در مد نظر نبود، گرچه‌ حملۀ مسلمانان‌ به‌ بین‌النهرین‌ به‌ ناچار با منافع‌ مادی‌ و معنوی‌ ایرانیان‌ بر خورد داشت‌ و جنگ‌ را اجتناب‌ ناپذیر می‌کرد و از این‌رو، خلیفه‌ با گسیل‌ خالد به‌ نوعی‌ پیش‌دستی‌ مبادرت‌ کرد. با اینهمه‌، و به‌ رغم‌ بعضی‌ شواهد، برخی‌ نویسندگان‌ عوامل‌ مختلف‌ جغرافیایی‌ و اقتصادی‌ و اجتماعی‌ را در میان‌ انگیزه‌های‌ مسلمانان‌ در حمله‌ به‌ بین‌ النهرین‌ اقوی‌ عوامل‌ شمرده‌، و هدف‌ نشر اسلام‌ را انگیزه‌ای‌ ثانوی‌ دانسته‌اند (فلوتن‌، ۱۴- ۱۵؛ نک‌ : دروزه‌، ۶۳ -۶۴؛ دنت‌، ۴۸؛ کمال‌، ۳۲۹، ۳۳۴).

پیش‌ از ورود خالد به‌ عراق‌، مثنی‌ بن‌ حارثه‌ رئیس‌ شیبانیان‌ و سوید ابن‌ قطبۀ ذهلی‌ از بکر بن‌ وائل‌ که‌ به‌ روزگار پیامبر (ص‌) نمایندگانی‌ به‌ مدینه‌ فرستاده‌، و به‌ اسلام‌ گرایش‌ یافته‌ بودند (دروزه‌، ۶۸)، در حیره‌ و ابله‌ به‌ تاخت‌ و تاز پرداختند. مقارن‌ با پایان‌ جنگهای‌ رده‌، مثنی‌ از ابوبکر اجازه‌ خواست‌ که‌ به‌ ایرانیان‌ عراق‌ بتازد و او نیز پذیرفت‌ و خالد را بدانجا فرستاد و مثنی‌ را زیر فرمان‌ او قرار داد (بلاذری‌، ۲۴۱؛ دینوری‌، ۱۱۱-۱۱۲؛ طبری‌، ۳/ ۳۴۳- ۳۴۵؛ زرین‌کوب‌، ۲۹۱). باید گفت‌ که‌ موافقت‌ ابوبکر با پیشنهاد مثنی‌ و گسیل‌ لشکر به‌ عراق‌ قطع‌ نظر از فایده‌ای‌ که در تبلیغ‌ اسلام‌ از این‌ راه‌ متصور بود، احتمالاً ناشی‌ از توجه‌ خلیفه‌ به‌ این‌ معنی‌ است‌ که‌ رها ساختن‌ عربهای‌ ستیزه‌جو در عربستان‌ خاصه در حجاز ممکن‌ است‌ باعث‌ ایجاد فتنه‌ و آشوبهای‌ داخلی‌ شود و دولت‌ نوبنیاد اسلامی‌ را در معرض‌ خطر قرار دهد. کشمکشها و جنگهای‌ داخلی‌ که‌ اندکی‌ پس‌ از آن‌ از روزگار عثمان‌ و به‌ ویژه‌ ایام‌ امام‌ علی‌ (ع‌) روی‌ داد، مؤید این‌ معنی‌ تواند بود.

به‌ هر حال‌، دربارۀ نخستین‌ مناطقی‌ که در عراق‌ مورد حملۀ خالد و مثنی‌ قرار گرفت‌، روایات‌ مختلف‌ و گاه‌ متناقض‌ است‌. گفته‌اند که‌ علاوه‌ بر آن‌ دو تن‌، مذعور بن‌ عدی‌ عجلی‌ و سوید بن‌ قطبۀ ذهلی‌ نیز از ابوبکر دستور جنگ‌ گرفتند و از سوی‌ دیگر بر ولایت‌ سواد هجوم‌ بردند (بلاذری‌، ۲۴۱-۲۴۲). بنا بر روایتی‌، خالد در آغاز با رؤسای‌ آبادیهای‌ بانقیا، باروسما و اُلّیس‌ صلح‌ کرد و قرار بر جزیه‌ شد؛ به‌ روایت‌ دیگر، شهرکها و پادگانهای‌ درنی‌، زندرود، هرمزدجرد، خفان‌ و الیس‌ با جنگ‌ به‌ تصرف‌ درآمد و حیره در برابر فاتحان‌ نمودار شد (همو، ۲۴۱-۲۴۳؛ طبری‌، ۳/ ۳۴۳-۳۴۶؛ قس‌: ابویوسف‌، ۱۵۷؛ دربارۀ همداستانی‌ امرای‌ حیره‌ با مسلمانان‌، نک‌ : نولدکه‌، ۵۵۱، حاشیه‌). نیز آورده‌اند که‌ خالد نخست‌ ایرانیان‌ را در ذات‌السلاسل‌ شکست‌ داد (طبری‌، ۳/ ۳۴۸- ۳۴۹) و پس‌ از آن‌ ابله‌ را گرفت‌ (قس‌: همو، ۳/ ۳۵۰؛ ابن‌ اثیر، ۲/ ۳۸۵- ۳۸۶). به‌ گفتۀ قدامه‌، خالد از راه‌ حیره‌ به‌ سوید بن‌ قطبه در ناحیۀ خریبه‌ پیوست‌ و ابله‌ را فتح‌ کرد (ص‌ ۳۶۴). بلاذری‌ متذکر شده‌ است‌ که‌ پیکار ابله‌ نخستین‌ جنگ‌ مسلمانان‌ در این‌ منطقه‌ بود (ص‌ ۲۴۱؛ قس‌: قدامه‌، ۳۶۵) و خالد پس‌ از آن‌ روی‌ به‌ حیره‌ نهاد. پس‌ از تسخیر حیره‌ چند جنگ‌ دیگر رخ‌ داد که‌ از آن‌ میان‌ باید به‌ جنگهای‌ مذار، ثنی‌ و ولَجه‌ میان‌ مسلمانان‌ با ایرانیان‌ و متحدان‌ عرب‌ مسیحی‌ آنان‌ اشاره‌ کرد که در تمام‌ آنها خالد پیروز شد و باز به‌ سوی‌ حیره‌ رفت‌ (طبری‌، ۳/ ۳۵۱-۳۵۴). خالد در این‌ حمله‌ها به دستور ابوبکر کشاورزانی‌ را که‌ بر ضد مسلمانان‌ به‌ جنگ‌ نپرداختند، بر جای‌ خود ابقا کرد، ولی‌ بر آنها جزیه‌ بست‌ و اینان‌ به‌ تدریج‌ در عصر امویان‌ به‌ اسلام‌ گرویدند (همو، ۳/ ۳۵۰، ۳۵۲، ۳۵۴؛ دنت‌، ۶۶).

در این‌ ایام‌ قبایل‌ عرب‌ مسیحی‌ دوباره‌ گرد آمدند و به‌ فرماندهی‌ ایرانیان‌ در الیس‌ با مسلمانان‌ به‌ جنگ‌ پرداختند، ولی‌ شکست‌ خوردند و به‌ سبب‌ کشتار مغلوبان‌، آن‌ پیکار نهرالدم‌ خوانده‌ شد (طبری‌، ۳/ ۳۵۵- ۳۵۷). این‌ واقعه در صفر ۱۲ رخ‌ داد. خالد همچنین‌ پس‌ از جنگهای‌ امغیشیا و مقْر که‌ از لحاظ دستیابی‌ عربها به‌ غنایم‌ هنگفت‌ و عقب‌ راندن‌ ایرانیان‌ قابل‌ توجه‌ است‌ (همو، ۳/ ۳۵۸-۳۶۰)، وارد حیره‌ شد. آزادبه‌، مرزبان‌ آنجا گریخت‌ و مردم‌ به‌ جزیه‌ تن‌ در دادند. با اینهمه‌، اندکی‌ بعد شوریدند، ولی‌ سرکوب‌ شدند و به‌ قرار نخست‌ باز آمدند (همو، ۳/ ۳۵۹- ۳۶۴).

فتح‌ حیره‌ و بانقیا راه‌ تصرف‌ شهرهای‌ بین‌النهرین‌ جنوبی‌ را هموار کرد و دهقانان‌ این‌ منطقه‌ به‌ تدریج‌ با مسلمانان‌ پیمان‌ صلح‌ بستند و جزیه‌ را پذیرفتند و بر املاک‌ خویش‌ ماندند (بلاذری‌، ۲۴۴؛ طبری‌، ۳/ ۳۶۸). فتح‌ انبار به دست‌ خالد نیز پس‌ از آن‌ صورت‌ گرفت‌ و او روی‌ به‌ عین‌التمر نهاد و به‌ تصرف‌ آنجا توفیق‌ یافت‌ (بلاذری‌، ۲۴۶-۲۴۷؛ طبری‌، ۳/ ۳۷۶-۳۷۷)، اما دهقانان‌ این‌ ناحیه‌ چند سال‌ دیرتر و به‌ روزگار امام‌ علی‌ (ع‌) به‌ اسلام‌ گرویدند (ابن‌ آدم‌، ۹۷ - ۹۸). تصرف‌ تکریت‌، عکبرا و بردان‌، و جنگ‌ با اعراب‌ تغلب‌ و ربیعه‌ آخرین‌ فعالیتهای‌ خالد پیش‌ از خروج‌ او از عراق‌ بود (بلاذری‌، ۲۴۸- ۲۴۹؛ طبری‌، ۳/ ۳۸۲-۳۸۳؛ ابن‌ اثیر، ۲/ ۳۹۸- ۳۹۹). در این‌ ایام‌ ایرانیان‌ دهقانان‌ سواد را به‌ شورش‌ بر ضد فاتحان‌ تحریک‌ کردند و رستم‌ فرخزاد، نرسی‌ را برای‌ جنگ‌ با جانشینان‌ خالد به‌ کسکر فرستاد و سواحل‌ فرات‌ از اطاعت‌ مسلمانان‌ بیرون‌ شد. ابوعبید ثقفی‌ فرمانده‌ جدید مسلمانان‌ به‌ مقابله‌ رفت‌ و ایرانیان‌ و لشکر متحد مردم‌ سواد را شکست‌ داد و دوباره‌ کار بر جزیه‌ راست‌ شد (طبری‌، ۳/ ۴۵۰-۴۵۱؛ خلیفه‌، ۱/ ۱۰۸- ۱۰۹؛ بلاذری‌، ۲۵۰- ۲۵۱؛ ابن‌ اثیر، ۲/ ۴۳۶).

جنگ‌ بزرگ‌ دیگری‌ موسوم‌ به‌ «جسر» به‌ چیرگی‌ ایرانیان‌ و قتل‌ ابوعبید انجامید (رمضان‌ ۱۳) و بهمن‌ جادویه‌ بیشتر متصرفات‌ عربها در سواد، و از جمله‌ حیره‌ را بازستاند، ولی‌ در پیکاری‌ که‌ چند ماه‌ بعد (۱۴ق‌) در ساحل‌ شرقی‌ رود بویب‌ میان‌ ایرانیان‌ و مسلمانان‌ رخ‌ داد، ایرانیان‌ منهزم‌ شدند (ابوعلی‌ مسکویه‌، ۱/ ۱۹۱- ۱۹۵؛ طبری‌، ۳/ ۴۵۴- ۴۷۲؛ بلاذری‌، ۲۵۱-۲۵۴؛ دینوری‌، ۱۱۳-۱۱۷؛ قس‌: طبری‌، ۳/ ۴۷۱- ۴۷۲: روایت‌ ابن‌ اسحاق‌؛ یعقوبی‌، ۲/ ۱۴۲-۱۴۳؛ نیز نک‌ : تقی‌زاده‌، ۱۸۷- ۱۸۹). مسلمانان‌ در جنوب‌ شرقی‌ تا سواحل‌ دجله‌، و از شمال‌ تا بغداد، تکریت‌ و منطقۀ میان‌ حیره‌ و کسکر تا عین‌ التمر به‌ تاخت‌ و تاز پرداختند و پادگانهای‌ ایرانی‌ روی‌ به‌ سقوط نهاد. آورده‌اند که‌ مثنی‌ در این‌ وقت‌ به‌ کمک‌ مرزبان‌ انبار که‌ گویا همراه‌ گروهی‌ از مردم‌ آنجا به‌ اسلام‌ گرویده‌ بود (نک‌ : دروزه‌، ۷۴)، از فرات‌ گذشت‌ و بازار بغداد را به‌ غارت‌ داد (دینوری‌، ۱۱۶). در این‌ میان‌، سعد بن‌ ابی‌ وقاص‌ از سوی‌ عمر فرماندهی‌ یافت‌ و روانۀ عراق‌ شد. از آن‌ سوی‌ ایرانیان‌ سواد از طریق‌ قابوس‌ بن‌ قابوس‌ لخمی‌ کوشیدند تا قبیلۀ بکر بن‌ وائل‌ را برای‌ جنگ‌ با مسلمانان‌ با خود همداستان‌ کنند (طبری‌، ۳/ ۴۸۳- ۴۸۹، ۴۹۰، ۴۹۴؛ بلاذری‌، ۲۵۵).

چون‌ ایرانیان‌ به‌ فرماندهی‌ رستم‌ آمادۀ جنگ‌ شدند و مذاکرات‌ میان‌ مسلمانان‌ و ایرانیان‌ به‌ جایی‌ نرسید (طبری‌، ۳/ ۴۹۶-۴۹۷؛ ابویوسف‌، ۳۱-۳۲)، در قادسیه‌ - در حدود کوفه‌ - پیکار درگرفت‌ و مسلمانان‌ چیره‌ شدند. سعد به‌ پیش‌روی‌ پرداخت‌ و لشکر به‌ آن‌ سوی‌ فرات‌ فرستاد و بهرسیر را به‌ محاصره‌ گرفت‌ (طبری‌، ۳/ ۵۳۵ -۵۶۴، ۵۷۲- ۵۷۷، ۶۲۰ -۶۲۳؛ یعقوبی‌، ۲/ ۱۴۴- ۱۴۵)؛ سپس‌ در سرزمینهای‌ میان‌ دجله‌ و فرات‌ به‌ تاخت‌ و تاز پرداخت‌، اما کشاورزان‌ و دهقانان‌ را امان‌ داد و جزیه‌ بر آنان‌ نهاد. پس‌ از تسخیر بهرسیر نوبت‌ به‌ مداین‌ رسید و خره‌زاد برادر رستم‌ فرخزاد مقاومت‌ نتوانست‌ و آنجا نیز به دست‌ مسلمانان‌ افتاد (طبری‌، ۴/ ۵ - ۸، ۱۳-۱۴؛ بلاذری‌، ۲۶۲-۲۶۳؛ ثعالبی‌، ۷۳۹؛ دینوری‌، ۱۲۶- ۱۲۸). از جمله‌ علل‌ شکست‌ قادسیه‌ و سقوط مداین‌ خودداری‌ مردم‌ سواد از جنگ‌ با مسلمانان‌ بود و بدین‌ سبب‌ تازیان‌ از پشت‌ در معرض‌ خطر نبودند و بعضی‌ که‌ به‌ ناچار در لشکر ایران‌ به‌ پیکار پرداخته‌ بودند، نیز مورد دلجویی‌ واقع‌ شدند و به دستور عمر با آنان‌ صلح‌ شد و زمینهاشان‌ جزو غنایم‌ به‌ شمار نرفت‌ (طبری‌، ۳/ ۵۶۹ -۵۷۰).

پیکار بعدی‌ ایرانیان‌ با مسلمانان‌ در جلولا با همکاری‌ دهقانان‌ مهرود (اواخر سال‌ ۱۶ق‌) منتهی‌ به‌ شکست‌ دیگری‌ برای‌ آنان‌ شد و مناطق‌ شرق‌ دجله‌ نیز به‌ تصرف‌ مسلمانان‌ درآمد. حلوان‌ هم‌ به‌ سرعت‌ توسط قعقاع‌ بن‌ عمرو تسخیر شد و وی‌ یکی‌ از ایرانیان‌ را به‌ حکومت‌ آنجاگمارد. مسلمانان‌سپس‌به‌سراسر کورۀباجرماچیره‌شدند (بلاذری‌، ۲۶۴- ۲۶۵؛ طبری‌، ۴/ ۲۴-۲۶، ۲۸، ۳۴- ۳۵؛ مجمل‌ التواریخ‌...، ۲۷۴؛ قس‌: یعقوبی‌، ۲/ ۱۵۱؛ بلاذری‌، ۳۰۱؛ نیز نک‌ : تقی‌زاده‌، ۱۹۳؛ برای‌ تاریخ‌ این‌ جنگ‌، نک‌ : طبری‌، ۴/ ۱۰۲). از این‌ پس‌ عمر اجازۀ پیش‌ روی‌ نداد و به‌ فتح‌ سواد خرسند شد و مسلمانان‌ به‌ توسعۀ نفوذ خود در بین‌ النهرین‌ و تجدید قوا مشغول‌ شدند. بنیاد کوفه در همین‌ روزگار نهاده‌ شد و این‌ شهر به‌ مرکز نیروهای‌ نظامی‌ اسلام‌ بدل‌ گردید (ابوعلی‌ مسکویه‌، ۱/ ۲۲۶؛ طبری‌، ۴/ ۳۹-۴۰).

اما دربارۀ فتح‌ بین‌ النهرین‌ شمالی‌ یا جزیره‌ باید گفت‌ ورود اسلام‌ بدانجا دیرتر، و پس‌ از اتمام‌ تسخیر عراق‌ صورت‌ گرفت‌. جزیره‌ و مرکز آن‌ ادسا (رُها) نیز سالها محل‌ نزاع‌ ایران‌ و روم‌ بود. در این‌ دوره‌ که‌ اسلام‌ بدانجا نفوذ یافت‌، از رأس‌العین‌ به‌ پایین‌ فرات‌ در دست‌ روم‌، و بخشی‌ شامل‌ نصیبین‌ تا دجله‌ همراه‌ با دشت‌ ماردین‌ و داریا و سنجار در تصرف‌ ایرانیان‌ بود. ظاهراً بخش‌ رومی‌ بین‌النهرین‌ زودتر به دست‌ مسلمانان‌ افتاد و جنگ‌ یرموک‌ که‌ سرنوشت‌ شام‌ را تعیین‌ کرد، این‌ بخش‌ از بین‌ النهرین‌ را نیز به دست‌ مسلمانان‌ افکند. نخستین‌ بار عیاض‌ ابن‌ غنم‌ که‌ تسخیر همۀ جزیره‌ به‌ او منسوب‌ است‌، مأمور فتح‌ آنجا شد. او نخست‌ رقه‌ را پس‌ از جنگ‌ و صلح‌ با بطریق‌ آنجا گرفت‌ و از آن‌ پس‌ حران‌ و رها را به‌ صلح‌ با اسقف‌ آنجا تسخیر کرد (۱۸ق‌). تصرف‌ بیشتر شهرهای‌ جزیره‌ پس‌ از سقوط رها دشواری‌ چندانی‌ نداشت‌ و شهرهای‌ سمیساط، قرقیسیا، سنجار، آمد، میافارقین‌، بدلیس‌، اخلاط، ماردین‌ و رأس‌العین‌ در خلال‌ سالهای‌ ۱۸ تا ۲۰ق‌ به‌ تصرف‌ در آمد (بلاذری‌، ۱۷۲- ۱۷۷). در ۲۱ق‌ عمیربن‌ سعد جانشین‌ عیاض‌ دژهای‌ ساحلی‌ فرات‌ را گشود و تا هیت‌ برفت‌ و چون‌ عمار یاسر امیر کوفه‌ لشکر به‌ آن‌ نواحی‌ و سرزمینهای‌ بالای‌ انبار فرستاده‌ بود، عمیر به‌ رقه‌ بازگشت‌ (همو، ۱۷۹)، یعنی‌ سپاهیان‌ اسلام‌ از دو سوی‌، سراسر بین‌النهرین‌ را در نوردیدند.

دربارۀ گسترش‌ اسلام‌ در این‌ نواحی‌ اطلاعات‌ چندانی‌ در دست‌ نیست‌ و به‌ نظر می‌رسد که‌ این‌ گسترش‌ تا حدی‌ کند و در خلال‌ سالیان‌ بوده‌ است‌. از جمله‌ چون‌ عمیر بن‌ سعد اسلام‌ را بر بنی‌ تغلب‌، ساکنان‌ عرب‌ مسیحی‌ جزیره‌ عرضه‌ کرد و آنان‌ نپذیرفتند، از ایشان‌ جزیه‌ خواسته‌ شد. بنی‌ تغلب‌ که‌ تأدیۀ جزیه‌ را در شأن‌ خویش‌ نمی‌دانستند، خواستند به‌ قلمرو روم‌ کوچ‌ کنند. عمر پذیرفت‌ که‌ عنوان‌ جزیه‌ را بردارد، ولی‌ دو برابر معمول‌، خراج‌ (صدقات‌) بر آنها بست‌ و این‌ نخستین‌ بار بود که‌ بر اهل‌ کتاب‌ به‌ جای‌ جزیه‌، صدقه‌ نهاده‌ شد. بنی‌ تغلب‌ شرط کردند که‌ بر دین‌ خویش‌ باقی‌ بمانند، ولی‌ پذیرفتند که‌ کودکان‌ خویش‌ را به‌ اتخاذ مسیحیت‌ ترغیب‌ نکنند (همو، ۱۸۱-۱۸۳). بعضی‌ از نواحی‌ جزیره‌ نیز پس‌ از فتح‌ قادسیه‌ به‌ اسلام‌ گرویدند و در شهرهای‌ خود ماندند (ابویوسف‌، ۴۴). از روایتی‌ هم‌ که دربارۀ فتح‌ رقه‌ آورده‌اند، بر می‌آید که‌ بطریق‌ آن‌ دیار می‌خواست‌ مسلمان‌ شود و مردم‌ را نیز بدان‌ کار تشویق‌ می‌کرد، ولی‌ مردم‌ نپذیرفتند و او را به‌ قتل‌ تهدید کردند؛ پس‌ وی‌ از آن‌ رأی‌ بازگشت‌ (ابن‌ اعثم‌، ۱/ ۳۲۷- ۳۲۹).

امادر عراق‌ مقارن‌اسلام‌،ادیان‌زرتشتی‌ و مسیحیت‌و مزدکی‌رواجی‌ داشت‌ (نک‌ : امین‌، ۸۴). با حملۀ مسلمانان‌ به‌ بین‌النهرین‌ بسیاری‌ از بادیه‌ نشینان‌ مسیحی‌ عرب‌ در مسیر این‌ امواج‌ قرار گرفتند و اشتراکات‌ نژادی‌ و زبانی‌، آنها را به‌ سهولت‌ بیشتر به‌ سمت‌ عربهای‌ مسلمان‌ و اسلام‌ سوق‌ می‌داد (آرنولد، 47 )، چنانکه‌ وقتی‌ سران‌ قبایل‌ عرب‌ مسیحی‌ حیره‌ از خالد صلح‌ خواستند، خود را عرب‌، و زبان‌ خود را عربی‌ خواندند (طبری‌، ۳/ ۳۶۱-۳۶۲). همچنین‌ گروهی‌ از قبایل‌ عرب‌ بین‌النهرین‌ که‌ از ساسانیان‌ دلخوش‌ نبودند (قس‌: آرنولد، 210 )، با حملۀ مسلمانان‌ به دفاع‌ برنخاستند و قبایل‌ عرب‌ مسیحی‌ نیز به‌ سادگی‌ به‌ مسلمانان‌ پیوستند که‌ از آن‌ میان‌ می‌توان‌ از عبدالمسیح‌ بن‌ عمروبن‌ قیس‌ ازدی‌، هانی‌ بن‌ قبیصۀ شیبانی‌ و ایاس‌ بن‌ قبیصۀ طایی‌ آخرین‌ عامل‌ خسرو در حیره‌ یاد کرد که‌ بر ضد ایرانیان‌ به‌ کار پرداختند، بدان‌ شرط که‌ کلیساهاشان‌ ویران‌ نگردد (بلاذری‌، ۲۴۱-۲۴۳؛ نیز نک‌ : صدیقی‌، ۳۴).

در حقیقت‌ ساکنان‌ عراق‌ پس‌ از نخستین‌ پیروزیهای‌ مسلمانان‌، از لحاظ دینی‌ آزادی‌ بسیاری‌ یافتند و برخلاف‌ دورۀ ساسانیان‌ می‌توانستند با پرداخت‌ جزیه‌ بر دین‌ خویش‌ باقی‌ بمانند، در حالی‌ که‌ به‌ روزگار ساسانیان‌ پیروان‌ ادیان‌ غیر زردشتی‌ غالباً مورد آزار و شکنجه‌ واقع‌ می‌شدند (نک‌ : بخش‌ اسلام‌ در ایران‌ در همین‌ مقاله‌). به‌ هر حال‌، بعضی‌ از قبایل‌ عرب‌ ساکن‌ سواد مانند طی‌ و ازد و عبدالقیس‌ و کنده‌ که‌ تیره‌هایی‌ از آنها در سالهای‌ ۹ و ۱۰ق‌ نمایندگانی‌ برای‌ صلح‌ و گروش‌ به‌ اسلام‌ به‌ مدینه‌ فرستاده‌ بودند، در پی‌ هجوم‌ مسلمانان‌ به‌ این‌ منطقه در پیوستن‌ به‌ هم‌ نژادان‌ خویش‌ چندان‌ دچار تردید نشدند، چنانکه در ۱۳ق‌ در جنگ‌ بویب‌ قبایل‌ نمر و تغلب‌ که‌ از هم‌ پیمانان‌ مهم‌ ایران‌ به‌ شمار می‌رفتند و قبلاً با مسلمانان‌ جنگیده‌ بودند، ظاهراً به‌ انگیزۀ قومیت‌ به‌ ایشان‌ پیوستند (طبری‌، ۳/ ۱۱۱-۱۱۲، ۱۳۰، ۱۳۶، ۱۳۸- ۱۳۹، ۴۶۴).

اعراب‌ شیبانی‌ عراق‌ پیش‌ از بقیۀ عربها به‌ اسلام‌ گرویدند؛ چه‌، آورده‌اند که‌ وقتی‌ مثنی‌ از سوی‌ ابوبکر امارت‌ بر مسلمانان‌ شیبانی‌ یافت‌، به‌ تبلیغ‌ اسلام‌ میان‌ قوم‌ خود پرداخت‌ و ایشان‌ به‌ اسلام‌ گرویدند (بلاذری‌، ۲۴۱). در تکریت‌ نیز پس‌ از فتح‌ مداین‌ بطونی‌ از قبایل‌ ایاد و تغلب‌ و نمر به‌ اسلام‌ گرویدند (کمال‌، ۳۴۸). با اینهمه‌، بعضی‌ از قبایل‌ بین‌ النهرین‌ همچون‌ گروهی‌ از بنی‌ تغلب‌ به‌ مسیحیت‌ باقی‌ ماندند، ولی‌ اجازۀ تعمید فرزندان‌ خود را نداشتند و با دیگر قبایل‌ به‌ همراه‌ سعد در ساختن‌ کوفه‌ مشارکت‌ کردند (طبری‌، ۴/ ۴۰). گرچه‌ برخی‌ این‌ روایت‌ را از ساخته‌های‌ دوره‌های‌ متأخرتر دانسته‌اند (نک‌ : آرنولد، 50 ، حاشیۀ 1 )، ولی‌ باید دانست‌ که‌ اخذ جزیه‌ نه‌ برای‌ تخفیف‌ مقام‌ یا به‌ عنوان‌ مجازات‌، بلکه‌ برای‌ تعهد دولت‌ اسلام‌ به‌ حمایت‌ از اهل‌ کتاب‌ بود که‌ نمی‌توانستند به‌ خدمات‌ نظامی‌ بپردازند. این‌ معنی‌ در صلح‌ نامه‌های‌ میان‌ مسلمانان‌ و قبایل‌ عرب‌ مسیحی‌ بین‌ النهرین‌ آشکار است‌ (مثلاً نک‌ : طبری‌، ۳/ ۳۶۷- ۳۶۸، ۳۷۱). گفته‌اند بسیاری‌ از کسانی‌ که در دورۀ سلطۀ ایرانیان‌ به‌ سبب‌ مقام‌ و مرتبۀ خویش‌ مالیات‌ سرانه‌ نمی‌دادند، پس‌ از فتوح‌ عرب‌ نیز برای‌ خودداری‌ از پرداخت‌ آن‌ به‌ اسلام‌ گرویدند، در حالی‌ که‌ بیشتر کسانی‌ که‌ به‌ ایرانیان‌ مالیات‌ سرانه‌ می‌دادند، مسلمان‌ شدند تا دیگر آن‌ را نپردازند (دنت‌، ۶۷). مثلاً مردم‌ حیره‌ و الیس‌ که‌ مبالغ‌ معینی‌ به‌ ایران‌ می‌فرستادند، در آغاز فتوح‌ بعضی‌ از ایشان‌ مسلمان‌ شدند و خلیفه‌ مالیات‌ سرانه‌ و حتی‌ خراج‌ زمین‌ را از ایشان‌ برداشت‌ (ابن‌ آدم‌، ۶۲) و این‌ خود عاملی‌ مهم‌ در نشر اسلام‌ گردید. در عراق‌ نیز مانند شام‌ و مصر، مردم‌ زیربار مالیاتهای‌ کمرشکن‌ خرد شده‌ بودند و در برابر مهاجمان‌ مسلمان‌ به‌ مقاومت‌ نپرداختند (فلوتن‌، ۱۹)، بلکه‌ بدانها گرایش‌ یافتند.

دربارۀ گروش‌ قبایل‌ مسیحی‌ عرب‌ به‌ اسلام‌ باید گفت‌ گذشته‌ از اشتراک‌ در زبان‌ و نژاد که‌ عامل‌ نیرومندی‌ محسوب‌ می‌گردد، نزاعها و اختلافات‌ مذهبی‌ و اوضاع‌ ناهنجار کلیسای‌ شرق‌ و آزار و شکنجه‌های‌ فرقه‌ای‌ در میان‌ مردمی‌ که در پی‌ تحصیل‌ آرامش‌ روحی‌ بودند، از عوامل‌ گروش‌ به‌ اسلام‌ بود. سادگی‌ و قابل‌ فهم‌ بودن‌ اسلام‌ و عدم‌ تناقض‌ در اعتقادات‌ دینی‌، بر خلاف‌ تعالیم‌ پیچیدۀ روحانیان‌ مسیحی‌، نیز از عواملی‌ بود که‌ مسیحیان‌ شرقی‌ را زودتر به‌ اسلام‌ خوگر کرد و باعث‌ گسترش‌ اسلام‌ در بین‌ النهرین‌ شد (آرنولد، 71-72). بسیاری‌ از مشاهیر اسلام‌، از فقها و مورخان‌ و فرمانروایان‌ از کسانی‌ بودند که‌ پدرانشان‌ در بین‌ النهرین‌ به‌ اسلام‌ گرویده‌، یا به دست‌ مسلمانان‌ اسیر، و مسلمان‌ شده‌ بودند (بلاذری‌، ۲۴۷). گذشته‌ از قبایل‌ عرب‌ این‌ منطقه‌، دهقانان‌ ایرانی‌ یا ایرانی‌ - سامی‌ عراق‌ نیز به‌ سرعت‌ به‌ اسلام‌ گرویدند و به‌ یاری‌ مسلمانان‌ برخاستند و غالباً مقام‌ و موقعیت‌ خویش‌ را حفظ کردند. از آن‌ میان‌ باید از جمیل‌ بن‌ بصبهری‌ دهقان‌ فلالیج‌ و نهرین‌، بسطام‌ بن‌ نرسی‌ دهقان‌ بابل‌ و خطرنیه‌، فیروز دهقان‌ نهرالملک‌ و نیز دهقانان‌ دیگر یاد کرد (قدامه‌، ۳۶۱) که‌ به‌ اسلام‌ گرویدند و خلیفه‌ نیز املاکشان‌ را نگرفت‌ و نام‌ بعضی‌ را در دیوان‌ عطایا وارد کرد (بلاذری‌، ۲۶۵، ۴۵۷- ۴۵۸). فراز و نشیبهای‌ گسترش‌ اسلام‌ در بین‌ النهرین‌ را از راه‌ مقایسۀ جزیه‌هایی‌ که در دورانهای‌ مختلف‌ از این‌ منطقه‌ گرد می‌آمد، می‌توان‌ دریافت‌ (مثلاً نک‌ : آرنولد، 81-82). گفتنی‌ است‌ که‌ نصب‌ کسانی‌ برای‌ امامت‌ نماز و منصب‌ قضا، غیر از عامل‌ و امیر حرب‌، بلافاصله‌ پس‌ از فتح‌ شهرها یا تأسیس‌ شهرهای‌ جدید، و نیز وجود محدثان‌ و قاریان‌ و فقها حاکی‌ از این‌ معنی‌ است‌ که‌ مسلمانان‌، رهبران‌ و فرماندهان‌ آنان‌ از همان‌ آغاز، مسألۀ گسترش‌ اسلام‌ و آموزش‌ نومسلمانان‌ و مواظبت‌ بر اعمال‌ دینی‌ را مورد توجه‌ قرار می‌دادند (نک‌ : همو، 51)


مآخذ

ابن‌ آدم‌، یحیی‌، الخراج‌، به‌ کوشش‌ حسین‌ مونس‌، بیروت‌/ قاهره‌، ۱۹۸۷م‌؛ ابن‌ اثیر، الکامل‌؛ ابن‌ اعثم‌، احمد، الفتوح‌، حیدرآباد دکن‌، ۱۳۸۸ق‌/ ۱۹۶۸م‌؛ ابن‌ خردادبه‌، عبیدالله‌، المسالک‌ و الممالک‌، به‌ کوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، ۱۸۸۹م‌؛ ابوعلی‌ مسکویه‌، تجارب‌ الامم‌، به‌ کوشش‌ ابوالقاسم‌ امامی‌، تهران‌، ۱۳۶۶ش‌/ ۱۹۸۷م‌؛ ابویوسف‌، یعقوب‌، الخراج‌، بیروت‌، ۱۳۹۹ق‌/ ۱۹۷۹م‌؛ امین‌، احمد، فجر الاسلام‌، قاهره‌، ۱۹۴۵م‌؛ بلاذری‌، احمد، فتوح‌ البلدان‌، به‌ کوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، ۱۸۶۵م‌؛ تقی‌زاده‌، حسن‌، از پرویز تا چنگیز، تهران‌، ۱۴۰۹ق‌؛ ثعالبی‌ مرغنی‌، حسین‌، تاریخ‌ غرر السیر، پاریس‌، ۱۹۰۰م‌؛ خلیفۀ بن‌ خیاط، تاریخ‌، به‌ کوشش‌ سهیل‌ زکار، دمشق‌، ۱۹۶۸م‌؛ دروزه‌، محمدعزت‌، تاریخ‌ العرب‌ فی‌ الاسلام‌، بیروت‌، المکتبۀ العصریه‌؛ دنت‌، دانیل‌، الجزیۀ و الاسلام‌، ترجمۀ فوزی‌ فهیم‌ جادالله‌، بیروت‌ / نیویورک‌، ۱۹۵۹م‌؛ دینوری‌، احمد، الاخبار الطوال‌، به‌ کوشش‌ عبدالمنعم‌ عامر، بغداد، ۱۹۵۹م‌؛ زرین‌ کوب‌، عبدالحسین‌، تاریخ‌ ایران‌ (ایران‌ بعد از اسلام‌)، تهران‌، ۱۳۶۲ش‌؛ صدیقی‌، غلامحسین‌، جنبشهای‌ دینی‌ ایرانی‌ در قرنهای‌ دوم‌ وسوم‌ هجری‌، تهران‌، ۱۳۷۲ش‌؛ طبری‌، تاریخ‌؛ فلوتن‌، خ‌.، السیادۀ العربیۀ، ترجمۀ حسن‌ ابراهیم‌ حسن‌ و محمدزکی‌ ابراهیم‌، قاهره‌، ۱۹۶۵م‌؛ قدامۀ بن‌ جعفر، الخراج‌ و صناعۀ الکتابۀ، به‌ کوشش‌ محمدحسین‌ زبیدی‌، بغداد، ۱۹۷۹م‌؛ کمال‌، احمدعادل‌، سقوط المدائن‌، بیروت‌، ۱۹۸۶م‌؛ مجمل‌ التواریخ‌ و القصص‌، به‌ کوشش‌ محمدتقی‌ بهار، تهران‌، ۱۳۱۸ش‌؛ مسعودی‌، علی‌، التنبیه‌ و الاشراف‌، به‌ کوشش‌ دخویه‌، لیدن‌، ۱۸۸۳م‌؛ نولدکه‌، تئودور، تاریخ‌ ایرانیان‌ و عربها در زمان‌ ساسانیان‌، ترجمۀ عباس‌ زریاب‌، تهران‌، ۱۳۵۸ش‌؛ یاقوت‌، بلدان‌؛ یعقوبی‌، احمد، تاریخ‌، بیروت‌، ۱۹۶۰م‌؛ نیز:


Arnold, T. W., The Preaching of Islam, Lahore, 1979; Morony, M., G., «The Effects of the Muslim Conquest on the Persian Population of Iraq» , Iran, 1976, vol. XIV.

صادق‌ سجادی‌

 

  • عمار سبزواری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی