مقتدای مسیح

کشکولی از مطالب دینی

مقتدای مسیح

کشکولی از مطالب دینی

"مقتدای مسیح" صفت حضرت مهدی روحی له الفداه می باشد به معنای کسی که مسیح بر او اقتدا می کند. وبگاه مقتدای مسیح با محور تلنگری به قدر وسع خود راه اندازی شده است. ان شاء الله به امضاء حضرت مزین گردد.

تبلیغات

اسلام در شبه‌ قارۀ هند و پاکستان‌


روابط بازرگانی‌ میان‌ نواحی‌ مختلف‌ شبه‌ قارۀ هند و کشورهای‌ آسیای‌ غربی‌ از روزگاران‌ قدیم‌ از طریق‌ خلیج‌ فارس‌ برقرار بوده‌، و کشتیهای‌ تجاری‌ از این‌ شاهراه‌ اصلی‌، شهرهای‌ ساحلی‌ و جزایر مسکونی‌ آسیای‌ شرقی‌ و جنوبی‌ را - از چین‌ و جاوه‌ و سوماترا تا سراندیب‌ و بنادر و جزایر شرقی‌ و غربی‌ هند - در تمامی‌ فصول‌ سال‌ با شهرها و مناطق‌ آباد کرانه‌های‌ دجله‌ و فرات‌ و نواحی‌ مدیترانۀ غربی‌ مربوط می‌ساختند.
بندر ابلّه در نزدیکی‌ بصرۀ امروزی‌ یکی‌ از مراکز مهم‌ بازرگانی‌ هند با جهان‌ غرب‌ بود و به‌ سبب‌ اهمیتی‌ که‌ از این‌ لحاظ داشت‌، به دروازۀ هند مشهور شده‌ بود (نک‌ : طبری‌، ۳/ ۳۴۳). محصولات‌ و مصنوعاتی‌ که‌ از آن‌ نواحی‌ به‌ شهرهای‌ ایران‌، حجاز، یمن‌، عراق‌ و شام‌ می‌رسید، چون‌ عود، صندل‌، مشک‌، کافور، زنجبیل‌، فلفل‌، فوفل‌، دارچین‌، هل‌، بلادُر، شکر، نارگیل‌، کرباس‌، ابریشم‌، منسوجات‌، چوب‌ ساج‌، الماس‌، مروارید، نیزه‌ و شمشیر و برخی‌ کالاهای‌ دیگر (نک‌ : ابن‌ خردادبه‌، ۷۱، ۱۵۳-۱۵۴؛ مبارکپوری‌، عرب‌ و هند...، ۴۰- ۵۵، ۱۵۳-۱۵۴) همگی‌ در جهان‌ آن‌ روز شهرت‌ تمام‌ داشت‌ و هنوز بسیاری‌ از آنها به‌ نامهای‌ اصلی‌ هندی‌ در ایران‌ و سرزمینهای‌ عربی‌ و دیگر نقاط جهان‌ معروفند. آمیانوس‌ مارسلینوس‌ رومی‌ که در ۳۶۳م‌ در لشکرکشی‌ امپراتور روم‌ به‌ ایران‌ آمده‌ بود، گوید: در آغاز پاییز آن‌ سال‌ بازار بزرگی‌ در شهر بتنه‌، در نزدیکی‌ کنارۀ فرات‌، برپا شده‌ بود که در آن‌ کالاهای‌ هندی‌ و چینی‌ به‌ فروش‌می‌رفت‌ (جی‌رازبهوی‌، 157). اینگونه‌روابط در دوران‌اسلامی‌ نیز ادامه داشت‌ و بنابر برخی‌ روایات‌ در اوایل‌ ظهور اسلام‌ گروههایی‌ از اعراب‌ مسلمان‌ در مناطقی‌ چون‌ سراندیب‌ و بنادر جنوبی‌ هند توطن‌ جسته‌، به‌ تجارت‌ مشغول‌ بوده‌اند.

فتوحات‌ مسلمانان‌ در سرزمینهای‌ غربی‌ هند به‌صورت‌ لشکرکشی‌ منظم‌ و پیشروی‌ سیاسی‌ و نظامی‌ در اواخر سدۀ ۱ق‌/ ۷م‌، در زمان‌ حکومت‌ حجاج‌ بن‌ یوسف‌ ثقفی‌ آغاز شد. پیش‌ از این‌ دوران‌، در زمان‌ خلیفۀ دوم‌ تا ایام‌ خلافت‌ عبدالملک‌ بن‌ مروان‌ چندین‌ بار سپاهیان‌ اسلام‌ به‌ حدود مکران‌ و سند حمله‌ بردند و درمواردی‌ برخی‌ از بلاد آن‌ نواحی‌ را نیز به‌ تصرف‌ درآوردند (نک‌ : چچنامه‌، ۷۲- ۷۵؛ بلاذری‌، ۴۳۶-۴۳۷)، ولی‌ بر روی‌ هم‌، از هیچ‌ یک‌ از این‌ اقدامات‌ نتیجۀ قطعی‌ و نهایی‌ حاصل‌ نشده‌ بود. ظاهراً در آغاز دوران‌ فتوحات‌ اسلامی‌، توجه‌ فاتحان‌ مسلمان‌ بیشتر به‌ سوی‌ خراسان‌ و آسیای‌ مرکزی‌ معطوف‌ بوده‌ است‌ تا به‌ جانب‌ سرزمینهای‌ هندی‌. در زمان‌ خلیفۀ سوم‌ حکیم‌ بن‌ جبله‌ مأمور شد که‌ به‌ سند رود و از اوضاع‌ و کیفیات‌ اقلیمی‌ و احوال‌ مردم‌ آنجا و امکانات‌ موجود برای‌ اقدامات‌ نظامی‌ کسب‌ خبر کند. وی‌ چندی‌ در نواحی‌ مختلف‌ آن‌ حدود سیر و سفر کرد، و چون‌ به‌ حجاز بازگشت‌، به‌ خلیفه‌ گزارش‌ داد که‌ آنجا سرزمینی‌ است‌ که «آب‌ او تیره‌ است‌ و میوۀ او مقاتل‌ است‌ و ترش‌ و زمین‌ او سنگلاخ‌ است‌ و گل‌ او شوره‌؛ اگر لشکر اندک‌ رود، زود ضایع‌ شود و اگر حشم‌ کثیر و بیشتر روند، گرسنه‌ مانند و هلاک‌ شوند» ( چچنامه‌، ۷۵؛ بلاذری‌، ۴۳۲).
بنابر روایات‌، در دوران‌ خلافت‌ ولید بن‌ عبدالملک‌ و حکومت‌ حجاج‌ بن‌ یوسف‌ در عراق‌، گروهی‌ از مسلمانان‌ - که‌ بیشتر زنان‌ کسانی‌ بودند که‌ به‌ قصد تجارت‌ در سراندیب‌ توطن‌ جسته‌ بودند - با کشتی‌ به‌ سوی‌ حجاز سفر می‌کردند و پادشاه‌ سراندیب‌ نیز هدایایی‌ در همان‌ کشتی‌ برای‌ حجاج‌ بن‌ یوسف‌ فرستاده‌ بود. باد مخالف‌ کشتی‌ را به‌ ساحل‌ دیبل‌ (یکی‌ از شهرهای‌ ساحلی‌ سند) راند و دزدان‌ آن‌ شهر کالاها را به‌ غارت‌ بردند و زنان‌ مسلمان‌ را اسیر کردند. گفته‌اند که‌ این‌ واقعه‌ مقدمۀ لشکرکشی‌ به‌ سند و تسخیر آن‌ سرزمین‌ به دست‌ مسلمانان‌ بود (نک‌ : چچنامه‌، ۸۹ -۹۷؛ بلاذری‌، ۴۳۵).
حجاج‌ داماد خود محمد بن‌ قاسم‌ را در ۹۲ق‌/ ۷۱۱م‌ به‌ فرماندهی‌ سپاهی‌ بزرگ‌ منصوب‌، و او را از طریق‌ فارس‌ و کرمان‌ روانۀ سند کرد و از راه دریا نیز مهمات‌ و خوار بار و آنچه‌ لازمۀ این‌ لشکرکشی‌ بود، به‌ جانب‌ سند فرستاد. مسلمانان‌ در مدتی‌ کمتر از یک‌ سال‌ شهرهای‌ بزرگ‌ سند و بخشی‌ از نواحی‌ جنوبی‌ پنجاب‌ را تا شهر مُلتان‌ که‌ یکی‌ از مراکز مهم‌ دینی‌ و سیاسی‌ هندوان‌ بود، به‌ تصرف‌ درآوردند. از اوایل‌ سدۀ ۲ق‌/ ۸م‌ این‌ منطقه‌ عملاً جزو سرزمینهای‌ اسلامی‌ شد و با بنای‌ مساجد و مدرسه‌ها در شهرها و مهاجرت‌ گروههایی‌ از مسلمانان‌ نواحی‌ دیگر به‌ این‌ حدود و شور و شوق‌ آنان‌ به‌ تبلیغ‌ و ترویج‌ دین‌ خود، دیری‌ نگذشت‌ که‌ اسلام‌ بر حیات‌ اجتماعی‌ مردم‌ منطقه‌ حاکم‌ شد و در میان‌ بومیان‌ رسوخ‌ کرد.
با ظهور خلافت‌ عباسیان‌ و درگیریهای‌ داخلی‌ دستگاه‌ خلافت‌ بغداد، پیشرفت‌ سیاسی‌ و نظامی‌ مسلمانان‌ در شبه‌ قارۀ هند تا اوایل‌ سدۀ ۵ق‌/ ۱۱م‌ متوقف‌ ماند و از حدود قندهار و کابل‌ که‌ به‌دست‌ امیران‌ صفاری‌ از دست‌ سلاطین‌ هندو بیرون‌ آورده‌ شد، تجاوز نکرد. پس‌ از صفاریان‌ نیز این‌ ناحیه‌ به‌ سبب‌ دور بودن‌ از مرکز خلافت‌، دستخوش‌ منازعات‌ حکام‌ محلی‌ - مسلمان‌ و هندو - شد و بی‌ثباتی‌ اوضاع‌ و ضعف‌ حکومتها موجب‌ گردید که‌ فاطمیان‌ مصر از فرصت‌ استفاده‌ کنند و داعیان‌ اسماعیلی‌ در اواسط سدۀ ۴ق‌/ ۱۰م‌ بر ملتان‌ مسلط شوند و رفته‌رفته‌ تمامی‌ سرزمین‌ سند و پنجاب‌ و گجرات‌ را عرصۀ تبلیغات‌ خود قرار دهند. در دوران‌ تسلط اسماعیلیان‌ بر ملتان‌ و سرزمینهای‌ اطراف‌ آن‌، خطبه‌ به‌ نام‌ خلیفۀ فاطمی‌ مصر می‌خواندند و سکه‌هایی‌ نیز به‌ نام‌ آنان‌ ضرب‌ می‌شد (نک‌ : مقدسی‌، ۴۸۱- ۴۸۵).
زمینۀ مساعد برای‌ فعالیتهای‌ اسماعیلیان‌ در ملتان‌ و سند از اواسط سدۀ ۲ق‌/ ۸م‌ و با ورود گروهی‌ از علویان‌ به‌ این‌ ناحیه‌ فراهم‌ شده‌ بود. بنابر برخی‌ روایات‌، مادر امام‌ زین‌العابدین‌ (ع‌) از مردم‌ سند بوده‌ است‌ (ابن‌ قتیبه‌،۲۱۴). در زمان‌ خلافت‌ منصور (۱۳۶- ۱۵۸ق‌/ ۷۵۳- ۷۷۵م‌) عبدالله‌ فرزند محمد (ملقب‌ به‌ نفس‌ زکیه‌) به‌ سند مهاجرت‌ کرد و با جمعی‌ از همراهان‌ و پیروانش‌ به‌ تبلیغ‌ آراء و نظرگاههای‌ علویان‌ مشغول‌ شد (ابوالفرج‌، ۳۱۱؛ ابن‌ اثیر، ۵/ ۵۹۵). در سدۀ ۳ق‌/ ۹م‌ ابوعبدالله‌ جعفر بن‌ محمد علوی‌ از حجاز به‌ ملتان‌ مهاجرت‌ کرد و میان‌ حکام‌ هباری‌ این‌ شهر - که در اصل‌ از خاندان‌ قریش‌ بودند - و فرزندان‌ و خویشاوندان‌ ابوعبدالله‌ پیوندهای‌ سببی‌ برقرار شد و همین‌ حکام‌ خاندان‌ هباری‌ بودند که در آغاز از داعیان‌ اسماعیلی‌ در سند و ملتان‌ پشتیبانی‌ کردند و موجب‌ نیرو گرفتن‌ و غلبه‌ یافتن‌ آنان‌ بر این‌ حدود شدند.
گرچه در دوران‌ سلطنت‌ محمود غزنوی‌ و لشکرکشی‌ او به‌ ملتان‌ اسماعیلیه‌ منکوب‌ شدند (نک‌ : همو، ۹/ ۱۸۶- ۱۸۸؛ فرشته‌، ۱/ ۲۵- ۲۸)، لیکن‌ تا نیمۀ سدۀ ۵ق‌/ ۱۱م‌ و در دوران‌ مسعود غزنوی‌ در این‌ ناحیه‌ باقی‌ بودند (نک‌ : فخرمدبر، ۲۵۳-۲۵۴) و ظاهراًتا اواخرسدۀ ۶ق‌که‌معزالدین‌ محمد غوری‌ در ۵۷۲ق‌/ ۱۱۷۶م‌ سند را متصرف‌ شد، در این‌ سرزمینها قدرتی‌ داشتند (نک‌ : رضوی‌، «تاریخ‌ اجتماعی[۱]...»، I/ ۱۴۷). گسترش‌ تبلیغات‌ باطنیه در نواحی‌ غربی‌ هند، خصوصاً در گجرات‌ از همین‌ زمانها آغاز می‌شود و دو شاخۀ عمدۀ اسماعیلیه در هند، یعنی‌ گروه‌ معروف‌ به‌ بُهره‌ و گروه‌ خوجه‌ (آقاخانی‌) که در اصل‌ از طوایف‌ راجپوت‌ بودند، تاریخ‌ خود را به‌ این‌ دوره‌ می‌رسانند (نک‌ : همان‌، I/ 148-149؛ احمد،160). گرچه‌ تا اوایل‌ سدۀ ۷ق‌/ ۱۳م‌ به‌ سبب‌ اشتغالات‌ و درگیریهای‌ سیاسی‌ سلاطین‌ مسلمان‌، اسماعیلیان‌ مجال‌ گسترده‌ای‌ برای‌ دعوت‌ و تبلیغ‌ داشتند و حتی‌ در ۶۳۴ق‌/ ۱۲۳۷م‌ که‌ رضیه‌، دختر ایلتُتمش‌ به‌ سلطنت‌ دهلی‌ رسیده‌ بود، شورشی‌ در آن‌ شهر برپا کردند، لیکن‌ در همان‌ وقت‌ به‌ سختی‌ سرکوب‌ شدند (منهاج‌ سراج‌، ۱/ ۴۶۱-۴۶۲) و اندکی‌ بعد علاءالدین‌ خلجی‌ آنان‌ را به‌ کلی‌ قلع‌ و قمع‌ کرد و از قلمرو حکومت‌ خود بیرون‌ راند (رضوی‌، همان‌، I/ 152). از آن‌ پس‌ گروههای‌ کوچک‌ این‌ طایفه‌ به‌ طور پراکنده در نواحی‌ مختلف‌ گجرات‌ و سند و اطراف‌ دهلی‌، و غالباً با توسل‌ به‌ تقیه‌ به‌ کار تجارت‌ مشغول‌ بودند و تنها بعد از استقرار حکومت‌ انگلیس‌، توانستند آزادانه‌ به‌ فعالیتهای‌ اقتصادی‌ بپردازند.
همزمان‌ با نخستین‌ فتوحات‌ مسلمانان‌ در سرزمینهای‌ غربی‌ هند، و پیش‌ از تأسیس‌ سلسله‌های‌ سلاطین‌ مسلمان‌ در لاهور، دهلی‌، بنگال‌ و دکن‌، گروههایی‌ از مسلمانان‌ عرب‌ و غیرعرب‌ در شهرهای‌ ساحلی‌ و جزایر جنوبی‌ هند توطن‌ جسته‌، به‌ کار تجارت‌ مشغول‌ بوده‌اند. بنابر برخی‌ روایات‌ این‌ گروهها در میان‌ مردم‌ بومی‌ محترم‌ بوده‌، و حکومتها نیز به‌ آنان‌ توجه‌ خاص‌ داشته‌اند. به‌گفتۀ ادریسی‌ در نزهۀ المشتاق‌، پادشاه‌ سراندیب‌ ۴ وزیر مسلمان‌ داشته‌ است‌ که‌ به‌ امور مربوط به‌ مهاجران‌ و مسافران‌ مسلمان‌ رسیدگی‌ می‌کرده‌اند (نک‌ : ندوی‌، مسعود علی‌، ۲/ ۱۴۰). بزرگ‌ بن‌ شهریار، سیاح‌ دریانورد ایرانی‌ گوید که‌ چون‌ خبر ظهور اسلام‌ به‌ سراندیب‌ رسید، مردمان‌ آنجا رسولی‌ به‌ حجاز فرستادند تا از چگونگی‌ دین‌ جدید و احوال‌ پیامبر اسلام‌(ص‌) با خبر شوند. رسول‌ سراندیبی‌ چون‌ به‌ مدینه‌ رسید، خلیفۀ دوم‌ خود او را پذیرفت‌ و به‌ پرسشهای‌ او پاسخ‌ گفت‌. فرستاده در راه‌ بازگشت‌ درگذشت‌، ولی‌ اخبار مربوط به‌ اصول‌ و قواعد اسلام‌ و اوصاف‌ رفتار و اخلاق‌ پیشوایان‌ مسلمانان‌ و شرح‌ تقوا و پرهیزگاری‌ آنان‌ به‌ وسیلۀ همراه‌ او به‌ سراندیب‌ رسید و از همان‌ زمان‌ نسبت‌ به‌ این‌ دین‌ و پیروان‌ آن‌ در آن‌ سرزمین‌ محبت‌ و حسن‌نظر خاص‌ به‌وجود آمد (ص‌ ۱۵۶-۱۵۷). فرشته در نقل‌ روایتی‌ مشابه‌، از این‌ حد فراتر رفته‌، و گفته‌ است‌ که‌ پادشاه‌ سراندیب‌ خود در عهد صحابه‌ و پیش‌ از رایان‌ دیگر اسلام‌ آورد و پشتیبان‌ مسلمانان‌ شد (۲/ ۳۱۱).
بزرگ‌ بن‌ شهریار از قول‌ برخی‌ راویان‌ نیز حکایت‌ کند که در ۲۷۰ق‌/ ۸۸۳م‌ مهروک‌ بن‌ رایق‌، پادشاه‌ یکی‌ از نواحی‌ کشمیر سفیری‌ به‌ نزد عبدالله‌ بن‌ عمربن‌ عبدالعزیز، حاکم‌ منصوره در سند، فرستاد و از او خواست‌ که‌ شریعت‌ اسلام‌ را به‌ زبان‌ هندی‌ برای‌ او شرح‌ و توضیح دهد. عبدالله درخواست‌ پادشاه‌ را با مردی‌ از مردم‌ عراق‌ که در سند پرورش‌ یافته‌، و به‌ زبان‌ هندی‌ کاملاً آشنا بود و در شاعری‌ بدان‌ زبان‌ نیز قریحه‌ای‌ توانا داشت‌، در میان‌ نهاد. مرد عراقی‌ آنچه‌ را پادشاه‌ خواسته‌ بود، در قصیده‌ای‌ به‌ همان‌ زبان‌ بیان‌ کرد و به‌ نزد او فرستاد. پادشاه‌ نامه‌ای‌ به‌ عبدالله‌ نوشت‌ و دیدار صاحب‌ قصیده‌ را خواستار شد. مرد عراقی‌ به دربار او رفت‌ و ۳ سال‌ در آنجا مقیم‌ شد و در این‌ مدت‌ پادشاه‌ را با اصول‌ اسلام‌ آشنا ساخت‌ و قرآن‌ را نیز برای‌ او ترجمه‌ کرد. پادشاه‌ اسلام‌ آورد، ولی‌ از بیم‌ مردم‌ مملکت‌ خود یارای‌ اظهار آن‌را نداشت‌ (ص‌ ۲-۴؛ نیز نک‌ : ابن‌ عبدربه‌، ۲/ ۲۰۲).
بنابر روایت‌ دیگر، در اوایل سدۀ ۳ق‌/ ۹م «چرامن‌ پرومال‌[۲]» پادشاه‌ ملیبار در سواحل‌ غربی‌ هند، در خواب‌ دید که‌ ماه‌ چند پاره‌ شد. در همین‌ زمان‌ گروهی‌ از مسلمانان‌ که‌ از سراندیب‌ عازم‌ عربستان‌ بودند، به‌ ملیبار رسیدند و شیخ‌ و رئیس‌ مسافران‌ خواب‌ شاه‌ را تعبیر کرد. شاه‌ اسلام‌ آورد و نام‌ خود را به‌ عبدالرحمان‌ سامری‌ تغییر داد و به‌ عربستان‌ رفت‌. وی‌ ۴ سال‌ بعد در عربستان‌ درگذشت‌، اما پیش‌ از مردن‌ چند تن‌ از بزرگان‌ مسلمان‌، چون‌ مالک‌ بن‌ دینار و مالک‌ بن‌ حبیب‌ و زن‌ و فرزندانشان‌ را به‌ ملیبار فرستاد و نامه‌ای‌ نیز به درباریان‌ و منسوبان‌ خود نوشت‌ تا از مهاجران‌ مسلمان‌ به‌ خوبی‌ نگهداری‌ کنند. قرنها خاطرۀ رفتن‌ چرامن‌ به‌ عربستان‌ در یادها باقی‌ بود و پادشاهان‌ ملیبار که «سامری‌» (زمورین‌[۳]) نامیده‌ می‌شدند، خود را نایب‌ و قائم‌مقام‌ او می‌دانستند و هنگامی‌ که‌ شاهی‌ تاج‌گذاری‌ می‌کرد و شمشیر به دست‌ می‌گرفت‌، می‌گفت‌: «من‌ این‌ شمشیر را تا زمانی‌ که‌ عم‌ّ ما از مکه‌ بازگردد، نگه‌ می‌دارم‌» (تاراچند، 34-35). گفته‌اند که‌ از همان‌ روزگار مهاجران‌ عرب‌ به‌ سوی‌ شهرهای‌ ملیبار و جزایر اطراف‌ آن‌ روی‌ آوردند و در شهرها به‌ بنای‌ مساجد پرداختند و به‌ کار تجارت‌ مشغول‌ شدند. این‌ مهاجران‌ با مردم‌ بومی‌ درآمیختند و همسر اختیار کردند و تجارت‌ خارجی‌ منطقه‌ را در اختیار خود داشتند. فرزندانی‌ که‌ از ازدواج‌ مسلمانان‌ مهاجر با بومیان‌ ولادت‌ می‌یافتند، «بیاسره‌» (جمعِ بیسر = دو سره‌، دو سویه‌) نامیده‌ می‌شدند (نک‌ : مسعودی‌، ۱/ ۲۱۰) و مسلمانانی‌ که‌ امروزه در سواحل‌ غربی‌ هند مسکن‌ دارند، فرزندان‌ همان‌ مهاجران‌ نخستینند که در زبان‌ محلی‌ آنجا «موپلا» یا «مپیلا[۴]» خوانده‌ می‌شوند که‌ به‌ معنی «داماد» است‌ (نک‌ : تاراچند، همانجا).
داستانهای‌ دیگری‌ از اینگونه دربارۀ اسلام‌ آوردن‌ پادشاهان‌ و راجگان‌ نواحی‌ جنوبی‌ هند از دیرباز در میان‌ مسلمانان‌ این‌ مناطق‌ رایج‌ بوده‌ است‌ که‌ نمونه‌هایی‌ از آن‌ را بلاذری‌ (ص‌ ۴۴۶) و ابن‌ بطوطه‌ (ص‌ ۵۶۲ -۵۶۳، ۵۷۸ -۵۷۹) نیز آورده‌اند. میزان‌ صحت‌ تاریخی‌ این‌ روایتها هرچه‌ باشد، وجود آنها حکایت‌ از آن‌ دارد که‌ مسلمانان‌ از همان‌ سده‌های‌ نخستین‌ اسلام‌ در این‌ بخش‌ از جهان‌ دارای‌ منزلت‌ اجتماعی‌ خاص‌ بوده‌اند. مسعودی‌ که در اوایل‌ سدۀ ۴ق‌/ ۱۰م‌ به‌ هند سفر کرده‌ بود، گوید که در صیمور (نزدیک‌ بمبئی‌ کنونی‌) ۱۰ هزار مسلمان‌ - که در اصل‌ از مردم‌ بصره‌ و بغداد و عمان‌ و شهرهای‌ دیگر بودند - اقامت‌ جسته‌، به‌ بازرگانی‌ و کارهای‌ دیگر اشتغال‌ داشتند (همانجا). همو گوید که‌ اسلام‌ در قلمرو «بلهرا» بسیار مورد احترام‌ بوده‌ است‌ و مسلمانان‌ در قلمرو این‌ پادشاه‌ موقعیتی‌ ویژه داشته‌اند و مساجدشان‌ آباد و پر رونق‌، و از تعرض‌ مصون‌ بوده‌ است‌ (۱/ ۱۷۰، ۲۱۰؛ نیز نک‌ : اصطخری‌، ۱۴۷؛ یاقوت‌، ۳/ ۴۴۴)؛ مسلمانان‌ در امور معاشی‌ و اجتماعی‌ خود استقلال‌ تمام‌ داشته‌، و از این‌ جهات‌ از قاضی‌ یا حاکمی‌ مسلمان‌ که «هنرمن‌» (هنرمند) نامیده‌ می‌شد، پیروی‌ می‌کرده‌اند و مردم‌ هند خیر و برکت‌ و طول‌ عمر شاهان‌ خود را به‌ سبب‌ عدالت‌ آنان‌ و نتیجۀ اکرام‌ و بزرگداشت‌ مسلمانان‌ می‌دانستند (مسعودی‌، ۱/ ۱۷۰؛ نیز نک‌ : بزرگ‌ بن‌ شهریار، ۱۶۱). در شهرهای‌ دیگر این‌ منطقه‌ نیز وضع‌ بر همین‌ منوال‌ بوده‌ است‌ و جوامع‌ مسلمان‌ از آزادی‌ کامل‌ در عبادات‌ و امور معاشی‌ خود برخوردار بوده‌اند (نک‌ : مقدسی‌، ۴۸۰، ۴۸۵؛ ابن‌ حوقل‌، ۲/ ۳۲۲؛ اصطخری‌، همانجا) و جمعیت‌ آنان‌ روبه‌افزایش‌ بوده‌ است‌ و آنان‌ در حیات‌ اجتماعی‌ و اقتصادی‌ شهرهای‌ ساحلی‌ مشارکت‌ مؤثر داشته‌اند.
مشارکت‌ مسلمانان‌ در بهبود اوضاع‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ شهرها بیشتر از طریق‌ ایجاد ارتباط با جهان‌ خارج‌ و داد و ستد بازرگانی‌ بوده‌ است‌، زیرا تجارت‌ خارجی‌ این‌ مناطق‌ کلاً در دست‌ آنها بود و خطوط کشتیرانی‌ را از سواحل‌ چین‌ تا سراندیب‌ و بنادر خلیج‌ فارس‌ و دریای‌ سرخ‌ در اختیار خود داشتند. فعالیتهای‌ بازرگانی‌ طبعاً در ایجاد فرصت‌ و انگیزه‌ برای‌ تولید کالاها و محصولات‌ مؤثر بوده‌، و موجب‌ آبادانی‌ شهرها و مراکز تجاری‌ می‌شده‌ است‌. راجگان‌ نیز از بابت‌ مالیاتهایی‌ که‌ بر واردات‌ تعلق‌ می‌گرفت‌، منافع‌ سرشار حاصل‌ می‌کردند (نک‌ : ندوی‌، .(۵۱ تا پایان‌ سدۀ ۹ق‌/ ۱۵م‌ مراکز تجاری‌ سواحل‌ غربی‌ هند در دست‌ مسلمانان‌ بود، لیکن‌ در ۹۰۶ق‌/ ۱۵۰۰م‌ پرتغالیان‌ در بندر کالیکوت‌ مستقر شدند و چندی‌ بعد آلفونسو آلبوکرک‌، فرمانده‌ کشتیهای‌ تجاری‌ پرتغالی‌ که‌ به‌ آتشبارهای‌ سنگین‌ مجهز بودند، بر مناطق‌ بازرگانی‌ سواحل‌ هند مسلط شد و از آن‌ پس‌ این‌ مراکز از اختیار بازرگانان‌ مسلمان‌ بیرون‌ رفت‌ (نک‌ : حتی‌، 697).
افزایش‌ جمعیت‌ مسلمان‌ در مناطق‌ جنوبی‌ هند، تا قرن‌ ۸ق‌/ ۱۴م‌ پیش‌ از گسترش‌ حکومتهای‌ اسلامی‌ از شمال‌ به‌ جنوب‌، بسیار گسترده‌ و چشم‌گیر بوده‌ است‌. ابن‌ بطوطه‌ که در اوایل‌ سدۀ ۸ق‌ در این‌ مناطق‌ سفر می‌کرد، همه‌ جا با اجتماعات‌ بزرگ‌ مسلمانان‌ و مساجد و مدارس‌ و خانقاههای‌ بزرگ‌ و آباد رو به‌ رو می‌شد و با دانشمندان‌ و فقیهان‌ و محدثان‌ و عارفان‌ مسلمان‌ که‌ غالباً از کشورهای‌ عربی‌ یا از ایران‌ به‌ این‌ مناطق‌ مهاجرت‌ کرده‌ بودند، ملاقات‌ می‌کرد (نک‌ : ص‌ ۵۵۵، ۵۵۷، ۵۵۸، جمـ )، پادشاه‌ هندو مذهب‌ یکی‌ از جزایر جنوبی‌ هند که‌ شنورازه‌ نام‌ داشت‌، به دست‌ شیخ‌ ابوالبرکات‌ مغربی‌ و در پی‌ کراماتی‌ که‌ از او دیده‌ بود، اسلام‌ آورده‌، و سلطان‌ احمد نام‌ گرفته‌ بود. ابن‌ بطوطه‌ گوید که‌ خود بر سر در مسجدی‌ که‌ راجۀ هندو، پس‌ از اسلام‌ آوردن‌ بنا کرده‌ بود، این‌ نوشته‌ را دیده‌ است‌: «سلطان‌ احمد شنورازه‌ به دست‌ شیخ‌ ابوالبرکات‌ مغربی‌ اسلام‌ آورد» (ص‌ ۵۷۹). ابن‌ بطوطه در کالیکوت‌ نیز خانقاه‌ بزرگی‌ دید که‌ یکی‌ از فرزندزادگان‌ شیخ‌ ابواسحاق‌ کازرونی‌ به‌ نام‌ شیخ‌ شهاب‌الدین‌ کازرونی‌ آن‌ را اداره‌ می‌کرد (ص‌ ۵۶۴). در شهر کولَم‌ نیز خانقاه‌ بزرگی‌ بود که‌ شیخ‌ فخرالدین‌، پسر شهاب‌الدین‌ کازرونی‌ در آن‌ به‌ ارشاد مشغول‌ بود (همو، ۵۷۰) و در شهر قوقه‌ (کنکن‌) مسلمانان‌ مسجد بزرگ‌ کهنسالی‌ داشتند که‌ بنای‌ آن‌ به‌ خضر و الیاس‌ نسبت‌ داده‌ می‌شد و گروههایی‌ از درویشان‌ حیدری‌ در شهر و اطراف‌ مسجد دیده‌ می‌شدند (همو، ۵۵۳). هنگامی‌ که‌ ابن‌ بطوطه در مالدیو و جزایر اطراف‌ آن‌ به‌ سر می‌برد، همۀ ساکنان‌ آن‌ نقاط مسلمانان‌ عرب‌ و غیرعرب‌ بودند، و زنی‌ به‌ نام‌ سلطانه‌ خدیجه‌ بنت‌ سلطان‌ جلال‌الدین‌ عمربن‌ سلطان‌ صلاح‌الدین‌ صالح‌ بنگالی‌ در آنجا حکومت‌ داشت‌ (همو، ۵۸۰).
شهرهای‌ سواحل‌ شرقی‌ هند و ناحیۀ وسیع «معبر» (کوروماندل‌[۵]) نیز از دیرباز اقامتگاه‌ گروههایی‌ از مهاجران‌ و بازرگانان‌ مسلمان‌ شده‌ بود. سکه‌هایی‌ که‌ از سدۀ ۱ق‌ (از ۷۱ق‌/ ۶۹۰م‌ به‌ بعد) در سواحل‌ شرقی‌ به دست‌ آمده‌ است‌، از قدمت‌ استقرار اجتماعات‌ مسلمانان‌ در این‌ مناطق‌ حکایت‌ دارد (نک‌ : تاراچند، 40 ؛ «تاریخ‌ دکن‌[۶]...»، I/ 31). چون‌ راه‌ اصلی‌ تجارت‌ و ارتباط جهان‌ آن‌ روزگار با سرزمین‌ بزرگ‌ و آباد و پرجمعیت‌ چین‌ از این‌ نواحی‌ می‌گذشت‌، طبعاً بندرگاههای‌ این‌ مسیر در سراسر کناره‌های‌ اقیانوس‌ - از جنوب‌ هند تا سواحل‌ چین‌ - مراکز مهم‌ فعالیتهای‌ تجاری‌ شده‌ بود و بنابر مشاهدات‌ و گزارشهای‌ سیاحان‌ مسلمان‌ سده‌های‌ نخستین‌ هجری‌، در شهرهای‌ بزرگ‌ و پررونق‌ این‌ مناطق‌ اجتماعات‌ بزرگی‌ از مسلمانان‌ مهاجر - ایرانی‌ و عرب‌ - اسکان‌ یافته‌، و در همه‌ جا مساجد و مدارس‌ و خانقاههایی‌ تأسیس‌ کرده‌ بودند. مقصد و منتهای‌ این‌ مسیر مراکز بازرگانی‌ چین‌ بوده‌ است‌ و مسلمانان‌ از آغاز ظهور اسلام‌ به‌ این‌ سرزمین‌ توجه‌ خاص‌ داشته‌اند. بنابر برخی‌ روایات‌، سعد بن‌ ابی‌ وقاص‌ از طرف‌ پیامبر اکرم‌(ص‌) به‌ سفارت‌ چین‌ فرستاده‌ شد و هنوز مدفن‌ او در کانتون‌ زیارتگاه‌ مسلمانان‌ آن‌ حدود است‌ (نک‌ : حتی‌، 344). ولی‌ مسلّم‌ است‌ که‌ از دورۀ عباسیان‌ مناسبات‌ تجاری‌ و روابط سیاسی‌ میان‌ بغداد و مراکز تجاری‌ و سیاسی‌ چین‌ برقرار بوده‌ است‌ و از هر دو طرف‌ سفیرانی‌ برای‌ حفظ روابط مأمور می‌شده‌اند. در اسناد چینی‌ به‌ نامهای‌ خلفای‌ عباسی‌ اشاره‌ شده‌ است‌،چنانکه «امیرالمؤمنین‌» به‌صورت «هن‌ می‌مومونی‌»، ابوالعباس‌ (خلیفۀ اول عباسی‌) به‌ صورت «ابولوبا»، و هارون‌ به‌ صورت «آلون‌» در نوشته‌های‌ چینی‌ آن‌ دوران‌ دیده‌ می‌شود. گروههای‌ مسلمان‌ مهاجر از همان‌ روزگار در شهرهای‌ چین‌ اقامت‌ یافته‌، و به‌ کسب‌ و کار و داد و ستد مشغول‌ بوده‌اند و در اسناد قدیم‌ چینی‌ از آنان‌ به‌ عنوان «تاشی‌» که‌ تلفظ چینی‌ لفظ «تازی‌» است‌، یاد می‌شود و در دوره‌های‌ بعد با عنوان «هوئی‌هوئی‌» که‌شایدتلفظ چینی‌«محمدی‌» باشد،نیز شناخته‌می‌شوند (همانجا).
ابن‌ بطوطه‌ که در نیمۀ اول‌ سدۀ ۸ق‌/ ۱۴م‌ به‌ چین‌ سفر کرده‌، در هر یک‌ از شهرهای‌ بزرگ‌ چین‌ گروههایی‌ از مسلمانان‌ مهاجر دیده‌ است‌ که‌ محله‌ای‌ خاص‌ خود داشته‌اند (ص‌ ۶۲۸، ۶۳۴، ۶۳۹). تاجران‌ عمده‌ غالباً ایرانی‌ بودند (نک‌ : همو، ۶۳۳) و مغنّیان‌ و مطربان‌ به‌ فارسی‌ شعر و آواز می‌خواندند (همو، ۶۴۰).
فعالیتهای‌ مسلمانان‌ در این‌ مناطق‌ منحصر به‌ تجارت‌ و خرید و فروش‌ کالا نبود، بلکه در امور ملک‌داری‌ و سیاست‌ نیز دخیل‌ و مؤثر بودند. بنابر گزارش‌ ابن‌ بطوطه در شهر هُنَوَر جمال‌ الدین‌ محمد از جانب‌ پادشاه‌ هندو مذهب‌ ملیبار حکومت‌ داشته‌ (ص‌ ۵۵۵)، و در جاوه‌ و سوماترا ملک‌ ظاهر شافعی‌ مذهب‌ سلطنت‌ می‌کرده‌ است‌ (همو، ۶۱۷ - ۶۱۸). به‌ گفتۀ رشیدالدین‌ فضل‌الله‌: راجه‌ سوندر پاندی‌، پادشاه‌ معبر در سدۀ ۷ق‌/ ۱۳م‌ وزیری‌ مسلمان‌ به‌ نام‌ ملک‌ تقی‌ الدین‌ داشته‌ است‌ که‌ برادرش‌ شیخ‌ جمال‌ الدین‌ تاجر اسب‌ بوده‌، و هر سال‌ چند هزار رأس‌ اسب‌ از بنادر خلیج‌ فارس‌ با کشتی‌ به‌ معبر می‌آورده‌ است‌ (نک‌ : الیوت‌، I/ 69-70). هنگامی‌ که‌ علاءالدین‌ خلجی‌ در ۷۱۰ق‌/ ۱۳۱۰م‌ به‌ معبر لشکر کشید، مسلمانان‌ به دفاع‌ از شهر بیردهول‌، پایتخت‌ راجۀ هندو برخاستند و به‌ گفتۀ ابن‌ بطوطه در جنگی‌ که در ۷۴۰ق‌ میان‌ سلطان‌ غیاث‌ الدین‌ دامغانی‌ و بلال‌ دیو (ویرا بلالای‌ سوم‌) راجۀ معبر روی‌ داد، ۲۰ هزار مرد جنگی‌ مسلمان‌ در سپاه‌ راجۀ هندو خدمت‌ می‌کردند (ص‌ ۶۰۴).
افزایش‌ جمعیت‌ مسلمان‌ در بخشهای‌ جنوبی‌ هند علل‌ مختلف‌ داشته‌ است‌. نخستین‌ عامل‌ وجود فرصتهای‌ مساعدی‌ برای‌ تجارت‌ و کسب‌ و کار در شهرهای‌ ساحلی‌ شرقی‌ و غربی‌ شبه‌ قاره‌ بوده‌ است‌ که‌ گروههایی‌ از مردمان‌ سرزمینهای‌ عربی‌ و ایرانی‌ را - از سواحل‌ مدیترانه‌ و دریای‌ سرخ‌ تا نواحی‌ شمالی‌ خراسان‌ و ماوراءالنهر - به‌ این‌ حدود جلب‌ می‌کرد و توطن‌ آنان‌ در این‌ مراکز و آمیزش‌ با مردمان‌ بومی‌ از طریق‌ داد و ستد و مجاورت‌ و مزاوجت‌ طبعاً موجب‌می‌شد که‌ این‌ مهاجران‌ در ساختار اجتماعی‌ بسته‌ و محدود هندویی‌ و بودایی‌ رخنه‌ کنند و به‌ ترویج‌ و تبلیغ‌ دیانت‌ خود در میان‌ جوامع‌ غیر مسلمان‌ بپردازند. از یک‌ سو درگیریها و معارضات‌ کینه‌ توزانه‌ میان‌ هندوان‌ و بوداییان‌ و پیروان‌ مذهب‌ جینی‌ که‌ اساس‌ فعالیتهای‌ خود را بر رد و ابطال‌ عقاید یکدیگر نهاده‌ بودند، و از سوی‌ دیگر سادگی‌ و سهولت‌ و بی‌پیرایگی‌ اعمال‌ دینی‌ و روشنی‌ و عقل‌ پذیری‌ اصول‌ اعتقادی‌ اسلام‌ و نیز خالی‌ بودن‌ آن‌ از خرافه‌های‌ غریب‌ و اسطوره‌های‌ پیچ‌ در پیچ‌ نسبت‌ به‌ ادیان‌ و مذاهب‌ موجود در هند، وضعیتی‌ به‌ وجود آورده‌ بود که‌ تبلیغات‌ مسالمت‌ آمیز مسلمانان‌ در طبقات‌ مختلف‌ مؤثر می‌افتاد و مردمان‌ آزاد اندیش‌ و خسته‌ از مجادلات‌ و مخاصمات‌ فرقه‌ای‌ را از هر گروه‌ به‌ سوی‌ خود جلب‌ می‌کرد. اما طبق‌ شواهد موجود بیشترین‌ کسانی‌ که‌ به‌ این‌ دیانت‌ نو می‌گرویدند، از دو گروه‌ بودند، یکی‌ بوداییان‌ این‌ مناطق‌ که‌ مورد آزار و اجحاف‌ برهمنان‌ حاکم‌ قرار داشتند، و دیگر افراد طبقۀ چهارم‌ یا «شودرا»ی‌ جامعۀ هندویی‌ که‌ از کلیۀ حقوق‌ اجتماعی‌ محروم‌، و به‌ تحمل‌ دشوارترین‌ و پست‌ترین‌ کارها محکوم‌ بودند.
دین‌ بودایی‌ گرچه در دوران‌ سلطنت‌ آشوکا (سدۀ ۳ق‌م‌) در سراسر شبه‌ قاره‌ رواج‌ تمام‌ داشت‌ و قدرت‌ غالب‌ و حاکم‌ به‌ شمار می‌رفت‌، لیکن‌ در دوره‌های‌ بعد در برابر سلطۀ برهمنان‌ و سلسله‌های‌ هندو مذهب‌ رو به‌ ضعف‌ نهاد و هنگامی‌ که‌ سرزمینهای‌ غربی‌ هند در قلمرو حکومت‌ سلوکیان‌ و سپس‌ پارتیان‌ و کوشانیان‌ قرار گرفت‌، بوداییان‌ مناطق‌ مرکزی‌ به‌ این‌ نواحی‌ جلب‌ شدند و با تأسیس‌ مراکز و معابد (ویهاره‌ [۱]= بهار) بودایی‌ در شهرهای‌ سند و پنجاب‌، تا بلخ‌ و بامیان‌ و بخارا و سمرقند، به‌ ترویج‌ و تبلیغ‌ این‌ دین‌ پرداختند. این‌ منطقۀ وسیع‌ از قرن‌ ۲ق‌م‌ مهم‌ترین‌ مرکز فعالیتهای‌ بوداییان‌ بود و برخی‌ از شاهان‌ سلوکی‌ یونانی‌، چون‌ مناندروس‌ [۲](اواسط سدۀ ۲ق‌م‌) که‌ کتاب‌ معروف «پرسشهای‌ میلینده‌[۳]» (از مهم‌ترین‌ آثار بودایی‌) مجموعۀ محاورات‌ او با یکی‌ از حکمای‌ بودایی‌ است‌ و اغلب‌ شاهان‌ کوشانی‌، چون‌ کانیشکا[۴] و هوویشکا [۵]خود از بوداییان‌ بودند و گسترش‌ این‌ دین‌ در سرزمین‌ چین‌ در همین‌ دوران‌ و به‌ توسط مبلغان‌ پارتی‌ نژاد ایرانی‌ بود (نک‌ : مجتبائی‌، «ایران‌ و هند...»، ۷۵-۷۷). گزارشهای‌ فا هین‌[۶]، سیاح‌ چینی‌ که در قرن‌ ۵م‌ از نقاط مختلف‌ هند دیدن‌ کرد، نیز از رانده‌ شدن‌ بوداییان‌ از نواحی‌ مرکزی‌ به‌ شرق‌ و غرب‌ شبه‌ قاره‌ و فراوانی‌ اجتماعات‌ و معابد بودایی‌ در شهرهای‌ مناطق‌ غربی‌ و شمال‌ غربی‌ حکایت‌ دارد (نک‌ : تاراچند، .(۵-۶ گرچه در سده‌های‌ بعد، پس‌ از انقراض‌ کوشانیان‌، دیانت‌ بودایی‌ حامیان‌ دولتی‌ خود را از دست‌ داد و در اوایل‌ عصر ساسانی‌، بنابر سنگ‌ نبشتۀ کرتیر (نک‌ : مجتبائی‌، همان‌، ۷۲) فعالیتهای‌ تبلیغاتی‌ بوداییان‌ ممنوع‌ و محدود شد، و بنابر گزارش‌ هیون‌ تسانگ‌[۷]، سیاح‌ چینی‌ سدۀ ۱ق‌/ ۷م‌ شیوا پرستی‌ نیز در کنار دیانت‌ بودایی‌ در نواحی‌ غربی‌ و شمال‌ غربی‌ شبه‌ قاره‌ رواج‌ و قدرت‌ یافته‌ بود، ولی‌ با اینهمه‌، هنوز در این‌ نواحی‌ خصوصاً در بلخ‌ و بامیان‌ و بخارا، بودا پرستی‌ غلبه داشت‌، چنانکه‌ بنابر نوشتۀ هیون‌ تسانگ‌ بلخ‌ و حومۀ آن‌ دارای‌ ۱۰۰ معبد بودایی‌ بوده‌ است‌ (نک‌ : بووا، ۳۲).
با فتوحات‌ مسلمانان‌ در این‌ سرزمینها، اسلام‌ در زمانی‌ کوتاه دین‌ غالب‌ و رایج‌ در میان‌ مردم‌ شد، و چنین‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ بخش‌ بزرگی‌ از مسلمانان‌ این‌ مناطق‌ بومیان‌ بودایی‌ مذهب‌ از طبقات‌ مختلف‌ بوده‌اند که در طی‌ یکی‌ دو قرن‌ نخستین‌ اسلامی‌ به‌ این‌ دیانت‌ نو روی‌ آورده‌اند. خاندان‌ برمکیان‌ که در عصر اموی‌ و عباسی‌ نزدیک‌ به‌ نیم‌ قرن‌ وزارت‌ و صدارت‌ داشتند و در تثبیت‌ مبانی‌ تمدن‌ اسلامی‌ و ترویج‌ آن‌ دارای‌ سهمی‌ بزرگ‌ بودند، در اصل‌ از همین‌ بوداییان‌ ایرانی‌ نو مسلمان‌ بودند که‌ خود پیش‌ از آن‌ در بلخ‌ حرمت‌ و اعتبار خاص‌ داشتند و سدانت‌ نوبهار بزرگ‌ آن‌ شهر بر عهدۀ آنان‌ بود. در سند نیز، چنانکه‌ از اشارات‌ بلاذری‌ در فتوح‌ البلدان‌ و اظهارات‌ مؤلف‌ کتاب‌ چچنامه‌ بر می‌آید، در آغاز ورود اسلام‌ بوداییان‌ این‌ ناحیه‌ که در نوشته‌های‌ تاریخ‌ نویسان‌ و مؤلفان‌ مسلمان‌ از آنان‌ به‌ عنوان «سمنیه‌» و «بودهیه‌» (در برابر براهمه‌) یاد می‌شود، نخستین‌ گروههایی‌ بودند که در این‌ بخش‌ از شبه‌ قاره‌ به‌ اسلام‌ روی‌ آوردند و آشکار و پنهان‌ با مسلمانان‌ در بر انداختن‌ قدرت‌ برهمنان‌ و سلاطین‌ هندو مذهب‌ همکاری‌ بسیار مؤثر داشتند (نک‌ : بلاذری‌، ۴۳۷- ۴۳۸؛ چچنامه‌، ۱۱۷-۱۲۰، ۱۲۲، ۱۲۳، ۱۳۱). جذب‌ جمعیت‌ انبوه‌ بودایی‌ در ساختار دینی‌ و اجتماعی‌ اسلام‌ چنان‌ کامل‌ و تمام‌ بود که در آغاز سدۀ ۵ق‌/ ۱۱م‌ که‌ محمود غزنوی‌ به‌ نواحی‌ غربی‌ هند لشکرکشی‌ می‌کرد، در سند و پنجاب‌ و گجرات‌ هیچ‌ جا با مراکز و جماعات‌ بودایی‌ مواجه‌ نمی‌شد؛ ابوریحان‌ بیرونی‌ نیز که در همان‌ سالها تحقیق‌ ماللهند را دربارۀ ادیان‌ و علوم‌ و معارف‌ مردم‌ هند می‌نوشت‌ و برای‌ کسب‌ اطلاع‌ به‌ شهرهای‌ آن‌ نواحی‌ سفر می‌کرد، در هیچ‌ جا از بوداییان‌ نشانی‌ نمی‌دید (نک‌ : مجتبائی‌، «بیرونی‌ و هند»، ۲۷۶).
عامل‌ دیگری‌ که‌ موجب‌ افزایش‌ جمعیت‌ مسلمان‌ در سرزمینهای‌ جنوبی‌ شبه‌ قارۀ هند و گسترش‌ اسلام‌ در آن‌ نواحی‌ شده‌ بود، چنانکه‌ اشاره‌ شد، نفوذ آن‌ در قشر بسیار وسیع‌ طبقۀ محروم‌ و فرو دست‌ جامعۀ هندویی‌ بود. طبقۀ «شودرا» که‌ انبوهی‌ کثیر از مردم‌ هندو اکثرجمعیت‌ آن‌ سرزمین‌ را تشکیل‌ می‌داد، در اصل‌ از بومیان‌ محلی‌ و غیر آریایی‌ بودند که‌ مغلوب‌ آریاییان‌ مهاجم‌ شده‌، و هرگز در ساختار طبقاتی‌ جامعۀ برهمنی‌ موقع‌ و محلی‌ نیافته‌ بودند. از دیدگاه‌ طبقات‌ بالاتر افراد این‌ طبقه‌ ناپاک‌ و نجس‌ بودند و نه‌ تنها حق‌ ورود به‌ معابد و جایگاههای‌ خاص‌ طبقات‌ بالاتر را نداشتند، بلکه‌ حضور و دیدارشان‌ نیز نامطلوب‌ و نامبارک‌ تلقی‌ می‌شد و طبعاً از کلیۀ حقوق‌ انسانی‌ و اجتماعی‌ محروم‌، و حتی‌ از حد بردگان‌ نیز فروتر بودند. بی‌ شک‌ در چنین‌ جامعه‌ای‌ اصل‌ مساوات‌ و اخوت‌ اسلامی‌ جاذبه‌ای‌ بسیار نیرومند داشته‌، و تبلیغات‌ مسلمانان‌ در اعماق‌ وجود این‌ مردم‌ تأثیر می‌نهاده‌ است‌. ورود به‌ اسلام‌ برای‌ انبوه‌ مردم‌ محروم‌ این‌ طبقه در حقیقت‌ ورود به‌ حیاتی‌ نو و بازیافت‌ هویت‌ انسانی‌ و شرافت‌ اجتماعی‌ بود. نه‌ تنها خانقاهها و مساجد و مدارس‌ در شهرها و روستاها مراکز جذب‌ و جلب‌ غیر مسلمانان‌ به‌ اسلام‌ بود، بلکه‌ رفتار افراد مسلمان‌ و حیثیت‌ و اعتباری‌ که‌ اینان‌ در انظار عموم‌ حاصل‌ کرده‌ بودند، و از همه‌ مهم‌تر گسترۀ پر تنوع‌ عالم‌ اسلامی‌ در بخش‌ بزرگی‌ از جهان‌ آن‌ روز و قدرت‌ سیاسی‌ و نظامی‌ و اقتصادی‌ ملل‌ مسلمان‌ موجب‌ شده‌ بود که‌ این‌ دین‌ جدید از طریق‌ روابط روزمرۀ زندگی‌ و معاملات‌ و داد و ستدها و دیدارها و معاشرتهای‌ عادی‌ نیز در میان‌ طبقات‌ مردم‌ بومی‌ نفوذ کند. طبیعی‌ است‌ که‌ وجود این‌ احوال‌ در کل‌ جامعۀ هندو مذهب‌ خالی‌ از تأثیر نبود و از جهات‌ مختلف‌ موجب‌ دگرگونیهای‌ فکری‌ و اجتماعی‌ می‌شد و واکنشهایی‌ ایجاد می‌کرد. پیدا شدن‌ مرشدان‌ و رهبران‌ دینی‌ از غیر برهمنان‌ و مخالفت‌ با انحصاری‌ شدن‌ دین‌ و امور دینی‌ در طبقۀ برهمن‌، ظهور فرقه‌ها و نهضتهایی‌ در شیواپرستی‌ و ویشنوپرستی‌ که‌ با امتیازات‌ طبقاتی‌ مخالف‌ بودند و زبانهای‌ محلی‌ را (به‌ جای‌ زبان‌ سنسکریت‌) برای‌ اداء آداب‌ دینی‌ و خواندن‌ ادعیه‌ و سرودهای‌ ستایش‌ کافی‌ و کارساز می‌دانستند، رنگ‌ عاطفی‌ و عاشقانه‌ گرفتن‌ سرودهای‌ دینی‌ و اعمال‌ عبادی‌، غلبۀ طریقۀ بهکتی‌ [۸](= اخلاص‌ و عبادت‌ عاشقانه‌) و غلبۀ آن‌ بر طریقۀ «عمل‌[۹]» (= اداء اعمال‌ ظاهری‌) در معابد، رواج‌ سرودهای‌ پرشور عاشقانۀ سرایندگان‌ شیواپرست‌ (ادیار[۱۰]) و ویشنو پرست‌ (آلوار[۱۱]) به‌ زبانهای‌ بومی‌، گرایشهای‌ توحیدی‌ و پرستش‌ شیوا یا کریشنا (ویشنو) به‌ عنوان‌ خدای‌ یگانه‌، و سرانجام‌، مخالفت‌ با تناسخ‌ و نظام‌ طبقاتی‌ و سوزاندن‌ اجساد مردگان‌ و پرستش‌ اصنام‌ - که‌ همگی‌ از امور و عقاید رایج‌ در مذاهب‌ هندویی‌ است‌ - در بعضی‌ از این‌ فرقه‌ها و حرکتها، همه‌ از تأثیر آراء و عقاید اسلامی‌ در محیط هندویی‌ حکایت‌ دارد (نک‌ : تاراچند، 109-129, 89-108). چند تن‌ از دانشمندان‌ و هند شناسانِ بنام‌، اینگونه‌ تحولات‌ و حرکتهای‌ جدید را در عوالم‌ فکری‌ و دینی‌ هندوان‌ نتیجۀ آمیزش‌ با مسلمانان‌ دانسته‌، و حتی‌ گفته‌اند که در همین‌ ادوار متفکران‌ بزرگی‌ چون‌ شنکر آچاریه‌[۱۲] (سدۀ ۳ق‌/ ۹م‌)، رامانوجا [۱۳](سدۀ ۶ق‌/ ۱۲م‌) و مدهوه‌[۱۴] (سدۀ ۷ق‌/ ۱۳م‌) که‌ به‌ مناطق‌ جنوبی‌ هند تعلق‌ داشتند، به درجات‌ مختلف‌ از عقاید توحیدی‌ اسلامی‌ تأثیر پذیرفته‌ بودند، و سیر و تحول‌ فلسفۀ «ودانته‌[۱۵]» از «توحید مطلق[۱۶]» مکتب‌ شنکر آچاریه‌ تا «توحید متّصف[۱۷]» رامانوجا و «دوگانه‌ بینی‌[۱۸]» مدهوه‌ کلاً در جهتی‌ بوده‌ است‌ که در هر مرحله‌ به دیدگاههای‌ توحیدی‌ اسلامی‌ نزدیک‌تر می‌شده‌ است‌ (نک‌ : همو، 108-116 ,97-103 ,43 ؛ رائو، 205 202, ,201 ؛ احمد، 128-130).
مجموعۀ این‌ حرکتها و تغییرات‌ در آیینها و دیدگاهها که‌ به‌ عنوان‌ بهکتی‌ جدید شناخته‌ شده‌ است‌، چنانکه‌ خواهیم‌ دید، در سده‌های‌ ۶ - ۹ق‌/ ۱۲- ۱۵م‌ که‌ اسلام‌ در سرزمینهای‌ شمالی‌ شبه‌ قاره‌ رو به‌ گسترش‌ نهاده‌ بود، از جنوب‌ به‌ شمال‌ کشیده‌ شد و به‌ صورت‌ نهضتی‌ پردامنه‌ و فراگیر و پر دوام‌ درآمد.
مسلمانانی‌ که در مناطق‌ جنوبی‌ هند زندگی‌ می‌کردند، غالباً اهل‌ تجارت‌ بودند و در قلمرو حکومت‌ سلاطین‌ هندو مذهب‌ به‌ کسب‌ و کار اشتغال‌ داشتند و با آنکه دارای‌ مساجد و مدارس‌ خاص‌ خود بودند و مدرسان‌ و فقیهان‌ صاحب‌ علم‌ در میانشان‌ اندک‌ نبود (نک‌ : ابن‌ بطوطه‌، ۵۵۳، ۵۵۵، ۵۶۱)، آثار علمی‌ و ادبی‌ و تاریخی‌ مهمی‌ از ایشان‌ بر جای‌ نمانده‌ است‌، زیرا در شهرهای‌ این‌ مناطق‌ حکومت‌ در دست‌ سلاطین‌ هندو مذهب‌ بود و تشویق‌ و حمایتی‌ از فعالیتهای‌ فرهنگی‌ نمی‌شد. چنانکه‌ از مندرجات‌ کتاب‌ رجال‌ السند و الهند الی‌ القرن‌ السابع‌ تألیف‌ قاضی‌ اطهر مبارکپوری‌ بر می‌آید، در این‌ ادوار مسلمانانی‌ که در سرزمینهای‌ جنوبی‌ هند استعداد و قابلیتی‌ کسب‌ می‌کردند و در علوم‌ و معارف‌ اسلامی‌ پایه‌ و مایه‌ای‌ می‌یافتند، به‌ مراکز علمی‌ بیرون‌ از هند، چون‌ خراسان‌، عراق‌، حجاز، یمن‌ و شام‌ مهاجرت‌ می‌کردند. وجود دانشمندان‌ هندی‌ در بغداد و نقل‌ علوم‌ و معارف‌ هندی‌، خصوصاً در پزشکی‌، نجوم‌ و ریاضیات‌، به‌ مدارس‌ و مراکز علمی‌ مسلمانان‌ در سده‌های‌ نخستین‌ هجری‌ حکایت‌ از آن‌ دارد که‌ روابط فرهنگی‌ از هر دو سو برقرار بوده‌ است‌ (نک‌ : مجتبائی‌، «نقل‌ علوم‌...»، ۷۰۰، ۷۰۳، ۷۰۴، نیز «بیرونی‌ و هند»، ۲۴۹ به‌ بعد).
چنانکه‌ گفته‌ شد، بیشتر مهاجران‌ مسلمان‌ در این‌ نواحی‌ به‌ سرزمینهای‌ عربی‌ تعلق‌ داشتند و به‌ زبان‌ عربی‌ سخن‌ می‌گفتند، لیکن‌ در میان‌ اینان‌ از مردم‌ ایران‌ نیز بسیار بوده‌اند، و ظاهراً از همان‌ روزگار زبان‌ فارسی‌ در میان‌ مردم‌ محبوبیت‌ خاص‌ داشته‌ است‌. ابن‌ بطوطه در این‌ نواحی‌، از دکن‌، معبر و ملیبار تا سراندیب‌ و حتی‌ جزایر جاوه‌ و سوماترا، همه‌ جا واژه‌ها و تعبیرات‌ فارسی‌ و نامهای‌ ایرانی‌ می‌شنید در ده‌ فتن‌ از شهرهای‌ ملیبار، درختی‌ بوده‌ که‌ می‌گفتند هر سال‌ بر یکی‌ از برگهای‌ آن‌ کلمۀ شهادت‌ نقش‌ می‌بسته‌ است‌ و مسلمانان‌ آنجا آن‌ را «درخت‌ شهادت‌» نامیده‌ بودند (ص‌ ۵۶۲). در شهرهای‌ این‌ نواحی‌ به‌ معابد هندوان «بدخانه‌» (همو، ۵۵۴، ۵۷۸، ۵۷۹)، به‌ سفرۀ طعام «خوانچه‌» (همو، ۵۵۶)، به‌ جامه‌دان «بقشه‌» (بقچه‌) می‌گفتند (همو، ۵۸۴)؛ وزیر یکی‌ از جزایر مالدیو به‌ ابن‌ بطوطه‌ کنیزکی‌ بخشید که «قل‌استان‌» (گلستان‌) نام‌ داشت‌ و فارسی‌ می‌دانست‌ (همانجا)؛ پادشاه‌ سیلان‌ با ابن‌ بطوطه‌ به‌ فارسی‌ سخن‌ می‌گفته‌ است‌ (همو، ۵۹۴) و در طول‌ راهی‌ که‌ به‌ قدمگاه‌ حضرت‌ آدم‌ در این‌ جزیره‌ منتهی‌ می‌شد، اغلب‌ منزلگاهها نامهای‌ فارسی‌ داشته‌اند، چون «خوربوزنه‌»، «خورخیزران‌»، «مغارۀ باباطاهر»، «مغارۀ اصفهانی‌»، «غوطه‌گاه‌ عارفان‌»، «دروازۀ الجبل‌». بر دامنۀ کوهی‌ که‌ قدمگاه در بالای‌ آن‌ است‌، درختی‌ به‌ نام «درخت‌ روان‌» بوده‌ است‌ (همو، ۶۰۰). هنوز خاطرۀ آمدن‌ شیخ‌ ابو عبدالله‌ خفیف‌ به‌ این‌ جزیره‌ و کرامات‌ او در یادها زنده‌ بوده‌ است‌ (همو، ۵۹۵).
از اوایل‌ سدۀ ۸ق‌/ ۱۴م‌، با فتوحات‌ سلاطین‌ خلجی‌ و تغلق‌، بخشهای‌ جنوبی‌ هند نیز به‌ تدریج‌ در تصرف‌ حکومتهای‌ اسلامی‌ درآمد و مسلمانان‌ این‌ سرزمینها طبعاً با هم‌ کیشان‌ شمالی‌ خود ارتباط نزدیک‌تر یافتند و در تشکیل‌ تمدن‌ اسلامی‌ شبه‌ قاره‌ و رونق‌ بخشیدن‌ بدان‌ شریک‌ و سهیم‌ شدند. از این‌ روی‌، اوضاع‌ و احوال‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ آنان‌ از این‌ زمان‌ به‌ بعد باید در متن‌ تاریخی‌ دیگری‌ و در ارتباط با تحولات‌ سیاسی‌ حکومتهای‌ اسلامی‌ در سراسر شبه‌ قاره‌ به‌ صورت‌ کلی‌ و به‌ هم‌ پیوسته‌ بررسی‌ شود، زیرا از سدۀ ۸ق‌ به‌ بعد، به‌ رغم‌ تنوع‌ حکومتها و سلسله‌های‌ سلاطین‌ و چندگانگی‌ کیفیات‌ اقلیمی‌ و جغرافیایی‌، فرهنگ‌ و تمدن‌ اسلامی‌ در تمامی‌ این‌ سرزمینها، از کشمیر و پنجاب‌ و بنگال‌ تا نواحی‌ جنوبی‌ دکن‌ و مهاراشترا، کلاً از نوعی‌ وحدت‌ و همسانی‌ برخوردار بوده‌ است‌.
اما جریان‌ اصلی‌ ورود اسلام‌ به‌ هند و گسترش‌ آن‌ در سراسر شبه‌ قاره‌ با فتوحات‌ سلطان‌ محمود غزنوی‌ در پنجاب‌ و سند و گجرات‌، و سپس‌ با انتقال‌ مرکز حکومت‌ غزنویان‌ از غزنه‌ به‌ لاهور آغاز می‌شود. شهر لاهور از اواخر سدۀ ۵ق‌/ ۱۱م‌ تا دوران‌ سلطنت‌ آخرین‌ شاهان‌ غزنوی‌، نزدیک‌ به‌ یک‌ قرن‌، یکی‌ از مراکز مهم‌ شعر و ادب‌ فارسی‌ و فرهنگ‌ اسلامی‌ بود. عارف‌ بزرگی‌ چون‌ علی‌ بن‌ عثمان‌ هجویری‌ مؤلف‌ کشف‌ المحجوب‌، نخستین‌ کتاب‌ مهم‌ در تصوف‌ به‌ زبان‌ فارسی‌، در اوایل‌ این‌ دوران‌ در این‌ شهر اقامت‌ گزیده‌، و در مسجدی‌ که‌ بنا کرده‌ بود، به‌ تعلیم‌ و ارشاد اشتغال‌ داشت‌. هنوز مرقد او که‌ به درگاه «داتا گنج‌ بخش‌» شهرت‌ یافته‌، زیارتگاه‌ عموم‌ مردم‌ است‌ و گویند: هرکس‌ از اهل‌ طریقت‌ که‌ به‌ هند وارد می‌شود، باید نخست‌ به‌ زیارت‌ مرقد شیخ‌ مشرف‌ شود (سبحان‌، .(۱۲۸ پیش‌از هجویری‌، شیخ‌حسین‌ زنجانی‌در این‌شهر به‌ ترویج‌ تصوف‌ و تربیت‌ اهل‌ سلوک‌ مشغول‌ بود (نک‌ : رضوی‌، «تاریخ‌ تصوف[۱۹]...»، I/ 112)، و شیخ‌ اسماعیل‌ لاهوری‌ (د ۴۴۸ق‌/ ۱۰۵۶م‌) در آنجا فقه‌ و حدیث‌ و تفسیر تدریس‌می‌کرد (مبارکپوری‌، رجال ‌السند...، ۷۹). در همین‌ دوران‌ دربار شاهان‌ غزنوی‌ محل‌ اجتماع‌ شاعران‌ و ادیبان‌ بود و کسانی‌ چون‌ نکتی‌ لاهوری‌، ابوالعلاء عطاءبن‌ یعقوب‌ کاتب‌، معروف‌ به‌ ناکوک‌، مسعود سعد سلمان‌ و ابوالفرج‌ رونی‌ که‌ جملگی‌ از پیشاهنگان‌ شعر فارسی‌ در شبه‌ قاره‌ به‌ شمار می‌روند، به دربار این‌ سلاطین‌ تعلق‌ داشتند.
اسلام‌ به‌ عنوان‌ نیرویی‌ فرهنگی‌ و تمدن‌ ساز از این‌ زمان‌ از لاهور به درون‌ سرزمین‌ پهناور و پر نعمت‌ و پر تنوع‌ هند راه‌ یافت‌ و در طی‌ قرون‌ با عناصری‌ از فرهنگ‌ باستانی‌ این‌ سرزمین‌ در آمیخت‌ و در دوران‌ حکومت‌ سلاطین‌ غوری‌ (۵۸۲ -۶۱۲ق‌/ ۱۱۸۶- ۱۲۱۵م‌)، ممالیک‌ (۶۰۲- ۶۸۹ق‌/ ۱۲۰۶-۱۲۹۰م‌)، خلجی ‌(۶۸۹ -۷۲۰ق‌/ ۱۲۹۰-۱۳۲۰م‌)، تغلق‌ (۷۲۰-۸۱۷ق‌/ ۱۳۲۰-۱۴۱۴م‌)، سادات‌ (۸۱۷ - ۸۵۵ق‌/ ۱۴۱۴- ۱۴۵۱م‌)، لودی‌(۸۵۵ -۹۳۲ق‌/ ۱۴۱۵-۱۵۲۶م‌) و بابری‌(۹۳۲ -۱۲۷۴ق‌/ ۱۵۲۶- ۱۸۵۸م‌) در دهلی‌، و سلاطین‌ مسلمان‌ گجرات‌ (۷۹۳-۹۹۱ق‌/ ۱۳۹۱-۱۵۸۳م‌)، دکن‌ (۷۴۸- ۱۰۹۸ق‌/ ۱۳۴۷-۱۶۸۷م‌)، کشمیر (۷۴۷- ۹۹۷ق‌/ ۱۳۴۶- ۱۵۸۹م‌) و بنگال‌ (۷۳۹-۹۸۴ق‌/ ۱۳۳۸- ۱۵۷۶م‌) رواج‌ و رونق‌ و گسترش‌ یافت‌. تمدن‌ اسلامی‌ هند در سدۀ ۱۱ق‌/ ۱۷م‌ به‌ اوج‌ اعتلای‌ خود رسید و یکی‌ از غنی‌ترین‌ و پرشکوه‌ترین‌ تمدنهای‌ جهان‌ را در این‌ سرزمین‌ پدید آورد. تا اینجا ۳۳ ص‌ قسمت‌ دوم‌ مقالۀ اسلام‌ در هند ۲۷/ ۱۰/ ۷۶
از آغاز ورود اسلام‌ به‌ سرزمین‌ هند همواره‌ آمد و شد و روابط تجاری‌ و فرهنگی‌ میان‌ مسلمانان‌ این‌ ناحیه‌ و ملتها و کشورهای‌ اسلامی‌ آسیای‌ غربی‌ و میانه‌ برقرار بوده‌ است‌ و در طول‌ سده‌های‌ متمادی‌ از ترکیب‌ آنچه‌ مهاجران‌ مسلمان‌ با خود به‌ آنجا می‌آوردند، با آنچه‌ مسلمانان‌ بومی‌ و مقیم‌ از کار و کوشش‌ خود حاصل‌ می‌کردند، تمدنی‌ بزرگ‌ پدید آمد که در سده‌های‌ ۱۱ و ۱۲ق‌/ ۱۷ و ۱۸م‌ به‌ اوج‌ قدرت‌ و شکوهمندی‌ خود رسید و تمامی‌ گسترۀ این‌ بخش‌ از جهان‌ را - از دامنه‌های‌ هیمالیا در شمال‌ تا سواحل‌ اقیانوس‌ در شرق‌ و جنوب‌ - دربر می‌گرفت‌.
آداب‌ ملک‌داری‌ و قواعد و آیینهای‌ دیوانی‌ و درباری‌ در طول‌ ۸ قرن‌ حکومت‌ اسلامی‌ در هند کلاً همان‌ میراثی‌ بود که‌ از سامانیان‌ به‌ غزنویان‌ و از غزنویان‌ به‌ سلسله‌های‌ سلاطین‌ دوره‌های‌ بعد رسیده‌ بود. بنابر همان‌ سنتهای‌ دیرینه‌، دربارهای‌ شاهان‌ مرکز اصلی‌ حفظ و ترویج‌ بخش‌ عمده‌ای‌ از شعب‌ و عناصر فرهنگی‌ اسلامی‌ بود. شعر و ادب‌ درباری‌، هنرهای‌ تزیینی‌، تاریخ‌ نگاری‌ و تألیفات‌ مربوط به‌ امور کشورداری‌ و آداب‌ حرب‌ و احکام‌ دادرسی‌ و نظایر اینها کلاً به دربارها تعلق‌ داشت‌؛ معماری‌ و حجاری‌ و سایر اینگونه‌ فنون‌ و صنایع‌ نیز عموماً محتاج‌ حمایت‌ و تعهد صاحبان‌ جاه‌ و مقام‌ و ثروت‌ بود، ولی‌ در همین‌ احوال‌، آنچه‌ بیشتر جنبۀ مردمی‌ داشت‌ و در اعماق‌ جامعه‌ نفوذ می‌کرد، شعر و ادب‌ صوفیانه‌ و معارف‌ خانقاهی‌ و تعلیمات‌ دینی‌ و اخلاقی‌ بود که‌ به‌ توسط پیران‌ و مشایخ‌ صوفیه در تکیه‌ها و خانقاهها و مجالس‌ وعظ و قوالی‌، گاه‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ و گاه‌ به‌ زبانهای‌ محلی‌، برای‌ عامۀ مردم‌ بیان‌ می‌شد و موجب‌ گرایش‌ و گروش‌ انبوه‌ مردم‌ هندو مذهب‌ در شهرها و روستاها به‌ اسلام‌ می‌گردید.
یکی‌ از عرصه‌های‌ بسیار مهم‌ و مؤثر فکری‌ و فرهنگی‌ اسلامی‌ در شبه‌ قاره‌، ادبیات‌ صوفیانه‌ای‌ است‌ که‌ به‌ نظم‌ و نثر در شهرها و مراکز خانقاهی‌ این‌ سرزمین‌ پدید آمده‌ است‌. کشف‌ المحجوب‌ علی‌ بن‌ عثمان‌ هجویری‌ که در نیمۀ دوم‌ سدۀ ۵ق‌/ ۱۱م‌ در لاهور نوشته‌ شده‌ است‌، در حقیقت‌ نخستین‌ تألیف‌ مهم‌ در تصوف‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ و یکی‌ از مهم‌ترین‌ آثار در این‌ زمینه‌ به‌ شمار می‌رود. همچنان‌ که‌ تصوف‌ اسلامی‌ از سده‌های‌ ۵ و ۶ق‌ از خراسان‌ تا عراق‌ به‌ هند روی‌ آورد و وسیلۀ ارتباط میان‌ مسلمانان‌ این‌ ناحیه‌ با عالم‌ اسلامی‌ بیرون‌ هند گردید، نظم‌ و نثر عرفانی‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ مسلمان‌ هند نیز کلاً به‌ پیروی‌ از سبک‌ و شیوۀ آثار شاعران‌ صوفی‌ مسلک‌ خراسان‌ و عراق‌ بود. برخی‌ از این‌ آثار چون‌ فوائد الفؤاد امیرحسن‌ سجزی‌ (سدۀ ۸ق‌/ ۱۴م‌) که‌ ملفوظات‌ و مجالس‌ نظام‌ الدین‌ اولیاست‌؛ مکتوبات‌ سیدعلی‌ همدانی‌، شرف‌ الدین‌ منیری‌ و شیخ‌ احمد سرهندی‌؛ مجموعه‌های‌ مکتوبات‌ مشایخ‌ دیگر؛ سیرالاولیاء میرخورد؛ اخبار الاخیار محدث‌ دهلوی‌؛ و آثار امیر خسرو دهلوی‌، سیدعلی‌ همدانی‌، محمد گیسو دراز، شاهزاده‌ محمد داراشکوه‌ و شاه‌ ولی‌ الله دهلوی‌، علاوه‌ بر آگاهیهای‌ فراوان‌ دربارۀ افکار و احوال‌ مشایخ‌ صوفیه در دوره‌های‌ مختلف‌ و چگونگی‌ اوضاع‌ خانقاهها و زندگانی‌خانقاهی‌ در آن‌سرزمین‌، شامل‌فواید تاریخی‌و اجتماعی‌بسیار نیز هستند.
پایگاه‌ اصلی‌ شعر و ادب‌ فارسی‌، چنانکه‌ گفته‌ شد، دربار سلاطین‌ بود و شاعران‌ و نویسندگان‌ و ادیبان‌ در آغاز و تا ظهور حکومت‌ بابریان‌ تقریباً همگی‌ از مهاجران‌ پارسی‌ زبان‌ و غالباً از مردم‌ خراسان‌ بزرگ‌ بودند. کسانی‌ چون‌ فضل‌ بخارایی‌، ضیاءالدین‌ سجزی‌، سراجی‌ خراسانی‌، محمد کاتب‌ بلخی‌، خطیرالدین‌ جرجانی‌، محمد عوفی‌، ضیاءالدین‌ نخشبی‌، بدرالدین‌ چاچی‌، محمود گاوان‌ گیلانی‌، آذری‌ طوسی‌ و شمار دیگری‌ از شاعران‌ و نویسندگان‌ وابسته‌ به دربارهای‌ دهلی‌، سند، کشمیر و دکن‌ از مهاجران‌ ایرانی‌ بودند. تنها شخصیت‌ برجسته‌ و مهم‌ در عالم‌ ادب‌ در این‌ دوره‌ که‌ زادگاه‌ او هند بود و تمامی‌ عمر را در آنجا به‌ سر برد، امیر خسرو دهلوی‌ است‌ که‌ بی‌ شک‌ یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ شاعران‌ پارسی‌ گوی‌ و از چهره‌های‌ بسیار درخشان‌ ادبی‌ و تاریخی‌ جهان‌ اسلام‌ به‌ شمار می‌رود. شعر و ادب‌ فارسی‌ در این‌ دوران‌ در حقیقت‌ شاخه‌ای‌ از ادبیات‌ پارسی‌ رایج‌ در شهرهای‌ ایران‌ بود و از حدود شیوه‌ها و قالبها و مضامین‌ و موضوعات‌ معروف‌ و مأنوس‌ آن‌ روزگار تجاوز نمی‌کرد. حتی‌ امیرخسرو با آنکه‌ از حدود هندوستان‌ پا فراتر ننهاده‌ بود، در غزل‌ از سعدی‌ و عراقی‌ و عطار پیروی‌ می‌کرد و در داستان‌سرایی‌ منظوم‌ راه‌ و روش‌ نظامی‌ گنجوی‌ را در پیش‌ گرفته‌ بود. نوآوری‌ در کلام‌ این‌ شاعران‌ بسیار اندک‌ بود و در شعر امیرخسرو نیز از آوردن‌ برخی‌ تعبیرات‌ و تشبیهات‌ و استعارات‌ چندان‌ فراتر نمی‌رفت‌. آنچه در کلام‌ امیرخسرو و برخی‌ دیگر از شاعران‌ این‌ دوره‌ تا حدودی‌ تازگی‌ دارد، رنگ‌ محلی‌ و تصویرهایی‌ از چگونگی‌ زندگانی‌ و آداب‌ و احوال‌ مردم‌ بومی‌ هند است‌.
با تشکیل‌ حکومت‌ بابریان‌ در سدۀ ۱۰ق‌/ ۱۶م‌، خصوصاً بعد از آنکه‌ همایون‌، فرزند و جانشین‌ بابر که‌ از پیش‌ شیرشاه‌ سوری‌ گریخته‌، و به دربار شاه‌ طهماسب‌ صفوی‌ پناهنده‌ شده‌ بود، به‌ یاری‌ نیروهای‌ ایرانی‌ به‌ هند بازگشت‌ و سلطنت‌ از دست‌ رفتۀ خود را بازیافت‌ (۹۶۲ق‌/ ۱۵۵۵م‌)، فضای‌ فکری‌ و فرهنگی‌ اسلامی‌ در هند تحول‌ یافت‌ و گروههایی‌ از شاعران‌ و ادیبان‌ و دانشمندان‌ و صنعتگران‌ و حتی‌ دولتمردان‌ و سپاهیان‌ ایرانی‌ همراه‌ همایون‌ و پس‌ از استقرار او رهسپار هندوستان‌ شدند و این‌ جریانی‌ بود که‌ تا پایان‌ حکومت‌ بابریان‌ در اواسط سدۀ ۱۳ق‌/ ۱۹م‌ ادامه داشت‌.
همایون‌ یک‌ سال‌ پس‌ از بازگشت‌ درگذشت‌ و پسرش‌ اکبرشاه‌ بر تخت‌ نشست‌ (۹۶۳ -۱۰۱۴ق‌/ ۱۵۵۶- ۱۶۰۵م‌) و دیری‌ نگذشت‌ که‌ از کابل‌، قندهار و کشمیر تا گجرات‌، راجستان‌، بنگال‌، بهار و بخشهایی‌ از دکن‌ به‌ قلمرو سلطنت‌ بابریان‌ پیوست‌. دوران‌ ۵۰ سالۀ حکومت‌ اکبرشاه دوران‌ استقرار کامل‌ و اعتلای‌ حکومت‌ اسلامی‌ در شبه‌ قاره‌ بود و نظامات‌ و بنیادهایی‌ که در زمان‌ او نهاده‌ شد، دو قرن‌ و نیم‌ ادامه داشت‌. دربار دهلی‌ در عهد سلطنت‌ اکبرشاه‌ و جهانگیر و شاهجهان‌ یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ مراکز فرهنگی‌ آن‌ روزگار بود و توجه‌ به‌ علوم‌ و فنون‌ و معارف‌ هندویی‌ و دعوت‌ از دانشمندان‌ و صنعتگران‌ بومی‌ هندو مذهب‌ به‌ همکاری‌ بر غنا و تنوع‌ آن‌ افزوده‌ بود. به‌ گفتۀ ابوالفضل‌ علامی‌، وزیر دانشمند اکبرشاه در آیین‌ ۳۰ از کتاب‌ آیین‌ اکبری‌، نزدیک‌ به‌ ۲۵۰ تن‌ دانشمند، شاعر، حکیم‌، عارف‌ و موسیقی‌دان‌ در دربار شاهی‌ حضور دائم‌ داشتند، و عبدالقادر بدائونی‌ که‌ جلد سوم‌ از کتاب‌ منتخب‌ التواریخ‌ را به‌ ذکر بزرگان‌ شعر، ادب‌ و عرفان‌ و علوم‌ وابسته‌ به دربار اکبری‌ اختصاص‌ داده‌ است‌، شمار اینگونه‌ اشخاص‌ را به‌ نزدیک‌ ۲۹۰ می‌رساند. شایستۀ توجه‌ است‌ که‌ شمار قابل‌ ملاحظه‌ای‌ از این‌ اشخاص‌ از هندیان‌ هندو مذهب‌ بوده‌اند.
در شعر فارسی‌ در این‌ دوره‌ تحولی‌ چشمگیر روی‌ داده‌ بود و شیوه‌ای‌ که‌ به «سبک‌ هندی‌» معروف‌ شده‌ است‌، رواج‌ تمام‌ داشت‌. گرچه‌ صورتهای‌ نخستین‌ این‌ سبک‌ در سدۀ ۱۰ق‌/ ۱۶م‌ در ایران‌ ظاهر شده‌ بود و بسیاری‌ از ویژگیهای‌ آن‌ در اشعار بابا فغانی‌ (د ۹۲۵ق‌/ ۱۵۱۹م‌)، امیدی‌ تهرانی‌ (د ۹۲۵ق‌/ ۱۵۱۹م‌)، هلالی‌ جغتایی‌ (د ۹۳۶ق‌/ ۱۵۲۹م‌) و برخی‌ دیگر از شاعران‌ این‌ دوره دیده‌ می‌شد، رونق‌ و رواج‌ آن‌ در سده‌های‌ ۱۱ و ۱۲ق‌/ ۱۷ و ۱۸م‌ در هند بود و شاعرانی‌ چون‌ عرفی‌ (د ۹۹۹ق‌/ ۱۵۹۰م‌)، طالب‌ (د ۱۰۳۹ق‌/ ۱۶۲۶م‌)، ظهوری‌ (د ۱۰۲۵ق‌/ ۱۶۱۶م‌)، کلیم‌ (د ۱۰۶۱ق‌/ ۱۶۵۰م‌)، صائب‌ (د ۱۰۸۱ق‌/ ۱۶۷۰م‌)، غنی‌ کشمیری‌ (د ۱۰۷۷ق‌/ ۱۶۶۶م‌) و بیدل‌ (د ۱۱۳۳ق‌/ ۱۷۲۰م‌) آن‌ را به‌ کمال‌ رساندند. اما با اینکه‌ سبک‌ هندی‌ شیوۀ خاص‌ شاعران‌ پارسی‌ گوی‌ شبه‌ قاره‌ بود و با ذوق‌ و سلیقۀ خاص‌ جامعۀ شعر دوست‌ سازگار شده‌ بود، برخی‌ از سخن‌سرایان‌ بزرگ‌ این‌ سرزمین‌، چون‌ فیض‌ و غالب‌ و اقبال‌ شعر خود را به‌ مضمون‌ سازیها و خیال‌ انگیزیهای‌ سبک‌ هندی‌ محدود نکردند و به‌ اسلوب‌ سخن‌ شاعران‌ سلف‌ نیز توجه‌ کامل‌ داشتند. آخرین‌ شاعر بزرگ‌ پارسی‌ گوی‌ شبه‌ قاره‌ محمد اقبال‌ لاهوری‌ (د ۱۳۵۷ق‌/ ۱۹۳۸م‌) بود که دقیق‌ترین‌ اندیشه‌ها را در قالب‌ شعر فارسی‌ بیان‌ کرده‌، و نه‌ تنها افکار بلند نو و مضامین‌ بدیع‌ در سروده‌های‌ خویش‌ آورده‌ است‌، بلکه‌ قالبهای‌ معروف‌ و مأنوس‌ شعر فارسی‌ را نیز گاهی‌ دگرگون‌ ساخته‌، و اشکال‌ و طرز و اسلوب‌ نو عرضه داشته‌ است‌.
نثر فارسی‌ از اواخر سدۀ ۶ق‌/ ۱۲م‌ از غزنین‌ نخست‌ به‌ لاهور و ملتان‌ و سپس‌ به دهلی‌ و سایر مراکزی‌ که‌ مسلمانان‌ تأسیس‌ کرده‌ بودند، راه‌ یافت‌ و چون‌ زبان‌ دیوانی‌ و درباری‌ بود، به‌ تدریج‌ در سطوح‌ مختلف‌ جامعه‌ و در میان‌ نو مسلمانان‌ بومی‌ و بومیان‌ غیر مسلمان‌ رو به‌ رواج‌ و گسترش‌ نهاد. نخستین‌ پارسی‌ نویسان‌ این‌ نواحی‌ نیز در آغاز از مهاجران‌ پارسی‌ زبان‌ بودند که‌ از نقاط مختلف‌ به دربارهای‌ سلاطین‌ غوری‌، خلجی‌ و تغلق‌ پیوسته‌ بودند و خصوصاً بعد از حملۀ مغول‌ به‌ آسیای‌ مرکزی‌ و خراسان‌ گروههایی‌ از اهل‌ علم‌ و ادب‌ و عرفان‌ و هنرهای‌ مختلف‌ از شهرهای‌ آن‌ نواحی‌ به‌ مناطق‌ امن‌ و آباد شمالی‌ و شمال‌ غربی‌ شبه‌ قاره‌ که‌ تحت‌ حکومت‌ فرمانروایان‌ مسلمان‌ از آرامش‌ و استقرار و فراخی‌ معیشت‌ برخوردار بود، روی‌ آوردند. بدین‌ سان‌، علاوه‌ بر شعر و ادب‌ درباری‌، بخش‌ بزرگی‌ از مواریث‌ فرهنگی‌ جهان‌ اسلام‌ به‌ این‌ سرزمینها راه‌ یافت‌ و همچون‌ شاخۀ بسیار تناور و برومندی‌ از همان‌ اصل‌ و بنیاد در محیط فکری‌ و اجتماعی‌ جدید رو به‌ رشد و گسترش‌ نهاد.
در دهه‌های‌ اول‌ سدۀ ۷ق‌/ ۱۳م‌ چندتن‌ از ادیبان‌ و دانشمندان‌ بنام‌ آن‌ روزگار در ملتان‌ و سند به دربار ناصرالدین‌ قباچه‌ (د ۶۲۴ق‌/ ۱۲۲۷م‌) پیوستند، و وزیر او عین‌ الملک‌ اشعری‌ - که‌ مردی‌ ادب‌ دوست‌ و معارف‌ پرور بود - در تشویق‌ و حمایت‌ شاعران‌ و دانشمندان‌ سعی‌ تمام‌ داشت‌. سدیدالدین‌ محمد عوفی‌ که در این‌ دوران‌ در ملتان‌ به‌ سر می‌برد، لباب‌ الالباب‌ را که‌ نخستین‌ تألیف‌ مهم‌ در شرح‌ احوال‌ شاعران‌ و ادیبان‌ ایرانی‌ است‌، به‌ نام‌ همین‌ وزیر نوشت‌. قاضی‌ منهاج‌ الدین‌ سراج‌ مؤلف‌ تاریخ‌ طبقات‌ ناصری‌، این‌ کتاب‌ را در دربار ناصرالدین‌ قباچه‌ آغاز کرد. شمس‌ الدین‌ ایلتتمش‌ در ۶۲۴ق‌ بر ناصرالدین‌ قباچه‌ پیروز شد و سند و ملتان‌ را به‌ سلطنت‌ دهلی‌ منضم‌ ساخت‌. او نیز به‌ تشویق‌ و تربیت ‌اهل ‌ادب‌ اهتمام‌ داشت‌ و فخرمدبر کتاب‌ آداب ‌الحرب‌ و الشجاعه‌ را که‌ بیان‌ آداب‌ و آیینهای‌ ملک‌داری‌ و فنون‌ جنگ‌ و لشکر آرایی‌ است‌ و در نوع‌ خود از مهم‌ترین‌ آثار ادبی‌ فارسی‌ به‌ شمار می‌رود، در عهد این‌ سلطان‌ تألیف‌ کرد. مؤیدالدین‌ محمد خوارزمی‌ کتاب‌ احیاء العلوم‌ غزالی‌ را در عهد او و به‌ فرمان‌ وزیر او ابوسعد محمد جنیدی‌ به‌ فارسی‌ در آورد و محمد عوفی‌ کتاب‌ جوامع‌ الحکایات‌ را به‌ نام‌ او تألیف‌ کرد. نظام‌ الدین‌ حسن‌ نظامی‌ (فرزند نظامی‌ عروضی‌، مؤلف‌ چهار مقاله‌ )، از تاریخ‌نگاران‌ بنام‌ شبه‌ قاره‌ نیز به‌ این‌ دوره‌ تعلق‌ دارد و تألیف‌ مهم‌ او، تاج‌ المآثر از منابع‌ مهم‌ تاریخ‌ سده‌های‌ ۶ و ۷ق‌ در این‌ ناحیه‌ است‌.
نثر نویسی‌ در مراکز علمی‌ و ادبی‌ شبه‌ قاره در چند زمینه‌ پیشرفت‌ قابل‌ ملاحظه‌ و اهمیت‌ تاریخی‌ و فرهنگی‌ خاص‌ داشته‌ است‌. تاریخ‌ این‌ سرزمین‌ از سدۀ۲ تا ۱۳ق‌/ ۸ تا ۱۹م‌، بیش‌ از هزار سال‌ کلاً بر نوشته‌های‌ سیاحان‌ و جغرافی‌ نویسان‌ و تاریخ‌ نگاران‌ مسلمان‌ مبتنی‌ بوده‌ است‌. در خود هند با آنکه‌ سابقۀ تاریخی‌ طولانی‌ و فرهنگ‌ دینی‌ و هنری‌ بسیار کهن‌ و دامنه‌دار وجود دارد، از سنت‌ تاریخ‌ نگاری‌ و ثبت‌ وقایع‌ اثر و نشانۀ بارز و نظرگیری‌ یافت‌ نمی‌شود. کتابهایی‌ چون‌ مهابهارته‌، رامایانه‌ و پورانه‌ها همگی‌ حماسه‌های‌ دینی‌ و اسطوره‌های‌ غیر تاریخیند و طبعاً فایدۀ تاریخی‌ آنها بسیار اندک‌ است‌ و اگر در دربارهای‌ شاهان‌ ثبت‌ وقایع‌ و نوشتن‌ کارها و فتوحات‌ مرسوم‌ بوده‌ است‌، امروزه در این‌ باب‌ جز برخی‌ سنگ‌ نبشته‌ها بر دیوارهای‌ معابد یا نقاط دیگر و ذکر موقوفاتی‌ که‌ بعضی‌ از حکمرانان‌ محلی‌ به‌ معبد یا محل‌ مقدسی‌ اختصاص‌ داده‌اند و یا اشاره‌ای‌ که در مقدمۀ کتابی‌ یا نمایشنامه‌ای‌ به‌ پادشاهی‌ رفته‌ است‌، چیز قابل‌ ملاحظه‌ای‌ موجود نیست‌. در اینگونه‌ نوشته‌ها شاعر یا نویسنده‌ وقایع‌ تاریخی‌ را با داستانهای‌ اسطوره‌ای‌ درهم‌ می‌آمیزد و نسب‌ و نسبت‌ پادشاه‌ ممدوح‌ خود را به‌ خدایان‌ و پهلوانان‌ افسانه‌ای‌ می‌رساند، بی‌ آنکه‌ زمان‌ و مکان‌ رویدادها را معین‌ کند. یکی‌ دو منظومۀ شبه‌ تاریخی‌ از این‌ دوران‌ به‌ زبان‌ سنسکریت‌ برجای‌ مانده‌ است‌، چون‌ هرشه‌ چریته‌ [۱]که‌ شرح‌ فتوحات‌ هرشه‌، پادشاه‌ قنوج‌ (سدۀ ۷م‌) است‌ و منظومۀ ویکرمه‌ ویجیه‌ [۲]که‌ وصف‌ کارهای‌ ویکرمه‌ آدیتیه‌[۳]، پادشاه‌ معروف‌ سلسلۀ چالوکیه‌ [۴]است‌ و در فصلهای‌ اول‌ آن‌ از شاهان‌ دیگر این‌ سلسله‌ سخن‌ می‌رود. ولی‌ خاصیت‌ اصلی‌ این‌ منظومه‌ها کلاً مدیحه‌سرایی‌ است‌ و در آنها به‌ هیچ‌ روی‌ توالی‌ تاریخی‌ وقایع‌ و تعیین‌ زمان‌ و مکان‌ رویدادها مورد نظر نبوده‌ است‌ و هیچ‌ گونه‌ اطلاعی‌ دربارۀ اوضاع‌ و احوال‌ تاریخی‌ و اجتماعی‌ و فرهنگی‌ آن‌ روزگار مستقیماً و به‌ طور قابل‌ استناد و اعتماد از آنها به دست‌ نمی‌آید. از سوی‌ دیگر، مسلمانان‌ از آغاز ورود به‌ سرزمینهای‌ غربی‌ و جنوبی‌ شبه‌ قاره‌ به‌ شناخت‌ اوضاع‌ طبیعی‌ و جغرافیایی‌ این‌ مناطق‌ و چگونگی‌ احوال‌ اجتماعی‌ و اقتصادی‌ مردم‌ آن‌ همت‌ گماشتند و سیاحان‌ و بازرگانان‌ و جغرافی‌نویسان‌ مسلمان‌ سده‌های‌ ۲ و ۳ق‌/ ۸ و ۹م‌ به‌ تحریر و ثبت‌ مشاهدات‌ خود در این‌ نواحی‌ و تألیف‌ کتاب‌ به‌ زبان‌ عربی‌ دربارۀ چگونگی‌ معیشت‌ مردم‌ در شهرها و روستاها، آداب‌ و اعمال‌ دینی‌ آنان‌ و وصف‌ خصوصیات‌ اقلیمی‌ نواحی‌ مختلف‌ پرداختند و گروهی‌ نیز به‌ گردآوری‌ اخبار و گزارشهای‌ ناقلان‌ و راویان‌ و ثبت‌ و درج‌ آنها در کتابهای‌ خود مشغول‌ شدند.
از نخستین‌ کسانی‌ که در این‌ راه‌ پیشگام‌ بودند، باید از اینان‌ نام‌ برد که در آثار خود آگاهیهای‌ بسیار در موضوعات‌ مربوط به‌ سند و هند گرد آورده‌ بودند: ابن‌ اسحاق‌ (د ۱۵۱ق‌/ ۷۶۸م‌) صاحب‌ کتابهای‌ الخلفا، السیرۀ، المبتدأ و المغازی‌ (نک‌ : ابن‌ ندیم‌، ۱۰۵)؛ هشام‌ کلبی‌ (د ۲۰۶ق‌/ ۸۲۱م‌)، مؤلف‌ کتابهای‌ بسیار، از جمله‌ کتاب‌ البلدان‌ الکبیر، کتاب‌ البلدان‌ الصغیر، الاقالیم‌، التاریخ‌ و اخبار الخلفاء (همو، ۱۰۹)؛ ابوالحسن‌ مداینی‌ (د ۲۲۵ق‌/ ۸۴۰م‌)، صاحب‌ دو کتاب‌ ثغر الهند و عمال‌ الهند (همو، ۱۱۶)؛ و ابوعبدالله‌ جیهانی‌ (د ۳۰۶ق‌/ ۹۱۸م‌)، وزیر امیر نصر سامانی‌، مؤلف‌ کتاب‌ المسالک‌ و الممالک‌ (همو، ۱۵۳). این‌ کتابها همه‌ از میان‌ رفته‌اند، اما بخش‌ بزرگی‌ از مطالب‌ آنها در تألیفات‌ تاریخ‌ نگاران‌ سده‌های‌ ۳ و ۴ق‌/ ۹ و ۱۰م‌ چون‌ صورت‌ اصلی‌ اولین‌ کتاب‌ تاریخ‌ سند که‌ ترجمۀ فارسی‌ آن‌ به‌ نام‌ چچنامه در دست‌ است‌، فتوح‌ البلدان‌ بلاذری‌، البلدان‌ ابن‌ فقیه‌ همدانی‌، الاعلاق‌ النفیسۀ ابن‌ رسته‌، المسالک‌ و الممالک‌ ابن‌ خردادبه‌ و تألیفات‌ تاریخی‌ و جغرافیایی‌ دیگر نقل‌ شده‌، و امروز موجود است‌.
آنچه‌ جهانگردان‌ و تاریخ‌ نویسان‌ مسلمان‌ این‌ دوره‌ به‌ زبان‌ تازی‌ دربارۀ جنبه‌های‌ مختلف‌ این‌ موضوع‌ در تألیفات‌ خود آورده‌اند، کلاً یا مبتنی‌ بر مشاهدات‌ عینی‌ خود آنهاست‌ و یا نقل‌ گفته‌های‌ سیاحان‌ و مورخان‌ و گزارشگرانی‌ است‌ که دیده‌ها و شنیده‌های‌ خود را باز گفته‌اند. این‌ آثار از لحاظ تاریخ‌ سده‌های‌ میانۀ شبه‌ قاره‌، خصوصاً سده‌های‌ ۱- ۵ق‌/ ۷-۱۱م‌ آن‌ سرزمین‌ که‌ هنوز تاریخ‌ نگاری‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ در دربارها و شهرهای‌ بزرگ‌ آنجا شروع‌ نشده‌ بود، حائز کمال‌ اهمیت‌ است‌ و گوشه‌هایی‌ از تاریخ‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ و اقتصادی‌ و فرهنگی‌ بخش‌ بزرگی‌ از جهان‌ متمدن‌ آن‌ روزگار را تنها در این‌ نوشته‌ها می‌توان‌ دید.
در اینجا فهرست‌وار به‌ مهم‌ترین‌ این‌ کتابها اشاره‌ای‌ کوتاه‌ می‌شود: فتوح‌ البلدان‌ بلاذری‌ (د ۲۷۹ق‌/ ۸۹۲م‌) معتبرترین‌ تألیف‌ در تاریخ‌ فتوحات‌ اسلامی‌ در سند و ملتان‌، مبتنی‌ بر اخبار هشام‌ کلبی‌ و مداینی‌؛ سلسلۀ التواریخ‌ سلیمان‌ تاجر که در ۲۳۷ق‌/ ۸۵۱م‌ نوشته‌ شد و ذیل‌ آن‌ از ابوزید سیرافی‌، شامل‌ گزارشهایی‌ از مشاهدات‌ شخصی‌ این‌ دو بازرگان‌ مسلمان‌ در بندرها و شهرهای‌ ساحلی‌ و مرکزی‌ هند و شرح‌ آداب‌ و رسوم‌ و رفتار اجتماعی‌ مردم‌ آن‌ نواحی‌ و انواع‌ خوراک‌ و پوشاک‌ و چگونگی‌ معاش‌ و معیشت‌ آنان‌؛ کتاب‌ اخبار الصین‌ و الهند از مؤلفی‌ ناشناخته‌ که‌ آن‌ نیز در ۲۳۷ق‌ نوشته‌ شده‌، و متضمن‌ اطلاعاتی‌ است‌ دربارۀ آداب‌ و رسوم‌ و عادات‌ و روشهای‌ زندگانی‌ مردم‌ چین‌ و هند؛ کتاب‌ المسالک‌ و الممالک‌ ابن‌ خردادبه‌ (اواسط سدۀ ۳ق‌/ ۹م‌) شامل‌ اطلاعات‌ دقیق‌ جغرافیایی‌ و وصف‌ شهرها و فواصل‌ آنها که‌ غالباً از المسالک‌ و الممالک‌ جیهانی‌ گرفته‌ شده‌ است‌؛ تاریخ‌ یعقوبی‌ (د ۲۸۴ق‌)، متضمن‌ گزارشهای‌ جغرافیایی‌ و اطلاعات‌ سودمند دربارۀ فرهنگ‌ و علوم‌ هندویی‌، روایات‌ دربارۀ اختراع‌ نرد و شطرنج‌ و بیان‌ معانی‌ رمزی‌ آنها، ذکر کتابهای‌ هندوان‌ در نجوم‌ و ریاضیات‌ و پزشکی‌ به‌ نوعی‌ که در دوره‌های‌ بعد در کتابهایی‌ چون‌ تألیفات‌ ابن‌ ندیم‌ و قفطی‌ نیز دیده‌ می‌شود؛ البلدان‌ ابن‌ فقیه‌ همدانی‌ (اواخر سدۀ ۳ق‌) در وصف‌ شهرهای‌ هند و فواصل‌ آنها و آداب‌ و رسوم‌ رایج‌ در میان‌ مردم‌ و مقایسۀ آنها با احوال‌ ساکنان‌ بلاد چین‌ و ایران‌ که‌ به‌ گفتۀ ابن‌ ندیم‌ (ص‌ ۱۷۱) کلاً از المسالک‌ و الممالک‌ جیهانی‌ نقل‌ و اقتباس‌ شده‌ است‌؛ الاعلاق‌ النفیسۀ ابن‌ رسته‌ شامل‌ مطالبی‌ دربارۀ عادات‌ و آداب‌ مردم‌ هند و وصف‌ برخی‌ از معابد و ذکر محصولات‌ و کالاهای‌ تجارتی‌ آنجا براساس‌ گزارشهای‌ مؤلفان‌ پیشین‌؛ عجایب‌ الهند بزرگ‌ بن‌ شهریار، دریانورد ایرانی‌ که در اوایل‌ سدۀ ۴ق‌/ ۱۰م‌ بندرها و جزایر و شهرهای‌ ساحلی‌ هند را تا حدود چین‌ و جزایر اطراف‌ آن‌ سیاحت‌ کرده‌، و شگفتیهایی‌ را که در این‌ مناطق‌ دیده‌ و شنیده‌، در این‌ کتاب‌ باز گفته‌ است‌؛ مروج‌الذهب‌، که‌مؤلف‌ آن‌ مسعودی‌در دهه‌های‌نخستین‌ سدۀ۴ق‌ به‌نواحی‌ جنوبی‌ و سواحل‌غربی‌ هند سفر کرده‌، و آگاهیهای‌بسیار مفید دربارۀ اوضاع‌ و احوال‌ اقلیمی‌ و جغرافیایی‌ این‌ سرزمین‌، چگونگی‌ معیشت‌ مردم‌ در شهرها، وصف‌ معابد و اشارات‌ تاریخی‌ و فرهنگی‌ گوناگون‌ در کتاب‌ خود آورده‌ است‌؛ مسالک‌ الممالک‌ اصطخری‌ و احسن‌ التقاسیم‌ مقدسی‌ که‌ هر دو در نیمۀ دوم‌ سدۀ ۴ق‌ تألیف‌ شده‌، و اطلاعات‌ فراوان‌ دربارۀ اوضاع‌ جغرافیایی‌ و صنعت‌ و تجارت‌ و محصولات‌ آن‌ سرزمین‌ دربر دارند؛ کتاب‌ معروف‌ الفهرست‌ ابن‌ ندیم‌ که در ۳۷۷ق‌/ ۹۸۷م‌ تألیف‌ شده‌، و در فصول‌ مختلف‌ آن‌ از ادیان‌ و عقاید و معابد و اصنام‌، خط و کتابت‌، اسامی‌ دانشمندان‌ و منجمان‌ و پزشکان‌ و کتابهایی‌که‌ از هندی‌ به‌تازی‌ترجمه‌ شده‌،سخن‌ رفته‌است‌؛ طبقات‌الامم‌ قاضی‌ صاعد اندلسی‌ (د ۴۶۲ق‌/ ۱۰۷۰م‌) که‌ مطالبی‌ دربارۀ پزشکی‌ و نجوم‌ هندی‌ و ذکر نامهای‌ برخی‌ از کتابهای‌ این‌ علوم‌ را شامل‌ است‌.
در اینجا باید از کتاب‌ نزهۀ المشتاق‌ فی‌ اختراق‌ الآفاق‌ نوشتۀ شریف‌ ادریسی‌، ادیب‌ و مورخ‌ مسلمان‌ سیسیلی‌ (د ۵۶۰ق‌/ ۱۱۶۵م‌) که‌ جغرافیا و تاریخ‌ عمومی‌ جهان‌ است‌، نیز یاد کرد. مؤلف‌ اجزاء ۸ و ۹ و ۱۰ از اقلیم‌ اول‌، و اجزاء ۷ و ۸ از اقلیم‌ دوم‌ را به‌ جغرافیای‌ هند اختصاص‌ داده‌، و در وصف‌ هر ناحیه‌ از آداب‌ و رسوم‌ و محصولات‌ و صناعات‌ آن‌ سخن‌ گفته‌ است‌. گرچه‌ مطالب‌ این‌ کتاب‌ غالباً اقتباس‌ از نوشته‌های‌ مؤلفان‌ پیشین‌ است‌، لیکن‌ در برخی‌ موارد نکات‌ و اشاراتی‌ دیده‌ می‌شود که‌ از منابع‌ دیگری‌ که‌ امروز در دست‌ نیست‌، گرفته‌ شده‌، و یا از گزارشگران‌ و سیاحان‌ دیگر به‌ مؤلف‌ رسیده‌ است‌.
اینها مهم‌ترین‌ تألیفات‌ تاریخی‌ و جغرافیایی‌ مربوط به‌ شبه‌ قارۀ هند به‌ زبان‌ عربی‌ است‌ که‌ اساس‌ تاریخ‌ نگاری‌ این‌ سرزمین‌ در سده‌های‌ ۱ تا ۵ق‌/ ۷ تا ۱۱م‌ پیش‌از تشکیل‌ حکومتهای‌ اسلامی‌ در آنجاست‌. ولی‌ کامل‌ترین‌ و بنیادی‌ترین‌ تألیف‌ در تاریخ‌ فرهنگ‌ و علوم‌ و ادیان‌ هند - و یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ آثار علمی‌ و تاریخی‌ جهان‌ - کتاب‌ تحقیق‌ ماللهند ابوریحان‌ بیرونی‌ است‌ که در حدود سال‌ ۴۲۱ق‌/ ۱۰۳۱م‌ به‌ زبان‌ عربی‌ نوشته‌ شده‌، و نتیجۀ چندین‌ سال‌ تحقیق‌ و تتبع‌ و مشاهده‌ و مذاکرۀ مؤلف‌ در شهرهای‌ نواحی‌ غربی‌ شبه‌ قاره‌ و مطالعات‌ او در آثار علمی‌ و دینی‌ هندوان‌ به‌ زبان‌ سنسکریت‌ است‌ (نک‌ : مجتبائی‌، «بیرونی‌ و هند»، ۲۴۲- ۲۹۱)؛ حتی‌ امروز نیز کسانی‌ که در تاریخ‌ علوم‌ و معارف‌ هندی‌ تحقیق‌ و کاوش‌ می‌کنند، از مطالعۀ این‌ کتاب‌ بزرگ‌ بی‌نیاز نیستند.
تاریخ‌ نگاری‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ در شبه‌ قاره‌ از اوایل‌ سدۀ ۷ق‌/ ۱۳م‌ در حکومت‌ غوریان‌ و ممالیک‌ در دهلی‌ آغاز شد. نخستین‌ تألیف‌ در این‌ زمینه‌ ترجمۀ فارسی‌ کتابی‌ است‌ در تاریخ‌ سند و فتوحات‌ مسلمانان‌ در این‌ ناحیه‌ که‌ اصل‌ آن‌ به‌ زبان‌ تازی‌ در اوایل‌ سدۀ ۳ق‌ نوشته‌ شده‌ بود (نک‌ : پوته‌، «یو»). این‌ کتاب‌ امروز در دست‌ نیست‌، ولی‌ ترجمۀ فارسی‌ آن‌ که در ۶۱۳ق‌/ ۱۲۱۶م‌ به دست‌ علی‌ بن‌ حامد کوفی‌، از دبیران‌ دربار ناصرالدین‌ قباچه در اُچّۀ سند نوشته‌ شده‌، موجود است‌ و با عنوان‌ فتحنامه‌ سند یا چچنامه‌ به‌ طبع‌ رسیده‌ است‌. این‌ کتاب‌ مفصل‌ترین‌ و معتبرترین‌ تألیف‌ در تاریخ‌ فتوحات‌ مسلمانان‌ در این‌ منطقه‌ است‌ و همۀ کتابهایی‌ که در دوره‌های‌ بعد در تاریخ‌ سند و ورود مسلمانان‌ بدانجا نوشته‌ شده‌، از آن‌ بهره‌ گرفته‌اند. دومین‌ کتاب‌ تاریخ‌ که در هند به‌ زبان‌ فارسی‌ تألیف‌ یافته‌، تاج‌ المآثر از نظام‌ الدین‌ حسن‌ نظامی‌ نیشابوری‌ (فرزند نظامی‌ عروضی‌) است‌ که‌ وقایع‌ دوران‌ سلطنت‌ قطب‌الدین‌ ایبک‌ (۶۰۲ -۶۰۷ق‌/ ۱۲۰۶-۱۲۱۰م‌) و شمس‌الدین‌ ایلتتمش‌ (۶۰۷ -۶۳۳ق‌/ ۱۲۱۰-۱۲۳۶م‌) را دربر دارد. پس‌ از این‌ کتاب‌ باید از تاریخ‌ عمومی‌ طبقات‌ ناصری‌ تألیف‌ منهاج‌ سراج‌ جوزجانی‌ یاد کرد که در ۶۵۸ق‌/ ۱۲۶۰م‌ به‌ نام‌ ناصرالدین‌ محمود پسر ایلتتمش‌ نگارش‌ یافته‌ است‌. اهمیت‌ این‌ دو کتاب‌ اخیر بیشتر بدان‌ سبب‌ است‌ که‌ مؤلفان‌ خود شاهد و ناظر وقایع‌ دوران‌ آغاز سلطنت‌ دهلی‌ بوده‌اند.
امیرخسرودهلوی‌ (۶۵۱ - ۷۲۵ق‌/ ۱۲۵۳- ۱۳۲۵م‌) گرچه بزرگ‌ترین‌ شاعر پارسی‌ گوی‌ شبه‌ قاره‌ به‌ شمار می‌رود، لیکن‌ برخی‌ از نوشته‌ها و منظومه‌های‌ او جنبۀ تاریخی‌ دارد و از این‌ لحاظ دارای‌ ارزشی‌ خاص‌ است‌. وی‌ با چند تن‌ از سلاطین‌ دهلی‌ (جلال‌الدین‌، علاءالدین‌ و قطب‌ الدین‌ خلجی‌ و غیاث‌ الدین‌ تغلق‌) معاصر و مصاحب‌ بوده‌، و در دربار آنان‌ مقام‌ و منزلت‌ داشته‌ است‌. مفتاح‌ الفتوح‌ او شرح‌ فتوحات‌ جلال‌الدین‌ خلجی‌، و خزائن‌ الفتوح‌ یا تاریخ‌ علایی‌ (به‌ نثر) تاریخ‌ وقایع‌ دوران‌ سلطنت‌ علاءالدین‌ خلجی‌، لشکرکشی‌ او به‌ نواحی‌ جنوبی‌ هند و فتوحات‌ سردار او ملک‌ کافور در دکن‌ است‌. امیرخسرو در منظومۀ نه ‌سپهر از پیروزیهای‌ قطب‌ الدین‌ مبارکشاه‌ خلجی‌ (۷۱۸ق‌/ ۱۳۱۸م‌) سخن‌ می‌گوید و در قران‌ السعدین‌ دیدار بغراخان‌ حکمران‌ بنگال‌ را با معزالدین‌ کیقباد (۶۸۸ق‌/ ۱۲۸۹م‌) حکایت‌ می‌کند و در تغلق‌ نامه‌ رویدادهای‌ زمان‌ حیات‌ خود را تا جلوس‌ غیاث‌ الدین‌ تغلق‌ (۷۲۰ق‌/ ۱۳۲۰م‌) باز می‌گوید.
در دوران‌ حکومت‌ تغلقیان‌ چند کتاب‌ مهم‌ تاریخی‌ و جغرافیایی‌ به‌ زبانهای‌ فارسی‌ و عربی‌ نوشته‌ شد که‌ اوضاع‌ و احوال‌ اجتماعی‌ و اقتصادی‌ هند را در این‌ عصر روشن‌ می‌سازد. ضیاءالدین‌ برنی‌ در ادامۀ طبقات‌ ناصری‌ کتاب‌ تاریخ‌ فیروزشاهی‌ را نوشت‌ (۷۵۹ق‌/ ۱۳۵۸م‌) که‌ از سلطنت‌ غیاث‌الدین‌ بلبن‌ (۶۶۴ -۶۸۶ق‌/ ۱۲۶۶-۱۲۸۷م‌) تا پایان‌ حکمرانی‌ محمد تغلق‌ (حک ۷۵۲ق‌) و ۶ سال‌ اول‌ سلطنت‌ فیروز شاه‌ (حک ۷۵۲-۷۹۰م‌) را دربر می‌گیرد. چندی‌ بعد شمس‌ سراج‌ عفیف‌ در کتاب‌ دیگری‌ به‌ همین‌ نام‌ ( تاریخ‌ فیروزشاهی‌ ) سراسر دوران‌ حکومت‌ فیروزشاه‌ را به‌ رشتۀ تحریر کشید.
در دورۀ سلاطین‌ خاندانهای‌ سادات‌ (۸۱۷ - ۸۵۵ق‌/ ۱۴۱۴- ۱۴۵۱م‌) و لودی‌ (۸۵۵ -۹۳۳ق‌/ ۱۴۵۱-۱۵۲۶م‌) نیز کتابهایی‌ در شرح‌ وقایع‌ آن‌ روزگار نوشته‌ شد، لیکن‌ تاریخ‌ تفصیلی‌ آخرین‌ فرمانروایان‌ دهلی‌ در کتابهای‌ تاریخ‌ عمومی‌ و محلی‌ که در عهد سلاطین‌ بابری‌ نوشته‌ شده‌، آمده‌ است‌. در این‌ دوران‌ دو کتاب‌ مهم‌ به‌ زبان‌ تازی‌ نوشته‌ شد که‌ از مهم‌ترین‌ منابع‌ تحقیق‌ در تاریخ‌ و اوضاع‌ اجتماعی‌ هند در سده‌های‌ ۷ و ۸ق‌/ ۱۳ و ۱۴م‌ به‌ شمار می‌روند. یکی‌ از آن‌ دو مسالک‌ الابصار فی‌ ممالک‌ الامصار، تألیف‌ ابن‌ فضل‌الله‌ عمری‌ دمشقی‌ (د ۷۴۹ق‌/ ۱۳۴۹م‌) است‌ که‌ آن‌ نیز جغرافیای‌ عمومی‌ جهان‌ است‌ و مؤلف‌ در آن‌ اطلاعات‌ فراوان‌ دربارۀ نواحی‌ شمالی‌ شبه‌ قاره‌ از منابع‌ گوناگون‌ گرد آورده‌ است‌. شرح‌ مفیدی‌ که‌ قلقشندی‌ (د ۸۲۱ق‌/ ۱۴۱۸م‌) در جلد ۵ صبح‌ الاعشی‌ دربارۀ اوضاع‌ طبیعی‌ و جغرافیایی‌ هند و آداب‌ و رسوم‌ مردم‌ آن‌ آورده‌ است‌، کلاً از این‌ کتاب‌ اخذ و اقتباس‌ شده‌ است‌. کتاب‌ دیگر رحلۀ ابن‌ بطوطه‌، جهانگرد مراکشی‌ (د ۷۷۹ق‌/ ۱۳۷۷م‌) است‌ که در دوران‌ حکومت‌ محمد تغلق‌ چندین‌ سال‌ در شهرهای‌ هند سیر و سیاحت‌ داشت‌ و مشاهدات‌ خود را با دقت‌ و روشنی‌ تمام‌ در کتابی‌ به‌ نام‌ تحفۀ النظار فی‌ غرائب‌ الامصار و عجائب‌ الاسفار به‌ رشتۀ تحریر کشید و یکی‌ از معتبرترین‌ و سودمندترین‌ مدارک‌ تحقیق‌ در تاریخ‌ این‌ دوران‌ را برجای‌ نهاد.
بنیاد تاریخ‌ نگاری‌ در هند در این‌ دوره‌ نهاده‌ شد و از سدۀ ۸ق‌/ ۱۴م‌ با گسترش‌ اسلام‌ در شمال‌ و شرق‌ و جنوب‌ و تشکیل‌ حکومتهای‌ اسلامی‌ در بنگال‌، کشمیر، گجرات‌ و دکن‌، دربارهای‌ سلاطین‌ این‌ نواحی‌ نیز مراکز بزرگی‌ برای‌ جلب‌ هنرمندان‌ و صنعتگران‌ و شاعران‌ و ادیبان‌ و دانشمندان‌ شدند. دهلی‌ و آگره در زمان‌ حکومت‌ شاهان‌ بابری‌ - از بابر و همایون‌ و اکبر تا آخرین‌ سلاطین‌ این‌ سلسله‌ - مهم‌ترین‌ مراکز فرهنگ‌ اسلامی‌ هند بودند و آثار فرهنگی‌ بسیار، از جمله‌ کتابهای‌ تاریخی‌ چون‌ همایون‌ نامه‌، حبیب‌ السیر، تاریخ‌ الفی‌، اکبرنامه‌، طبقات‌ اکبری‌، آیین‌ اکبری‌، منتخب‌ التواریخ‌، اقبال‌ نامه‌، مآثر جهانگیری‌، پادشاه‌ نامه‌، شاهجهان‌ نامه‌، عالمگیر نامه‌، مآثر عالمگیری‌ و دهها تألیف‌ دیگر به‌ صورت‌ تاریخ‌ عمومی‌ جهان‌ اسلام‌ یا تاریخ‌ سلسلۀ بابری‌ و یا تاریخچۀ دوران‌ سلطنت‌ شاهان‌ مختلف‌ این‌ سلسله در این‌ ناحیه‌ نوشته‌ شد. در نواحی‌ دیگر نیز تاریخ‌ نویسی‌ محل‌ و موقعی‌ خاص‌ یافته‌ بود: در دکن‌ تألیفاتی‌ چون‌ فتوح‌ السلاطین‌ عصامی‌ (تصنیف‌: ۷۵۱ق‌/ ۱۳۵۰م‌) و بهمن‌ نامۀ آذری‌ طوسی‌ (د ۸۶۶ق‌/ ۱۴۶۲م‌) که‌ هر دو تاریخ‌ منظوم‌، و به‌ شیوۀ شاهنامۀ فردوسی‌ سروده‌ شده‌ بودند و نیز تاریخ‌ عمومی‌ گلشن‌ ابراهیمی‌، معروف‌ به‌ تاریخ‌ فرشته‌ نوشتۀ قاسم‌ فرشته‌ (تألیف‌: ۱۰۱۵ق‌/ ۱۶۰۶م‌)، برهان‌ مآثر سیدعلی‌ طباطبا (تألیف‌: ۱۰۰۰- ۱۰۰۴ق‌)؛ در سند کتابهایی‌ چون‌ تاریخ‌ معصومی‌ میر معصوم‌، متخلص‌ به‌ نامی‌ (تألیف‌: ح‌ ۱۰۰۱ق‌)، تاریخ‌ طاهری‌ میرطاهر محمد نسیانی‌ (تألیف‌: ۱۰۳۰ق‌)، تحفۀ الکرام‌ میر علیشیر قانع‌ (تألیف‌: ۱۱۸۱ق‌/ ۱۷۶۷م‌)؛ در گجرات‌ تألیفاتی‌ چون‌ مرآت‌ احمدی‌ نوشتۀ علی‌ محمدخان‌ (۱۱۷۵ق‌)، تاریخ‌ گجرات‌ میر ابوتراب‌ ولی‌ (تألیف‌: ۱۱۵۱ق‌) و ظفرالواله‌ بمظفر و آله‌ (به‌ عربی‌) تألیف‌ محمدبن‌ عمر مکی‌، معروف‌ به‌ حاجی‌ دبیر (ح‌ ۱۰۲۰ق‌)؛ در بنگال‌ تاریخهایی‌ چون‌ ریاض‌ السلاطین‌ غلام‌ حسین‌ سلیم‌ (تألیف‌: ۱۲۰۲ق‌)؛ در کشمیر تألیفاتی‌ چون‌ ترجمۀ فارسی‌ راج‌ ترنگینی‌ و تاریخ‌ رشیدی‌ میرزا حیدر دوغلات‌ (تألیف‌: ۹۵۸ق‌) و تاریخ‌ کشمیر حیدرملک‌ (تألیف‌: ۱۰۳۰ق‌).
چنانکه‌ ملاحظه‌ می‌شود، سنت‌ تاریخ‌ نگاری‌ با مسلمانان‌ به‌ شبه‌قاره‌ راه‌ یافت‌ و بیش‌ از یک‌ هزاره‌، یعنی‌ از اوایل‌ سدۀ ۲ق‌/ ۸م‌ تا پایان‌ حکومت‌ اسلامی‌ هند در اواسط سدۀ ۱۳ق‌/ ۱۹م‌ تاریخ‌ این‌ سرزمین‌ وسیع‌ عمدتاً به دست‌ مؤلفان‌ مسلمان‌ و به‌ زبانهای‌ فارسی‌ و عربی‌ نوشته‌ شده‌ است‌. بی‌ شک‌ گسترده‌ترین‌ عرصۀ تاریخ‌ نگاری‌ در جهان‌ اسلام‌ در دربارها و مراکز فرهنگی‌ دوران‌ اسلامی‌ این‌ سرزمین‌ به‌ وجود آمد و مؤلفان‌ بومی‌ یا غیر مسلمانی‌ که در اواخر این‌ دوران‌ به‌ زبانهای‌ محلی‌ به‌ تألیف‌ کتابهای‌ تاریخ‌ و ثبت‌ وقایع‌ پرداخته‌اند، کلاً از سنت‌ و روش‌ مورخان‌ مسلمان‌ دوره‌های‌ پیش‌ پیروی‌ کرده‌اند (نک‌ : الیوت‌، ج‌ I-VIII؛ استوری‌، I(1)/ 433-780؛ ندوی‌، مسعود علی‌، ج‌ ۱-۲).
غیر از نظم‌ و نثر ادبی‌ و تاریخ‌ نگاری‌، زبان‌ فارسی‌ در چند زمینۀ دیگر نیز، چون‌ تذکره‌ نویسی‌، فرهنگ‌ نویسی‌ و انشا و ترسل‌ در حیات‌ فکری‌ و فرهنگی‌ شبه‌ قاره‌ سهمی‌ بسیار بزرگ‌ داشته‌ است‌. مهم‌ترین‌ تذکره‌های‌ احوال‌ ادبا و شعرای‌ پارسی‌ گوی‌ و پارسی‌ نویس‌، از لباب‌ الالباب‌ عوفی‌ (تألیف‌: ح‌ ۶۲۵ق‌/ ۱۲۲۸م‌)، هفت‌ اقلیم‌ امین‌ احمد رازی‌ (تألیف‌: ح‌ ۱۰۰۲ق‌/ ۱۵۹۴م‌)، خلاصۀ الاشعار تقی‌الدین‌ کاشی‌ (تألیف‌: ح‌ ۱۰۱۶ق‌) و عرفات‌ العاشقین‌ تقی‌الدین‌ اوحدی‌ (تألیف‌: ح‌ ۱۰۲۵ق‌)، تا مرآت‌ الخیال‌ شیرخان‌ لودی‌ (تألیف‌: ۱۱۰۲ق‌)، سفینۀ خوشگو از بندرابن‌ داس‌ خوشگو (تألیف‌: ح‌ ۱۱۵۰ق‌)، خزانۀ عامرۀ آزاد بلگرامی‌ (تألیف‌: ۱۱۷۶ق‌)، مجمع‌ النفائس‌ سراج‌الدین‌ علیخان‌ آرزو (تألیف‌: ۱۱۶۴ق‌) و دهها مجموعۀ دیگر که‌ تذکره‌های‌ عمومی‌ بوده‌اند و به‌ ذکر احوال‌ و نقل‌ نمونه‌هایی‌ از اشعار سخن‌سرایان‌ پارسی‌ زبان‌ از آغاز ظهور شعر و ادب‌ زبان‌ دری‌ اختصاص‌ دارند، همگی‌ در این‌ سرزمین‌ نگارش‌ یافته‌اند. از جمله‌ آثار مهم‌ در این‌ زمینه‌ کتاب‌ معروف‌ مجالس‌ المؤمنین‌ قاضی‌ نورالله‌ شوشتری‌ (د ۱۰۱۹ق‌/ ۱۶۱۰م‌) است‌ که در فاصلۀ سالهای‌ ۹۹۸ تا ۱۰۱۰ق‌ تألیف‌ شده‌، و شرح‌ احوال‌ و ذکر آثار و نمونه‌هایی‌ از اشعار جمعی‌ از دانشمندان‌ و شاعران‌ و مؤلفان‌ جهان‌ اسلام‌ را شامل‌ است‌. علاوه‌ بر اینگونه‌ تذکره‌های‌ عمومی‌، شمار بسیاری‌ از تذکره‌های‌ دوره‌ای‌ و محلی‌ نیز که‌ به‌ شعر و ادب‌ فارسی‌ در نواحی‌ مختلف‌ یا دوره‌ای‌ خاص‌ تعلق‌ دارند، در سده‌های‌ اخیر نوشته‌ شده‌اند که‌ از رواج‌ و اهمیت‌ زبان‌ فارسی‌ و فرهنگ‌ اسلامی‌ ایران‌ در سراسر شبه‌ قاره‌ و تأثیر آن‌ در فکر و روح‌ مردم‌ آن‌ نواحی‌ حکایت‌ دارند. این‌ تذکره‌ها از لحاظ تاریخ‌ شعر و ادب‌ فارسی‌ در سراسر مناطق‌ فارسی‌ زبان‌ جهان‌ اهمیت‌ خاص‌ دارند و هیچ‌ محققی‌ نیست‌ که در تحقیق‌ در این‌ زمینه‌ها از این‌ آثار بی‌نیاز باشد.
در فرهنگ‌ نویسی‌ و بررسیهای‌ مربوط به‌ زبان‌ نیز دانشمندان‌ فارسی‌زبان‌ یا فارسی‌دان‌ شبه‌ قاره‌ آثار فراوان‌ پدید آورده‌اند، و همچنان‌که‌ ایرانیان‌ در فرهنگ‌ نویسی‌ زبان‌ عرب‌ و صرف‌ و نحو و صنایع‌ ادبی‌ آن‌ پیشگام‌ و مبتکر بوده‌اند و مهم‌ترین‌ تألیفات‌ در این‌ زمینه‌ها به‌ صاحب‌ نظران‌ ایرانی‌ تعلق‌ دارد، جامع‌ترین‌ کتابهای‌ لغت‌ فارسی‌ نیز تا این‌ اواخر در سرزمین‌ هند و به دست‌ دانشوران‌ ساکن‌ در آنجا تألیف‌ شده‌ است‌.
نخستین‌ فرهنگ‌ فارسی‌ در این‌ ناحیه‌ فرهنگ‌ قوّاس‌ است‌ که در دوران‌ سلطنت‌ علاءالدین‌ محمدشاه‌ خلجی‌ (۶۹۵ - ۷۱۵ق‌) به‌ کوشش‌ فخرالدین‌ مبارکشاه‌ غزنوی‌، معروف‌ به‌ قواس‌ گردآوری‌ و تألیف‌ شده‌، و مؤلف‌ در تنظیم‌ واژه‌ها روش‌ اسدی‌ طوسی‌ را با دامنه‌ای‌ وسیع‌تر در پیش‌ گرفته‌ است‌. تا سدۀ ۱۰ق‌/ ۱۶م‌ چند کتاب‌ لغت‌ فارسی‌، چون‌ ادات‌الفضلاء قاضی‌ بدرالدین‌ دهلوی‌ (تألیف‌: ۸۲۲ق‌)، شرفنامۀ شیخ‌ ابراهیم‌ قوام‌ فاروقی‌ (تألیف‌: ح‌ ۸۷۷ق‌) و مؤید الفضلاء محمدبن‌ لاد لاهوری‌ (تألیف‌: ۹۲۵ق‌) در این‌ سرزمین‌ نگارش‌ یافت‌ و این‌ اساس‌ و مبنایی‌ شد که در سده‌های‌ بعد با تألیف‌ و تنظیم‌ فرهنگهای‌ بزرگ‌ و معتبری‌ چون‌ کشف‌ اللغات‌ عبدالرحیم‌ بهاری‌ (سدۀ ۱۰ق‌)، مدار الافاضل‌ الله داد فیضی‌ (تألیف‌: ۱۰۰۱ق‌)، فرهنگ‌ جهانگیری‌ از جمال‌الدین‌ حسین‌ اینجو (تألیف‌: ۱۰۱۷ق‌)، برهان‌ قاطع‌ محمدحسین‌ ابن‌ خلف‌ تبریزی‌ (تألیف‌: ۱۰۶۲ق‌)، فرهنگ‌ رشیدی‌ از عبدالرشید تتوی‌ (تألیف‌: ۱۰۶۴ق‌)، سراج‌ اللغات‌ و چراغ‌ هدایت‌ سراج‌ الدین‌ علیخان‌ آرزو (تألیف‌: ۱۱۴۷ق‌)، مرآت‌ الاصطلاح‌ آننده‌ رام‌ مخلص‌ (تألیف‌: ۱۱۵۸ق‌)، بهار عجم‌ از تیکچندبهار (تألیف‌: ۱۱۶۲ق‌)، نوادر المصادر از همو (تألیف‌: ۱۱۶۶ق‌)، مصطلحات‌ الشعراء وارستۀ سیالکوتی‌ (تألیف‌: ۱۱۸۰ق‌)، هفت‌ قلزم‌ غازی‌ الدین‌ حیدر، پادشاه‌ اود (تألیف‌: ۱۲۲۹ق‌)، غیاث‌ اللغات‌ محمد غیاث‌الدین‌ (تألیف‌: ۱۲۴۲ق‌)، فرهنگ‌ آنندراج‌ از محمد پادشاه‌ (تألیف‌: ۱۳۰۶ق‌)، آصف‌ اللغات‌ از نواب‌ عزیز جنگ‌ بهادر (تألیف‌: ۱۳۲۵-۱۳۴۰ق‌، ناتمام‌)، فرهنگ‌ نظام‌ از محمدعلی‌ داعی‌ الاسلام‌ (تألیف‌: ۱۳۴۶- ۱۳۵۸ق‌) در مراکز علمی‌ و فرهنگی‌ شبه‌ قاره‌ ادامه‌ یافت‌.
علاوه‌ بر کتب‌ لغت‌ فارسی‌، در لغت‌ نویسی‌ زبان‌ عربی‌ به‌ فارسی‌ نیز در این‌ سرزمین‌ کارهای‌ مهم‌ و سودمند انجام‌ گرفته‌ است‌ و بعضی‌ از کتب‌ مهم‌ در این‌ زمینه‌، چون‌ ترجمه‌ و شرح‌ قاموس‌ فیروزآبادی‌، منتخب‌ اللغات‌ شاهجهانی‌ و کتاب‌ معروف‌ منتهی‌ الارب‌، به دست‌ دانشمندان‌ مقیم‌ شهرهای‌ شبه‌ قاره‌ تصنیف‌ و تألیف‌ یافته‌اند.
انشا و ترسل‌ نیز از شعب‌ عمدۀ ادب‌ فارسی‌ بود که‌ هم‌ در دربارهای‌ سلاطین‌ و دستگاههای‌ امیران‌ و حکمرانان‌ محلی‌ جایگاه‌ و اهمیت‌ خاص‌ داشت‌ و هم‌ در میان‌ صوفیه‌ و اهل‌ علم‌. چندین‌ کتاب‌ در قواعد و اصول‌ انشا از سده‌های‌ ۸ و ۹ق‌ تا دوره‌های‌ اخیر تألیف‌ یافته‌، و مجموعه‌های‌ فراوان‌ از مراسلات‌ درباری‌ و دیوانی‌ و مکاتیب‌ عارفان‌ و صوفیه‌ ترتیب‌ داده‌ شده‌ که‌ بسیاری‌ از آنها به‌ طبع‌ نیز رسیده‌ است‌. اصول‌ انشا و نامه‌نگاری‌ در شبه‌ قاره در حقیقت‌ دنبالۀ این‌ فن‌ در ایران‌ است‌ و اهل‌ انشا و ترسل‌ از آثار دبیران‌ و نویسندگان‌ فارسی‌ زبان‌ ایرانی‌ تقلید می‌کرده‌اند، لیکن‌ در دوره‌های‌ حکومت‌ بابریان‌ در شمال‌ و سلاطین‌ دکن‌ شیوه‌ای‌ خاص‌ در میان‌ مترسلان‌ پدید آمد که‌ از لحاظ زبان‌ و شیوۀ نگارش‌ با روش‌ پیشینیان‌ تفاوت‌ دارد و عبارات‌ پیچیده‌ و غامض‌ و فراوانی‌ صنایع‌ لفظی‌ و تشبیهات‌ و استعارات‌ غریب‌ غالباً فهم‌ مطالب‌ را دشوار می‌سازد. ولی‌ در دوره‌های‌ اخیر ظهور فن‌ انشا و ترسل‌ در زبان‌ اردو و آشنایی‌ با شیوه‌های‌ نامه‌نگاری‌ اروپاییان‌ موجب‌ شد که‌ ترسل‌ فارسی‌ نیز به‌ سوی‌ سادگی‌ و روشنی‌ بیان‌ گرایش‌ یابد.
نظم‌ و نثر زبان‌ عربی‌ از آغاز ورود اسلام‌ به‌ سند و سواحل‌ جنوبی‌ هند با اشخاصی‌ از اعراب‌ که‌ همراه‌ نخستین‌ فاتحان‌ و مهاجران‌ مسلمان‌ به‌ آن‌ نواحی‌ رفته‌، و سکنی‌ گزیده‌ بودند، شروع‌ شد و با آثار و سروده‌های‌ شاعرانی‌ چون‌ ابوعطاء سندی‌، ابوضلع‌ سندی‌ و کشاجم‌ سندی‌ ادامه‌ یافت‌ و تا دوره‌های‌ اخیر در شهرهای‌ ایالات‌ شمالی‌ و جنوبی‌ همچنان‌ باقی‌ بوده‌ است‌ (نک‌ : پتهان‌، ۴۳- ۴۹؛ حسنی‌، جم ؛ مبارکپوری‌، رجال‌ السند، جمـ ). در لغت‌ عرب‌ و فرهنگ‌ نویسی‌ این‌ زبان‌ نیز دانشمندان‌ مسلمان‌ هندی‌ آثار ارزشمندی‌ پدید آورده‌اند. از رضی‌الدین‌ صغانی‌ (د ۶۵۰ق‌/ ۱۲۵۲م‌) ادیب‌ و دانشمند لغوی‌ معروف‌ لاهور چند تألیف‌ مهم‌ در لغت‌ برجای‌ مانده‌ است‌. از جمله‌ التکملۀ و الذیل‌ و الصلۀ، که‌ ذیلی‌ است‌ بر صحاح‌ جوهری‌، مجمع‌ البحرین‌ و العباب‌ که‌ هر سه‌ از آثار ارزشمند در این‌ زمینه‌اند. کتاب‌ لغت‌ بزرگ‌ و معروف‌ تاج‌ العروس‌ که‌ شرح‌ مفصلی‌ است‌ بر قاموس‌ فیروزآبادی‌، از آثار مرتضی‌ زبیدی‌ بلگرامی‌ (د ۱۲۰۵ق‌/ ۱۷۹۱م‌) است‌ که در بلگرام‌ زاده‌ شد و پس‌ از تحصیل‌ مقدمات‌ علوم‌ به دهلی‌ رفت‌ و نزد شاه‌ ولی‌الله دهلوی‌ به‌ تحصیل‌ علوم‌ دینی‌ پرداخت‌ و در ۱۱۶۳ق‌ رهسپار کشورهای‌ عربی‌ شد (نک‌ : رانا، ۱۵۱؛ اظهر، ۳۶۶-۳۶۷؛ محمود، ۴۳۲). علاوه‌ بر کتب‌ لغت‌، چند تألیف‌ مهم‌ دیگر به‌ زبان‌ عربی‌ در هند به‌ انجام‌ رسیده‌ است‌ که‌ از معتبرترین‌ مراجع‌ علمی‌ به‌ شمار می‌روند، از آن‌ جمله‌ می‌توان‌ از کتاب‌ معروف‌ کشاف‌ اصطلاحات‌ الفنون‌ محمد تهانوی‌ (د ح‌ ۱۱۵۸ق‌) و کتاب‌ تراجم‌ و احوال‌ مفصل‌ و مبسوط نزهۀ الخواطر عبدالحی‌ بن‌ فخرالدین‌ حسنی‌ (د ۱۳۴۱ق‌) که‌ شامل‌ شرح‌ احوال‌ و آثار دانشمندان‌ و بزرگان‌ علم‌ و ادب‌ هند است‌، یاد کرد. قسمت‌ اضافه‌ شده‌ ۲۵/ ۱/ ۷۷
در علوم‌ دینی‌، چون‌ فقه‌، اصول‌، تفسیر و عقاید دانشمندان‌ مسلمان‌ هند از سدۀ ۸ق‌ به‌ بعد به‌ کتب‌ معتبری‌ که در این‌ علوم‌ در ممالک‌ اسلامی‌ نوشته‌ شده‌ بود، نظر داشتند. چنانکه‌ ابوبکر بن‌ تاج‌ ملتانی‌ (د بعد از ۷۳۶ق‌/ ۱۳۳۶م‌) کتاب‌ خلاصۀ جواهر القرآن‌ را در تلخیص‌ جواهر القرآن‌ غزالی‌ نوشت‌ و احیاء العلوم‌ او را نیز به‌ نام‌ خلاصۀ الاحکام‌ بشرط الایمان‌ و الاسلام‌ خلاصه‌ کرد. وی‌ کتاب‌ الحج‌ و المناسک‌ را نیز طبق‌ اصول‌ فقه‌ حنفی‌ تألیف‌ کرد (نک‌ : رانا، ۱۵۸- ۱۵۹). کتاب‌ تبصیر الرحمان‌ و تیسیر المنان‌ فی‌ تفسیر القرآن‌ از علی‌ بن‌ احمد مهائمی‌ (د ۸۳۵ق‌/ ۱۴۳۲م‌) به‌ شیوۀ تفسیر جلالین‌ تألیف‌ شده‌، و مؤلف‌ کتابی‌ نیز در فقه‌ شافعی‌ به‌ نام‌ فقه‌ مخدومی‌ تصنیف‌ کرده‌ است‌. علی‌ متقی‌ برهانپوری‌ (د ۹۷۳ق‌/ ۱۵۶۵م‌) شئون‌ المنزلات‌ را در شأن‌ نزول‌ آیات‌ قرآنی‌ نوشت‌ و از آثار دیگر او کتاب‌ کنز العمال‌ در حدیث‌ است‌. از دیگر آثار مهم‌ در این‌ زمینه‌ یکی‌ کتاب‌ التفسیر المحمدی‌ از شیخ‌ محمدبن‌ احمد گجراتی‌ (د ۹۸۲ق‌/ ۱۵۷۴م‌) است‌ و نیز ترجمۀ القرآن‌ شیخ‌ محب‌ الله‌ اله‌ آبادی‌ (د ۱۰۵۸ق‌/ ۱۶۴۸م‌) که‌ تفسیری‌ است‌ عرفانی‌ به‌ روش‌ توحید وجودی‌ و مبتنی‌ بر آراء ابن‌ عربی‌. فیضی‌ دکنی‌ تفسیری‌ نوشته‌ است‌ به‌ نام‌ سواطع‌ الالهام‌ که‌ یکسره‌ به‌ حروف‌ بی‌ نقطه‌ (مهمله‌) است‌. التفسیرات‌ الاحمدیه‌، از شیخ‌ احمد صدیقی‌، معرف‌ به‌ ملاجیون‌ (د ۱۱۳۰ق‌/ ۱۷۱۸م‌) شرح‌ گزیده‌ای‌ از آیات‌ قرآنی‌ است‌ که‌ استنباط احکام‌ شرعی‌ بر آنها مبتنی‌ است‌. فتح‌ الخبیر بما لابد من‌ حفظه‌ فی‌ علم‌ التفسیر، از شاه‌ ولی‌الله دهلوی‌ که‌ بخشی‌ است‌ از الفوز الکبیر فی‌ اصول‌ التفسیر او، و احادیثی‌ را که در تفسیر آیات‌ به‌ کار می‌رود، گرد آورده‌ است‌. تفسیر مظهری‌، تألیف‌ قاضی‌ ثناءالله‌ پانی‌ پتی‌ (د ۱۲۲۵ق‌/ ۱۸۱۰م‌) که‌ به‌ نام‌ مراد و شیخ‌ خود میرزا مظهر جان‌ جانان‌ تألیف‌ کرده‌ است‌. سیداحمد خان‌ نیز تفسیری‌ بر قرآن‌ کریم‌ نوشته‌ است‌ به‌ نام‌ التحریر فی‌ اصول‌ التفسیر که‌ به‌ روش‌ فکری‌ و کلامی‌ خاص‌ اوست‌. تفسیر ترجمان‌ القرآن‌، از ابوالکلام‌ آزاد که‌ کوششی‌ است‌ در نزدیک‌ کردن‌ فکر مسلمانان‌ جهان‌ جدید با اصول‌ اعتقادی‌ و بنیادی‌ اسلام‌ (نک‌ : احمد، زبید، ۳۹۷-۴۱۴).
در علوم‌ و فنون‌ مختلف‌ نیز چون‌ پزشکی‌، ریاضیات‌ و نجوم‌ مسلمانان‌ شبه‌ قاره‌ آثار فراوان‌ پدید آوردند و همچنان‌ که در سده‌های‌ نخستین‌ هجری‌ غالباً دانشمندان‌ هندی‌ در نقل‌ علوم‌ آن‌ سرزمین‌ به‌ جهان‌ سهم‌ بزرگ‌ داشتند (نک‌ : مجتبائی‌، «نقل‌ علوم‌»، ۶۹۷ به‌ بعد)، در دورۀ حکومت‌ اسلامی‌ مهاجران‌ مسلمان‌ واسطۀ میان‌ مدارس‌ ممالک‌ اسلامی‌ و مراکز علمی‌ شبه‌ قاره‌ بودند. اصطلاحات‌ نجومی‌ عربی‌ که در آثار منجمان‌ هندو مذهب‌ به‌ زبان‌ سنسکریت‌ وارده‌ شده‌ است‌ (نک‌ : وبر، 264 -263 )، نشان‌ می‌دهد که‌ علوم‌ مسلمانان‌ به‌ مجامع‌ علمی‌ هندوان‌ نیز راه‌ یافته‌ بود. در معماری‌ و نقاشی‌ و خطاطی‌ و تذهیب‌ کاری‌ وسایر شعب‌ فنون‌ صنعتگران‌ و هنرمندان‌ مسلمان‌ میان‌ هند و کشورهای‌ اسلامی‌ پیوند و ارتباط برقرار کردند. در معماری‌ اسلامی‌ شبه‌ قاره‌، از نخستین‌ آثار و بناها، چون‌ مسجد قوۀ الاسلام‌ و قطب‌ منار در نزدیکی‌ دهلی‌ ترکیب‌ هنر اسلامی‌ با عناصر بومی‌ مشهود است‌؛ هر چه‌ به دورانهای‌ متأخر نزدیک‌تر می‌شویم‌ خصوصاً بعد از بازگشت‌ همایون‌ از ایران‌ و شروع‌ حکومت‌ بابریان‌ و مهاجرت‌ گروههایی‌ از صنعتگران‌ ایرانی‌ به دهلی‌ و شهرهای‌ بزرگ‌ هند، این‌ ترکیب‌ کامل‌تر و غنی‌تر می‌شود و در آثاری‌ چون‌ مقبرۀ همایون‌ در دهلی‌ و تاج‌ محل‌ در آگره‌، جامع‌ مسجد و مقبرۀ عادل‌ شاه‌ ثانی‌ در بیجاپور و چهار منار و مکه‌ مسجد و جامع‌ مسجد حیدرآباد دکن‌ به‌ اوج‌ کمال‌ خود می‌رسد و آثار این‌ ترکیب‌ با هماهنگی‌ کامل‌ حتی‌ در معابد هندوان‌ نیز دیده‌ می‌شود.
در موسیقی‌ آمیزش‌ اجزاء و عناصر هندی‌ با نغمه‌ها و آهنگهایی‌ که‌ مسلمانان‌ با خود آورده‌ بودند، موجب‌ غنا و گسترش‌ دامنۀ این‌ هنر شده‌ بود و خصوصاً خانقاههای‌ صوفیه‌ و مجالس‌ قوالی‌ و سماع‌ و نیز ملازمۀ جشنها و مراسم‌ دینی‌ با موسیقی‌ و آواز در رشد و رواج‌ این‌ هنر بسیار دخیل‌ و مؤثر بوده‌ است‌. از اسامی‌ برخی‌ از آلات‌ موسیقی‌، چون‌ رباب‌، سرود، طاووس‌، دلربا، سی‌ تار، تنبور، طبله‌، شهنای‌ و غیره‌ می‌توان‌ به‌ اصل‌ ایرانی‌ و تأثیر موسیقی‌ کشورهای‌ اسلامی‌ در این‌ سرزمین‌ پی‌ برد (نک‌ : عبدالقادر، 299). امیر خسرو دهلوی‌، شاعر و ادیب‌ بزرگ‌ سده‌های‌ ۷ و ۸ق‌ در موسیقی‌ مهارت‌ و آگاهی‌ تمام‌ داشت‌ و از ترکیب‌ نواهای‌ هندی‌ و ایرانی‌ تحولی‌ در این‌ هنر پدید آورد و چندین‌ مقام‌ و نغمۀ جدید، چون‌ عشاق‌، موافق‌، قول‌، ترانه‌ و خیال‌ به‌ موسیقی‌ بومی‌ هند افزود (نک‌ : شبلی‌ نعمانی‌، ۲/ ۱۲۱-۱۲۳). گفته‌اند که‌ سی‌تار را وی‌ از تکامل‌ وینای‌ هندی‌ و تنبور ایرانی‌ اختراع‌ نمود. او در ترویج‌ قوالی‌ نیز مؤثر بوده‌ است‌. شاهان‌ بابری‌، از بابر و همایون‌ تا اورنگ‌ زیب‌ و جانشینان‌ او، همگی‌ دوستار هنر بودند و بیشتر آنان‌ خود شعر می‌گفتند و نقاشی‌ می‌کردند. به‌ همین‌ سبب‌، در سده‌های‌ ۱۰-۱۳ق‌/ ۱۶- ۱۹م‌ انواع‌ هنرها از خطاطی‌ و تذهیب‌ کاری‌ تا نقاشی‌ و معماری‌، در دهلی‌ و پنجاب‌، و به‌ تبع‌ آن‌ در دکن‌، کشمیر، گجرات‌ و بنگال‌ رشد و ارتقاء تمام‌ یافت‌. چون‌ در این‌ سده‌ها، خصوصاً در دوران‌ صفویه‌، روابط میان‌ ایران‌ و هند بسیار نزدیک‌ و گسترده‌ بود، گروههایی‌ از هنرمندان‌ و صنعتگران‌ ایرانی‌ به‌ مراکز مهم‌ هند مهاجرت‌ کردند و در دربارهای‌ دهلی‌ و دکن‌ مقیم‌ شدند و از این‌ راه‌، با ترکیب‌ اشکال‌ و عناصر هنری‌ و ذوقی‌ ایرانی‌ و هندی‌ در کلیۀ شعب‌ هنرها آثاری‌ پدید آمد که در عین‌ ترکیبی‌ بودن‌، همگی‌ ویژگیهای‌ خاص‌ خود را داشتند؛ و امروز نمونه‌های‌ بسیار از آنها در موزه‌ها و مجموعه‌های‌ شخصی‌ در غرب‌ و در شبه‌ قاره دیده‌ می‌شود (نک‌ : مارشال‌، III/ 568-573).
به‌ گفتۀ ابوالفضل‌ علامی‌، وزیر اکبر شاه در اطراف‌ قصر سلطنتی‌ و بناهای‌ مجاور آن‌ در زمان‌ او بیش‌ از ۱۰۰ کارگاه‌ (کارخانجات‌) صنایع‌ مختلف‌ تأسیس‌ شده‌ بود (نک‌ : آیین‌ 9 ؛ عبدالقادر، 296-297).
یکی‌ از مهم‌ترین‌ آثار و نتایج‌ ورود اسلام‌ به‌ شبه‌ قارۀ هند ایجاد موجبات‌ و امکانات‌ برای‌ رشد و تکامل‌ زبانهای‌ محلی‌ و پیدایش‌ ادبیات‌ مکتوب‌ به‌ زبانهایی‌ چون‌ کشمیری‌، پنجابی‌ و بنگالی‌ بود که‌ غالباً به‌ تشویق‌ حکام‌ مسلمان‌ انجام‌ می‌گرفت‌ (نک‌ : داور، 159 ؛ گورکر، 86). علاوه‌ بر اینکه در نتیجۀ ارتباط مردم‌ بومی‌ با دستگاههای‌ دولتی‌ و کارگزاران‌ و دیوانیان‌، شمار قابل‌ ملاحظه‌ای‌ از لغات‌ و تعبیرات‌ فارسی‌ و عربی‌ در زبانهای‌ محلی‌ وارد، و موجب‌ گسترش‌ دامنۀ واژگان‌ و تواناتر شدن‌ آنها می‌شد، در سراسر شبه‌ قاره‌، در مناطقی‌ که‌ قلمرو سلاطین‌ مسلمان‌ بود، زبان‌ جدیدی‌ به‌ وجود آمد که‌ به‌ تدریج‌ در میان‌ مهاجران‌ و بومیان‌ رواج‌ یافت‌ و وسیلۀ تفاهم‌ مشترک‌ و ارتباط میان‌ ساکنان‌ مسلمان‌ و غیر مسلمان‌ این‌ مناطق‌ شد. این‌ زبان‌ جدید که در آغاز به‌ هندوی‌ و ریخته‌ و بعدها به‌ اردو و هندوستانی‌ شهرت‌ یافت‌ (نک‌ : ه‌ د، اردو، زبان‌)، زبان‌ عام‌ و مشترک‌ مسلمانان‌ شبه‌ قاره‌ شد و از سدۀ ۱۱ق‌ به‌ بعد، به‌ تدریج‌ ادبیات‌ منظوم‌ و منثور بسیار غنی‌ و پر تنوعی‌ یافت‌ که‌ یکی‌ دو قرن‌ به‌ موازات‌ زبان‌ فارسی‌، و در یکی‌ دو قرن‌ اخیر مستقلاً وسیلۀ بیان‌ و جلوه‌گاه‌ فکر و ذوق‌ مردم‌ مسلمان‌ آن‌ سرزمین‌ شد. در طول‌ ۳ قرن‌ گذشته‌ کتابهای‌ بسیار در زمینه‌های‌ مختلف‌ علمی‌ و ادبی‌ (نک‌ : ه‌ د، اردو، ادبیات‌) و نیز در تفسیر و فقه‌ و حدیث‌ و دیگر علوم‌ اسلامی‌ به‌ این‌ زبان‌ نوشته‌ شده‌ است‌. در طول‌ سالهای‌ مبارزات‌ استقلال‌ طلبی‌ و آزادیخواهی‌ هند، زبان‌ اردو قوت‌ و قابلیت‌ تمام‌ حاصل‌ کرد و در تثبیت‌ هویت‌ دینی‌ و ملی‌ مسلمانان‌ آن‌ سرزمین‌ سهم‌ بسیار بزرگ‌ داشت‌.
چنانکه‌ قبلاً اشاره‌ شد، اسلام‌ در آغاز ورود به‌ هند همواره‌ توده‌های‌ محروم‌ طبقات‌ پایین‌ اجتماع‌ را به‌ خود جلب‌ می‌کرده‌، و از همین‌ روی‌، در حیات‌ دینی‌ و اجتماعی‌ آن‌ مردم‌ و در تحولاتی‌ که در اعمال‌ و آداب‌ و در اصول‌ اعتقادی‌ آنان‌ روی‌ داده‌، تأثیر کلی‌ داشته‌ است‌. گرایشهای‌ توحیدی‌، مخالفت‌ با پرستش‌ اصنام‌، مخالفت‌ با سیطرۀ طبقۀ برهمن‌ بر حیات‌ دینی‌ و اعتقادی‌ مردم‌ و انحصاری‌ بودن‌ علوم‌ و آداب‌ دینی‌ در این‌ طبقه‌، اعتراض‌ به‌ اشکال‌ تعبدی‌ و خشک‌ و بی‌ روح‌ اعمال‌ دینی‌، گشوده‌ شدن‌ درهای‌ معابد به‌ روی‌ طبقۀ «شودرا» (که‌ افراد آن‌ از دیدگاه‌ طبقات‌ بالا نجس‌، و دیدارشان‌ شوم‌ شناخته‌ می‌شود)، مخالفت‌ با رسم «ستی‌» (سوزاندن‌ زنان‌ شوی‌ مرده در آتش‌ با جسد شوهرانشان‌)، مجاز شمردن‌ ازدواج‌ بیوگان‌، پذیرفتن‌ پیروان‌ ادیان‌ دیگر در جامعه‌ و رعایت‌ حرمت‌ آنان‌، تحولاتی‌ بود که در سده‌های‌ میانی‌ تاریخ‌ هند و دوران‌ حکومت‌ اسلامی‌ در آن‌ سرزمین‌ در عوالم‌ دینی‌ و اعتقادی‌ مردم‌ هندو مذهب‌ پدید آمده‌ بود. هر چند که‌ بعضی‌ از این‌ امور به‌ تنهایی‌ و جداگانه‌ قبلاً در جوامع‌ هندوان‌ دیده‌ می‌شد، لیکن‌ ظهور همگی‌ یا اغلب‌ آنها با هم‌ در این‌ دوران‌ و اختلاف‌ بنیادی‌ آنها با نظام‌ فکری‌ واعتقادی‌ برهمنی‌ از یکسو، و شباهت‌ نزدیک‌ آنها با اصول‌ و موازین‌ اسلامی‌ از سوی‌ دیگر، نشان‌ می‌دهد که‌ این‌ دیانت‌ نو در این‌ محیط جدید تا چه‌ اندازه‌ مؤثر، و در دگرگون‌ کردن‌ اشکال‌ و اصول‌ اعتقادی‌ و اجتماعی‌ تا چه‌ حد دخیل‌ بوده‌ است‌. اشکال‌ نخستین‌ این‌ دگرگونیها، چنانکه‌ پیش‌ از این‌ گفته‌ شد، در سده‌های‌ نخست‌ ورود مسلمانان‌ به‌ شهرها و بنادر جنوبی‌ در میان‌ پیشوایان‌ و شاعران‌ نهضت‌ بهکتی‌ (= عبادت‌ عاشقانه‌ و اخلاص‌ در فکر و عمل‌) دیده‌ می‌شد، ولی‌ بعد از تشکیل‌ حکومتهای‌ اسلامی‌ در این‌ نواحی‌ و غلبۀ اسلام‌ بر حیات‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ این‌ سرزمین‌، نهضت‌ بهکتی‌ از جنوب‌ به‌ شمال‌ روی‌ آورد و به‌ موازات‌ توسعه‌ و نفوذ اسلام‌ در شهرها و روستاها و تأسیس‌ خانقاههای‌ صوفیه‌ و مراکز اجتماعی‌ و تبلیغات‌ آنان‌، این‌ نهضت‌ نیز نیرو گرفت‌ و رو به‌ رشد و گسترش‌ نهاد. یکی‌ از معروف‌ترین‌ اشخاص‌ که در این‌ جریان‌ در شمال‌ مؤثر بود و آن‌ را رواج‌ داد، مردی‌ بود هندوزاده‌، به‌ نام‌ کبیر یا کبیرداس‌ (سدۀ ۹ق‌/ ۱۵م‌) که در خانواده‌ای‌ مسلمان‌ در شهر بنارس‌ پرورش‌ یافت‌ و در آنجا به‌ راماننده‌ [۱]که‌ خود از شاگردان‌ مکتب‌ راما نوجا[۲]، و از مبلغان‌ آراء توحیدی‌ بود، پیوست‌.
کبیر با عقاید اسلامی‌ و اصطلاحات‌ عرفانی‌ صوفیه‌ آشنا بود و سعی‌ داشت‌ که‌ اسلام‌ و دیانت‌ هندویی‌ را به‌ هم‌ نزدیک‌، و اختلافات‌ آنها را اموری‌ صوری‌ و ظاهری‌ قلمداد کند. وی‌ در اشعار خود «راما» را با «رحمان‌» و «رحیم‌» و کعبه‌ را با «کیلاس‌[۳]» (کوهی‌ که‌ مقام‌ شیوا تصور می‌شود) یکی‌ می‌شمرد و تعصبات‌ ارباب‌ مذاهب‌ را جاهلانه‌ و نادرست‌ می‌دانست‌.مخالفت‌ با اشکال‌ تعبدی‌ و خشک‌ و بی‌روح‌ اعمال‌ دینی‌ ، مخالفت‌ با پرستش‌ اصنام‌ در معابد، نیز مخالفت‌ با محصور و محدود کردن‌ خداوند در جایگاهی‌ معین‌، اعتراض‌ به‌ سیطرۀ طبقۀ برهمن‌ بر حیات‌ دینی‌ و ایمانی‌ مردم‌، پرستش‌ خدای‌ یگانه‌ به‌ نامهای‌ مختلف‌ ، عبادت‌ عاشقانۀ آزاد و اخلاص‌ و پاکی‌ دل‌ در برابر اعمال‌ تقلیدی‌ و کورکورانه‌، اساس‌ فکر کبیر و پیروان‌ او بود. طریقۀ کبیر (کبیر پانتهه‌[۴]) در سراسر نواحی‌ شمالی‌ شبه‌ قاره‌ گسترش‌ یافت‌ و کسانی‌ چون‌ دادو، رام‌ داس‌، نانَک‌ (بنیان‌گذار مذهب‌ سیک‌)، چایتانیه‌ (شاعر عارف‌ بنگالی‌) از پیروان‌ افکار و روش‌ او بودند و حتی‌ رابیندرانات‌ تاگور (۱۸۶۱-۱۹۴۱م‌) شاعر و حکیم‌ معروف‌ هند که‌ ۱۰۰ غزل‌واره‌ از سروده‌های‌ او را به‌ زبان‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ کرده‌، در جهان‌ بینی‌ توحیدی‌ و عرفانی‌ خود از افکار کبیر و جریان‌ بهکتی‌ تأثیر پذیرفته‌ است‌. نانک‌ (۱۴۶۹- ۱۵۳۸م‌) نیز از کسانی‌ بود که در جوانی‌ روزگاری‌ در دستگاه دولت‌خان‌ لودی‌، حکمران‌ پنجاب‌، به‌ کارهای‌ دیوانی‌ مشغول‌ بوده‌، و طبعاً با آراء و عقاید اسلامی‌ انس‌ و الفت‌ داشته‌ است‌. وی‌ در اواسط عمر به‌ ترک‌ و تجرد روی‌ آورد و سالها در شهرهای‌ هند، ایران‌ و حجاز به‌ سیر و سیاحت‌ پرداخت‌ و سرانجام‌، به‌ زادگاه‌ خود بازگشت‌ و دینی‌ نو تأسیس‌ کرد که‌ از اصول‌ عقاید و نظرگاه‌ توحیدی‌ از یک‌ سو به‌ مکتب‌ بهکتی‌ و افکار کبیر بستگی‌ دارد و از سوی‌ دیگر از اسلام‌ و آراء صوفیه‌ تأثیر پذیرفته‌، با مبادی‌ اعتقادی‌ اسلامی‌ موارد اشتراک‌ و مشابهت‌ فراوان‌ دارد (نک‌ : حسین‌، 25 ,24 ؛ مکنیکول‌، 177 -167 ؛ رضوی‌، «تاریخ‌ تصوف‌»، I/ 383-39).
عامل‌ بسیار مهم‌ در رساندن‌ پیام‌ برابری‌ و عدالت‌ اسلام‌ به‌ اعماق‌ جامعۀ هندویی‌ تبلیغات‌ و فعالیتهای‌ مشایخ‌ صوفیه‌ بود (نک‌ : تاراچند، ۳۴ -۳۳ ؛ مجتبائی‌، 106 ,98-100). حتی‌ پیش‌ از ظهور سلسله‌های‌ سهروردیه‌، چشتیه‌ و قادریه در شبه‌ قاره‌ و تشکیل‌ خانقاههای‌ آنان‌، بنابر برخی‌ روایات‌ (نک‌ : سبحان‌، 120-125) کسانی‌ از صوفیه در نواحی‌ غربی‌ و جنوبی‌ هند اقامت‌ جسته‌، و با مردم‌ بومی‌ آمیزش‌ داشته‌، و به‌ تعلیم‌ و تبلیغ‌ آراء و آداب‌ صوفیانه‌ مشغول‌ بوده‌اند. امروزه‌ نیز غالباً در مراسم «عرس‌» که‌ بر آرامگاههای‌ مشایخ‌ و پیران‌ صوفیه در نقاط مختلف‌ برگذار می‌شود، گروههایی‌ از مردم‌ بومی‌ - هندو و مسلمان‌ - گرد می‌آیند و اعمال‌ و آداب‌ مربوط به‌ عرس‌ را مشترکاً به‌ جا می‌آورند (نک‌ : همانجا). در دوران‌ حکومت‌ سلاطین‌ دهلی‌، و مخصوصاً بعد از حملۀ مغول‌ به‌ خراسان‌ و عراق‌، سلسله‌های‌ معروف‌ صوفیه‌ از آن‌ نواحی‌ به‌ شهرهای‌ شمالی‌ و مراکز حکومت‌ اسلامی‌ شبه‌ قاره‌ روی‌ آور شدند و شعبه‌ها و شاخه‌های‌ آنها در تمامی‌ مناطق‌ این‌ سرزمین‌، در روستاها و نقاط دور افتاده‌ پراکنده‌ گردیدند.
مشایخ‌ این‌ سلسله‌ها در میان‌ مردم‌ حرمت‌ و محبوبیت‌ خاص‌ داشتند و سلاطین‌ و مراکز قدرت‌ نیز طبعاً به‌ جلب‌ نظر و توجه‌ آنان‌ سعی‌ داشتند، ولی‌ بسیاری‌ از آنان‌ از نزدیک‌ شدن‌ به دربار سلاطین‌ اجتناب‌ می‌ورزیدند (نک‌ : همو، 270 ,255 ,222 -221 ؛ حسین‌، 51 -50 ؛ مجتبائی‌، 100). در خانقاهها مجالس‌ وعظ و سماع‌ گاهی‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ و غالباً به‌ زبانهای‌ محلی‌ برگذار می‌شد (نک‌ : رضوی‌، همان‌، I/ 291-292, 326-327) و قوالی‌ معمولاً با «راگها» و آوازهای‌ هندی‌ همراه‌ بود. بومیان‌ هندو مذهب‌ در شهرها و روستاها به‌ این‌ مراکز جلب‌ می‌شدند و رفته‌ رفته در فضای‌ روحانیت‌ عرفانی‌ و اخوت‌ صوفیانۀ اسلامی‌ تحت‌ تأثیر تعلیمات‌ مشایخ‌ قرار می‌گرفتند.
جمعیت‌ عظیم‌ و فراگیر مسلمان‌ شبه‌ قاره‌ که‌ امروز نزدیک‌ به‌ نیمی‌ از ساکنان‌ این‌ سرزمین‌ بسیار وسیع‌ را تشکیل‌ می‌دهند، کلاً در اصل‌ از همین‌ مردمان‌ بومیند و فرزندان‌ و بازماندگان‌ مهاجران‌ غیر بومی‌ که‌ از نقاط دیگر آمده‌اند، تنها بخش‌ کوچکی‌ از این‌ تودۀ بزرگ‌ را تشکیل‌ می‌دهند. شخصیتهای‌ بزرگ‌ و برجسته‌ و مؤثری‌ از صوفیه‌، چون‌ خواجه‌ معین‌الدین‌ چشتی‌ (د ۶۳۴ق‌/ ۱۲۳۶م‌)، مؤسس‌ طریقۀ چشتیه در هند و خلیفۀ او بختیار کاکی‌ (د ۶۳۵ق‌)، و نیز فریدالدین‌ شکرگنج‌ معروف‌ به‌ بابافرید (د ۶۶۵ق‌/ ۱۲۶۶م‌)، قاضی‌ حمیدالدین‌ ناگوری‌ (د ۶۷۸ق‌/ ۱۲۷۹م‌)، نظام‌ الدین‌ اولیا (د ۷۲۵ق‌/ ۱۳۲۵م‌) و نصیرالدین‌ چراغ‌ دهلی‌ (د ۷۵۷ق‌/ ۱۳۵۶م‌) از بزرگان‌ این‌ سلسله‌؛ بهاءالدین‌ زکریا ملتانی‌ (د ۶۶۶ق‌) مؤسس‌ سلسلۀ سهروردیه در شبه‌ قاره‌ و فرزند و خلیفۀ او صدرالدین‌ و مریدان‌ صدرالدین‌، سید جلال‌ بخاری‌، معروف‌ به‌ سرخ‌ پوش‌ (د ۶۹۵ق‌/ ۱۲۹۶م‌)، شیخ‌ احمد معشوق‌ و لعل‌ شهباز و مشایخ‌ دیگر این‌ سلسله‌ چون‌ سیدجلال‌ الدین‌، معروف‌ به‌ مخدوم‌ جهانیان‌ جهان‌ گشت‌ بخاری‌ (د ۷۸۶ق‌/ ۱۳۸۴م‌)، میران‌ محمدشاه‌، معروف‌ به‌ موج‌ دریا (د ۱۰۱۳ق‌/ ۱۶۰۴م‌) و پیران‌ و مشایخ‌ سلسله‌های‌ منشعب‌ از سهروردیه‌؛ و نیز سیدمحمد غوث‌ (د ۹۲۳ق‌/ ۱۵۱۷م‌) مؤسس‌ سلسلۀ قادریه در هند، فرزند و جانشین‌ او، عبدالقادر ثانی‌ (د ۹۴۰ق‌/ ۱۵۳۳م‌)، بهلول‌ شاه دریایی‌، شاه‌ لعل‌حسین‌ (د ۱۰۰۸ق‌/ ۱۵۹۹م‌)، میان‌ میر (د ۱۰۴۶ق‌/ ۱۶۳۶م‌)، ملاشاه‌ و مرید او شاهزاده داراشکوه‌ فرزند شاهجهان‌، و گروه دیگری‌ از وابستگان‌ به‌ این‌ سلسله‌ها؛ و پیروان‌ سلسلۀ شطّاریه‌ چون‌ شیخ‌ عبدالله‌ شطار (د ۸۳۲ق‌/ ۱۴۲۸م‌) و شاه‌ محمد غوث‌ گوالیاری‌ (د ۹۷۱ق‌/ ۱۵۶۳م‌) و شاه‌ وجیه‌ الدین‌ (د ۱۰۱۸ق‌/ ۱۶۰۹م‌) در ملتان‌، لاهور، دهلی‌ و اجمیر؛ و کسانی‌ چون‌ سیداشرف‌ الدین‌ معروف‌ به‌ بلبل‌ شاه‌ (د ۷۲۷ق‌/ ۱۳۲۷م‌) که‌ پادشاه‌ بودایی‌ کشمیر را مسلمان‌ کرد، سیدعلی‌ همدانی‌ (د ۷۸۷ق‌/ ۱۳۸۵م‌)، مؤسس‌ سلسلۀ کبرویه در کشمیر، شیخ‌ نورالدین‌ ریشی‌ (د ۸۴۲ق‌/ ۱۴۳۸م‌) و بابا داوود خاکی‌ (د ۹۹۴ق‌/ ۱۵۸۵م‌) و پیروان‌ شیعی‌ مذهب‌ سیدمحمد نوربخش‌ در آن‌ ناحیه‌؛ شیخ‌ برهان‌ الدین‌ غریب‌، محمد گیسو دراز (د ۸۲۵ق‌/ ۱۴۲۲م‌) و شیخ‌ برهان‌ الدین‌ شطاری‌ (د ۱۰۸۳ق‌/ ۱۶۷۲م‌) در دکن‌؛ جلال‌ الدین‌ تبریزی‌ (د ۶۴۲ق‌/ ۱۲۴۴م‌)، اخی‌ سراج‌ الدین‌ (د ۷۵۸ق‌/ ۱۳۵۷م‌)، نورالدین‌ قطب‌ عالم‌ (د ۸۵۱ق‌/ ۱۴۴۷م‌) و سید الله‌ بخش‌ گیلانی‌ (د ۹۹۵ق‌/ ۱۵۸۶م‌) در بنگال‌؛ و گروه‌ کثیر دیگری‌ از پیران‌ و مشایخ‌ سلسله‌های‌ مختلف‌ در سراسر شبه‌ قاره در خانقاهها و مساجد و تکیه‌ها با جد و جهد به‌ تبلیغ‌ و ترویج‌ اسلام‌ به‌ گونه‌ای‌ که‌ با طبع‌ و ذوق‌ و روحیات‌ مردم‌ بومی‌ ملایم‌ و سازگار باشد، اشتغال‌ داشته‌، و در این‌ راه‌ بیش‌ از هر عامل‌ دیگری‌ مؤثر بوده‌اند.
در میان‌ سلاطین‌ و امرای‌ مسلمان‌ نیز کسانی‌ بودند که در برابر بومیان‌ هندو مذهب‌ روش‌ مسالمت‌ آمیز و دوستانه داشتند و با حرمت‌ نهادن‌ به‌ آداب‌ و رسوم‌ و امور دینی‌ و عبادی‌ آنان‌ و برقرار کردن‌ عدالت‌ در میان‌ تمامی‌ رعایای‌ خود محبت‌ و اعتماد اکثریت‌ مردمان‌ سرزمینهایی‌ را که‌ زیر فرمان‌ داشتند، به‌ سوی‌ خود جلب‌ می‌کردند. سلطان‌ زین‌العابدین‌ کشمیری‌ (۸۲۳ -۸۷۷ق‌/ ۱۴۲۰-۱۴۷۲م‌) در عین‌ اینکه‌ به‌ شعر و ادب‌ فارسی‌ و معارف‌ خانقاهی‌ اسلامی‌ توجه‌ خاص‌ داشت‌، در تقویت‌ و ترویج‌ زبان‌ کشمیری‌ نیز کوشا بود و به‌ فرمان‌ او برخی‌ از آثار دینی‌ هندوان‌ به‌ این‌ زبان‌ ترجمه‌ شد. همچنین‌ داستان‌ یوسف‌ و زلیخا ی‌عبدالرحمان‌ جامی‌ از فارسی‌ به‌ سنسکریت‌ نقل‌ گردید و تاریخ‌ معروف‌ کشمیر موسوم‌ به‌ راج‌ ترنگینی‌ که در سدۀ ۶ق‌/ ۱۲م‌ به‌ زبان‌ سنسکریت‌ نوشته‌ شده‌ بود، تا سدۀ ۹ق‌/ ۱۵م‌ ادامه‌ یافت‌ و به‌ زبان‌ کشمیری‌ نیز ترجمه‌ شد. از زمان‌ این‌ پادشاه‌ برهمنان‌ کشمیری‌، خصوصاً قبیلۀ ساپرو به‌ تحصیل‌ زبان‌ فارسی‌ و فرهنگ‌ اسلامی‌ مشغول‌ شدند و در دوره‌های‌ بعد در دربار سلاطین‌ بابری‌ هند مشاغل‌ و مقامات‌ دیوانی‌ را به‌ خود اختصاص‌ دادند. خانوادۀ جواهر لعل‌ نهرو به‌ این‌ طبقه‌ تعلق‌ داشت‌ و اجداد اقبال‌ لاهوری‌، شاعر و متفکر معاصر پاکستانی‌ از این‌ گروه‌ بودند (نک‌ : احمد، 107).
پیش‌ از زین‌العابدین‌، محمدبن‌ تغلق‌ و پس‌ از او علاءالدین‌ حسین‌ شاه‌ بنگالی‌، بهلول‌ شاه‌ لودی‌ و شیرشاه‌ سوری‌ نیز با اتباع‌ هندو مذهب‌ رفتاری‌ مبتنی‌ بر رعایت‌ حقوق‌ اجتماعی‌ و حفظ عدالت‌ داشتند (نک‌ : همو، 90-91). ولی‌ از آغاز حکومت‌ اکبرشاه‌ بابری‌ (۹۶۴ -۱۰۱۴ق‌/ ۱۵۵۶- ۱۶۰۵م‌) وضع‌ جامعۀ هندو مذهب‌ در حکومت‌ اسلامی‌ دگرگون‌ شد، رسم‌ پرداخت‌ جزیه‌ منسوخ‌ گردید (چنانکه در زمان‌ سلطان‌ زین‌العابدین‌ کشمیری‌ نیز منسوخ‌ شده‌ بود)، تعمیر معابد و تأسیس‌ معابد جدید رسماً مجاز شد و هندوان‌ در تصدی‌ کارهای‌ دولتی‌ با مسلمانان‌ برابر به‌شمار آمدند، و ترجمۀ آثار علمی‌ و دینی‌ و عرفانی‌ هندویی‌ به‌ زبان‌ فارسی‌، و مطالعه‌ و تلخیص‌ و تفسیر و استنساخ‌ این‌ آثار در میان‌ هندوان‌ و مسلمانان‌ رواج‌ گرفت‌ (نک‌ : مجتبائی‌، فصل‌ 2). حرکتی‌ که در دورۀ اکبرشاه‌ برای‌ ایجاد محیط تفاهم‌ مشترک‌ و همزیستی‌ آغاز شده‌ بود، در زمان‌ جانشینان‌ او، جهانگیر و شاهجهان‌ ادامه داشت‌ و فرزند شاهجهان‌، محمد داراشکوه در این‌ راه‌ جد و جهد تمام‌ داشت‌. وی‌ با عارفان‌ و سالکان‌ مسلمان‌ و هندو مصاحبت‌ و معاشرت‌ داشت‌ و علاوه‌ بر کتابها و رساله‌هایی‌ که‌ خود او در تطبیق‌ مبانی‌ عرفانی‌ و دینی‌ اسلام‌ و دیانت‌ هندویی‌ نوشت‌، شماری‌ از کتب‌ بسیار مهم‌ هندوان‌ را نیز به‌ یاری‌ جمعی‌ از دانشمندان‌ هندو به‌ فارسی‌ ترجمه‌ کرد (نک‌ : همانجا)؛ اما با غلبۀ اورنگ‌ زیب‌ (عالمگیر)، فرزند دیگر شاهجهان‌ برداراشکوه‌، و کشته‌ شدن‌ این‌ شاهزادۀ روشن‌ بین‌ و آزاده‌ به دست‌ برادر، جریانی‌ که‌ از چند قرن‌ پیش‌ در جهت‌ ایجاد تفاهم‌ میان‌ هندوان‌ و مسلمانان‌ آغاز شده‌، و طبقات‌ مختلف‌ جامعۀ هندو مذهب‌ را با چهرۀ لطف‌ آمیز و بشر دوستانۀ اسلام‌ و فرهنگ‌ و معنویت‌ آن‌ آشنا کرده‌ بود، به‌ آخر رسید.
از اوایل‌ حکومت‌ اسلامی‌ در هند بسیاری‌ از فقها و متشرعان‌ بودند که‌ با مساهله‌ و اغماض‌ نسبت‌ به‌ مشرکان‌ و بت‌ پرستان‌ مخالفت‌ داشتند و سیاست‌ و رفتار سلاطین‌ و امرایی‌ را که‌ چنین‌ روشی‌ در پیش‌ می‌گرفتند، مورد اعتراض‌ و انتقاد قرار می‌دادند؛ ولی‌ سیاست‌ دینی‌ اکبرشاه‌ و رفتار او با پیروان‌ ادیان‌ دیگر، و خصوصاً نظریۀ «صلح‌ کل‌» و «دین‌ الهی‌» ساخته‌ و پرداختۀ او و همفکرانش‌ و بدعت‌ گذاریهای‌ دیگر او به‌ گونه‌ای‌ بود که‌ با مبانی‌ اعتقادی‌ جامعۀ دینی‌ اسلامی‌ منافات‌ کلی‌ داشت‌ و مخالفت‌ صریح‌ کسانی‌ چون‌ عبدالقادر بدائونی‌ مورخ‌ و دانشمند مشهور، و شیخ‌ احمد سرهندی‌ (ه‌ م‌)، صوفی‌ طریقۀ نقشبندی‌ و از علمای‌ دینی‌ را به‌ شدت‌ برانگیخته‌ بود (نک‌ : احمد، 169-173). این‌ دو جریان‌ مخالف‌ در دوران‌ سلطنت‌ جهانگیر و شاهجهان‌ نیز ادامه داشت‌. از یک‌ سو دربار شاهی‌ و دستگاه‌ حکومت‌ مرکزی‌ همزیستی‌ مسالمت‌ آمیز و سازش‌ با اکثریت‌ هندو مذهب‌ را لازمۀ دوام‌ و بقای‌ خود می‌دانست‌ و مقابلۀ خصمانه‌ و اعمال‌ جبر و زور را خطرناک‌ و ناممکن‌ می‌دید، و از سوی‌ دیگر علمای‌ متشرع‌ و سنت‌گرا هرگونه‌ سهل‌ گیری‌ و مسامحه در امور دینی‌ و انحراف‌ از اصول‌ و احکام‌ را شدیداً محکوم‌ می‌کردند و حکومت‌ اسلامی‌ را مجری‌ آن‌ احکام‌ می‌خواستند. کشاکش‌ و منازعۀ داراشکوه‌ و اورنگ‌ زیب‌ در حقیقت‌ نقطۀ برخورد و مقابلۀ این‌ گرایش‌ بنیادی‌ و سابقه‌دار در نهاد حکومت‌ اسلامی‌ شبه‌ قاره‌ بود که‌ هنوز در آن‌ سرزمین‌ وسیع‌ به‌ اشکال‌ و صور مختلف‌ خود نمایی‌ می‌کند.
اورنگ‌ زیب‌ در مقابل‌ روش‌ مسالمت‌ آمیز داراشکوه‌ با جناح‌ سنت‌گرا و سخت‌گیر جامعۀ مسلمان‌ همراه‌ و هم‌ آواز شد، سیاست‌ آزار هندوان‌ را در پیش‌ گرفت‌ و تحمیل‌ جزیه‌ و مالیاتهای‌ سنگین‌ بر آنان‌ و تخریب‌ بتخانه‌ها را در رأس‌ اقدامات‌ خود قرار داد. بعد از اورنگ‌ زیب‌، بدبینی‌ و وحشتی‌ که‌ از این‌ طریق‌ میان‌ دو بخش‌ بزرگ‌ اجتماع‌ پدید آمده‌ بود، موجب‌ تضعیف‌ حکومت‌ اسلامی‌ شد و راه‌ را برای‌ هجوم‌ نیروهای‌ خارجی‌ باز کرد. درگیریهای‌ دولت‌ مرکزی‌ با قبایل‌ و حکام‌ محلی‌ و ناتوانی‌ روز افزون‌ آن‌ سرانجام‌ به‌ جایی‌ رسید که‌ اندکی‌ پس‌ از حملۀ نادرشاه‌ افشار از ایران‌ (۱۱۵۱-۱۱۵۲ق‌/ ۱۷۳۸- ۱۷۳۹م‌) و تاخت‌ و تاز احمدشاه درانی‌ از افغانستان‌، قوای‌ بریتانیایی‌ بدون‌ هیچ‌گونه‌ مقاومتی‌ بر بخشهای‌ مختلف‌ کشور مسلط شدند (۱۱۶۱ق‌/ ۱۷۴۸م‌) و دربار دهلی‌ را دست‌ نشاندۀ خود کردند. اقدامات‌ کسانی‌ چون‌ نواب‌ حیدرعلی‌ خان‌ بهادر (۱۱۳۵-۱۱۹۷ق‌/ ۱۷۲۲-۱۷۸۲م‌) و پسرش‌ تیپو سلطان‌ (۱۱۹۸-۱۲۱۴ق‌/ ۱۷۸۳- ۱۷۹۹م‌)، حکمرانان‌ شیعی‌ مذهب‌ میسور که‌ می‌کوشیدند تا با یاری‌ گرفتن‌ از مأموران‌ و نیروهای‌ فرانسوی‌ حکومت‌ اسلامی‌ هند را از چنگال‌ قدرت‌ استعماری‌ بریتانیا خلاص‌ کنند، هیچ‌ گونه‌ پشتوانه‌ای‌ از درون‌ کشور به دست‌ نیاورد و درهم‌ کوبیده‌ شد. آخرین‌ کوشش‌ در این‌ راه‌ انقلاب‌ ۱۸۵۷- ۱۸۵۸م‌ یا «شورش‌ سپاهیان‌» بود که‌ گرچه‌ سپاهیان‌ مسلمان‌ و هندو با هم‌ در آن‌ شرکت‌ داشتند، ولی‌ آن‌ نیز سرانجام‌، به‌ سبب‌ اختلافات‌ داخلی‌ و خصومتهای‌ محلی‌ بی‌اثر ماند و به‌ شدت‌ سرکوب‌ شد. این‌ پایان‌ حکومت‌ اسلامی‌ در هند بود و پس‌ از آن‌ تمامی‌ سرزمین‌ گستردۀ هند رسماً مستعمرۀ دولت‌ بریتانیا شد.
بعد از زمان‌ اورنگ‌ زیب‌ جامعۀ اسلامی‌ هند می‌کوشید تا به‌ نوعی‌ وحدت‌ و انسجام‌ در داخل‌ خود دست‌ یابد و بر مشکلات‌ گوناگونی‌ که‌ پیش‌ آمده‌ بود، فائق‌ گردد. رهبران‌ طریقۀ نقشبندیه‌ از آغاز ورود به‌ این‌ ناحیه در سدۀ ۱۰ق‌/ ۱۶م‌ همواره‌ به‌ سیاست‌ دینی‌ اکبرشاه‌ و جهانگیر و شاهجهان‌ معترض‌ بودند و خود را مدافع‌ احکام‌ و موازین‌ شرع‌ می‌دانستند، و در دوران‌ سلطنت‌ اورنگ‌ زیب‌ در تعیین‌ مشی‌ سیاسی‌ او مداخله‌ای‌ مؤثر داشتند. آخرین‌ شخصیت‌ مهم‌ این‌ سلسله‌ شاه‌ ولی‌الله دهلوی‌ (د ۱۱۷۶ق‌/ ۱۷۶۲م‌) بود که‌ پدرش‌ در تألیف‌ فتاوی‌ عالمگیری‌ شرکت‌ داشت‌ و خودش‌ در دوران‌ تحصیل‌ در مدینه‌ و حجاز با عقاید ابن‌تیمیه‌ و مبادی‌ فکری‌ محمدبن‌ عبدالوهاب‌ آشنا شده‌ بود. وی‌ می‌خواست‌ که‌ بر مبنای‌ اصول‌ فقه‌ مالکی‌ اختلافات‌ میان‌ مکاتب‌ و مذاهب‌ اسلامی‌ را بر طرف‌ کند و خود را «قائم‌ الزمان‌» می‌خواند (قس‌: ه‌ د، احمد سرهندی‌، نظریۀ «قیوم‌») و دربارۀ اجتهاد نظریات‌ خاصی‌ داشت‌ که‌ مبنی‌ بر انطباق‌ احکام‌ با احوال‌ و شرایط جاری‌ زمان‌ بود (نک‌ : «سرچشمه‌ها[۱]...»، 457 ,454 -449 ؛ احمد، 201-205). راهی‌ که‌ شاه‌ ولی‌الله‌ برای‌ مقابله‌ با مشکلات‌ دوران‌ انحطاط حکومت‌ اسلامی‌ در هند پیشنهاد می‌کرد، راهی‌ دشوار و غیر عملی‌ بود. وی‌ امرا و فرمانروایان‌ مسلمان‌ نواحی‌ مختلف‌ را به‌ اتحاد با هم‌ و جهاد در مقابل‌ قدرتهای‌ بومی‌ هندو مذهب‌ که در برابر حکومت‌ ناتوان‌ شدۀ مرکزی‌ قد برافراشته‌ بودند، دعوت‌ می‌کرد (نک‌ : همو، 208 )، ولی‌ ضعف‌ شدید و مشکلات‌ داخلی‌ این‌ حکومتهای‌ محلی‌ و اختلافات‌ آنها با یکدیگر و با حکومت‌ مرکزی‌ را نادیده‌ می‌گرفت‌. لیکن‌ وی‌ در تشخیص‌ چگونگی‌ وضع‌ مسلمانان‌ و چاره‌ جویی‌ عملی‌ و عقل‌ پذیر روشی‌ داشت‌ که در دوره‌های‌ بعد در افکار متفکران‌ مسلمان‌ هند و پاکستان‌، چون‌ سیداحمدخان‌، شبلی‌ نعمانی‌ و محمد اقبال‌ مؤثر افتاد (نک‌ : همو، 204-205).
بعد از شاه‌ ولی‌الله‌، فرزندانش‌ راه‌ و روش‌ او را دنبال‌ کردند و سرانجام‌، یکی‌ از شاگردان‌ پسرش‌ عبدالعزیز، به‌ نام‌ سید احمد بریلوی‌ (د ۱۲۴۷ق‌/ ۱۸۳۱م‌) در نیمۀ اول‌ سدۀ ۱۹م‌ رهبری‌ این‌ نهضت‌ فکری‌ را به دست‌ گرفت‌. سیداحمد از افکار وهابیان‌ حجاز متأثر بود و سعی‌ داشت‌ که‌ اصلاح‌ و تصفیۀ اسلام‌ را در هندوستان‌ بر طبق‌ اصول‌ وهابی‌ انجام‌ دهد، اما روحیات‌ و گرایشهای‌ عمومی‌ مسلمانان‌ شبه‌ قاره‌ با آنگونه‌ خشونت‌ و خشک‌ اندیشی‌ سازگار نبود. ولی‌ از سوی‌ دیگر، فعالیتهای‌ او و همفکرانش‌ که‌ به «مجاهدین‌» معروف‌ شده‌اند، در مقابله‌ با تأثیراتی‌ که‌ آداب‌ و اعمال‌ دینی‌ هندوان‌ در روستاها بر زندگی‌ مسلمانان‌ برجای‌ نهاده‌ بود، و در رفع‌ و دفع‌ این‌ تأثیرات‌، حائز اهمیت‌ بسیار است‌ (همو، 211-212). این‌ مجاهدین‌ هندوستان‌ را «مدینۀ ناقصه‌» یا «دارالحرب‌» می‌دانستند، هم‌ از آن‌ روی‌ که‌ قدرت‌ بیگانۀ بریتانیا بر آن‌ استیلا یافته‌ بود و هم‌ از آن‌ جهت‌ که در آن‌ کافران‌ و مشرکان‌ با مسلمانان‌ در آب‌ و خاک‌ سهیم‌ بودند؛ رساندن‌ این‌ مدینۀ ناقصه‌ به‌ مدینۀ تامه‌ یا دارالاسلام‌ تنها از طریق‌ جهاد امکان‌ پذیر بود و جماعت‌ مجاهدین‌ در این‌ راه دست‌ به‌ اقداماتی‌ نیز زده‌ بودند (نک‌ : همو، 213-215).
جهاد بر ضد حکومت‌ سیکها که‌ پنجاب‌ و نواحی‌ مرزهای‌ غربی‌ را متصرف‌ شده‌ بودند و مسلمانان‌ آن‌ مناطق‌ را مورد آزار و اهانت‌ قرار می‌دادند و نیز دعوت‌ از فرمانروایان‌ بخارا و افغانستان‌ برای‌ احیای‌ حکومت‌ اسلامی‌ در هند، نمونه‌هایی‌ از اقدامات‌ عملی‌ مجاهدین‌ است‌. نمونۀ دیگر پیوستن‌ آنان‌ به‌ انقلاب‌ ۱۸۵۷م‌ بود که‌ منجر به‌ فروپاشی‌ قدرت‌ آنان‌ شد، ولی‌ هنوز در مرزهای‌ غربی‌ گروههایی‌ از آنان‌ باقی‌ بودند و در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ به‌ جنبش «خلافت‌» پیوستند. در اوایل‌ سدۀ ۲۰م‌ به‌ سبب‌ مشکلاتی‌ که‌ بریتانیا برای‌ ترکیۀ عثمانی‌ در اروپا ایجاد کرده‌ بود و به‌ سبب‌ صدماتی‌ که در طول‌ جنگ‌ از جانب‌ بریتانیا و متحدانش‌ بر حکومت‌ عثمانی‌ وارد می‌شد، مسلمانان‌ شبه‌ قاره‌ به‌ حمایت‌ از مرکز خلافت‌ عثمانی‌ که‌ آن‌ را مرکز جهان‌ اسلامی‌ تصور می‌کردند، به‌ پا خاستند و هم‌ صدا با کنگرۀ ملی‌ هند و جامعۀ هندوان‌ که‌ آنان‌ نیز از سیاستهای‌ استعماری‌ بریتانیا در هند به‌ ستوه‌ آمده‌ بودند، به‌ اعتراض‌ و انتقاد از راه‌ و روش‌ دولت‌ حاکم‌ برخاستند.
حرکت‌ دیگری‌ که‌ به‌ موازات‌ اقدامات‌ مجاهدین‌ در بنگال‌ پدید آمد، جنبش «فرائضی‌» بود که‌ مستقیماً به‌ وهابیت‌ حجاز مربوط می‌شد و از آن‌ تقلید و پیروی‌ می‌کرد. مؤسس‌ این‌ جنبش‌ حاجی‌ شریعت‌الله‌ (د ۱۲۴۶ق‌/ ۱۸۳۰م‌) بود و پس‌ از او فرزندش‌ ودود میان‌ (د ۱۲۷۷ق‌) آن‌ را رهبری‌ می‌کرد. یکی‌ از پیروان‌ سید احمد بریلوی‌ به‌نام‌ تیتومیان‌ نیز که در بنگال‌ فعالیت‌ داشت‌، از جهات‌ بسیار با فرائضیان‌ وهابی‌ مسلک‌ همفکر و همکار بود. کوشش‌ این‌ دو گروه‌ علاوه‌ بر دور نگهداشتن‌ جامعۀ روستایی‌ مسلمان‌ از تأثیرات‌ هندویی‌ بومی‌، اصلاح‌ وضع‌ کار و معیشت‌ کشاورزان‌ مسلمان‌ بنگال‌ در برابر مقرراتی‌ بود که‌ انگلیسیها در اواخر سدۀ ۱۸م‌ به‌ زیان‌ کشاورزان‌ مسلمان‌ وضع‌ کرده‌، و این‌ مردم‌ را به‌ صورت‌ کارگران‌ مزدور زمین‌داران‌ هندو مذهب‌ درآورده‌ بودند.
فرائضیان‌ زمین‌ را از آن‌ خداوند، و حاصل‌ کار بر روی‌ زمین‌ را متعلق‌ به‌ زارع‌ می‌دانستند و با پرداخت‌ مالیات‌ مخالفت‌ داشتند (همو، 216). ولی‌ به‌ طور کلی‌ با انقلاب‌ ۱۸۵۷م‌ و سرکوب‌ شدن‌ آن‌، اوضاع‌ مسلمانان‌ کلاً دگرگون‌ شد. حکومت‌ استعماری‌، اسلام‌ را، به‌ هر شکل‌ آن‌، بزرگ‌ترین‌ دشمن‌ و معارض‌ خود می‌دانست‌. مسلمانان‌ خود را وارث‌ حکومت‌ هند، و قدرت‌ استعماری‌ را غاصب‌ و متجاوز می‌شناختند و از موقعیتهایی‌ که‌ پیش‌ می‌آمد، برای‌ درهم‌ شکستن‌ قدرت‌ حاکم‌ استفاده‌ می‌کردند. حکومت‌ استعمارگر که‌ بر اوضاع‌ تسلط کامل‌ یافته‌ بود، می‌کوشید که‌ اکثریت‌ هندو مذهب‌ را از لحاظ فرهنگی‌ و اقتصادی‌ تقویت‌ کند و اقلیت‌ مسلمان‌ را زیر دست‌ آن‌ قرار دهد و بدین‌ منظور، با تأسیس‌ مدارس‌ جدید برای‌ هندوان‌، استخدام‌ آنان‌ در دستگاههای‌ دولتی‌، تغییر زبان‌ رسمی‌ از فارسی‌ به‌ انگلیسی‌ (در ۱۸۳۵م‌)، حمایت‌ از زمین‌ داران‌ هندو در برابر کشاورزان‌ مسلمان‌، و با تجلیل‌ فرهنگ‌ باستانی‌ هندوان‌، به‌ تقویت‌ روحیه‌، ایجاد حس‌ ملیت‌ و بالا بردن‌ حیثیت‌ اجتماعی‌ هندوان‌ پرداخت‌. مسلمانان‌ در برابر این‌ وضع‌ تا دیر زمانی‌ هیچ‌ گونه‌ روش‌ مقابلۀ منظم‌ و مؤثری‌ نداشتند و تنها می‌کوشیدند که‌ اصالت‌ و صحت‌ دیانت‌ خود را در برابر این‌ وضع‌ حفظ کنند و از همین‌ روی‌، چنانکه‌ اشاره‌ شد، بیشترین‌ کوشش‌ در این‌ جهت‌ از سوی‌ علما و رهبران‌ دینی‌ بود و به‌ جوانب‌ دیگر اوضاع‌ جاری‌ و موجود داخلی‌ هند توجهی‌ نمی‌شد (نک‌ : راحت‌الله‌، 290). رهبری‌ دینی‌ با پیروان‌ شاه‌ ولی‌الله‌ و علمای‌ دیوبند بود که‌ مسألۀ وحدت‌ و مرکزیت‌ جهان‌ اسلام‌ و خلافت‌ عثمانی‌ را پیش‌ نظر داشتند و در مساجد خطبه‌ به‌ نام‌ سلطان‌ عثمانی‌ خوانده‌ می‌شد (احمد، 63). ظاهراً انگلیسیها نیز در بزرگ‌ جلوه دادن‌ خلافت‌ عثمانی‌ در انظار مسلمانان‌ و ترغیب‌ آنان‌ در این‌ جهت‌ دخیل‌ بودند (نک‌ : همانجا)، زیرا اقتضای‌ سیاست‌ بریتانیا در آن‌ احوال‌ چنان‌ بود که‌ توجه‌ مسلمانان‌ از آنچه در داخل‌ می‌گذشت‌ منحرف‌، و به‌ مسائلی‌ خارج‌ از هند معطوف‌ شود.
سیداحمدخان‌ (د۱۳۱۶ق‌) از روشنفکران‌ مسلمان‌، آشکارا با موضوع‌ خلافت‌ مخالفت‌ داشت‌ و در عین‌ حال‌، متابعت‌ از حکومت‌ امپراتوری‌ انگلیس‌ را تبلیغ‌ می‌کرد. او از یک‌ طرف‌ ضعف‌ و نابسامانی‌ دستگاه‌ خلافت‌ عثمانی‌ و مشکلات‌ سیاسی‌ خارجی‌ و داخلی‌ آن‌ را می‌دید و می‌دانست‌ که‌ اینگونه‌ پندارها با واقعیات‌ جاری‌ زمان‌ سازگار نیست‌ و به‌ هیچ‌ وجه در احوال‌ و شرایط خطرناک‌ جامعۀ مسلمان‌ هند تأثیری‌ نخواهد داشت‌. وی‌ از سوی‌ دیگر، رشد و قوت‌ گرفتن‌ جامعۀ هندو مذهب‌ را در سراسر هند می‌دید و می‌دانست‌ که‌ اگر حکومت‌ انگلیس‌ در آن‌ احوال‌ از هند بیرون‌ رود، جامعۀ ناتوان‌ شدۀ مسلمان‌ زیردست‌ و محکوم‌ ارادۀ اکثریت‌ متخاصم‌ و نیرو گرفتۀ هندو مذهب‌ قرار گرفته‌، زبون‌ و تباه‌ خواهد شد. او در جریدۀ ماهانۀ تهذیب‌ الاخلاق‌ که‌ خود تأسیس‌ کرده‌ بود (دورۀ اول‌: ۱۸۷۰-۱۸۷۶م‌، دورۀ دوم‌: ۱۸۹۶- ۱۸۹۸م‌)، به درج‌ مقالاتی‌ در توضیح‌ نظریات‌ خود پرداخت‌ و با گروهی‌ از همفکران‌ خود حرکتی‌ را آغاز کرد که‌ به‌ نهضت‌ علیگره‌ معروف‌ شد.
سیداحمد خان‌ فرا گرفتن‌ علوم‌ و فنون‌ جدید و آشنایی‌ با روشهای‌ کار و زندگی‌ نو و شیوه‌های‌ تفکر عقلانی‌ جدید را برای‌ جوانان‌ مسلمان‌ ضرورتی‌ حیاتی‌ می‌دانست‌، زیرا می‌دید که در غیر این‌ صورت‌ جامعۀ مسلمان‌ هند در مقابله‌ با حوادث‌ آینده‌، نه‌ تنها ناتوان‌ و زبون‌، بلکه‌ معدوم‌ و مضمحل‌ خواهد شد. از این‌ روی‌، در ۱۸۷۵م‌ به‌ تأسیس‌ دانشکده‌ای‌ به‌ شکل‌ مدارس‌ جدید به‌ نام «کالج‌ اسلامی‌ انگلیسی‌ شرقی‌[۲]» برای‌ مسلمانان‌ اقدام‌ کرد و با اینکه‌ برنامۀ دروس‌ کلاً علوم‌ و فنون‌ جدید بود، علوم‌ اسلامی‌ نیز در آن‌ تدریس‌ می‌شد (این‌ کالج‌ بعدها گسترش‌ یافت‌ و در ۱۹۲۱م‌ دانشگاه‌ اسلامی‌ علیگره‌ شد). عقاید سیداحمد خان‌ در آن‌ زمان‌ با شیوۀ تفکر عمومی‌ مسلمانان‌ هند، خصوصاً با نظرگاه‌ علمای‌ دینی‌ و سنت‌گرا سازگار نبود. وی‌ نگرشی‌ کاملاً تعقلی‌ نسبت‌ به‌ اصول‌ و مبانی‌ دین‌ و کتاب‌ و سنت‌ ارائه‌ می‌کرد که‌ از بسیاری‌ جهات‌ به‌ اندیشۀ معتزلی‌ نزدیک‌ بود. کسانی‌ چون‌ شبلی‌ نعمانی‌ شاعر و محقق‌ مشهور، مولانا نذیر احمد مترجم‌ ومفسر قرآن‌ به‌ روش‌ جدید و به‌ زبان‌ اردوی‌ ساده‌، و الطاف‌ حسین‌ شاعر انقلابی‌ از همراهان‌ و همفکران‌ اولیۀ او بودند که‌ از طریق‌ نوشتن‌ مقالات‌ و اشعار و ایراد سخنرانی‌ و مباحثه در ترویج‌ و تبلیغ‌ اصول‌ فکری‌ نهضت‌ علیگره‌ سهم‌ اساسی‌ داشتند. در برابر اقدامات‌ و تبلیغات‌ سید احمدخان‌، علمای‌ تسنن‌ و متشرع‌ ساکت‌ ننشستند و در انتقاد از عقاید و راه‌ و روش‌ او و اعتراض‌ به‌ تعقل‌ گرایی‌ او در دین‌ به‌ او و همفکرانش‌ لقب «نیچری‌»، یعنی «طبیعی‌» یا «طبیعت‌ پرست‌» دادند (نک‌ : «سرچشمه‌ها»، 742-743).
ایجاد «دارالعلم‌» دیوبند، و در پی‌ آن‌ تأسیس‌ مدارس‌ دینی‌ دیگر در شهرهای‌ بزرگ‌ و ترویج‌ علوم‌ قدیمه‌ به‌ روش‌ سنتی‌ از یک‌ سو، و پشتیبانی‌ از نظریۀ خلافت‌ از سوی‌ دیگر واکنش‌ این‌ جناح‌ بود که‌ طبعاً در میان‌ عامۀ مردم‌ نیز طرفداران‌ بسیار داشت‌. در سالهای‌ آخر عمر سیداحمد خان‌، افکار سید جمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ (افغانی‌) در میان‌ مسلمانان‌ هند رواج‌ گرفته‌، و گروهی‌ از همفکران‌ سید احمدخان‌ را به‌ خود جلب‌ کرده‌ بود. مقالات‌ جمال‌الدین‌ از عروۀ الوثقی‌ به‌ زبان‌ اردو ترجمه‌ می‌شد و در روزنامه‌های‌ کلکته‌ و لکهنو انتشار می‌یافت‌ و از این‌ طریق‌ به‌ تمامی‌ نقاط مسلمان‌ نشین‌ هند می‌رسید. در اوایل‌ سدۀ ۲۰م‌ شبلی‌ نعمانی‌ در لکهنو مؤسسۀ فرهنگی «ندوۀ العلماء» را تأسیس‌ کرد که‌ از لحاظ فکر و نظر با آنچه‌ سیداحمد خان‌ تبلیغ‌ و پیشنهاد می‌کرد تفاوت‌ کلی‌ داشت‌ و به‌ عقاید سید جمال‌الدین‌ و نظرگاه دارالعلم‌ دیوبند نزدیک‌ شده‌ بود.
مولانا محمدعلی‌ (د ۱۳۴۹ق‌/ ۱۹۳۰م‌) یکی‌ دیگر از همفکران‌ سیداحمد خان‌ نیز پشتیبان‌ سرسخت‌ نظریۀ خلافت‌ شد و در مقابل‌ کالج‌ علیگره «جامعۀ ملّیۀ اسلامیه‌» را در همان‌ شهر بنیاد نهاد (احمد، 65). بعد از سیداحمد خان‌ نهضت‌ علیگره‌ نیرو و توان‌ خود را از دست‌ داد و با ظهور مصطفی‌ کمال‌ در ترکیه در ۱۹۲۴م‌ موضوع‌ خلافت‌ نیز منتفی‌ شد. ولی‌ مسألۀ چگونگی‌ وضعیت‌ مسلمانان‌ هند در مقابل‌ اکثریت‌ عظیم‌ هندو مذهب‌ و آیندۀ تاریک‌ و مبهم‌ آن‌ همچنان‌ باقی‌ بود.
از سوی‌ دیگر، در میان‌ جامعۀ هندو مذهب‌ احساسات‌ ملی‌ گرایی‌ و آزادی‌ طلبی‌ و تجدد خواهی‌ به‌ شدت‌ بیدار شده‌ بود. تشکیل‌ انجمن‌ برهمو سَماج‌ به دست‌ رام‌موهَن‌روی‌ در آغاز سدۀ ۱۹م‌ در کلکته‌ و انجمن‌ آریاسماج‌ به‌دست‌ دیانند سَرَسْوَتی‌ (۱۸۲۴-۱۸۸۳م‌) در بمبئی‌ در ۱۸۷۵م‌ ظهور اشخاصی‌ چون‌ راما کریشنا و ویوِکانَنده‌ و کشاب‌ چَندره‌سِن‌ و گروهی‌ از روشنفکران‌ و متفکران‌دیگر که‌ همگی‌ با افکار جدید فرهنگ‌ اروپایی‌ و موازین‌ علمی‌ جامعه‌شناسی‌ آن‌ روزگار آشنایی‌ داشتند، جامعۀ هندویی‌ را آگاهی‌ و هشیاری‌ خاص‌ بخشیده‌ بودند. اندیشۀ استقلال‌ و آزادی‌ و حکومت‌ مردمی‌ به‌ نوعی‌ در سراسر شبه‌ قاره‌ قوت‌ و اوج‌ گرفته‌ بود که‌ حکومت‌ بریتانیا را در تنگنا قرار داده‌ بود و سرانجام‌، در ۱۸۸۵م‌ راه‌ برای‌ تشکیل‌ کنگرۀ ملی‌ هند[۳] باز شد. در انتخابات‌ کنگره در ۱۸۸۷م‌، هنگامی‌ که‌ بدرالدین‌ طیب‌ جی‌، یکی‌ از مسلمانان‌ آزادی‌خواه‌ به‌ ریاست‌ آن‌ برگزیده‌ شد، سیداحمدخان‌ با شرکت‌ مسلمانان‌ در آن‌ به‌ مخالفت‌ برخاست‌ و صریحاً اعلام‌ کرد که‌ هند دارای‌ دو ملت‌ مسلمان‌ و هندوست‌ که‌ جدا از یکدیگرند و استقرار حکومتی‌ که‌ مبتنی‌ بر آراء مردم‌ باشد، با مصالح‌ اقلیت‌ مسلمان‌ مغایر است‌ و در چنین‌ نظامی‌ حقوق‌ اقلیت‌ ضعیف‌ پایمال‌ خواهد شد (نک‌ : همو، 265).
امیرعلی‌ نیز که‌ قبلاً «جامعۀ مرکزی‌ ملی‌ اسلامی‌[۱]» را در کلکته‌ بنیاد نهاده‌ بود، با سیداحمد خان‌ هم‌ آواز شد. موضوع‌ جدا شدن‌ مسلمانان‌ و هندوان‌ از هم‌ در خاک‌ هند به‌ معنای‌ تجزیۀ این‌ کشور بود و هندوان‌ ملی‌ گرای‌ افراطی‌ را به‌ شدت‌ برانگیخت‌ و در شهرها منازعه‌ و آشوب‌ درگرفت‌ و در کنگره‌ نیز دو دستگی‌ ایجاد شد. مسلمانان‌ می‌کوشیدند که در برابر کنگرۀ ملی‌ هند مجمعی‌ مشابه‌ آن‌ برای‌ خود تشکیل‌ دهند و سرانجام‌، در ۱۳۲۴/ ۱۹۰۶م‌ به‌ تأسیس «مسلم‌ لیگ‌[۲]» توفیق‌ یافتند. رهبری‌ جامعۀ مسلمان‌ کلاً در دست‌ مسلم‌ لیگ‌ قرار گرفت‌ و هر چند که‌ جریانهایی‌ چون‌ موضوع «خلافت‌» و نظریۀ وحدت‌ عالم‌ اسلامی‌ همچنان‌ در فضای‌ فکری‌ مسلمانان‌ باقی‌ بود، کوشش‌ مسلم‌ لیگ‌ مصروف‌ حل‌ مسألۀ موقعیت‌ این‌ جامعه در داخل‌ مرزهای‌ هند بود و مسلم‌ لیگ‌ در فاصلۀ سالهای‌ ۱۹۱۱- ۱۹۱۹م‌ در این‌ مورد با کنگره‌ ارتباط و تبادل‌ نظر داشت‌ و در ۱۹۱۶م «قرارداد کنگره‌ - لیگ‌[۳]» تنظیم‌ شد که‌ اساس‌ آن‌ تعیین‌ حوزه‌های‌ انتخاباتی‌ مستقل‌ برای‌ هر یک‌ از دو طرف‌ بود.
در ۱۹۱۹م‌ محمدعلی‌ و برادرش‌ شوکت‌ علی‌ که‌ تا آن‌ زمان‌ زندانی‌ بودند، آزاد شدند و به‌ جریان‌ همکاری‌ کنگره‌ و مسلم‌ لیگ‌ پیوستند، و حضور کسانی‌ چون‌ جواهر لعل‌ نهرو و مولانا ابوالکلام‌ آزاد در کنگره‌ بر استحکام‌ این‌ روابط و تأثیر فعالیتهای‌ آن‌ در جریان‌ آزادی‌خواهی‌ و استقلال‌ می‌افزود. درفاصلۀ میان‌ دو جنگ‌ جهانی‌ مسألۀ چگونگی‌ تکلیف‌ جامعۀ مسلمان‌ در هند مشغلۀ ذهنی‌ این‌ مردم‌ بود و موضوع‌ تجزیۀ این‌ سرزمین‌ به دو بخش‌ هندویی‌ و اسلامی‌ به‌ اشکال‌ مختلف‌ مطرح‌ می‌شد. کسانی‌ چون‌ ابوالکلام‌ آزاد و ذاکر حسین‌ و اعضای‌ مسلمان‌ کنگره‌ به‌ شدت‌ با این‌ نظر مخالف‌ بودند و برای‌ همزیستی‌ دو گروه‌ راههایی‌ پیشنهاد می‌کردند که‌ از نظرگاه‌ جدایی‌ طلبان‌ قابل‌ قبول‌ نبود و در عمل‌ به‌ نتیجۀ مطلوب‌ نمی‌رسید. اعضای‌ مسلم‌ لیگ‌ بر نظریۀ تجزیه‌ که‌ قبلاً از طرف‌ سیداحمدخان‌ و محمدعلی‌ عرضه‌ شده‌ بود، تأکید داشتند و محمدعلی‌ جناح‌ و محمد اقبال‌ لاهوری‌ از مدافعان‌ این‌ نظر بودند.
اقبال‌ در سخنرانی‌ افتتاحیۀ اجلاس‌ مسلم‌ لیگ‌ در ۱۹۳۰م‌ صریحاً از تشکیل‌ یک‌ دولت‌ اسلامی‌ مستقل‌ وجداگانه در شبه‌ قاره‌ سخن‌ گفت‌ و بر اینکه‌ نظام‌ دینی‌ اسلام‌ از نظام‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ آن‌ جدا نیست‌ و از لحاظ اصول‌ اعتقادی‌ مسلمانان‌ نمی‌توانند تابع‌ حکومت‌ غیر اسلامی‌ باشند، تأکید نمود. مسلمانان‌ هند خصوصاً در مناطقی‌ که‌ اکثریت‌ با آنان‌ بود، از این‌ نظر به‌ عنوان‌ تنها راه‌ تأمین‌ صلح‌ و آرامش‌ در این‌ منطقۀ وسیع‌ جهان‌ پشتیبانی‌ کردند. به‌ رغم‌ مخالفتهای‌ شدید کنگره‌ و اعضای‌ مسلمان‌ آن‌ و کسانی‌ چون‌ ابوالکلام‌ آزاد و ذاکر حسین‌، این‌ حرکت‌ ادامه‌ یافت‌ و قوت‌ گرفت‌ تا در مارس‌ ۱۹۴۰ مسلم‌ لیگ‌ رسماً موضوع‌ تشکیل‌ یک‌ کشور اسلامی‌ مستقل‌ متشکل‌ از دو بخش‌ شرقی‌ و غربی‌ را اعلام‌ کرد. دولت‌ انگلیس‌ در مارس‌ ۱۹۴۲ ضمن‌ تأکید بر همکاری‌ هند در جنگ‌ جهانی‌ این‌ طرح‌ را به‌ صورت‌ خودمختاری‌ بخشهای‌ جداگانه‌ پذیرفت‌. در ۱۹۴۶م‌ نخست‌ خودمختاری‌ تمامی‌ ایالات‌ شبه‌ قاره در ۳ منطقۀ A (ایالات‌ شمال‌ غربی‌ با اکثریت‌ مسلمان‌)، B (بخش‌ اصلی‌ شبه‌ قاره‌ با اکثریت‌ هندو)، و C (بنگال‌ شرقی‌ با اکثریت‌ مسلمان‌) عملاً تحقق‌ یافت‌ و سرانجام‌، در ۱۹۴۷م‌ بنابر طرح‌ مونتباتن‌ [۴]دو کشور مستقل‌ هند و پاکستان‌ (شرقی‌ و غربی‌) در درون‌ مرزهای‌ تاریخی‌ هند تشکیل‌ یافت‌.
بعد از تجزیه‌ و تقسیم‌، جامعۀ هندو مذهب‌ هند تا مدتی‌ به دانشگاه‌ علیگره‌ به دیدۀ خصومت‌ می‌نگریست‌، ولی‌ هنگامی‌ که‌ ابوالکلام‌ آزاد وزیر فرهنگ‌ بود، ذاکر حسین‌ را به‌ ریاست‌ آن‌ منصوب‌ کرد و پس‌ از او بدرالدین‌ طیب‌ جی‌ به‌ این‌ سمت‌ انتخاب‌ شد. با مساعی‌ این‌ دو شخصیت‌ برجسته‌ این‌ دانشگاه‌ حیثیت‌ و اعتبار پیشین‌ را بازیافت‌ و به‌صورت‌ یکی‌ از مراکز عمدۀ فرهنگ‌ و علوم‌ اسلامی‌ در شبه‌ قاره‌ به‌ کار و فعالیت‌ خود ادامه داد.
مراکز فرهنگی‌ و دانشگاهی‌ دیگری‌ نیز چون‌ دانشگاه‌ عثمانیۀ حیدرآباد دکن‌، جامعۀ ملیۀ اسلامیۀ دهلی‌، ندوۀ العلمای‌ لکهنو، قاسم‌ العلوم‌ دیوبند، جامعۀ محمدیۀ بنارس‌، مدرسۀ الواعظین‌ لکهنو، مدرسۀ نصرۀ العلوم‌ سری‌ نگر و چند مدرسه‌ و جامعۀ دیگر در دهلی‌، پتنه‌، کلکته‌ و ایالات‌ جنوبی‌ به‌ تدریس‌ علوم‌ اسلامی‌ به‌ شیوه‌های‌ جدید اشتغال‌ دارند. علاوه‌ بر این‌ مراکز که‌ عمدتاً به دانشجویان‌ و طلاب‌ علوم‌ مسلمان‌ اختصاص‌ دارند، در تمامی‌ دانشگاههای‌ بزرگ‌ هند چون‌ دانشگاههای‌ دهلی‌ و جواهر لعل‌ نهرو، مدراس‌، بمبئی‌، کلکته‌، بنارس‌، الله‌ آباد و کشمیر بخشهای‌ مربوط به‌ تاریخ‌ و فرهنگ‌ اسلامی‌ و زبانهای‌ فارسی‌ و عربی‌ و اردو تشکیل‌ یافته‌ است‌ و دانشجویان‌ دوره‌های‌ عالی‌ دانشگاهی‌ در آنها به‌ تحصیل‌ و تحقیق‌ مشغولند. در بعضی‌ از این‌ مراکز کتابهایی‌ به‌ زبانهای‌ فارسی‌، عربی‌، اردو و انگلیسی‌ و نیز جراید ادواری‌ به‌ این‌ زبانها منتشر می‌شود و در اغلب‌ آنها کتابخانه‌های‌ بزرگ‌ برای‌ مراجعۀ دانشجویان‌ و محققان‌ تأسیس‌ شده‌ است‌. «مؤسسۀ هندی‌ فرهنگ‌ اسلامی[۵]» که در چند دهۀ پیش‌ در تغلق‌ آباد دهلی‌ به‌ وسیلۀ مؤسسۀ خیریه «همدرد» تشکیل‌ یافته‌، امروزه‌ یکی‌ از مراکز مهم‌ تعلیم‌ علوم‌ اسلامی‌، خصوصاً پزشکی‌ سنتی‌ است‌ و دانشجویان‌ مسلمان‌ و غیر مسلمان‌ از تمامی‌ نقاط جهان‌ در آنجا به‌ تحصیل‌ و تحقیق‌ مشغولند. مراکز دیگری‌ چون «غالب‌ آکادمی‌»، «آزاد بهاون‌»، «ترقی‌ اردو بورد» و «ندوۀالمصنفین‌»در دهلی‌، دارالمصنفین در اعظم گره‌، و دائرةالمعارف‌ عثمانیه در حیدر آباد دکن‌ از مراکز عمدۀ تألیف‌ و طبع‌ و نشر کتب‌ به‌ زبانهای‌اردو، فارسی‌و عربی‌در کشور هندند و در بعضی‌از آنهانشریات‌ ادواری‌ نیز منتشر می‌شود.
مجموعه‌های‌ نسخ‌ خطی‌ فارسی‌ و عربی‌ که در کتابخانه‌های‌ بزرگ‌ ملی‌ و عمومی‌ شبه‌ قاره‌ نگهداری‌ می‌شود، از بزرگ‌ترین‌ سرمایه‌ های‌ فرهنگی‌ و تاریخی‌ جهان‌ اسلام‌ است‌، و بعضی‌ از این‌ نسخه‌ها از لحاظ قدمت‌ و اهمیت‌ علمی‌ و ادبی‌ و تاریخی‌، و یا از لحاظ تصاویر و تذهیب‌ کاری‌ و خطاطی‌ در نوع‌ خود در شمار نفیس‌ترین‌ آثار قرار دارند. در شمار کتابخانه‌های‌ بزرگ‌ و معروف‌ شبه‌ قاره‌ از موزۀ سالار جنگ‌ و آصفیه در حیدرآباد دکن‌، رضا و صولت‌ در رامپور، ناصریه‌ و ندوۀ العلما در لکهنو، انجمن‌ آسیایی‌ بنگال‌ در کلکته‌، شرق‌ شناسی‌ (اورینتال‌) در مدراس‌، خدابخش‌ در پتنه‌، حمیدیه در بهوپال‌، دانشگاه‌ پنجاب‌ و کتابخانۀ عمومی‌ (پابلیک‌) در لاهور، موزۀ کراچی‌ و مرکز نسخه‌های‌ فارسی‌ در اسلام‌ آباد می‌توان‌ یاد کرد (نک‌ : ندوی‌، سلمان‌ شمسی‌، سراسر کتاب‌).

مآخذ
ابن‌ اثیر، الکامل‌؛ ابن‌ بطوطه‌، رحلۀ، بیروت‌، ۱۹۸۰م‌؛ ابن‌ حوقل‌، محمد، صورۀ الارض‌، لیدن‌، ۱۹۳۹م‌؛ ابن‌ خردادبه‌، عبیدالله‌، المسالک‌ و الممالک‌، لیدن‌، ۱۸۸۹م‌؛ ابن‌ عبدربه‌، احمد، العقد الفرید، بیروت‌، ۱۹۸۲م‌؛ ابن‌ قتیبه‌، عبدالله‌، المعارف‌، قاهره‌، ۱۹۶۰م‌؛ ابن‌ ندیم‌، الفهرست‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانی‌، مقاتل‌ الطالبیین‌، قاهره‌، ۱۹۴۹م‌؛ احمد، زبید، «هندوستان‌ کی‌ عربی‌ تصانیف‌ متعلقه‌ علوم‌ قرآنیه‌»، روئداد ادارۀ معارف‌ اسلامیه‌، لاهور، ۱۳۵۷ق‌/ ۱۹۳۸م‌؛ اصطخری‌، ابراهیم‌، مسالک‌ و ممالک‌، ترجمۀ کهن‌ فارسی‌، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار، تهران‌، ۱۳۴۷ش‌؛ اظهر، ظهوراحمد، «سلطنت‌ مغلیه‌ کازوال‌»، تاریخ‌ ادبیات‌ مسلمانان‌ پاکستان‌ و هند، به‌ کوشش‌ سیدفیاض‌ محمود و دیگران‌، لاهور، ۱۹۷۲م‌، ج‌ ۲؛ بزرگ‌ بن‌ شهریار، عجایب‌ الهند، لیدن‌، ۱۸۸۶م‌؛ بلاذری‌، احمد، فتوح‌ البلدان‌، لیدن‌، ۱۸۶۵م‌؛ بووا، لوسین‌، برمکیان‌، ترجمۀ عبدالحسین‌ میکده‌، تهران‌، ۱۳۵۲ش‌؛ پتهان‌، ممتاز احمد، «سنده مین‌ عربون‌ کا عهد حکومت‌»، تاریخ‌ ادبیات‌ مسلمانان‌ پاکستان‌ و هند، به‌ کوشش‌ سید فیاض‌ محمود و دیگران‌، لاهور، ۱۹۷۲م‌، ج‌ ۲؛ پوته‌، عمر، مقدمه‌ بر چچنامه‌ (همـ)؛ چچنامه‌، ترجمۀ علی‌ بن‌ حامد کوفی‌، به‌ کوشش‌ عمر پوته‌، دهلی‌، ۱۹۳۹م‌؛ حسنی‌، عبدالحی‌، نزهۀ الخواطر، حیدرآباد دکن‌، ۱۳۸۲ق‌/ ۱۹۶۲م‌؛ رانا، احسان‌ الهی‌، «سلاطین‌ دهلی‌ قطب‌الدین‌ ایبک‌ حمله‌ تیمور تک‌»، تاریخ‌ ادبیات‌ مسلمانان‌ پاکستان‌ و هند، به‌ کوشش‌ سید فیاض‌ محمود و دیگران‌، لاهور، ۱۹۷۲م‌، ج‌ ۲؛ شبلی‌ نعمانی‌، شعر العجم‌، اسلام‌ آباد، ۱۳۲۴ق‌؛ طبری‌، تاریخ‌؛ فخرمدبر، آداب‌ الحرب‌ و الشجاعه‌، به‌ کوشش‌ احمد سهیلی‌ خوانساری‌، تهران‌، ۱۳۴۶ش‌؛ فرشته‌، محمدقاسم‌، تاریخ‌، کانپور، ۱۲۹۰ق‌/ ۱۸۷۴م‌؛مبارکپوری‌، اطهر، رجال‌ السند و الهند، بمبئی‌، ۱۹۵۸م‌؛ همو، عرب‌ و هند عهد رسالت‌ مین‌، کراچی‌، ۱۹۸۶م‌؛ مجتبائی‌، فتح‌الله‌، «ایران‌ و هند در دورۀ ساسانی‌»، نشریۀ انجمن‌ فرهنگ‌ ایران‌ باستان‌، تهران‌، ۱۳۵۸ش‌، س‌ ۱۷، شمـ ۲۰؛ همو، «بیرونی‌ و هند»، بررسیهایی‌ دربارۀ ابوریحان‌ بیرونی‌، تهران‌، ۱۳۵۲ش‌؛ همو، «نقل‌ علوم‌ و معارف‌ هندی‌»، هفتاد مقاله‌، به‌ کوشش‌ یحیی‌ مهدی‌ و ایرج‌ افشار، تهران‌، ۱۳۶۴ش‌؛ محمود، سیدفیاض‌، «عربی‌ ادب‌ کا مجموعی‌ جائزه‌»، تاریخ‌ ادبیات‌ مسلمانان‌ پاکستان‌ و هند، به‌ کوشش‌ سیدفیاض‌ محمود و دیگران‌، لاهور، ۱۹۷۲م‌، ج‌ ۲؛ مسعودی‌، علی‌، مروج‌ الذهب‌، قاهره‌، ۱۹۶۴م‌؛ مقدسی‌، محمد، احسن‌ التقاسیم‌، لیدن‌، ۱۹۰۶م‌؛ منهاج‌ سراج‌، طبقات‌ ناصری‌، به‌ کوشش‌ عبدالحی‌ حبیبی‌، تهران‌، ۱۳۶۳ش‌؛ ندوی‌، سلمان‌ شمسی‌، هندوستان‌ مشرقی‌ کتب‌ خا ، لکهنو، ۱۹۷۳م‌؛ ندوی‌، مسعودعلی‌، هندوستان‌ عربون‌ کی‌ نظرمین‌، لاهور، ۱۹۶۰م‌؛ یاقوت‌، بلدان‌؛ نیز:

Abdul Qadir, «The Cultural Influences of Islam», The Legacy of India, ed. G. T. Garratt, Oxford, 1938; Abū'l-Faẓl Allāmī, The Āʾīn-i Akbari, tr. H. Blochmann, Calcutta, 1927; Ahmad, Aziz, Studies in Islamic Culture in the Indian Environment, Oxford, 1964; Davar, F. C., Iran and India, Bombay etc., 1962; Elliot, H. M., History of India, ed. J. Dowson, Allahabad; Gorekar, N. S., Indo- Iran Relations, Bombay, 1970; History of Medieval Deccan, ed. H. K. Sherwani, Andhra Pradesh, 1974; Hitti, Ph. K., History of the Arabs, London, 1956; Husain, Yusuf, Glimpses of Medieval Indian Culture, Bombay etc., 1973; Jairazbhoy, R. A., Foreign Influence in Ancient India, Bombay etc., 1963; Macnicol, N., Indian Theism, Delhi, 1968; Marshall, J., «The Monuments of Muslim India», The Cambridge History of India, ed. W. Haig, New Delhi, 1987, vol. III; Mujtabai, F., Aspects of Hindu Muslim Cultural Relations, India, 1978; Nadwi, S., Indo-Arab Relations, Hyderabad; Rahatullah Khan, «Islam in India», An Outline of the Cultural History of India, ed. S. A. Latif, Hyderabad, 1958; Rao, Hanumantha, «The Bhakti and Reformist Movements», ibid; Rizvi, S. A. A., A History of Sufism in India, New Delhi, 1986; id, A Socio-Intellectual History of the Isnā ʾAsharī Shī'īs in India, Canberra, 1986; Sources of Indian Tradition, by Wm. Th. de Bary et al., Delhi etc., 1972; Story, C. A., Persian Literature, London, 1972; Subhan, J. A., Sufism, Its Saints and Shrines, Lucknow, 1938; Tara Chand, Influence of Islam on Indian Culture, Allahabad, 1946; Weber, A., The History of Indian Literature, tr. J. Mann and Th. Zachariae, India, 1961.

 

فتح‌الله‌ مجتبائی‌

  • عمار سبزواری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی